مولانا صاحب العلما

  • شروع کننده موضوع
  • #41

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
مثنوی در اصطلاح عبارت از اشعاری است که در یک وزن سروده شود و در هر بیت دو مصراع با یک قافیه آید .

شاعران اغلب مطالب دامنه دار و حکایات و افسانه ها و یا وقایع تاریخی و مسائل عرفانی را در این قالب بیان می کنند .

مثنوی از قدیمترین روزگاران در شعر فارسی وجود داشته و در نخستین نمونه های شعر فارسی که یکی از شعر های شاهنامه مسعودی مروزی است این قالب را مشاهده می کنیم . مولف تذکره هفت آسمان گوید : و مثنوی همچو رباعی و غزل از مخترعات عجم است که پیشینیان عرب از ایشان فرا گرفته اند و مزدوجه نام کرده . مثنوی از همان آغاز و اوان تالیف آن ، در مجالس رقص و سماع خوانده می شد و حتی در دوران حیات مولانا و پس از آن طبقه ای به نام مثنوی خوانان پدید آمدند که مثنوی را با صوتی دلکش می خواندند . افلاکی که خود یکی از این مثنوی خوانان بود به شماری از مثنوی خوانان معاصر مولانا و فرزندش سلطان ولد اشاراتی کرده است . از اینرو رفته رفته ، مثنوی در ردیفهای موسیقی سنتی ایرانی جایگاهی ویژه به خود اختصاص داد و بدین ترتیب مثنوی در کلیه آوازها و دستگاههای موسیقی ایرانی ، محلی از اجرا به دست آورد ولی از آن میان برخی از مثنوی ها شهرت بیشتری یافته است نظیر مثنوی اصفهان ، افشاری(پیچ) ، بیات ترک ، مخالف سه گاه و چهار گاه .

مثنوی کتابی است تعلیمی و درسی در زمینه عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف و …. مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی دریای ژرفی است که در آن می توان غواصی کرد و به انواع و اقسام گوهرهای معنوی دست یافت . با اینکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الظیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقییقت سنائی و گلشن راز شیستری بود و از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و متنوع آن جلوه کمتری یافتند و در واقع تحت الشعاع آن قرار گرفتند . بی گمان درخشانترین کار حسام الدین این بود که با لیاقت و درایتی کم نظیر توانست مولانا را از عالم جذبه و استغراق محض بدر آورده و وی را متوجه عالم تمکین نماید تا معارف و تجارب باطنی او که به اوج پختگی و زبدگی رسیده بود به ظهور رسد و چراغ راه عالم بشریت شود زیرا به اصطلاح اهل نظر ، مجذوب در حالت جذبه در حکم مجنون و دیوانه است و نمی تواند دستگیری و ارشاد کند . هر که به این حالت دچار شود او را سالک مجذوب گویند . مولانا در دوران شیدایی خود ، حکم سالک مجذوب را داشت و به هیچکس نمی پرداخت و بی خویش و مستغرق بود از اینرو در آن دوران کار دستگیری و ارشاد را به دیگران واگذاشته بود که از حالت جذبه خارج شده بودند و به اصطلاح مجذوب سالک بودند نه سالک مجذوب . به اتفاق روایات ، آنگاه که حسام الدین چلبی مشاهده کرد که برای یاران مولانا هیچ اثر منظومی که اصول عرفان و تصوف را در بر داشته باشد پدید نیامده است لذا از خدمت مولانا درخواست کرد که به سبک و سیاق الهی نامه یا منطق الطیر اثری درسی و آموزشی به نظم کشد و مولانا نیز بی درنگ دست به دستار خود فرو برد و کاغذی برون آورد که مشتمل بر هیجده بیت اول مثنوی بود و آنرا به حسام الدین داد . عبدالرحمن جامی این واقعه را چنین نقل می کند ” چون شیخ صلاح الدین به جوار رحمت حق پیوست عنایت مولانا و خلافت وی به حسام الدین چلبی منتقل شد و سبب نظم مثنوی آن بود که چون چلبی میل اصحاب را به الهی نامه حکیم سنایی و منطق الطیر شیخ فریدالدین عطار و مصیبت نامه وی دریافت . از خدمت مولانا درخواست کرد که اگر چنانچه به طرز الهی نامهسنایی یا منطق الطیر عطار ، کتابی منظوم گردد تا دوستان را یادگار بود . غایت عنایت باشد . مولانا فی الحال از سر و دستار خود کاغذی به دست چلبی داد و در آنجا هیجده بیت اول مثنوی نوشته بود “. زآن پس مولانا در همه حال مثنوی می گفت . در حالت سماع ، حمام، نشسته ، ایستاده و گاه از آغاز شب تا طلوع فجرمتوالیاََ می سرود و حسام الدین تحریر می کرد و همه آنچه نوشته بود یک بار با آواز بلند برای مولانا می خواند . مولانا که نقش حسام الدین را در خلق این اثر نیک دریافته بود و می دانست که طلب و عطش اوست که دقایق معنوی و ذخایر روحانی را از تاریکنای ضمیر او مکشوف ساخته ، از اینرو در پاره ای از اشعار خود نام این اثر بزرگ را حسامی نامه نهاده است .

گشت از جذب چو تو علامه ای در جهان ، گردان حسامی نامه ای

همچنان مقصود من زین مثنوی ای ضیاءالحق حسام الدین توئی

قصدم از الفاظِ او راز توست قصدم از انشایش آواز توست

زبان مولانا در مثنوی از وضوح و روشنی خاصی برخوردار است . در واقع به زبان مردم حرف زده است . ولی با همه این وضوح ، غالب ابیات مثنوی از نظر فهم مقصود دشوار است تا بدانجا که در زمان او نیز یاران و مریدان معنی پاره ای از ابیات مثنوی را از او سوال می کردند و او برای آنان باز گو می نمود . مولانا در مثنوی بسان شناگری ماهر و شیرینکار است که با چالاکی ، ناگهان در ژرفای آب فرو می رود و بینندگان با حیرت و دقت به اطراف و جوانب آب می نگرند و مواظب اند که او کی و کجا سر از آب برون می آورد ؟ ولی ناگهان می بینند که او در فاصله ای فراتر از انتظار آنان سر از آب بدر آورد و همچنان با چابکی تمام به شناوری ادامه می دهد تا دریای پهناور معنا را درمی نوردد و به ساحل دیگر می رسد . بدینسان خواننده مثنوی همیشه در برابر نکته پردازی پیاپی مولانا مات و غافلگیر می شود تا می خواهد ذهن خود را با نکته ای مانوس کند رگبار نکات نغز ، نو به نو بر او فرو می بارد و حیرت اندر حیرت می آورد .

