مولانا صاحب العلما

ÄBČDE FGHÏ

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,575
امتیاز
10,855
نام مرکز سمپاد
علامه ی حلی 1
شهر
همدان
سال فارغ التحصیلی
1395
دانشگاه
علوم پزشکی شهید بهشتی
دین رو نوعی جبر میدونه درست است
اما هیچگاه نه وارد حلقه جنید (صوفی معروف) نشد
بالعکس پختگی کاملی در عرفان داشت اما نمیتوانست به صورت فلسفه بگویید
نمی فهمم منظورت از این جملات چیه :D
ویژگی حلقه ی جنید چیه ؟
بعد گفتی بالعکس در عرفان پختگی کامل داشت ، این مسئله چه ربطی به جملات قبلی داشت ، چه عکسی ؟

درباره حج هاش هم بگیم
که در حج سوم به طور کلی دنیا بینی حلاج عوض میشه ودر بغداد تبلیغ میکن
من گفتم حج کی رفت نشانه ی مسلمان بودنشه ولی اصلا نمی فهمم منظورت چیه ، دیدگاهش قبل حج سوم چطور بوده و بعدش چطور شده؟؟
خیر حجاج به این خاطر به کفر متهم شد که بدعتی نوین ورا داشته بنیانگذاری میکرد بدعت که در مولانا به اوج ودر دراویش گنابادی به بدترین شکل خود میرسه
منظورت از این بدعت چیه ؟
 
  • شروع کننده موضوع
  • #22

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
دوست گرامی در مورد سوال اول شما
حلقه جنید یک حلقه صوفی گرا بود
تا قبل از حج سوم یک مسلمان صوفی بود اما بعد حج الشطحیات نوشت وانالحق رو در بغداد گفت
سوال سوم بدعتی که گذاشت این بود که بغیر ازنماز ودعا با ذکر میتوان به درون عشق خویش (خدا در منصور حلاج یعنی نفس ‍ پاک انسان)
خدا راه یافت.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #23

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
این بدعت در بایزید تکامل به رقص سماع میکنه ودر مولوی ذکر تبدیل به اهنگ میشه
اما در دراویش نعمت الهی علی بن ابی طالب را خدا وآهنگ به ذکر ووسماع به ریاضت ودرد تبدیل میشه
 
  • شروع کننده موضوع
  • #24

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
سفر حج منصور حلاج
حلاج در سال ۲۷۰ق به سفر حج رفت، و در ۲۷۱ق، به بغداد بازگشت و در حضور جنید بغدادی، سخنانی بر زبان آورد که جنید از او رنجید و درباره عاقبت سخنانش به او هشدار داد و برای نخستین بار او را از ادعاهای بزرگ منع کرد.مخالفت جنید با حلاج سبب شد که برخی صوفیان بزرگ هم‌عصر او مانند عمر مکی و ابویعقوب اقطع هم حلاج را طرد و با او مخالفت کنند. از این پس، خرقه صوفیانه را کنار گذاشت و بیشتر عمرش در سفر به مناطق مختلف گذشت.

او در سال ۲۹۰ق به بغداد بازگشت، سپس به سفر حج رفت، و این سفر دو سال طول کشید. حلاج در سال ۲۹۳ق در خانه خود بنایی شبیه به کعبه ساخت و شب‌ها در قبرستان نماز می‌خواند و در کوچه و بازار، سخن می‌گفت و برخی احتمال داده‌اند که «انا الحق» را در این زمان گفته است. ضعف حکومت عباسی در دوره خلافت مقتدر، موجب شد او باورهای خود را با صراحت و به صورت علنی مطرح کند و برخی از صوفیان بزرگ مانند شبلی در همین شرایط از او دوری گزیدند. علمای دینی و فقهایی هم به مخالفت با او برخاستند و حلاج را به اتهام عقیده به حلول و اتحاد، تکفیر کردند او گرچه از مرگ نجات یافت، اما از سال ۳۰۱ق زندگی مخفی داشت و پس از دستگیری، تا سال ۳۰۹ق از زندانی به زندان دیگر منتقل می‌شد و افکار خود را به زندانیان هم منتقل می‌کرد. بنابر گزارش‌های تاریخی، بسیاری از زندانیان و حتی سپاهیان و درباریان، به او گرایش یافتند و بر این باور بودند که او مردگان را زنده می‌کند و جنیان خدمتگزاران او هستند.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #25

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
منابع بنده درمورد حلاج
ویکی شیعه
الشطیحات حلاج
تصوف وعرفان از نظر طباطبایی به قلم شاگرد ایشان
عرفان اسلامی دوره 4 جلدی مطهری
 
  • شروع کننده موضوع
  • #26

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر

تو پیامبر نشده این همه امت داری
 
  • شروع کننده موضوع
  • #27

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
از زندگی سلطان العارفین بایزید بسطامی اطلاعات خیلی دقیقی در دست نیست. فصیح احمد خوافی او را زادهٔ سال ۱۳۱ هجری نوشته‌است و جَدِّ او سروشان را والی ولایت قومس (کومش) دانسته‌است. بنا بر برخی روایات، جَدِّ بایزید بسطامی زرتشتی بود و پدرش یکی از بزرگان بسطام بود.

محل ولادت او محله موبدان بسطام بود. در کتاب النور من کلمات ابی طیفور داستان اسلام آوردن «سروشان» جد بایزید آورده شده‌است

استاد او در تصوف مشخص نیست. عشق عرفانی در عرفان بایزید جایگاه ویژه‌ای دارد. همچنین او را پایه‌گذار سکر و فنا در تصوف می‌دانند. گفتهٔ مشهور وی، «سبحانی ما اعظم شانی» اشاره به همین مفهوم دارد.

بنا بر برخی روایات، بایزید از اصحاب جعفر صادق بود. بعضی نظرات وی را معاصر محمد باقر و [شاگرد] جعفر صادق، می‌دانند این در حالیست که وفات بایزید در قرن سوم (سال ۲۶۱ هجری) می‌باشد حال آن که فوت صادق در سال ۱۴۸ هجری بوده و تفاوت وفات ایشان ۱۱۳ سال می‌شود و کسی عمر بایزید را بیش از هشتاد سال ذکر نکرده است

بایزید بسطامی در سال ۲۶۱ درگذشت و او را در خانقاه (بسطام) وی دفن کردند

مقبره بایزید بسطامی فاقد هرگونه تزئین و داری یک پنجره مسقف آهنی است. روی قبر یک سنگ مرمر قرار دارد که کلماتی از مناجات مشهور علی بن ابی‌طالب بر آن حک شده‌است
 
  • شروع کننده موضوع
  • #28

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
250px-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D8%B3%D8%B7%D8%A7%D9%85%DB%8C.jpg

ر میان نظرات متفاوت، بعضی فقهای شیعه شخصیت بایزید را مورد انتقاد قرار داده‌اند از متقدمین کسی چون مقدس اردبیلی قائل به اعتقاد متصوفه از جمله بایزید به حلول یا اتحاد بوده و از متأخرینسید ابوالقاسم خوئی که وی را قائل به وحدت وجود و موجود دانسته، ایندو بر وی طعن وارد نموده‌اند. همچنین فقهایی چون لطف‌الله صافی گلپایگانی با توجیه ناپذیر و تأویل ناپذیر بودن سخنان بایزید و سید صادق شیرازی که به نقل حر عاملی آورده وی مورد سرزنش مکرر محمد تقی نهمین شیعیان، قرار گرفته‌است و سید محمدباقر شیرازی که با مخالف شرع دانستن همایش برای وی و میرزا یدالله دوزدوزانی با این نقل که وی یک عمر منحرف بوده و اواخر عمر به واسطهٔ جعفر صادق ششمین شیعیان، مستبصر شده‌است مخالفت خود را با همایش درنظرگرفته برای تجلیل از بایزید در شاهرود طی اعلامیه‌هایی ابراز داشتند.مکارم شیرازی معتقد است برخی از شطحیات بایزید بر اعتقاد او به حلول و اتحاد دلالت دارد.


محراب خانقاه
در اظهاراتی متفاوت با دیگر فقهای شیعه در تجلیل بایزید، یکی آنکه به نقل مجلسی اول در کتاب اصول فصول التوضیح، استاد وی شیخ بهایی قائل به زیارت قبر بایزید بوده و خود، قبر وی را زیارت کرده‌است. خامنه‌ای در سفر خود به شاهرود با اشاره به شخصیت بایزید ابراز داشته بود: «نام بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی را همهٔ مسلمانان و مرتبطین با معارف اسلام - ولو غیرمسلمان - شنیده‌اید. البته امثال بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی را با این مدعیان صوفیگری نباید اشتباه کرد. آن‌ها داستان دیگری دارند و ماجرا و سخن دیگری است.» در تبیینی بهجت شَطَحیّات این‌گونه شخصیت‌ها از جمله بایزید را قابل تأویل دانسته‌است و تکفیر آن‌ها را روا ندانسته در عین حال متابعت معصومین را شرط و موافقت با آن‌ها را ملاک دانسته‌است. همچنین در تلمیذات علامه سید محمدحسین طهرانی با علامه سید محمد حسین طباطبائی (کتاب مهر تابان) علامه طباطبائی، بایزید بسطامی را صاحب مقام حال فنا فی الله می‌داند


سنگ قبر بایزید
در نگاه صوفیان و بزرگان
بایزید بسطامی بیش از دیگران دارای شهرت و اهمیت بوده و رفتار و گفتارش در همهٔ مردان راه حق تأثیر کرده‌است، به این جهت داستان‌ها و سخنان او بیش از هر صوفی و عارفی در کتب صوفیه و عرفا آمده‌است و مخصوصاً در آثار منظوم عرفانی مانند آثار عطار و مثنوی مولوی بیشتر جلوه‌گر است.

فریدالدین عطار در تذکره الاولیا ۵۶ صفحه به ذکر شرح حال و اقوال بایزید اختصاص داده و این مقدار تفصیل دربارهٔ صوفی و عارفی دیگر در آن کتاب به نظر نمی‌رسد. عطار در آغاز شرح حال او می‌نویسد:


تزئینات صحن آرامگاه
«آن خلیفهٔ الهی، آن دَعامهٔ نامتناهی، آن سلطان العارفین، آن حجة الحق اجمعین، آن پُختهٔ جهانِ ناکامی، شیخ بایزید بسطامی- رحمة الله علیه. اکبر مشایخ بود، و حجت خدای بود، و خلیفهٔ بحق بود، و قطب عالم بود، و مرجع اوتاد؛ و ریاضات و کرامات و حالات و کلمات او را اندازه نبود؛ و در اسرار و حقایق نظری نافذ و جدی بلیغ داشت؛ و دایم در مقام و هیبت بود، غرقهٔ انس و محبّت بود، و پیوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت؛ و روایات او در احادیث عالی بود و پیش از او کسی را در معانی طریقت چندان استنباط نبود که او را…».

