مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز
چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود
دیدی که یار، جز سَرِ جور و ستم نداشت
بشکست عهد، وز غمِ ما هیچ غم نداشت
 
تاب بنفشه می دهد طره مشکسای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
واعظان کاین جلوی در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت میرسند آن کار دیگر میکنند
 
واعظان کاین جلوی در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت میرسند آن کار دیگر میکنند
دلبر بِرَفت و دلشدگان را خبر نکرد
یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد
 
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
 
  • لایک
امتیازات: riri
راهی بزن که آهی با ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رتل گران توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد
 
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راهِ بی نهایت
 
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راهِ بی نهایت
توانا که او نازنین پرورد
به الوان نعمت چنین پرورد
به جان گفت باید نفس بر نفس
که شکرش نه کار زبان است و بس
 
توانا که او نازنین پرورد
به الوان نعمت چنین پرورد
به جان گفت باید نفس بر نفس
که شکرش نه کار زبان است و بس
سر زلف تو نباشد سر زلف دگری
از برای دل ما قحط پریشانی نیست
 
  • لایک
امتیازات: riri
تویی بهانه آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
یار ما در پرده شب باده تنها می‌خورد
سازگارش باد یارب گرچه بی ما می‌خورد
 
یار ما در پرده شب باده تنها می‌خورد
سازگارش باد یارب گرچه بی ما می‌خورد
در این داستان ژرف بنگر کنون
چو برخواند از پیش تو رهنمون

ببین تا به گیتی چه کرده ست کوش
سر مرزبانان فولادپوش

دو چشم آسمانگون و چهره چو خون
به بالا و پیکر ز پیلی فزون
 
Back
بالا