مثنوی کتابی نیست که تابع فصل بندی های سنتی و قالبی مرسوم باشد بلکه بیشتر تابع اسلوب قرآنی است و بر پایه تداعی ، استوار شده است ” مولانا ضمن بحث در نکته ای به یاد واقعه ای مشهور می افتد و در آن باره بحث می کند . او حکایتی را برای خود باز می گوید آن حکایت بیان یک اصل صوفیانه را ایجاب می کند ضمن نقل آن یک مثل ، او را به گفتن حکایتی دیگر می کشاند . این حکایت هم واقعه ای معاصر را در ذهن او جان می بخشد . ناگهان حکایتی دیگر اصل فلسفی نهفته در خود را به یاد او می آورد . دفعتا به حکایت نخستین باز می گردد ولی قبل از پایان دادن بدان حکایت به بحثی دیگر و از آن بحث به حکایتی دیگر می پردازد و مدتها بعد برای چندمین با باز به حکایت اول بازمی گردد و آن را به پایان نمی رساند ” . ( مولانا جلال الدین ، ص ۲۱۹ )

دیگر آنکه تکرار مطالب در مثنوی ، بسیار به چشم می خورد ولی این تکرارها ، صورت تکرار دارد و در معنا تکرار نیست . هر کدام از مطالب مکرر در مثنوی ، حاوی نکته ای تازه و نغز است و در این زمینه نیز تابع اسلوب قرآنی است ، قرآن کریم نیز مطالبی را مکرر آوردهه هرچند ممکن است به دید ظاهربینان ، تکرار آید ولی زیرکان نکته سنج ، در آن تازگی می بینند .

دیگر آنکه داستانها و حکایات پیشین به صورت خشک و جامد در مثنوی نیامده بلکه مواد تشکیل دهنده آنها مانند موم در دست هنرمند مولانا نرم است و او بر اساس مقصود خود به آنها شکل می دهد .

دیگر آنکه مثنوی سه نوع مخاطب دارد . عام ، خاص و اخص . پاره ای از ابیات مثنوی متوجه عامه مردم است . گوئی که مولانا در مجلس وعظ و خطابه حاضر شده و سخنانی در سطح افهام عموم و اذهان مردم ایراد می کند . از قبیل نصایح و پندها و همگان به قدر توان خود از آن سخنان بهره مند می شوند . مانند

این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا

*
از خدا جوئیم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از فیض رب

بطورکلی شکل ظاهری قصه ها و تمثیل ها و حکایات جزء این سنخ قرار دارد .

قسم دوم که مخاطبان خاص دارد . مطالبی است که مولانا با یاران دمساز و همدمان همراز خود در خلوت گفته است اما چنان است که از روزن در و پنجره کلماتی نیز به خارج راه می یابد و کسانی که در بیرون نشسته اند جسته و گریخته آن کلمات را می شنوند و شنیده ها را پیش خود مفتاح ناشنیده ها می کنند و این گروه خود به دو دسته تقسیم می شوند .

یکی پاکدلان و صاحبدلان که به حقیقت راز گوئی های مولانا با همدمانش پی می برند و دیگر گروهی که باطنی پاک و وارسته ندارند بلکه از روی ظن و گمان یار خلوتیان می شوند اما به اسرار درون آنان راه نمی یابند بلکه به قول مولانا اینان حرف عارفان وارسته را می دزدند تا ساده لوحان را به دام خود افکنند . و بخش سوم مخاطبان اخص دارد که نوعی حدیث نفس است که مولانا در حالت جذبه و شور عشق و یا در مراقبه و استغراق بیان داشته است . با توجه به اشتیاق مریدان و در پی بردن به معنا و مقصود مولانا در مثنوی ، گاه بیتی از ابیات مورد سوال قرار می گرفت و او به شرح و تفسیر آن می پرداخت . به همین لحاظ می توان گفت که نخستین شارح مثنوی ، خود مولانا بوده است و علاوه برآنکه ابیات مثنوی ، مفسر خود است . دیگر آثار او بخصوص فیه ما فیه تقارن بسیاری با معانی مثنوی دارد و می توان پاره ای از ابیات را با آن شرح داد و به وضوح بیشتر نزدیک کرد . چنانچه یکی از مریدان از او می پرسد که معنی این بیت چیست که می گوید .

ای برادر تو همان اندیشه ای مابقی تو استخوان و ریشه ای

مولانا در پاسخ او می گوید : ” تو به این معنی نظر کن که همان اندیشه ، اشارت به آن اندیشه مخصوص است و آن را با اندیشه ، عبارت کردیم جهت توسع ، اما در حقیقت آن اندیشه نیست و اگر هست این جنس اندیشه نیست که مردم فهم کرده اند . ما را غرض این معنی بود از لفظ اندیشه .

استاد فروزانفر می نویسد ” از این دوره یعنی صد سال بعد از وفات مولانا که بگذریم . شروح مختلفی به زبانهای فارسی و عربی و ترکی و اخیرا نیز به زبانهای غربی نوشته شده است ولی هیچیک از این شروح ، درد طالب را دوا نمی کند بلکه برعکس گمراه کننده است . و ازطرف دیگر کسانی که خواسته اند مثنوی را از راه عرفان محی الدین یا از طریق فلسفه یونان بیان کنند نیز اشتباه کرده اند زیرا بیان مولانا از هر دوی آنها برکنار و بالاتر است .
 