نقل است که چون مادر او را به مکتب فرستاد، در سورهٔ لقمان به این آیت رسید: «أنِ اشکُرلی و لِواِلدَیکَ» یعنی شکر گوی مرا و شکر گوی مادر و پدر را چون معنی این آیه بدانست نزد مادر رفت و گفت:


مقبره بایزید بسطامی
«در دو خانه کدخدایی چون کنم، یا از خدا در خواه تا همه آن تو باشم یا مرا به خدابخش تا همه آن او باشم مادر گفت: تو را در کار خدا کردم و حق خود به تو بخشیدم».

پس بایزید از بسطام بیرون رفت و سی سال در شام و شامات می‌گشت و ریاضت می‌کشید.

جنید بغدادی در مورد او می‌گوید:

«بایزید در میان ما چون جبریل است در میان ملایکه».

جواد نوربخش: «بایزید بسطامی که به حق او را باید سلطان العارفین گفت، یکی از پیشتازان تصوف و عرفان است. او در حالی که از توحید سخن می‌گوید، با مطرح ساختن عشق الهی، مردم را به محبّت به دیگران و دوست داشتن همهٔ آفریدگان خدا تشویق می‌کند. بایزید مکتب انسانیّت را تحت لوای عرفان در زمانی شروع کرد که مبارزهٔ فرهنگ بیگانه، خاطر ایرانیان را نگران ساخته بود. او با سخنان بدیع خود فرهنگ ایرانی را از دستبرد اجانب دور نگهداشت.»

شیخ اشراق گوید (به نقل از مجموعه مصنفات شیخ اشراق - جلد ۳): بایزید و حلاج از اصحاب تجرید بودند و اقمار آسمان توحید. چون دلهای آنان به نور پروردگارشان روشن شد، راز آشکار نهانی را فاش کردند و خداوند که همه چیز را به گفتن واداشته، آن‌ها را به گفتن آورد. حق بر زبان اولیای خدا به سخن می‌آید.

ابوالحسن خرقانی (به نقل از احوال و اقوال خرقانی): روزی شیخ ابوالحسن خرقانی شاگردی را گفت: چه بهتر بودی؟ شاگرد گفت: ندانم. گفت: جهان پر از مرد همه همچون بایزید.

روزبهان بقلی (به نقل از شرح شطحیات): سیاح بحر تجرید طیرِ و کر تفرید، صلصل مست توحید، طیفور بن عیسی بایزید بسطامی، او بود که کراماتش چون آفتاب پیدا بود. امروز از آن پیداتر، در هوا بپریدی، و پای به نهر بلخ باز آن سوی نهادی بی کشتی
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #29

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
  • «سی سال در حال مجاهده بودم و چیزی سخت‌تر از علم و متابعت کردن آن نیافتم.»
  • یکی نزد بایزید آمد و او را از اسم اعظم حق پرسید. بایزید گفت: مرا بر اسم اصغر حق دلالت کن تا من تو را بر اسم اعظم او دلالت کنم. آن مرد حیران ماند. آنگاه بایزید گفت: همه اسمای حق اعظم‌اند. (فوائح الجمال و وفاتح الجلال - نجم الدین کبری)
  • «حق در دل اولیای خود مطلع گشت، بعضی از دلها چنان دید که بار معرفت او نتوانست کشید، به عبادتش مشغول گرداند.» (تذکرة الاولیا عطار)
  • «دنیا اهل دنیا را غرور اندر غرور است؛ و آخرت اهل آخرت را سرور اندر سرور است؛ و دوستی حق اهل معرفت را نور اندر نور. «(تذکرة الاولیا عطار)
  • «خدای را به خدا شناختم و جز خدای را به نور خدای عزّوجل.» (طبقات الصوفیه - سلّمی)
  • «ثواب عارف از حق به حق باشد.» (تذکرة الاولیا عطار)
  • «کمال عارف سوختن او باشد در دوستی حق» (تذکرة الاولیا عطار)
  • «شادی عارف - عارف به هیچ چیز شاد نشود جز به وصال دوست.» (تذکرة الاولیا عطار)
  • «دل عارف از او شکوه نکند ولو اینکه با مقراض پاره‌پاره اش کنند؛ و هرگز از او نومید نمی‌شود و از مکر او ایمن نیست اگرچه به آمرزشش نوید دهند و بر او جز به او کسی راهنمایش نمی‌شود ولو اینکه بر آب و هوا رود؛ و از رنح او نیاساید اگرچه بر تخت شاهی نشیند؛ و از او غافل نیست اگرچه در بازار باشد و بی او در زمین و آسمان آرام نیابد.» (النور من کلمات ابی طیفور)
  • «عارف طیّار است و زاهد سیّار» (تذکرة الاولیا عطار)
 
  • شروع کننده موضوع
  • #30

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
نظر کلی بنده درمورد فلسفه اشراق وعرفان
ایمان :آنچه به من گفتند ومن در آن دخالت ندارم
عشق:آنچه من میخواهم وهیچ کس در آن دخالت ندارد
دین یک نسبت عمومی است وکسی نمی تواند در آن دخالت کند اما منصور حلاج آن را رد کرد و اختلاف فقها با حلاج به این دلیل است در بحث نیایش چیز جدیدی را داردارائه می کند
 
  • شروع کننده موضوع
  • #31

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر

موزهٔ مولانا در قونیه
جلال‌الدین محمد بلخی در ۶ ربیع‌الاول (برابر با ۱۵ مهرماه) سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد.[۶] پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبیمعروف به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی می‌پیوست. وی در عرفان و سلوکسابقه‌ای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می‌دانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی؛ پرچم‌داران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را علیه او برانگیخت. سلطان‌العلما احتمالاً در سال ۶۱۰ قمری، هم‌زمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچ کرد و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاهبر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. روایت شده‌است که در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه خود را به او هدیه داد. فرانکلین لوئیس این حکایت را رد می‌کند و غیرواقعی می‌داند.[۳۶] وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت. سپس با دعوت علاءالدین کیقباد سلجوقی به قونیه رهسپار شد و تا اواخر عمر همان‌جا ماندگار شد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطان‌العلما در حدود سال ۶۲۸ قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلال‌الدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.

همه کردند رو به فرزندش که تویی در جمال مانندش
شاه ما زین سپس تو خواهی بود از تو خواهیم جمله مایه و سود
سید برهان‌الدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطان‌العلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باخته‌است. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی. مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهان‌الدین رخت بربست.

بود در خدمتش به هم نه سال تا که شد مثل او به قال و به حال
مؤمنه خاتون
مؤمنه خاتون همسر بهاءالدین ولد و مادر جلال‌الدین محمد مولاناست. گور او در قرامان / لارنده کشف شده، بنابراین باید بین سالهای ۶۲۶–۶۱۹/۱۲۲۹–۱۲۲۲ از دنیا رفته باشد.

در سال‌های بعد از ۶۱۷ قمری یعنی اواسط دهه ۱۲۲۰ میلادی بهاءالدین ولد و خانواده‌اش که جلال‌الدین محمد بلخی (مولوی) نیز در آن بود به آناتولی مرکزی، روم رسیدند. لقب رومی جلال‌الدین از اینجاست. آنان مدتی در لارنده / کرمن کنونی توقف کردند. مردم آن سامان هنوز هم به دیدن مسجد کوچکی که به افتخار او – مؤمنه خاتون – ساخته شده می‌روند.

کرمن، پایتخت سلجوقیان روم، در حدود یکصد کیلومتری جنوب خاوری قونیه واقع است، علاءالدین کیقباد که عالمان و عارفان سراسر دنیا را گرد خود جمع کرده بود، بهاءالدین ولد پدر مولوی را به این شهر فراخواند. قونیه شهری بود که بهاءالدین ولد و خانواده اش پس از چهار سال اقامت در لارنده در سال ۶۲۶ یا ۶۲۷ قمری = ۱۲۲۸ میلادی در آنجا سکنی گزیدند.

ظاهراً مولانا و برادرش علاءالدین – که بعدها مولوی یکی از پسرانش را به نام او نامگذاری کرد – از دختر قاضی مشرف بوده‌اند و بهاءولد زن یا زنان دیگری داشته و احتمالاً از آن‌ها نیز صاحب فرزندانی بوده‌است. بهاءولد در معارف خود از دو زن یاد کرده‌است.

بعضی مدعی شده‌اند که خانواده پدری بهاءالدین از احفاد ابوبکر، خلیفه اول اسلام هستند، این ادعا چه حقیقت داشته باشد و چه نداشته باشد، دربارهٔ پیشینه قومی این خانواده هیچ اطلاع مسلمی در دست نیست. نیز گفته شده که همسر بهاءالدین از خاندان خوارزمشاهیان بوده‌است که در ولایات خاوری حدود سال ۳–۴۷۲ قمری حکومت خود را پایه‌گذاری کردند، ولی این داستان را هم می‌توان جعلی دانست و رد کرد. خوارزمشاه در سال ۳–۶۰۲ قمری بلخ موطن جلال‌الدین را که در تصرف غوریان بود تسخیر کرد

اسلاف مولانا - چنان‌که فرزند او سلطان ولد نیز بدین معنا اشارت دارد از تباری عظیم و بزرگ بودند. البته شاید روایتی که در انتساب سلطان العلما به خلیفه اول یعنی ابوبکر بن ابی قحافه به افواه افتاده و رواج یافته، از آن باشد که نام جد مادری وی «ابوبکر» بوده‌است، و بعدها نام شمس‌الائمه ابوبکر محمد، با نام ابوبکر – نخستین خلیفه راشدین درآمیخته باشد.خاندان بهاءولد هم نسبت صدیقی و ابوبکری داشت و هم نسبت علوی ادعا می‌کرد.

