مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
 
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
 
رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را
خود فاش بگو یوسف زرین کمری را
مولوی
 
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها
ک عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

حافظ
 
یا بزن سیلی به رویم یا نوازش کن سرم
در دو حالت چون رسم بردست تو می بوسمش
 
زکوی میکده دوشش به دوش می بردند
امام شهر که سجاده می کشید به دوش

حافظ
 
شبی در محفلی با آه و سوزی
شنیدستم که مرد پاره دوزی
چنین میگفت با پیز عجوزی
گلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم

ملک الشعرای بهار
 
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آنگه گدا معتبر شود

حافظ
 
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا ک راز پنهان خواهد شد آشکارا

حافظ
 
از خدا جوییم، توفیق ادب
بی ادب محروم شد از لطف ادب

مولوی
 
  • بادل خونین لب خندان بیاور همچو جام
  • نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
 
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم

حافظ
 
مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
سعدی
 
دلارام نهان گشته ز غوغا
همه رفتند و خلوت شد برون آ

مولوی
 
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده صید و صیاد رفته باشد
حزین لاهیجی
 
در خواب دوش دیدم آن سرو راستین را
بر رخ حجاب‌کرده از شوخی آستین را
حیران صفت ستاده سر پرخمار باده
برگرد مه نهاده یک طبله مشک چین را

قاآنی
 
Back
بالا