  • شروع کننده موضوع
  • #42

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
علامه جعفری
اندیشه های مولانا

یکی از مبانی وحدت گرائی، اکنون دیدگاه دانشمندان ایده آلیست است که روح، یا آگاهی و ماده را یکی
دانسته و آنها را از هم جدا نمی‌کنند. تفسیرهای متعددی که بر تئوری کوانتوم، و مکانیک کوانتومی وارد
شده است، نظر به یگانگی، روح – ماده، یا آگاهی و ماده داشته‌اند.
در تفسیر کپنهاگی تئوری کوانتوم، و همینطور مکانیک کوانتومی، اصالت با مشاهده و ادراک انسان
است.
اصالت ادراک، مشاهده و تصور، یکی از مهمترین نهادهای تاریخ فلسفه است. به عبارت ساده‌تر این
مشاهده، درک، نظارت و توجه انسان است که وجود چیزی را تعیین و اثبات می‌کند. ادراک و مشاهده
یکی از مهمترین امور روحی و روانی انسان است، پس این روح، ذهن و فضای روانی و معنوی انسان
است که موجودیت اشیاء، تفاوت آنها و نمود آنها را بر ما تعیین و مشخص می‌کند.
به اعتقاد مکتب اصالت ادراک، تا من چیزی را مشاهده نکنم، وجود نخواهد داشت، و من با مشاهده و ادراک
خود، اتم‌های اندیشه خود را بر روی شی مورد مشاهده قرار می‌دهم، و طبق تئوری کوانتوم با شی
مشاهده شده یک سیستم را می‌سازم، پس شاهد با مشهود یک سیستم واحد را به وجود می‌آورند.
این اتحاد سیستمیک در جهان، همان اتحاد شاهد و مشهود ، یا ناظر و منظور در تئوری کوانتوم است که
در واقع اتحاد روح با ماده است. اگر ما با روح خود شی خارجی یا ماده‌ای را می‌بینیم، و با مشاهده و ادراک
آن یک سیستم واحد را می‌سازیم، پس این مشاهده است که به شی قوام وجودی می‌بخشد همان
اتحاد روح، ذهن و آگاهی با ماده است. ما با مشاهده عالم در وجود هستی شرکت می‌کنیم و با آن
یکی می‌شویم.
نظریه فوق مبتنی بر ایده آلیسم بر کلی است، و نظریه پردازان کوانتومی نیز آنرا مورد تأیید قرار دادند.
معروفترین آنها، گربه شرودینگر، و عدم قطعیت‌ هایزنبرگ است.
شرودینگر فیزیکدان معروف اتریشی فرضیه‌ای دارد که موسوم به «گربه شرودینگر» است. او گربه‌ای را در
نظر می‌گیرد که در قفسی جای گرفته است. یک شیشه سیانور در این قفس قرار دارد. و تپانچه‌ای نیز
در قفس قرار گرفته که با روشن شدن لامپی تپانچه شلیک می‌کند، و شیشه سیانور را می‌شکند.
در اینصورت دو حال پیش می‌آید: یا گربه سیانور را می‌خورد که می‌میرد. یا نمی‌خورد و زنده می‌ماند.
چون در قفس بسته و ما از داخل آن اطلاع نداریم، تا در قفس را باز نکنیم از واقعیت ماجرا اطلاع نداشته و
یقین حاصل نمی‌کنیم. پس دو دنیا ، یا دو جهان برای ما وجود دارد که هر دو جهان احتمالی بوده و تابع قانون
احتمالات هستند. وقتی صدای شلیک گلوله بلند می‌شود و شیشه سیانور می‌شکند، دو احتمال وجود دارد.
احتمال دارد گربه مرده و یا زنده باشد. وقتی در قفس را باز کردیم و دیدیم که گربه خوشبختانه زنده
است، اولاً شک ما به یقین تبدیل می‌شود. یعنی احتمال به صورت تابع موج ساقط شده و قطعیت جای آنرا
می‌گیرد. گربه زنده است، پس احتمال مرده بودن به صورت تابع موج ساقط می‌شود، و دنیای زنده بودن
گربه قطعیت می‌یابد. پس این مشاهده و ادراک ماست که احتمال یا قطعیت درون قفس را معین می‌کند.
این یعنی حاکمیت آگاهی ، شعور ، ذهن و روح انسان در تعیین وضعیت و حالت هرچیز در عالم هستی.
وقتی ما وضعیت چیزی را با مشاهده خود تعیین می‌کنیم، روح یا آگاهی ما با آن شی یا چیز متحد می‌شود.
در تفسیر نظریه شرودینگر می‌توانیم بگوئیم، وقتی در قفس را باز می‌کنیم و گربه را زنده می‌یابیم،
مشاهده ما که قطعیت را به دنبال می‌آورد عالم ذره را تشکیل می‌دهد، و گربه مرده که به صورت تابع موج
ساقط شده و در عالم احتمال مانده و قطعیت نیافته، عالم موج را می‌سازد. به عبارت دیگر، گربه زنده ذره
است، و گربه مرده موج. تا زمانی که در قفس باز نشده است، ایندو یعنی موج و ذره مکمل یکدیگرند، وبه
محض قطعیت، حالت دوم به صورت موج ساقط می‌شود و به صورت دنیای موازی با جهان ذره‌ای، یا
جهانی که گربه در آن زنده است در می‌آید.
وقتی که در قفس را باز می‌کنیم و گربه را زنده می‌یابیم و حکم به زنده بودن آن می‌کنیم، ما با گربه زنده
به صورت یک سیستم واحد در آمده و از نظر تئوری کوانتوم یک سیستم یا نظام یگانه‌ای را تشکیل می‌دهیم.
ژان گیتون، فیلسوف فرانسوی(ژان گیتون ) در گفتگوئی در کتاب (خدا وعلم به سوی متا رئالیسم)می گوید
«... عمل مشاهده و معرفتی که به دنبال می‌آورد، نه تنها حقیقت را دگرگون می‌سازد، بلکه آنرا معین
می‌کند مکانیک کوانتومی، آشکارا نمایان می‌کند که ارتباطی نزدیک میان روح و ماده وجود دارد ... پس
چگونه از این سعادتی که نصیب انسان متفکر شده است، بر خود نبالم؟ این تأیید آن چیزیست که
همواره به آن اعتقاد داشته‌ام، فرمانروائی روح بر ماده.»
آنطور که درک می‌کنم، کائنات از یک خلاء نیرو سرشت شروع شده تا به امروز رسیده و باز به خلاء
نیرو سرشت یا دینامیک بر می‌گردد. خلاء کوانتومی خود لطیف‌تر از عالم و کیهان کوانتومی را تشکیل
می‌دهد، و در اثر تکامل ، سیر و پیچیده شدن ساختمان خلاء کوانتومی به ساختار امواج بسیار لطیف
از نوع ساختمان آگاهی و اندیشه انسان، چگالی ماده شروع می‌شود. اما اساس یکی است، فقط
خلاء کوانتومی پویا و نیرو سرشت ایجاد میدان‌های کوانتومی نموده، آنگاه در اثر فعل و انفعال یا
کنش و واکنش آن میدان‌ها، ماده شکل خود را پیدا می‌کند. من نام خلاء کوانتومی را آگاهی کل و
فراگیر گذاشته‌ام.
اما روح و آگاهی بر ماده و انرژی حکومت می‌کند.