شمس تبریزی
شاعر پارسی‌گوی مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهره‌مند بودند تا اینکه شمس‌الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز سه‌شنبه ۲۶ جمادی‌الثانی ۶۴۲ قمری نزد مولانا رفت و مولانا شیفتهٔ او شد. در این ملاقات کوتاه وی دورهٔ پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال، مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالی‌ترین نتایج اندیشهٔ بشری است. مولانا حال خود را چنین وصف می‌کند:

زاهد بودم ترانه‌گویم کردی سر حلقهٔ بزم و باده‌جویم کردی
سجاده‌نشینِ با وقاری بودم بازیچهٔ کودکانِ کویم کردی
دیدار شمس تبریزی و مولانا
روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمی‌گشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد (ص) سر حلقهٔ انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» مولانا فرو ماند و گفت: درویش، تو خود بگوی. گفت: اختلاف در ظرفیت است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او می‌ریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب می‌کرد. اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد: شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی! پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده‌ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می‌توانی رسید؟

و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و این‌بار مزاحم را از شانه‌هایم بردار.»

شمس تبریزی در حدود سال ۶۴۲ قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پرشور عرفانی پرداخت. کسی نمی‌داند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و چه آموخت که این‌گونه دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کرده‌اند که او از حیث دانش و فن بی‌بهره بوده‌است که نوشته‌های او بهترین گواه بر دانش گسترده‌اش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.

غیبت موقت شمس تبریزی
مریدان می‌دیدند که مولانا مرید ژنده‌پوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمی‌کند، به فتنه‌جویی روی آوردند و به شمس تبریزی ناسزا می‌گفتند و تحقیرش می‌کردند. شمس تبریزی از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳ قمری، هنگامی‌که مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچ کرد. مولانا از غایب بودن شمس تبریزی ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس تبریزی نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزش‌ها خواستند.

پیش شیخ آمدند لابه‌کنان که ببخشا مکن دگر هجران
توبهٔ ما بکن ز لطف قبول گرچه کردیم جرم‌ها ز فضول
مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس تبریزی را به قونیه بازگردانند. شمس تبریزی بازگشت و سلطان ولد به شکرانهٔ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس تبریزی راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.[نیازمند منبع]

غیبت دائم شمس تبریزی
پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس تبریزی را از سر گرفتند. شمس تبریزی از کردارهایشان رنجید تاجایی که به سلطان ولد شکایت کرد:

خواهم این بار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم من
همه گردند در طلب عاجز ندهد کس نشان ز من هرگز
چون بمانم دراز، گویند این که ورا دشمنی بکشت یقین
شمس تبریزی سرانجام بی‌خبر از قونیه رفت و ناپدید شد. تاریخ سفر او و چگونگی آن به درستی دانسته نیست.

شیدایی مولانا
مولانا در دوری شمس تبریزی ناآرام شد و روز و شب به سماع پرداخت و حال آشفته‌اش در شهر بر سر زبان‌ها افتاد.

روز و شب در سماع رقصان شد بر زمین همچو چرخ گردان شد
مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت. او هر چند شمس تبریزی را نیافت؛ ولی حقیقت شمس تبریزی را در خود یافت و دریافت آنچه که او در پی آنست در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذره‌ای در آفتاب پر انوار او می‌گشتند و چرخ می‌زدند. مولانا سماع را وسیله‌ای برای تمرین رهایی و گریز می‌دید. چیزی که به روح کمک می‌کرد تا در رهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده می‌دارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید. چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس تبریزی در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس تبریزی را نیافت و به قونیه بازگشت.

مولانا رومی و صلاح‌الدین زرکوب
مولانا همچون عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نمی‌گردد و حق در همهٔ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهان‌تاب از کدامین کرانه سر برون می‌آورد و از وجود چه کسی نمایان می‌شود.

روزی مولانا از کنار زرکوبان می‌گذشت. از آواز ضرب او به چرخ درآمد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود. بدین ترتیب مولانا شیفته صلاح‌الدین شد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب جای خالی شمس تبریزی را تا حدودی پر کرد. صلاح‌الدین مردی عامی و درس نخوانده از مردم قونیه بود و پیشهٔ زرکوبی داشت. مولانا زرکوب را جانشین خود کرد و حتی سلطان ولد با همه دانشش از او اطاعت می‌کرد. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی مقام خود را به‌ویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب می‌دانست؛ اما سرانجام دریافت که دانش و معارف ظاهری چاره‌ساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با این باور مرید زرکوب شد. صلاح‌الدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان سپرد و در قونیه دفن شد.

مولانا و حسام‌الدین چلبی
نوشتار اصلی: حسام‌الدین حسن چلبی
حسام‌الدین چلبی معروف به اخی ترک از عارفان بزرگ و مرید مولانا بود. مولانا با او نیز ۱۰ سال همنشین بود. مولانا به سفارش حسام‌الدین مثنوی معنوی را به رشتهٔ نگارش درآورد و گه گاه در مثنوی نام حسام‌الدین به چشم می‌خورد به همین سبب در ابتدای امر نام حسامی‌نامه را برای مثنوی معنوی برمی‌گزیند.

درگذشت مولانا

آرامگاه مولوی در قونیه، ترکیه
مولانا، پس از مدت‌ها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ قمری درگذشت.

در آن روز پرسوز، قونیه در یخ‌بندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند.افلاکی می‌گوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:

بعد چل روز سوی خانه شدند همه مشغول این فسانه شدند
روز و شب بود گفتشان همه این که شد آن گنج زیر خاک دفین
 
  • شروع کننده موضوع
  • #32

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
زین سبب پیغامبر با اجتهاد نام خود وانِ علی مولا نهاد
گفت هر کو را منم مولا و دوست ابن عمّ مَن علی مولای اوست
کیست مولا آنک آزادت کند بند رِقّیت ز پایت بر کند
چون بآزادی نُبوت هادیست مؤمنان را ز انبیا آزادیست
ای گروه مؤمنان شادی کنید همچو سرو و سوسن آزادی کنید
لیک میگویید هر دم شُکر آب بی زبان چون گلستان خوش‌خضاب
بی زبان گویند سرو و سبزهزار شُکر آب و شُکر عدل نو بهار
حلّهها پوشیده و دامن‌کشان مست و رقّاص و خوش و عنبرفشان
جزو جزو آبستن از شاهِ بهار جسمشان چون دُرج پُر دُرّ ثِمار
مریمان بیشوی آبست از مسیح خامُشان بی‌لاف و گفتاری فصیح
ماه ما بینطق خوش بر تافتست هر زبان نطق از فَرِ ما یافتست
نطق عیسی از فَرِ مریم بود نطق آدم پَرتو آن دم بود
تا زیادت گردد از شکر‌ای ثقات پس نبات دیگرست اندر نبات
عکس آن اینجاست ذَلَّ مَن قنع اندر این طَور است عزَّ مَن طمع
در جوال نفس خود چندین مرو از خریداران خود غافل مشو
 
  • شروع کننده موضوع
  • #33

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
ر دایره وجود موجود علیستاندر دو جهان مقصد و مقصود علیستگر خانه اعتقاد ویران نشدیمن فاش بگفتمی که معبود علیست
 
  • شروع کننده موضوع
  • #34

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
مولوی از منتقدین نظریه حد وسط در اخلاق است که یکی از نظریات بسیار رایج در بین دانشمندان اسلامی است. اشکالی که وی به این ایده وارد می‌کرد این بود که در بسیاری از موارد اول و آخر یک موضوع مشخص نیست که بتوان وسطش را معین نمود و نیز اینکه بسیاری از اصول اخلاقی نسبت به افراد متغیر است.

اول و آخر بباید تا در آن در تصور گنجد اوسط یا میان
بی‌نهایت، چون ندارد دو طرف کی بُوَد او را میانه منصرَف؟!
گفت راه اوسط ار چه حکمت است لیک اوسط نیز هم با نسبت است
دفتر دوم مثنوی

مولوی قایل به مراتب در معرفت و شناخت است و شناخت شهودی را معتبرترین شناخت می‌داند. وی شناخت عقلی و سپس حسی را در مراتب بعدی می‌داند و آن‌ها را برای کسانی که دسترسی به شناخت مراتب بالاتر را ندارند معتبر و مجاز می‌داند. از دید وی شناخت استدلالی مانند عصایی است در دست کور که نا مطمئن است ولی شخصی که چاره‌ای جز آن ندارد باید از همان استفاده کند. اما توصیه وی به اهل استدلال این است که اگر استدلال آن‌ها با شهود اهل دل مخالف بود باید شناخت شهودی را بپذیرند.

چشم اگر داری تو کورانه میا ورنداری چشم، دست‌آور عصا
آن عصای حَزم و استدلال را چون نداری دید، میکن پیشوا
ور عصای حزم و استدلال نیست بی عصاکش بر سر هر ره مایست
گام از آن سان نه، که نابینا نهد تا که پا از چاه و از سگ، وارهد
لرز لرزان و به ترس و احتیاط می‌نهد پا تا نیفتد در خُباط
دفتر سوم مثنوی

مولوی نزاع بین معتقدین به جبر و معتقدین به اختیار را ناشی از حکم الهی می‌داند و خود را متعلق به هیچ‌کدام از دو گروه نمی‌داند. از دید مولوی نزاع بین جبریون و اختیاریون تنها وسیله‌ای است که هر دو طرف نیکی‌ها و بدی‌هایشان ظاهر شود.

هست سنی را یکی تسبیح خاص هست جبری را ضد آن در مناص
سنی از تسبیح جبری بی‌خبر جبری از تسبیح سنی بی‌اثر
این همی‌گوید که آن ضالست و گم بی‌خبر از حال او وز امر قم
و آن همی گوید که این را چه خبر جنگشان افکند یزدان از قدر
گوهر هر یک هویدا می‌کند جنس از ناجنس پیدا می‌کند
قهر را از لطف داند هر کسی خواه دانا خواه نادان یا خسی
لیک لطفی قهر در پنهان شده یا که قهری در دل لطف آمده
کم کسی داند مگر ربانیی کش بود در دل محک جانیی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #35

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
اصالت وجود
در اشیاء دو معنا قابل تمییز است: یکی چیستی آنها و دیگری هستی آنها. بسیاری چیزها هستی روشنی دارند، یعنی می‌دانیم هستند، ولی نمی‌دانیم که چیستند. مثلاً می‌دانیم که حیات هست، برق هست، اما نمی‌دانیم حیات چیست، برق چیست. در مقابل، بسیاری چیزها را می‌دانیم که چیستند، مثلاً تعریف روشنی از «دایره» داریم، اما نمی‌دانیم در طبیعت عینی دایره واقعی وجود دارد یا نه
دو معنای مذکور، یعنی دوگانگی ماهیت (چیستی) و وجود (هستی)، صرفاً ذهنی است؛ یعنی در ظرف خارج، هر چیزی دو چیز نیست. لذا، یکی از این دو، عینی و اصیل است و دیگری اعتباری و غیر اصیل.
اصالتی که در بحث وجود و ماهیت مقصود است، به معنای عینیت و خارجیت است در مقابل اعتباریت که به معنای عدم عینیت و خارجیت و محصول ذهن بودن است.
هر یک از وجود و ماهیت که اعتباری دانسته شود، بدین معناست که به هیچ وجه جنبه عینی ندارد، نه به عنوان اصل و اساس بودن و نه به عنوان فرع و نتیجه بودن

  1. ماهیت ذاتاً اقتضائی نسبت به وجود و عدم ندارد و چنین چیزی نمی‌تواند نمایانگر واقعیت عینی باشد. همچنین تا مفهوم وجود را حمل بر ماهیت نکنیم، از واقعیت عینی آن سخنی نگفته ایم.
  2. در علم حضوری که خود واقعیت عینی، بی‌واسطه، مورد شهود قرار می‌گیرد اثری از ماهیت یافت نمی‌شود.
  3. حیثیت ذاتی واقعیتهای خارجی، حیثیت تشخص و اباء از صدق بر افراد است؛ در صورتی که ماهیت، ابائی از صدق بر افراد ندارد و بدون وجود، تشخص نمی‌یابد.
  4. اگر واقعیت خارجی، مصداق ذاتی ماهیت بود باید خدای متعال هم دارای ماهیت باش