هستی شناسی بدون توجه داشتن به نظام آگاهی حاکم بر هستی، شناخت یک سیستم مرده
و بدون هدف است، اما آگاهی به هستی زنده، به آن زندگی و پویایی می بخشد.آگاهی حاکم بر دستگاه
آفرینش نمایانگر اینست که همه اجزاء عالم که سازنده خود سیستم هستند، زنده، هوشمند، با
برنامه و رو به تکامل هستند. ما زیر مجموعه کل به نام کیهان هستیم .
به حکم منطق هر چه زیر مجموعه دارد، کل مجموعه هم دارد ،اما هر چه کل مجموعه دارد، زیر مجموعه
ندارد. به عبارت دیگر هرچه جزئی از یک کل دارد، کل هم دارد، اما هر چه کل دارد معلوم نیست جزء
هم داشته باشد .
کوه با عظمت و زیبای البرز با قله دماوند از مولکولهایی مانند هیدروژن، سیلیس ، کوارتز و مواد معدنی مانند
گوگرد و احتمالاً آهن تشکیل شده است .یک صخره در قله دماوند هم از هیدروژن، سیلیس ، و کوارتز تشکیل
شده است، اما صخره یا سنگ های کوچکتر ممکن است فاقد گوگرد ، و یا مواد معدنی باشند .رابطه
انسان با عالم هستی مثل رابطه صخره با کوه دماوند است. اگر انسان می اندیشد ، که یک امر بدیهی
است. و اگر روح دارد که امروز دیگر برای روح شناسان غیر قابل انکار است، و اگر انسان زنده و در
زندگی رو به تکامل می رود که این نیز روشن‌تر ازآفتاب است، پس کل عالم که مجموعه یک نظام است،
می اندیشد، زنده و هوشمند و رو به تکامل است.به همین دلیلی همه ذرات موجود در آنهم باید
هوشمند ، زنده و متحرک و هدفمند باشد. این قضیه مورد اذعان فلسفه شرق یعنی چین ، هند و عارفان
ایرانی قرار گرفته است ، با توجه به این اصل بزرگ کیهانی است که مولانا جلال الدین محمد بلخی
رومی به زیبایی می سراید :
جــــــــــمله ذرات عالم در نهان با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نا محرمان ما خامشیم
ذرات زنده ، هوشیار، پرانرژی و سازنده اند. پس کل یا مجموعه کل آنها یعنی کیهان زنده ، با هوش
سازنده و آفریننده است. رابطه انسان با کیهان مانند رابطه یک گیاه در یک باغ بسیار بزرگ با طبیعت
اطراف ،آب و آفتاب و گیاهان دیگر است .چطور می توان گفت گیاه که در یک باغ بزرگ روئیده، زنده،
رو به رشد و صاحب درک است، اما باغ بزرگتر آن که هر آنچه گیاه کوچک دارد، در خود پرورده است
مرده و بدون درک و نیروی هوشمندی است. منطق من نمی تواند چنین حکمی را بپذیرد.
اعتقاد من اینست که اگر فیزیک می‌خواهد به مسائل بزرگ فلسفی و متافیزیک مانند اینکه عالم از چه
به وجود آمده بپردازد، نباید فقط به فرمولهای ریاضی و طرح نظریات محدود، کراندار و مادی گرایانه علوم
بپردازد. فیزیک باید با عرفان ، یعنی شناخت مسائل تجریدی هستی آشتی کند، و نیروی مکاشفه را به
عنوان یک اصل در شناخت منطقی انسان و باورهای او بپذیرد.
حرکت تکامل عالم ، یک نوع تکامل و حرکت کمالی است ،یعنی آگاهی کل ، حال هرچه می خواهد
باشد .اینجا دیگر عقل هیچ دانشمندی به آن راه ندارد.نوعی دانه اولیه را در یک کیهان بی نهایت بزرگ از
تاریکی و سرما به وجود آورده است ، و آن دانه در دل اقیانوس بی نهایت تاریک و سیاه و بسیار سرد،
ارتعاشی را باعث شده که یک فوتون اولیه به جنبش و به حرکت درآید. همین ارتعاش و حرکت و جنبش
فوتون، یا موج- ذره اولیه در کیهان فندقی و شرائط آغازین عالم که معلوم نیست از کجا آمده ،موجب
انفجار بزرگ یا مه بانگ شده است، خلاء کاذب تئوریسین های کوانتومی ، و عدم فیزیکدانان و ب
رخی از فلاسفه، از نظر من همان انرژی تاریک یا سیاه است. که اگر راز انرژی سیاه در کیهان فاش شود،
ما به وضیعت و حال هستی به لحظات قبل از انفجار بزرگ بیشتر پی خواهیم برد.با توجه به عقاید فوق
است که من رگه هائی از نظریه کوانتوم را در اندیشه های مولانا احساس کردم .
مولانا وقتی می فرماید:
ای برادر تو همه اندیشه ای مابقی را استخوان و ریشه ای
اندیشه را مقدم بر هر چیز و هر ماده ای می داند . پس از نظر فلسفی اولویت اندیشه بر ماده یعنی
ایده آلیست بودن ، پس مولانا ایده آلیست یا طرفدار مکتب اصالت تصور است .همه دانشمندان
طرفدار تئوری کوانتوم خود را ایده آلیست می نامند،چون عالم هستی در نهایت تبدیل به یک موج عقلی
می شود. موج عقلی که استنباط من از عدد «زای» شرودینگر همین موج عقلی است، پس موج عقلی،
یا کوچکترین کمیت فیزیکی ساختمان ماده، بسیار به ایده افلاطونی نزدیک می شود .مثال افلاطونی که
جمع آن مثل است ،کائنات را تبدیل به یک موج عقلی می کند. موج عقلی یک کوانتوم پیوسته از
ساختار اساسی عالم هستی است.
یک چنین موجی نمی تواند تصادفی ، بدون برنامه و نتیجه نیروهای تصادفی و کور طبیعت باشد. موج عقلی
یک نوع آگاهی است، انسان از طرف آگاهی و شعور خود می تواند با این موج عقلی یا آگاهی کل
تماس بگیرد و با آن به اتحاد برسد.
این آن چیزیست که من از اندیشه های مولانا درک کردم. شاید این راهی باشد برای عده ای که بدانند
من با عشق ،و اندیشه ای تجریدی به کیهان نگریسته ام و علم هم که بسیار مقدس و والاست اگر
بخواهد به جهان بهتر بنگرد، باید با آگاهی و خرد تجریدی و عشق به کیهان نگریسته و به آن نزدیک شود،
در غیر این صورت علم و تکنولوژی ما روزی بر علیه خود ما به کار خواهد رفت. پس باید به سه کلمه در
زندگی توجه کرد و آن را سرلوحه تفکرات خود قرار بدهیم ، و یک صدا فریاد بزنیم: زنده باد عشق ، زنده
باد علم ، و زنده باد آگاهی.
اتحاد این سه شاید انسان را به سعادت برسانند.بیش از این دیگر نمی دانم.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #43