ماده ومولاناوشمس تبریزی


شمس تبريزي صراف معني بود.اما با ديدن شمس تبريزي و مصاحبه با او چه اتفاقي افتاد كه ناگهان كه ناگهان اين چنين متحول شد ، كه از سجاده نشين با وقار بودن ، بازيچه دست كودكان كوچه و بازار گشت. خود مي فرمايد: مي خواره و مست و باده خويم كردي زاهد بودم ، ترانه گويم كردي سجاده نشين باوقاري بودم بازيچه كودكان كويم كردي iشمس چه تاثيري بر مولانا گذاشته و او چه راز سر به مهري را بر وي گشوده است . كه فقيه بزرگ شهر اين چنين واله و شيدا ، و حيران و سرگردان بر سر هر كوي و برزن مي رقصد و سماع مي كند ، و سراز پاي نمي شناسد؟ اين وجد و سرور و اين تحول ناگهاني انسان و رسيدنش به خورشيد نتيجه چه حالت روانشناختي و روحي است كه چنين مولانا را به اسمان برده است؟ مولانا پس از ملاقات با شمس ناگهان دريچه اي از دل اگاهي و كشف و شهود بر روي او باز شده است كه اساس هر علم حقيقي است. مولانا و بقيه را علم دنيائي و زود گذر مي داند. آلبرت اينشتين ، فيزيكدان بزرگ قرن بيستم ميلادي كشف و شهود(intuition) را پايه دانش حقيقي انسان مي داند.(1) پژوهشگران غربي از جمله دكتر موريس باك ، پزشك و فيلسوف كانادائي در كتاب آگاهي كيهاني(Cosmic Consciousness) مولانا را صاحب آگاهي كيهاني مي داند (2) آنچه در اين مقاله مورد تحقيق قرار گرفته است اينست كه برخي از اشعار مولانا با مباني علمي مانند تئوري كوانتوم . كيهان شناسي ، تئوري تكامل و اصل تقارن ها سازگاري فوق العاده اي دارد كه اكنون مورد بحث قرار خواهد گرفت. 1 - سازگاري انديشه هاي مولانا با تئوري كوانتوم. فريتيوف كاپرا ، فيزيكدان آمريكائي در كتاب تائوي فيزيك مي نويسد : عالم كبير از نظر عرفان شرق بافته اي پيچيده است كه تار و پودش پويا و نيرو سرشت است. عالم كبير و هستي بافتي زنده دارد كه به طور دائم حركت و رشد مي كند و تغيير مي پذيرد.فيزيك معاصر نيز اين عالم را نيرو سرشت يا ديناميك مي داند.ماده و جوهر فعال آن از هم تفكيك ناپذيرند. ذره طبق تئوري كوانتوم هرگز ساكن و خاموش نيست. بلكه پيوسته در حالتي از حركت است و گرانش ذرات و واكنش در برابر تنگي محل استقرار خود از طريق حركت ، دليل بي ارامي اساسي ماده است و خصيصه جهان زير اتمي است. عالم كبير ديناميك ، مرتعش ، موزون و همآهنگ و در جنب و جوش است.(3) اكنون به سازگاري انديشه هاي مولانا با تئوري كوانتوم توجه كنيم كه چگونه مولانا از حركات ذرات ابتدائي و جنب و جوش آنان سخن مي گويد: هيچ چيزي ثابت و بر جاي نيست جمله در تغيير و سير سرمدي است ذره ها پيوسته شد با ذره ها تا پديد ايد همه ارض و سماء. تا كه ما آن جمله را بشناختيم بهر هر يك اسم و معني ساختيم ذره ها از يكديگر بگسسته شد باز با شكل دگر پيوسته شد ذره ها بينم كه از تركيبشان صد هزاران آفتاب آمد عيان صد هزاران نظم و آئين خدا علت صوري اين خورشيدها باز اين خورشيد ائين ها بر گرفته سوي گرداب فنا اي زمين پست بي قدر و بها با تمام برها و بحرها انچه داري در طريق كهكشان از ثوابت يا كه از سيارگان جملگي تركيبشان زين ذره ها تا كه روزي مي شويد از هم جدا در ابيات فوق انديشه هاي مولانا با تئوري كوانتوم سازگاري كامل دارد. ما در دو جهان خرد و كلان ، يعني جهان كوانتومي و جهان بزرگتر از اتم ، اين تغيير ، اين عدم ثبات ، و اين سير جاوداني را مي بينيم. در جهان كوانتومي ، طبق مدل نلز بور ، فيزيكدان دانماركي ، الكترون هموتره مانند سياره اي كه به دور خورشيد مي چرخد، به دور هسته اتم به چرخش مي پردازد. يعني الكترون بهيچوجه ثابت نيست. همينطور كه نه تنها سيارات ، بلكه ثوابت مانند خورشيد هم ثابت نيستند ، و امروز ثابت شده كه خورشيد با سرعت 950000 كيلومتر در ساعت به دور مركز كهكشان راه شيري مي چرخد. خود كهكشان راه شيري هم هر دو ميليارد سال يكبار به دور مركز كيهان مي چرخد. با اين قياس خود كيهان هم بايد حدود ده ميليارد سال يكبار به دور ابر كيهاني بچرخد كه ما كوچكترين اطلاعاتي نسبت به آن نداريم. در سطح كوانتومي اتمها هم در جنب و جوش و حركت هستند.اتمها و مولوكولها دائم در حركت هستند. فقط در سرماي صفر مطلق، يعني منهاي 273 درجه سانتيگراد تمام ملوكولها و اتمها از حركت ايستاده و متوقف مي شوند.اتمها و مولكولها در اين حركت دچار تغيير و تكامل مي شوند.معجزه هستي در همين سير سرمدي يا سير جاوداني است. چون ذرات بدون حركت تكاملي نمي توانند حيات را در جائي از عالم به وجود آورند ، پس حركت عامل بزرگ در تكامل هستي است.كه از اشعار مولانا به خوبي استنباط مي شود ، كه در جاي خود به ان پرداخته خواهد شد. تغييردر هستي قوانين بسياري را با خود به ارمغان اورده است.از جمله قوانين سه گانه ترمو ديناميك را كه عبارتند از : قانون بقاي انرژي ، قانون آنتروپي ( كهولت يا بي نظمي ) و قانون عدم توانائي انسان در رسيدن به صفر مطلق. قانون بقاي انرژي مي گويد ، انرژي در عالم ثابت است . نه كم مي وشد و نه زياد .و اگر در جائي در عالم كم شود، براي حفظ تعادل حرارتي جهان ، انرژي در جاي ديگر زياد مي شود. در بقاي انرژي . انرژي ها بهم تبديل مي شوند.(4) لابد خوانندگان مي پرسند چگونه وقتي انرژي ثابت و پايدار است . تغييرات حاصل مي شود؟ جواب ما اينست كه سيرجاوداني هستي و تكامل و تحول اشياء و تحول از جماد به نبات و از نبات به حيوان و از حيوان به انسان هيچ خللي به بقاي انرژي وارد نمي كند.انرژي در عالم باقي است ، و در عين حال تحول و تكامل صورت مي پذيرد بدون اينكه به قانون بقاي انرژي خدشه اي وارد كند. دانش امروز به ما مي گويد كه ملكولها از تركيب اتمها پديد امده اند . به عبارت ديگر پيوستگي انرژي اتمها را پديد اورده است. برخي از دانشمندان بر اين باورند كه ذرات كوچكتري به نام كوآرك اتمها را پديد اورده و اتمها موجب پيدايش عناصر شيميائي مانند هيدرژن، ازت ، اكسيژن . كربن و ديگر عناصر شده اند.ذرات نخستين با پوستن به يكديگر زمين و ستارگان را ساخته اند. در اينجا برداشت من از سماء در شعر مولانا، ستارگان اسمان است. چون اسمان از چيزي ساخته نشده ، اما ستارگان مانند زمين از ذرات نخستين و عناصر شيميائي چون هيدرژن، ازت. كربن . سيليس، كوارتز ، گاز و فلزات مختلف ساخته شده اند. به اين شعر مولانا توجه كنيم : بار ديگر اين ذرات اشنا غرق مي گردند در گردابها مولانا در قرن هفتم هجري ، برابر با قرن سيزدهم ميلادي زندگي مي كرده است. در آن زمان يك تلسكوپ ابتدائي كه در زمان گاليله ساخته شدوجود نداشت ، چه رسد به تلسكوپ قدرتمندي چون تلسكوپ هابل.اما عكسهائي كه تلسكوپ هابل از كهكشانها انداخته و يا مدلهائي از كهكشانها كه به وسيله دانشمندان باتوجه به عكسها و اطلاعاتي كه تلسكوپ هابل و عكسهاي ديگر تلسكوپ هاي جهان مخابره مي كنند طراحي شده اند، همه نشان دهنده شكلي از يك گرداب بزرگ است كه ذرات بهدور مركز گرداب چرخ زده و از ميان آن ذرات ، يك ستاره از ابر و غبار كيهاني زاده مي شود. مولانا با چه ديدي توانسته منظره چرخش ذرات در كهكشانها را مشاهده كند. باز در شعر بعدي مي فرمايد: ذره ها بينم كه از تركيبشان صد هزاران آفتاب ايد عيان نگارنده از اين بيت مولانا يك انديشه و نظريه پيشرفته كيهاني را استنباط مي كند كه بيان ان در زمان مولانا بسيار شگفت آور است.در قرن هفدهم مبلادي ، يعني چهار قرن بعد از مولانا ، گاليله اعلام كرد كه زمين به دور خورشيد ميچرخد.همه مي دانند كه تفتيش عقايد و آباء يسوع با او چه كردند. اگر گاليله مانند مولانا اعلام كرده بود كه در عالم ما به جاي يك خورشيد (يا آفتاب) صدها هزار خورشيد در عالم وجود دارد.قطعا او را ديوانه پنداشته و او را مانند جوردانو برونو ، شاعر و ستاره شناس ايتاليائي به بوته اتش مي سپردند. آيا اين نبوغ علمي مولانا را نمي رساند كه پيش از همه دانشمندان كيهان شناس به وجود صدها هزار آفتاب پي برده بود؟ يكي ديگر از مسائل مورد توجه در اشعار مولانا ، طرح مسئله تكامل لا اقل از نظر عرفاني و فلسفي بوده است. 2 - تئوري تكامل و تفكرات مولانا. در مثنوي مولانا شعر معروف : از جمادي مردم و نامي شدم وز نما مردم ز حيوان سرزدم مردم از حيواني و آدم شدم پس چه ترسم كي ز مردن كم شوم حمله ديگر بميرم از بشر اتا بر آرم از ملائك بال و پر وز ملاك هم بايدم جستن زجو كل شي هالك الا وجهه بار ديگر از ملك پران شوم انچه در وهم نايد آن شوم باز هم در همين زمينه مولانا در دفتر چهارم مثنوي مي فرمايد: آمده اول به اقليم جماد وز جمادي در نباتي اوفتاد سالها اندر نباتي عمر كرد وز جمادي ياد ناورد از نبرد وز نباتي چون به حيواني فتاد نامدش حال نباتي هيچ ياد0 باز از حيوان سوي انسانيش مي كشيد آن خالقي كه دانيش عقل هاي اولينش ياد نيست هم از اين عقلش تحول كردنيست تئوري تكامل كه در قرن نوزدهم ميلادي توسط چارلز داروين در انگلستان در كتاب اصل انواع خود اعلام شد، يك تئوري زيست شناختي بوده است كه طبق آن انسان از نسل حيواني مانند ميمون كه از لحاظ زيست شناختي به انسان شبيه تر از حيوانات ديگر است تكامل يافته ، و تئوري تكامل آنقدر دامنه گسترده اي يافت كه به همه زمينه ها از جمله كيهان شناسي . روانشناسي ، و حقوق و اقتصاد نيز كشيده شد. در كيهان شناسي تئوري انفجار بزرگ ( مه بانگ) تحول بزرگي را در جهان بيني و شناخت عالم ايجاد كرد ، و طبق اين نظريه كيهان پس از انفجار بزرگي در حدود پانزده تا هيجده ميليارد سال پيش از طريق تكامل انرژي و ذرات نخستين پا به عرصه وجود نهاد. اين تكامل ادامه پيدا كرد تا پس از پديدار شدن ستارگان .، خورشيد و كره زمين در پنج ميليارد سال پيش از ابر و غبار كيهاني پديد امدند ، و سپس جماد ، نبات. حيوان و انسان در روي زمين اشكار شدند. مولانا به خوبي اين حركت تكاملي را در ابيات فوق بيان كرده است. آمده اول به اقليم جماد وز جمادي در نباتي افتاد جماد در اصطلاح علمي به اشياء غير ذوي العقول اطلاق مي شود.بنابراين در طبيعت سنگ و خاك و خاشاك را جماد مي گويند. جماد مرحله اول موجوديست كه در روي زمين پديد مي ايد. دانشمندان فرانسوي در كتاب خدا و علم مي نويسند: زمين ابتداء به صورت يك توده مذاب بود كه پس از چرخش و فشار نيروي جاذبه سرد تر شد ، و آنگاه پوسته اي پيدا كرد كه شبيه خمير نان وبد و اگر وري ان راه مي رفتيم درآن فرو مي رفتيم. رفته رفته پوسته زمين سفت تر شد. تا به وضعيت و حالت امروزي آن رسيد(5). به عبارت ديگر پوسته زمين حالت جامد به خود گرفت كه هرچه به طبيعت آن بود ،جماد ناميده شد. اشعار مولانا در بيان سير مراحل هستي از جماد تا انسان و فرشته وبعد از آن پشرو تئوري تكامل است. وقتي مولانا مي فرمايد : از جمادي مردم و نامي شدم وز نما مردم ز حيوان سرزدم اين من كيست كه چنين سير تكاملي را طي مي كند؟ اين من كيست كه اول جماد مي شود،سپس مي ميرد ، و تبديل به نبات يا گياه مي وشد . باز در آن مرحله مرده ،و دو باره زنده شده و به صورت حيوان در آوده ، انگاه در حيواني مرده و در زندگي مجدد آدم شده است . و باز در اين سير تكاملي و استكاملي در هيئت انساني مرده و در تولد دوباره به صورت ملك يا فرشته در مي ايد و سرانجام به جائي خواهد رسيد كه در توهم انسان هم نمي گنجد. اين من مورد بحث بسياري از دانشمندان ، فيلسوفان و انديشمندان قرار گرفته كه اين مقاله گنجايش پرداختن به همه آنها را ندارد. اما مي توان به نظر برخي از آنان اشاره كرد. ژان شارون ، فيزيكدان فرانسوي ، در كتاب رو‍ح، اين ناشناخته مي نويسد: بدن انسان از ميلياردها ميليارد الكترون درست شده است كه داراي انرژي حياتي و روحي هستند . روح انسان توسط همين الكترونهاي روحاني درست شده ، و من كه در همه جا به كار مي رود ، چيزي جز الكترونهاي روحاني انسان نيست.من جاوداني است، و پس از مرگ كالبد فيزيكي و خاكي ما در عالم به حيات خود ادامه مي دهد. پس از نظر ژان شاذرون ، اين من همان روح انسان يا الكترونهاي روحي اوست كه به صورت ذرات هوشمند و آگاه جاودانه ابتداء به صورت جماد و سپس به شكل نبات و بعد به هيئت حيوان و انسان در آمده و در سير تكاملي خود به صورت ملك و فرا تر ازآن در مي آيد. مولانا مي فرمايد : جمله ذرات عالم در نهان باتو مي گويند روزان و شبان ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم- چون شما سوي جمادي مي رويد محرم جان جمادان كي شويد؟ در اين ابيات زيبا، مولانا به ذراتي اشاره مي كند كه كه در عالم هوشمند ، بصير و سميع هستند. اين صفات مخصوص ذراتي است كه زنده و آگاه و هوشمند هستند. درست همان الكترونهاي روحاني كه سازنده روح و روان و من انسان هستند.در حركت و سير تكاملي خود به جماد و نبات و گياه و حيوان وانسان و بالاتر از او تبديل مي شود. (6) تائوايست هاي چين كه يك فرقه اهل سلوك و حق هستند ، علامتي دارند كه چشم بزرگي را نشان مي دهد كه ذرآن كهكشانها و ستارگان عالم شناورند. درك نگارنده از اين علامت و نماد انيست كه عالم هستي مانند يك چشم بزرگ بر ما مي نگرد. و ناظر بر اعمال ماست. هم ما را مي نگرد و همچون مادري دلسوز نگران هستي ماست. يعني عالم هستي مي خواهد كه ما با اراده زندگي روحي خود را ساخته و آنرا به تباهي نكشيم. مفهوم تكامل معنوي همين است. هستي علاقمند به تگامل معنوي انسان و حركت ذرات از جماد تا ابر انسان است. مولانا وقتي مي فرمايد ، ما سمعيم و بصيريم و هشيم ..... يعني اينكه ما ذزت عالم كه از نظر ژان شارون همان الكترونهاي عالم هستند ، صداي مه بانگ ( بيگ بنگ) ، و صداي آفرينش را مي شنويم. و چون بصير هستيم بر همه عالم و سير استكمالي موجودات از جماد تا ابر انسان ناظر ، شاهد و آگاه هستيم.. هشيم ، يعني اينكه هشيار و اگاه بوده و در كيهان به صورت يك ذهن و يك روح كيهاني عمل مي كنيم. خردي كه در اشعار مولانا موج مي زند در تمام مكاتب فلسفي و عرفاني جهان استنباط مي شود. در اوپانيشادهاي هند آمده است ، روح زميني در انسان ، و روح خورشيد در آن بالا در واقع يك روح است ، و روح ديگري وجود ندارد. (7) هشياري ذرات در عالم ، آگاهي و روح كيهاني آنها را منعكس مي كند. اين تشابه انديشه و جهان بيني ميان عارفان شرق و باز تاب آن در ادبيات عرفاني نشانه آگاهي عارفان شرق همچون مولاناهاست كه امروز دانش بشري .بر آن صحه مي گذارد. طرح هشياري ذرات عالم در اشعار مولانا، طرح تئو ري وحدت روحي يا پان پسيشيسم است. نظريه وحدت روحي بر روح داشتن همه هستي از جماد گرفته تا ابر خوشه هاي كهكشاني اعتقاد دارد. بسياري از مخالفين فلسفه وحدت روحي اعتقادي به زنده بودن و هشيار و آگاه بودن هستي ندارند. ويتگنشتاين يكي ار فلاسفه بر جسته حلقه وين در يكي از نوشته هاي خودمي نويسد ، نظريه وحدت روحي قابل قبولنيست . شما چطور مي خواهيد باور كنيد كه يك سنگ داراي شعور يا اگاهي است ، اگر چنين تصوري بكنيد ، شمايك خيال پرداز هستيد. (9) اما بر خلاف نظر فيلسوف برجسته اتريشي ، امروز نظريه كوانتوم ، زيست شناسي كوانتومي و نظريه سيستمها ، تئوري وحدت روحي را تاييد مي كنند. طبق مكانيك كوانتومي لوئي دوبروي ، فيزيكدان مشهور فرانسوي ، موجي ذره بنيادي را فرا گرفته است كه شرودينگر ، فيزيكدان اتريشي در معادلات رياضي خود آنرا تابع زاي مي نامد، و معادله به نحوي صورت بندي شده كه مشخص مي شود يك ذره بنيادي مانند الكترون داراي رفتاري هوشمندانه و با شعور است.و اين دقيقا منطبق با شعر مولانا كه تكرار آن لازم است : جمله ذرات عالم در نهان با تو مي گويند روزان و شبان ما سمعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم. يگانگي آگاهي ، و وحدت روحي يكي از اسرار بزرگ هستي است كه درك كامل آن در قلمرو درك خردمندان اگاه و عارفان بيدار دل است. امروز در تفسير تئوري كوانتوم مي توان به اين نتيجه رسيد كه تمام ذرات بنيادي در تكوين ماده از خود نوعي شعور بروز مي دهند. مسلما ، اين شعور متنوع است. آگاهي در ذرات سازنده جماد همان نيست كه در انسان و يا حيوان. بنابراين ، طبق نظر ويتگنشتاين سنگ مانند انسان شعور ندارد. اين درست است. اما اتمهاي سنگ در حد خود داراي شعور هستند.جمع ذرات ابتدائي در جمادات است كه در تكامل و غامضيت خود ، ژن و سلول موجودات 1ر سلولي را مي سازد. آگاهي به معني انرژي سازمان يافته ايست كه از يك موج بسيط شروع شده و در سير تكاملي خود جماد و گياه و حيوان و انسان و ابر انسان را برنامه ريزي مي كند. حتي سير آگاهي متوقف نمي شود ، ممكن است يك كيهان روحي در درون كيهان فيزيكي ما به همان نحو به تكامل برسد. يكي ديگر از مسائل مهمي كه درفيزيك نظري و تئوري كوانتوم مورد بحث قرار مي گيرد ، تقارن ذرات بنيادي است . 3 - مفهوم تقارن در علم و اشعار مولانا. در فيزيك نظري ضدين فلسفه قديم بازتاب گسترده اي يافت و فيزيك ذرات بنيادي ، ساختمان اين ذرات را بر مبناي جمع اضداد پايه گذاري كرد . مفهوم تقارن نيز در پي همين تفكر در فيزيك نظري پديد آمد. در فلسفه چين . ين و يانگ دو عنصر مثبت و منفي مكمل يكديگرند و ذرات بنيادي هم هر يك در علامت ين و يانگ هستند. گرچه مثبت و منفي بودن ذرات يك تفكر رياضي است ، اما يك واقعيت طبيعي در پس آن قراز دارد و همين انديشه ضديت و تقارن ذرات ابتدائي در اشعار مولانا بازتابي ادبي و عرفاني پيدا كرده است.مولانا مي فرمايد: صد هزاران ضد ، ضد را مي كشد بازشان حكم تو بيرون مي كشد هم دو سوزنده چو دودوزخ ضد نور هر دو چون دوزخ ز نور دل نفور پس بناي خلق بر اضداد بود لاجرم جنگي شدند از ضر و سود كه از ضدها ضدها آيد پديد در سويدا روشنائي آفريد صلح اضداد است عمر اين جهان جنگ اضداد است عمر جاودان اين جهان جنگ است چون كل بنگري ذره ذره همچو دين با كافري ان يكي ذره همي پرد به چپ و آن دگر سوي يمين اندر طلب- جنگ فعلي هست از جنگ نهان زين تخالف آن تخالف را بدان ذره اي كو محو شد در افتاب جنگ او بيرون شد از وصف و حساب در عدم هست اي برادر چون بود ضد اندر ضد چون مكنون بود جنگ اضداد در ادبيات و انديشه هاي مولانا به وضوح اورده شده و ايشان به نبروي مكاشفه وجود ذرات و ضد ذرات را دريافته است.او بناي خلقت را بر اضداد گذاشته است.. امروز از لحاظ علمي ثابت شده كه اتم از چهار ذره پروتون و ضد پروتون ، و نوترون و ضد نوترون تشكيل شده است.پروتون يا هسته اتم ، داراي بار الكتريكي 1+ و ضد پروتون 1- است. نوترون داراي بار الكتريكي منفي يا صفر و ضد نوترون هم داراي بار الكتريكي صفر است. پس ، ما در هسته اتم جمع اضداد را مي يابيم. و در ضمن اگر سمت راست را 1+ و سمت چپ را 1ـ بگيريم ، پروتون داراي تقارن راست و چپاست . الكترون ، در مدار اتم همچون ابري در گردش است و در حركت خود به دور هسته اتم ايجاد موجي مي كند كه تابع قانون احتمالات است.الكترون خود داراي ضدي است كه به آن پوزيترون مي گويند.( 10) بار الكتريكي الكترون 1ـ و بار الكتريكي پوزيترون 1+ است. پس يكي ضد ديگريست و متقارن يكديگرند . اما وقتي دو ضد با يكديگر جمع شوند ، موجود كاملي را مي سازند كه ديگر فوق متقارن هستند ، و اصل تقارن و ضدين باطل مي شود. چون يك كل در نظام كامل خود يك دستگاه فوق متقارن است. اين بيت مولانا كه مي فرمايد: كه ز ضدها ضدها آيد پديد از سويدا روشنائي آفريد اشاره به پديده اي مي كند كه فيزيك كوانتوم آنرا تاييد مي كند.- ولاديمير كلر ، فيزيكدان روسي در كتاب فيزيكدانان مي نويسد كه پوزيترون با بار الكتريكي مثبت قابل رويت نيست و الكترون با بار الكتريكي منفي از آن پديد مي آيد. به عبارت ديگر ذره اي ابتدائي كه از بطن ذره اي با حالت متداول پديد آمده است (11). وقتي مولانا مي فرمايد از ضدها ضدها پديد مي آيند ، به اين نظر در فيزيك كوانتومي برخورد مي كنيم كه الكترون از ضد خود يعني پوزيترون زاده مي شود ، و در تاريكي روشنائي پديد مي ايدو ناگهان از تبديل هيدرژن به هليوم در ستارگان نور و حرارت پديد مي ايد. باز مولانا مي فرمايد : در عدم هست اي برادر چون بود ضد اندر ضد چون مكنون بود يعني اي برادر در عدم هستي چگونه است ؟ و چگونه ضد در ضد نهان و پنهان است. ولاديمير كلر ، در همان كتاب مي نويسد : عدم همان انرژي يا الكترون با بار منفي است ؤ و پوزيترون عدم عدم است. بهتر بود فيزيكدان روسي با وارد شدن به حوزه مفاهيم فلسفي ، الكترون را وجود و ضد آن يعني پوزيترون را عدم مي ناميد. اگر الكترون را تز بيانگاريم ، پوزيترون آنتي تز آن خواهد بود . در فلسفه قديم مي گفتند كه از عدم چيزي پديد نمي آيد . امروز از لحاظ علمي ثابت شده كه از عدم يعني پوزيترون ؤ الكترون پديد مي آيدكه سنگ زير بناي ماده اند. به اين ترتيب سروده مولانا به تئوري كوانتوم بسيار نزديك است . چون در عدم ضد ماده قرار دارد و ضد ماده هم به گفته مولانا در ماده پنهان و مكنون است.ابيات ديگر نيز همين معني را در بر دارد. يكي از ابياتي كه به معني واقعي داراي انديشه كوانتومي است ، بيتي است كه مي فرمايد : آن يكي ذره همي پرد به چپ وان دگر سوي يمين اندر طلب اين بيت كه تقارن ذرات در عالم هستي را به تصوير مي كشد ، بدون طرح قضيه در رياضيات محض و با استفاده از مدلهاي فيزيكي عنوان شده ، معذالك همان انديشه كوانتومي و اصل تقارن متبادر به ذهن مي شود. كشف قوانين فيزيك كوانتومي كه توسط ماكس پلانك ، اينشتين ، هايزينبرگ و ديگر بزرگان علم فيزيك به عمل آمده است ، پرده برداشتن از اسرار طبيعت بوده است كه مولانا از طريق مكاشفه و انديشه عرفاني به ان رسيده است. ذره اي كه به چپ و راست مي پرد ما را با اصل تقارن در فيزيك ذرات ابتدائي روبرو مي سازد. در اينجا نظريه هاي علمي با انديشه هاي عرفاني به وحدت ميرسند. و عقايد عرفاني كه در باره كيهان تكويني و سرنوشت هستي ابراز مي شود. . مي تواند مبنائي براي تحقيقات علوم به شمار آيد. از لحاظ فلسفي هم اشعار مولانا رنگ ديالكتيك دارد. بهمين دليل مولانا را هگل شرق مي نامند. وقتي مي گويد : صلح اضداد است عمر اين جهان جنگ اضداد است عمر جاودان بنبان گذار يك جدل فلسفي ( ديالكتيك) و منطق سه پايه در شرق است. از ديدگاه او، عمر اين جهان و تداوم حيات آن در صلح و سازش اضداد با يكديگرند. و در عين حال در جنگ اضدا د است كه جهان عمر جاودان مي يابد . در دستگاه ديالكتيك مولانا ، هر ضدي انتي تز ضد ديگر است. براي مثال ، تاريكي ضد روشنائي است. تاريكي تز و روشنائي آنتي تز آنست. از سازش و كنار آمدن روشنائي و تاريكي و صلح شب و روز است كه كره زمين و كيهان به حيات خود ادامه مي دهد. ضمن سازش و كنار هم بودن ، ضدين مدام باهم در نبرد هستند. در انديشه ايران باستان روشنائي و سپيدي نماد يزدان و تاريكي و سياهي نماد اهريمن است كه در نبرد با يكديگر بسر مي ربند و سرانجام سپيدي و روشنائي ، و پاكي بر سياهي و تاريكي و پلشتي پيروز مي شود. و جنگ و صلح نيز در منطق سه پايه تز و آنتي تز به حساب مي آيند ، و سن تز يا هما نهاد يا وضع مجامع آنها حالت و وضعيتي است كه از جنگ و صلح حاصل مي شود. به عنوان نتيجه از اين بحث بايد نوشت كه در علم ضدين همان ذرات و ضد ذرات هستند كه ذره تز و ضد ذره آنتي تز است ، و از برخورد آنها ذره و يا وضعيت جديدي حاصل مي شود كه آنتي تز آنهاست. براي مثال از برخورد ماده با ضد ماده ، پرتو گاما يا نور حاصل مي شود. نور ( يا فوتون) بارز ترين سن تز يا هما نهاد ضدين الكترون و پوزيترون است. حاصل جنگ و صلح الكترون و پوزيترون يا ماده و ضد ماده همان عمر جاوداني كيهان است.چون وقتي ماده با ضد ماده برخورد كند ، هردو محو شده ئ تبديل به پرتو گاما و نور مي شوند. بدون نور كيهان وجود و دوامي نخواهد داشت. پس جنگ بين اضداد نور ، يعني زندگي ، حيات و آگاهي مي افريند، و صلح ميان آنها نيز اصل جوهر هستي ، يعني انرژي و ماده را خلق مي كند. به راستي اشعار مولانا را از لحاظ علمي مي توان صورت بندي كرد و حتي به صورت منطق و معادلات رياضي در آورد. يكي ديگر از مسائل مهمي كه در فلسفه كوانتوم مطرح است ، كل نگري در علم به ويژه فيزيك و كيهان شناسي است. مولانا يك كل نگر است . بهمين دليل نگاهي به كل نگري و جزء نگري در علم داشته ، آنگاه به انديشه كليت در اشعار مولانا خواهيم پرداخت. 4 - كل نگري در علم و انديشه مولانا مولانا در مثنوي خود مي فرمايد: عقل پنهان است و ظاهر عالمي صورت ما موج يا از وي نمي اين جهان يك فكرتست از عقل كل عقل كل شاهست و صورتها رسل كل عالم صورت عقل كل است اوست باباي هر آنك اهل قل است0 اين سخن هائي كه از عقل كل است بوي آن گلزار سرو سنبل است هش چه باشد عقل كل اي هوشمند عقل جزئي هش بود اما نژند جزو عقل اين از آن عقل كل است جنبش اين سايه زان شاخ گل است صورت آمد چون لباس و چون عصا جز به عقل و جان نجنبد نقش ها جنبشي بيني بگوئي زنده است وين نگوئي كز خرد آكنده است اشعار فوق آكنده از انديشه هايكل نگري در فلسفه و دانش است. در سخن زرتشت كلمه اي امده به نام گئوش اورون كه به معني روان جهان است. نخستين پيامبري كه به روان جهان اشاره كرده است زرتشت است. چون وقتي چيزي روان دارد حتما زنده است ، و زنده بودن او يعني انديشه و عقل داشتن آن . پس در انديشه زرتشت ، جهان زنده و عاقل است .و فلسفه شرق يعني هند و چين هم بر همين ديدگاه تاكيد مي ورزد. با توجه به اشعار فوق . فرهنگ مزد يسنا ، و عرفان خسرواني ايراني در آثار مولانا به اين گونه جلوه كرده است و جهان هستي را نمودي از خرد كل مي داند. مولانا مي فرمايد عقل پنهان است و ظاهر عالمي صورت ما موج ياازوي نمي دكتر سيد جعفر شهيدي در فرهنگ علوم عقلي در باره عقل مي نويسد: در فلسفه ، عقل به معني جوهر مستقل بالذات و بالفعل كه اساس و پايه جهان ماوراء طبيعت و عالم روحانيت است.هر جوهر مجرد مستقلي ذاتا و فعلا عقل است. و چنين موجودي كه ذاتا و فعلا مستقل باشد، همان عقل به معني صادر اول ، دوم ، الخ .... است. عقل جوهريست كه ذاتا و فعلا مجرد باشد و مراد از اين چنين جوهر مجردي كه به نام عقل خوانده شده است ، همان عقل به معني اول ما خلق اله العقل است كه عالم ماوراء را تشكيل مي دهد و عقل به معني عقل انساني كه حاكم بر اعمال و رفتار انسان است ، همان نفس است. روح مجرد انسان را هم عقل گفته اند. (12) اگر عقل را جوهر بالذات فرض كنيم ، از نظر مولانا عالم ظاهر است ، يعني عالم عرض است براي عقلي كه جوهر كل عالم است. به گفته مولانا ، صورت ما ظاهرقضيه است . و جوهر و اصل ما همان عقل است كه در هستي پنهان است. و همانطور كه موج اصل و جوهر دريا نيست ، صورت ، ظاهر و نمود مادي جهان ما نيز اصل نيست و عرض است. ناپايدار و زود گذر . اما عقل به عنوان جوهر پايدار و لايتغير باقي و جاوداني است. مولانا در بيت دوم مي فرمايد: اين جهان يك فكرتست از عقل كل عقل شاهست و صورتها رسل طبق تئوري هاي كيهان شناختي ، كيهان ما حدود پانزده تا هيجده ميليارد سال پيش در اثر يك انفجار بزرگ پديدار شده است. و همانطور كه نوشته شد ، با تكامل به زمان حاضر و اينجا يا فضا - زمان كنوني رسيده است. يك چنين كيهاني با حدود پانصد ميليارد كهكشان تظاهر و نمود عقل كل است كه آنرا اگاهي كل نيز مي توان ناميد. در كتاب بهاگاواد گيتا آمده است كه خداوند داراي دو شخصيت است : يكي مادي ، وديگري معنوي. شخصيت مادي خداوند كيهان فيزيكي است.0(13) يعني همان حدود پانصد ميليارد كهكشاني كه در بالا نوشتم. . شخصيت معنوي خداوند ، عقل ، روح . يا اگاهي كل است كه هر يك ما به عنوان صور ، نمود ، تظاهر ، و مظهرآ ن روح يا عقل كل به وجود مادي ، اما زود گذر و فاني خود ادامه مي دهيم كه فلسفه هند به اين بخش از نمود مادي و شخصيت مادي خداوند مايا مي گويد . وقتي مولانا مي فرمايد : كل عالم صورت عقل كل است ، دقيقا به صورت يك فيلسوف جزمي عقل و طرفدار اصالت عقل جلوه مي كند. افلاطون عالم خود را به دو عالم محسوس و معقول تقسيم مي كند. عالم محسوس عالم مادي است ، در حاليكه عالم معقول عالم مثل است. عالم مثال افلاطوني و عالم معقول او داراي دو وصف تعالي و ثبات است. امادر مقابل عالم محسوس او غير متعالي و زود گذر و فاني است. ژان وال ، نويسنده فرانسوي كتاب مابعدالطبيعه ، در آن كتاب مي نويسد: تعالي و تغيير ناپذيري عالم معقول در تاريخ فلسفه هاي استدلالي ،نظريه وجود در فلسفه پارمنيدس ، مثل افلاطوني، نواسيس( روح) در فلسفه ارسطو ، تصورات بديهي و متمايز دكارت ، رويت خدا در فلسفه مالبرانش. تصورات فطري در فلسفه لايپ نيتس و قضاياي پيش از تجربه كانت ، و تا حدودي ذوات فلسفه هوسرل ، تعبيريست از عالم معقول.(14) در شعر مولانا تقابل عقل با صورت ، يا جوهر و عرض و كل و جزء به صورت ديالكتيك ( جدل عقلي ) طرح شده است . و قتي مي فرمايد : هش چه باشد ، عقل كل اي هوشمند عقل جزئي هش بود اما نژند مي فرمايد : هشياري چيست ، هشياري عقل كل است. پس عقل يا اگاهي ؤ يا روح كل عين هشياريست، و عقل جزئي هم هشيار است ، اما نژند و پريشان است. ما به خوبي فلسفه اصالت عقل را به شكل ديالكتيك ( جدل عقلي) در انديشه مولانا درك مي كنيم ، كه البته توضيح كامل اصالت عقل و ديالكتيك در انديشه مولانا از حوصله اين مقاله خارج است. امروز كل نگري در دانش رسمي مورد توجه دانشمندان قرار گرفته است.= علوم در سه قرن هيجده ، نوزده و بيست ميلادي به سوي تجزيه گرائي و كاهش گرائي خزيد. فريتيوف كاپرا، فيزيكدان آمريكائي و نويسنده كتاب تائوي فيزيك ، در كتاب نقطه عطف نسبت به كاهش گرائي يا تجزيه گرائي علوم امروز انتقاد مي كند ، به ويژه دانش پزشكي امروز را در بوته نقد نشانده و از اينكه پزشكي امروز ايتقدر با انسان مانند يك ماشين و روبات رفتار مي كند ، شكوه كرده و آنرا به ضرر انسان مي داند. او برا ين باور است كه انسان يك موجود چند بعديست و در مداواي امراض انساني بايد روح و روان ، ذهن و كليت روان - فيزيكي او را در نظر گرفت . تقسيم پزشكي به تخصص هاي گوناگون كه حتي ممكن است متخصص چشم راست و چپ هم با يكديگر تفاوت داشته باشند ، امر ناصوابي است ، و يك جراح قلب ، يا مغز ، يا كليه نمي تواند روان شناس نبوده ، و بيمار خود را مانند يك روبات و يا يك خوكچه هندي مورد جراحي و مداوا قرار دهد.در ساير علوم نيز چنين است. متخصص علوم زمين نمي تواند از نجوم و كيهان شناسي بي بهره باشد ، و نمي توان سرنوشت زمين را از سرنوشت ساير سيارات منظومه شمسي جدا دانست. – در واقع هنگامي كه نيوتن ، كيهان را به صورت يك ساعت بزرگ فرض كرد كه خداوند انرا كوك كرده و راه انداخته است ، و دكارت نيز بدن انسان را به انديشه و بدن ، يا انديشه و مصداق ان تقسيم كرد ، تجزيه گرائي در علوم باب شد . و با پيشرفت محير العقول دانش و فن آوري بشري جزء نگري ازكل نگري جدا شد. اما با ظهور تئوري كوانتوم كه عدم قطعيت را در باورهاي علمي و فلسفي پذيرفت ، و عليت را طرد كرده و ناظر و منظور را متحد كرده و جدائي ايندو را در يك سيستم نمي پذيرد ، از جزء نگري دانش كلاسيك جدا شده و به كل گرائي پرداخته است. گويا مولانا در قرن هفتم هجري مي دانسته كه روزي بشرمتفكر به انديشه كل نگري كه او مروج ان بوده باز خواهد گشت.و اين ميراث بزرگ مولانا و عرفان بزرگ شرق است. نتيجه . انچه نوشته شد ، در واقع مصداق اين شعر مولاناست كه : اب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد منهم قطره اي از اقيانوس انديشه مولانا را چشيدم.در حاليكه بايد كتابها در باره انديشه هاي اين عارف بيدار دل نوشت.اكنون مقاله خود را با سخن بان كي مون دبير كل سازمان ملل دربار ه مولانا به پايان مي رسانم كه در مراسم گرامي داشت هشتصد مين سالگرد تولد مولانا جلال الدين رومي بلخي ، در مقر سازمان ملل گفته است : جهان امروز بيش از هز زمان ديگري نيازمند ترويج افكار مولاناست. صلح و آرامش و گفت و گوي تمدن ها مفاهيمي است كه در اشعار مولانا نهفته است و جامعه جهاني بايد آنرا به عنوان الگوي رفتاري خود قرار دهد. دبير كل سازمان ملل در اين مراسم تصريح كرد كه ياد اين شاعر بزرگ مي تواند به پيشبرد ايده اتحاد تمدنها در سازمان ملل كمك كند. آري ، به راستي امروز ، مكاشفه اي كه زير بناي كشف قوانين بزرگ علمي است و طريقت معرفت انسان كه عرفان ناميده مي شود ، وامدار انديشه هاي والاي مولانا جلال الدين رومي بلخي است و انسان گم كرده ره در اين وادي پر اسرار و جهان متلاطم امروز، تشنه افكار و رهنمودهاي اوست
با سپاس از پرفسور فرشاد