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
نظم راز بزرگ هستی
محسن فرشاد
نظم آنتی تز بی نظمی است وقتی کیهان یا لاقل کیهانی که در حدود ادراک معقول ماست به صورت انرژی تاریک و ماده سیاه قرار دارد نه دارای نظم است نه دارای بی نظمی در قلب این تاریکی ناگهان انرژی فشرده ای با چگالی بی نهایت ناگهان منفجر شد درست همانند یک افنجار اتمی این انفجار چگونه چه زمان و چرا پدید آمده است؟و آیا نظم عالم در اثر انفجار بزرگ به وجود امده است یا از بی نظمی کیهان پدید آمده که ما هنوز قانون آن را نمی دانیم؟
نظم یعنی ساختار هماهنگ و مرتب یک سیستم یا یک نظام.
وقتی سیارات منظومه شمسی در یک فاصله معین و هماهنگ دور خورشید می چرخند و همه در مدار خویش حرکت می کنند و هیچ بی نظمی پدید نمی آید به این نتیجه می رسیم که در کیهان نظم وجود دارد.
دیدید بوهم فیزیکدان انگلیسی که به نظم پنهانی در طبیعت و هستی معتقد است می گوید:
حرکت ذرات غبار در درخشش آفتاب به ظاهر تصادفی و اتفاقی است در زیر بی نظمی آشکار پدیده ها نظمی ژرف وجود دارد یعنی نظمی با درجه بسیار بالا این نظم به ظاهر بی نظم است که ما آن را محصول اتفاق و تصادف می دانیم.
آنچه بی نظم به نظر می رسد مانند تکه ابری دراسمان خود عین نظم است.اما ما ساختمان منظم آن را درک نمی کنیم و می گوییم ابر به طور اتفاقی به شکل توده ای از غبار منجمد در آمده است.
در حالی که خوب به روابط ذرات وکنش واکنش آنها و نقش امواج در هستی دقت کنیم هیچ چیز تصادفی و اتفاقی نیست بلکه همه چیز از یک طرح و الگوی از پیش تعین شده پیروی می کند.برای مثال ما مشتی آهن براده را به هوا پرتاب می کنیم آنها به نظر ما بطور نامنظم و اتفاقی به زمین افتاده و هر براده به گوشه ای پرتاب می شود.در حالی که نیروی جاذبه و کششی را که زمین برآنها اعمال می کنید فشاری را که جو زمین بر آنها وارد کرده و چرخش زمین در حرکت آنها تاثیر می گذارد و شاید هم تاثیراتی دیگر از سیارات منظومه شمسی می پذیرند که تا کنون به اثبات نرسیده است.محل فرود آنها را دقیقا مشخص می کندودر غیر این صورت براده ها یکی به زمین می افتاد و دیگری به هوا می رفت و یکی هم در آسمان معلق می ماند و تعدادی هم آهسته آهسته به زمین در نقاط مختلف می افتادند.اما همه براده ها در فواصل معینی نه چندان دور از هم بر زمین می افتند نشانه نظم هستی در ارتباط با براده هاست این مثال نمونه بود از میلیون ها نمونه ای که نشان نظم هستی است.
قوانین طبیعت خود نشانه نظم عالم است قانون جاذبه قانونی است که در تمامی کیهان جاری است و فرمول نیوتون که می گوید دو جرم آسمانی بر حسب عکس مجذور فاصله یکدیگر را جذب یا دفع می کنندویک قانون منظم و نشانه نظم بزرگ عالم است.جاذبه طبق تئوری نسبیت فضا و زمان را در اطراف یک جسم آسمانی منحنی می کند.ما اگر سنگی را در استخری پرتاب کنیم ایجاد موج می کند.سنگ هر چه بزرگتر باشد موج آن قوی تر است علت ایجاد موج افتادن سنگ در استخر است همینطور علت انحنای فضا نیروی جاذبه اجرام آسمانی است آیا همین قانون علت و معلولی و ترتب علت بر معلول و دتر می نیسم خود نشانه نظم عالم نیست
گرچه تئوری کوانتوم دتر می نیسم را رد می کند چون در دتر می نیسم اگر ما وضعیت حاضر یک سیستم را خوب بشناسیم.می توانیم آینده آن را تعین کرده و پیش بینی کنیم.اما در سیستم های نامنظم مانند پیش بینی آب و هوا نوسان بازارهای بورس و رفتار های اجتماعی با دانتن وضعیت و حالت کانون سیستم فقط آینده نزدیک را می توان پیشبینی کرد. برای مثال هرگز نمی توان پیش بینی کرد که در ده سال آینده در جای خاصی از زمین زلزله می آید یا نه و یا در پانزده سال آینده در تهران باران خواهد آمد یا نه و یا بورس سهام نیویورک چه نوساناتی خواهد داشت.پس دتر می نیسم در این سیستم های نامنظم رد می شود.اما این فقط نقص توانایی ما در پیش بینی حوادث و شناخت سیستم هایی است که خود ما آنها را نامنظم نامیده ایم در حالی که اگر بتوانیم سیستم شناخت خود را رو به تعالی برده و الگوهای ادراک خود را تغیر دهیم خواهیم فهمید که علیت در سیستم های نامنظم نیز کاربرد دارد و ترتب علت بر معلول یک قانون کیهانی است که بر سیستم های منظم و نامنظم نیز کاربرد دارد و ترتیب علت بر معلول یک قانون کیهانی است که بر سیستم های منظم و نامنظم حاکم است.
وقتی در جامعه قانونگذار قانونی را وضع می کند برای این است که به بی نظمی موجود در جامعه یا سیستم خاتمه بدهد برای مثال ما با یک کشتی به جزیره ای می رسیم که حدود دوبیست یا سیصد هزار نفر جمعیت دارد اما جامعه بدون قانون و بی نظمی است.هرکس زورش بیشتر است.بر دیگران مسلط تر و دارای امتیاز بیشتری استوئ قانون جنگل بر آن حکمفرما است اما چون ما چون با اسلحه وارد جزیره شده ایم جمعیت از ما ترسیده و حساب می برند ما برای پایان دادن به بی نظمی جزیره برای آن قانون وضع کرده است.