 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #36

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
داستان موسی وشبان
دید موسی یک شبانی را براه کو همی‌گفت ای گزیننده اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامه‌ات شویم شپشهاات کشم شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من ای بیادت هیهی و هیهای من
این نمط بیهوده می‌گفت آن شبان گفت موسی با کی است این ای فلان
گفت با آنکس که ما را آفرید این زمین و چرخ ازو آمد پدید
گفت موسی های بس مدبر شدی خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار پنبه‌ای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تراست آفتابی را چنینها کی رواست
گر نبندی زین سخن تو حلق را آتشی آید بسوزد خلق را
آتشی گر نامدست این دود چیست جان سیه گشته روان مردود چیست
گر همی‌دانی که یزدان داورست ژاژ و گستاخی ترا چون باورست
دوستی بی‌خرد خود دشمنیست حق تعالی زین چنین خدمت غنیست
با کی می‌گویی تو این با عم و خال جسم و حاجت در صفات ذوالجلال
شیر او نوشد که در نشو و نماست چارق او پوشد که او محتاج پاست
ور برای بنده‌شست این گفت تو آنک حق گفت او منست و من خود او
آنک گفت انی مرضت لم تعد من شدم رنجور او تنها نشد
آنک بی یسمع و بی یبصر شده‌ست در حق آن بنده این هم بیهده‌ست
بی ادب گفتن سخن با خاص حق دل بمیراند سیه دارد ورق
گر تو مردی را بخوانی فاطمه گرچه یک جنس‌اند مرد و زن همه
قصد خون تو کند تا ممکنست گرچه خوش‌خو و حلیم و ساکنست
فاطمه مدحست در حق زنان مرد را گویی بود زخم سنان
دست و پا در حق ما استایش است در حق پاکی حق آلایش است
لم یلد لم یولد او را لایق است والد و مولود را او خالق است
هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست هرچه مولودست او زین سوی جوست
زانک از کون و فساد است و مهین حادثست و محدثی خواهد یقین
گفت ای موسی دهانم دوختی وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت سر نهاد اندر بیابانی و رفت
 
  • شروع کننده موضوع
  • #37

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
عتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام از بهر آن شبان
وحی آمد سوی موسی از خدا بنده‌ی ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی یا برای فصل کردن آمدی
تا توانی پا منه اندر فراق ابغض الاشیاء عندی الطلاق *
هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام هر کسی را اصطلاحی داده‌ام
در حق او مدح و در حق تو ذم در حق او شهد و در حق تو سم
ما بری از پاک و ناپاکی همه از گرانجانی و چالاکی همه
من نکردم امر تا سودی کنم بلک تا بر بندگان جودی کنم
هندوان را اصطلاح هند مدح سندیان را اصطلاح سند مدح
من نگردم پاک از تسبیحشان پاک هم ایشان شوند و درفشان
ما زبان را ننگریم و قال را ما روان را بنگریم و حال را **
ناظر قلبیم اگر خاشع بود گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
زانک دل جوهر بود گفتن عرض پس طفیل آمد عرض جوهر غرض
چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز سر بسر فکر و عبارت را بسوز
موسیا آداب‌دانان دیگرند سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقان را هر نفس سوزیدنیست بر ده ویران خراج و عشر نیست
گر خطا گوید ورا خاطی مگو گر بود پر خون شهید او را مشو
خون شهیدان را ز آب اولیترست این خطا را صد صواب اولیترست
در درون کعبه رسم قبله نیست چه غم از غواص را پاچیله نیست
تو ز سرمستان قلاوزی مجو جامه‌چاکان را چه فرمایی رفو
ملت عشق از همه دینها جداست عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست عشق در دریای غم غمناک نیست
 
  • شروع کننده موضوع
  • #38

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
خلاصه داستان موسی و شبان این است که موسی به شیوه عبادت شبان اشکال می گیرد و شبان شرمنده از جهل و از عبادت خود شده و غمگین سر به بیابان می گذارد و خداوند پس از این ماجرا موسی را مواخذه می کند که چرا بنده مرا از من جدا کردی
و خدا خطاب به موسی می گوید تا می توانی از جدایی افکندن دوری کن که هیچ چیز نزد من زشت تر از جدایی نیست
ایجاد جدایی و طلاق بین دوستان، همسران، هم میهنان، مومنان و ... تا تمام انسانها و در نهایت جدایی انسان از خدا همه نزد خداوند زشت و ناپسند است و خداوند در قرآن نیز منافقان و جدایی افکنان را بسیار نکوهش می کند
برای اینکه ایجاد جدایی با وسوسه شیطان صورت می گیرد که حاصلش چیزی جز ایجاد غم و اندوه نیست برای همین تا می شود باید بین همگان با نیت خیر اصلاح و اتحاد ایجاد کرد تا از ایجاد جدایی بین افراد و در نهایت در جامعه جلوگیری شود
** خداوند بارها در قرآن می فرماید که ما از آنچه در دلها پنهان است آگاهیم یعنی ظاهر سازی های ریاکارانه ما شاید موجب فریب دیگران و حتی خود ما شود ولی هرگز خداوند را نمی شود فریب داد بنابر این ما نباید از روی صورتها و ظواهر در مورد دیگران قضاوت کنیم شاید دیگران از ما خیلی بهتر باشند که خداوند آگاه است و تنها او شایسته قضاوت است.
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت (حافظ)
اما باید از زاویه ی دیگری نیز به این داستان بپردازیم و آن این است که خداوند که همه چیز به امر اوست وقتی از دل پاک شبان آگاه است خود موسی را که در نهایت عقل است و نماد عقل ظاهر بین است بر سر راه شبان قرار می دهد تا موسی شبان را از مرتبه جهل به مرتبه عقل بیاورد و بعد خود با عتاب و ملامت، موسی را از مرتبه عقل به مرتبه عشق می برد
خداوند از دل موسی هم آگاه بوده که هیچ نیتی بجز خیرخواهی و راهنمایی و پیامبری برای شبان ندارد و برای خدا او را راهنمایی می کند و نه برای منافع خود و بوسیله موسی به شبان درس می دهد و بعد خود به موسی درس می دهد، اگر موسی به غیر از خیرخواهی چیز دیگری در دل داشت لیاقت هم صحبتی با خدا را نداشت چه اینکه بلافاصله وقتی متوجه اشتباه خود شد در بیابان در پی او به قصد دلجویی و توبه و جبران خطا رفت
 
  • شروع کننده موضوع
  • #39

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
ملت عشق را از همه دین ها جدا است
 
  • شروع کننده موضوع
  • #40

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
حکایت خرس وآن ابله

خرس هم از اژدها چون وا رهید

وآن کرم زان مرد مردانه بدید

چون سگ اصحاب کهف آن خرس زار

شد ملازم در پی آن بردبار

آن مسلمان سر نهاد از خستگی

خرس حارس گشت از دل‌بستگی

آن یکی بگذشت و گفتش حال چیست

ای برادر مر ترا این خرس کیست

قصه وا گفت و حدیث اژدها

گفت بر خرسی منه دل ابلها

دوستی ابله بتر از دشمنیست

او بهر حیله که دانی راندنیست

گفت والله از حسودی گفت این

ورنه خرسی چه نگری این مهر بین

گفت مهر ابلهان عشوه‌ده است

این حسودی من از مهرش به است

هی بیا با من بران این خرس را

خرس را مگزین مهل هم‌جنس را

گفت رو رو کار خود کن ای حسود

گفت کارم این بد و رزقت نبود

من کم از خرسی نباشم ای شریف

ترک او کن تا منت باشم حریف

بر تو دل می‌لرزدم ز اندیشه‌ای

با چنین خرسی مرو در بیشه‌ای

این دلم هرگز نلرزید از گزاف

نور حقست این نه دعوی و نه لاف

مؤمنم ینظر بنور الله شده

هان و هان بگریز ازین آتشکده

این همه گفت و به گوشش در نرفت

بدگمانی مرد سدیست زفت

دست او بگرفت و دست از وی کشید

گفت رفتم چون نه‌ای یار رشید

گفت رو بر من تو غمخواره مباش

بوالفضولا معرفت کمتر تراش

باز گفتش من عدوی تو نیم

لطف باشد گر بیابی در پیم

گفت خوابستم مرا بگذار و رو

گفت آخر یار را منقاد شو

تا بخسپی در پناه عاقلی

در جوار دوستی صاحب‌دلی

در خیال افتاد مرد از جد او

خشمگین شد زود گردانید رو

کین مگر قصد من آمد خونیست

یا طمع دارد گدا و تونیست

یا گرو بستست با یاران بدین

که بترساند مرا زین همنشین

خود نیامد هیچ از خبث سرش

یک گمان نیک اندر خاطرش

ظن نیکش جملگی بر خرس بود

او مگر مر خرس را هم‌جنس بود

عاقلی را از سگی تهمت نهاد

خرس را دانست اهل مهر و داد
 
بالا