در ساختار های آفرینش از بی نظمی نظم پدید می آید که خود از راز های بزرگ علم هستی است من در اینجا یاد آزمایش یکی از دانشمندان آلمانی افتادم که مقداری براده آهن بروی یک صفحه فلزی صاف ریخت و با ویلن شروع به نواختن آهنگ کرد.پس از مدتی نواختن براده های نامنظم به خود شکل های هندسی منظم گرفتند یعنی از ارتعاش سیم های ویلن و نوای موسیقی از بی نظمی در براده ها اشکال هندسی منظمی ایجاد کرد.اگر ارتعاش سیم های ویلن و نوای موسیقی از بی نظمی در براده های آهن اشکال هندسی منظمی ایجاد کرده است.اگر ارتعاش موسیقی در براده های آهن ایجاد شکل هندسی می کند چرا در ذرات بنیادی این کار را نکند؟بعبارت دیگر اشکال هندسی ستارگان و سیارات و مواد طبیعی ممکن است در اثر ارتعاش موسیقی کیهانی باشد و از بی نظمی در هستی نظم را پدید آورده باشد.
حرکت تکاملی ذرات از بسیط به مرکب یعنی از ذرات زیر اتمی به اتم و سپس به مولکوب خود یک حرکت منظم تکاملی است چون هیچ تکاملی به کمال رسیدنی بدون نظم ممکن نیست.برای گرفتن درجه دکترا در یکی از رشته های تحصیلی باید بطور منظم در دوره ابتدایی متوسطه دانشگاه و بعد دوره فوق لیسانس و سپس دکتری درس خواند به طور منظم آموخت تز نوشت و به درجه دکتری رسید.این تکامل یعنی رفتن از دوره ابتدایی به دوره دکتری تکاملی است که باید با نظم انجام شود.قانون این کار فقط نظم است و نظم نشانه آگاهی و شعور بالا است.
آفرینش هم با همین نظم به حرکت تکاملی خود ادامه داده است.چون هنگامی که انفجار بزرگ پدید آمدوعناصر بسیط آغازین پدیدار شدند.نخستین عنصر شیمیایی بسیط هیدروژن در ترکیب با اکسیژن آب را پدید آورد.یعنی جرم بسیط حرکت تکاملی خود را با نظم و هوشمندی آغاز کرده و با دگردیسی انرژی آغازین به انرژی های تکامل یافته تبدیل می شود.مقصودم از از انرژی های پیشرفته جماد نبات حیوان و انسان و ابر انسانهاست
انرژی نخستینی که از هیدروژن شروع شده و به انسان و ابر انسان ختم می شود نمی تواند تصادفی اتفاقی و بدون یک ساختار هوشمند باشد.بنابراین شروع تکامل بدون رهنمود های آگاهی کل یا حضور آگاهی کل در تمام ذرات رو به تکامل ممکن نیست.ژان گیتون فیلسوف فرانسوی برای نوصیف و توجیه نظم طبیعی دانه برف را مثال می زند:یک دانه برف از قوانین ریاضی و فیزیک شگفت انگیزی پیروی می کند قوانین به آنها شکل هندسی زیبا می بخشد.برخی از آنها شکل کریستالی داشته و بعضی دیگر شکل کریستال های جمعی را به خود گرفته.تعدادی از آنها به شکل درخت و برخی سوزنی شکل و یت به شکل استوانه ای اندوعجیب این است که هر دانه برف در جهان بی نظیر است پس از اینکه ساعتی در باد می پیچد از هر نوع حرارت رطوبت و آلودگی هوا عبور می کند و سر انجام شکل خاص هندسی را به خود می گیرد شکل نهایی برف حاوی تمام شرایط جوی است که دانه برف از آن عبور کرده است.
در قلب دانه برف جوهر یک نظم نهفته است تعادل ظریف میان نیروهای با ثبات و نیروهای متغیر.یعنی کنش و واکنش میان نیروها در سطح انسانی و نیروها در سطح اتمی واین تعادل از کجا می می آید؟مبدا این نظم کجاست؟و منبع تقارن در کجا قرار دارد؟پاسخ به این سوال برای انسان در این دوره از تکامل و با این ظرفیت هوشی و ساختار روحی و روانی ممکن نیست اما بحث بیشتر در باره نظم قانون و برنامه ریزی و حرکت هوشمندانه در عالم ما را به یاد این اندیشه دهنمون می کند که تصادف در آفرینش بی معناست داشتن طرح اولیه برای خلقت ضروری بوده است ضرورت وجود حیات در هستی نظم قانون و برنامه ریزی نخستین در آفرینش بوده است بعبارت دیگر بدون نظم قانون و برنامه ریزی که موجب تکامل در عالم شده است حیات در هستی به وجود نمی آید.
برای اثبات بیشتر به مثایسه سیستم اتمی با منظومه شمسی و کهکشان سپس کل کیهان می پردازم.
منطق هولوگرافی یا کل نگر حکم می کند که در هر جز حاوی اطلاعات کل خود باشد بعبارت دیگر کل در جز مستتر است .به این ترتیب تمام خواص و کیفیات کل هم باید در جز مستتر باشد.نظم قانون و ساختار کل در جز هم مصداق پیدا می کند هنگامی که کپرنیک جوردانو برونو گالیله و نیوتون چرخش ذرات را به دور خورشید به اثبات رساندند و نلز بور فیزیکدان دانمارکی همان ساختار را در سیستم بسیار بسیار کوچک اتم کشف کردوبه قول خود آن را در رویای خودش دید پس اتم حاوی ساختار کل منظومه شمسی یا حتی حتی ساختمان کل کیهان در سیستم اتمی خود است ساختمان اتم یک ساختمان کیهانی اتمی است یعنی کیهان اتمی است که در زیر تلسکوپ بسیار غول آسا بزرگ شده است.به این ترتیب ساختمال کهکشان ها و کیهان شبیه ساختمان یک اتم است.
طبق عکس هایی که تلسکوپ هابل ارسال کرده است ستارگان یک کهکشان بدور مرکز آن می چرخند کما این که خورشید با ستارگانش هر دوبیست میلیون سال یک بتر به دور مرکز کهکشان راه شیری می چرخد درست مثل اینکه زمین که به دور خورشید می چرخد و الکترون به دور هسته اتم می چرخدو
فیثاغورس بر این باور بود که ساختمان اتم از اعداد اسرار آمیز پیروی می کند اخیرا دانشمندان با تحقیقاتی به این نتیجه رسیدند که نسبت چرخش کهکشان با گرداب دریاها نسبت طلایی دارد نسبت طلایی با عدد فی نمایش داده می شود و عدد فی جادویی ترین و شگفت آورترین عدد است.
ماریو لیویو اختر فیزیکدان آمریکایی در کتاب خود موسوم به نسبت طلایی نوشته است که بیشن شکل گردباد و شکل کهکشان راه شیری شباهتی وجود دارد در پس آن شباهت ها عدد جادویی قرار دارد که فی نامیده می شود.
به اعتقاد او ارتباط قابل توجهی بین طرح پرواز پرندگان هوای طوفانی و چرخ های گردان در اتشبازی ها وجود دارد این یک دید جادویی از طبیعت است و این نسبت در عدد فی قرار دارد که به آن عدد طلایی گفته می شئد که مقدار آن 6180/1 است که بعد از ممیز ریسمانی در اعداد اعشاری قرار دارد.
بر اساس برسی ها محاسبات بدن انسان چه در کل و چه در بعضی از قسمت ها مانند سر و دست و پا و حتی چشم و گوش از نسبت طلایی پیروی می کند.علاوه بر بدن انسان از طرز قرار کرفتن برگها روی ساقه های درختان و شاخه های جداگانه رئی ساقه به نسبت طلایی است.مراجعه شود به stephen skinner-Geometrie sacree 2007 page 66
ساختار های نانومتری و کوانتمی هم باید از نسبت های طلایی پیروی کنند؟
دانش فیزیک به ما می گوید:قوانین طبیعی که بروی زمین حاکم است در دوردست ترین کهکشان ها هم صادق استومهمترین قوانین طبیعت عبارت اند از قانون جاذبه دافعه قانون خنثی نیرو های الکترومغناطیس و نیروی های هسته ای قوی و ضعیف و قانون سیر نور همجوشی هیدروژن به هیلیوم در ستارگان عادی تبدیل جرم به انرژی قانون بقای انرژی قانون انتروپی و سکون کامل مولکوب ها در دمای صفر طبق حکم دانش فیزیک نه تنها در سیاره زمین بلکه در تمام نقاط عالم جاری است.
به عبارت دیگر یک وحدت قانون گذاری در تمام علم وجود دارد که همه کیهان از آن پیروی می کند آیا به واقع این طور است؟ما تا به اینجا دلیلی نداریم که قضیه غیر از این باشد تحقیقات دانشمندان تا کنون بر وحدت قوانین عالم در هستی صحه می گذارد مگر اینکه خلاف این ثابت شود.
مسئله وحدت قوانین طبیعت و یکسان بودن آنها در تمام عالم نشانه هوشمندی و تفکر در آفرینش است به عبارت دیگر اگر کیهان بطور تصادفی و از روی شانس و اتفاق و بدون طرح و برنامه از پیش تعین شده خود به خود پدیدار می شد نمی توانست یک وحدت قانون گذاری در تمام عالم وضع و اعمال کند.
در باغی که گل های و علف های و گیاهان بطور تصادفی می رویند و هیچ باغبانی برکاشت و رویش گیاهان هیچ نظارتی نمی کند علف ها بطور تصادفی در گوشه و کنار باغ می رویند و هیچ شکل و طرح واحدی بر آنها حکومت نمی کند اما وقتی باغبان ماهر و عاشق و دلسوزی به باغ برسد زیباترین گل ها با نقش و نگاره های با شکوه در باغ خواهند رویید و انسان فورا می فهمد که دستی هنرمند و روحی عاشق چنین باغ بی مانندی را چنان آراسته که هوش از سر او می رباید.
اما در باره این سوال که تعادل و تقارن هستی از کجا آمده است؟ما پیش از این نوشتیم که تعادل و تقارن دلیلی بر نظم هستی است.این نظم که ایجاد تعادل و تقارن می کند و این خود دلیل بر وجود آگاهی و شعور در کل هستی است.به همین دلیل هم اجزا عالم هستی به صورت زیر مجموعه ای از یک سیستم کلی در حد خود از این آگاهی و شعور برخوردار هستند.
اما اینکه بپرسیم این نظم و این آگاهی از کجا می آید پاسخ آن برای دانش امروز بشر ساخته نشده است.و ادرام انسان به خاطر محدودیتی که دارد نمی تواند بی نهایت ها و غایت ها را شناخته و درک کند.
مساله بی نهایت خود یکی از بزرگترین رازهای هستی است.اگر ما بتوانیم بی نهایت را شناخته و بفهمیم مبدا تقارن تعادل نظم و آگاهی از کجا می آید را خواهیم فهمید ایده ای در حد فرضیه مطرح شده که تمدن هایی در فضا هستند که بیش از یک میلیارد سال جلوتر از تمدن زمین هسستند این فرضیه چندان هم تخیلی به نظر نمی رسد چون انسانهای کره زمین در صورتی که بتوانند با همین روند تکنولوژی فضایی خود را توسعه داده و به تکامل ببرند قادر خواهند بود نه تنها در یک میلیارد سال دیگر بلکه در چند هزار سال دیگر به پیشرفت های شگفت آوری برسند.
آیا در میلیون ها سال آینده دیگر نحوه ادراک ما انسان ها به هستی همان خواهد بود که اکنون؟قطعا جواب منفی است چون اگر انسان ها به شرطی که بتوانند کره زمین را حفظ کنند یا بتوانند آگاهی خود را نسبت به کیهان گسترش دهند در صد یا دوبیست سال آینده ممکن است به نیروی هایی دست یابند که درکش اکنون برای انسان ها مشکل است چه برسد به یک میلیارد سال دیگر.
قدر مسلم است که خدا به عنوان بزرگترین آفریننده و وجودی بی نهایت و مبدا هستی بزرگتریم راز هستی و بالاترین اسرار علم وجود
 
  • شروع کننده موضوع
  • #44

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
احسان جان به نظرم اگه داری تایپ می کنی یه استراحتی به خودت بده اگرم داری کپی پیست می کنی لینک یا فایل اصلی رو بفرست و خودت و بقیه رو ر‌احت کن>:D<

مطلب مثنوی را کپی پیست کردم
اما دو مطلب بالا را از پی دی اف کتاب دکتر فرشید وکتاب علامه جعفری که در لپ تاب دارم برداشتم
 
  • شروع کننده موضوع
  • #45

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
چرا این شعر را نپسندیدی
من از ان به هستم ای دوست که
شود صحبتی از یار و شوم اب روانی
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
علامه جعفری
اندیشه های مولانا

یکی از مبانی وحدت گرائی، اکنون دیدگاه دانشمندان ایده آلیست است که روح، یا آگاهی و ماده را یکی
دانسته و آنها را از هم جدا نمی‌کنند. تفسیرهای متعددی که بر تئوری کوانتوم، و مکانیک کوانتومی وارد
شده است، نظر به یگانگی، روح – ماده، یا آگاهی و ماده داشته‌اند.
در تفسیر کپنهاگی تئوری کوانتوم، و همینطور مکانیک کوانتومی، اصالت با مشاهده و ادراک انسان
است.
اصالت ادراک، مشاهده و تصور، یکی از مهمترین نهادهای تاریخ فلسفه است. به عبارت ساده‌تر این
مشاهده، درک، نظارت و توجه انسان است که وجود چیزی را تعیین و اثبات می‌کند. ادراک و مشاهده
یکی از مهمترین امور روحی و روانی انسان است، پس این روح، ذهن و فضای روانی و معنوی انسان
است که موجودیت اشیاء، تفاوت آنها و نمود آنها را بر ما تعیین و مشخص می‌کند.
به اعتقاد مکتب اصالت ادراک، تا من چیزی را مشاهده نکنم، وجود نخواهد داشت، و من با مشاهده و ادراک
خود، اتم‌های اندیشه خود را بر روی شی مورد مشاهده قرار می‌دهم، و طبق تئوری کوانتوم با شی
مشاهده شده یک سیستم را می‌سازم، پس شاهد با مشهود یک سیستم واحد را به وجود می‌آورند.
این اتحاد سیستمیک در جهان، همان اتحاد شاهد و مشهود ، یا ناظر و منظور در تئوری کوانتوم است که
در واقع اتحاد روح با ماده است. اگر ما با روح خود شی خارجی یا ماده‌ای را می‌بینیم، و با مشاهده و ادراک
آن یک سیستم واحد را می‌سازیم، پس این مشاهده است که به شی قوام وجودی می‌بخشد همان
اتحاد روح، ذهن و آگاهی با ماده است. ما با مشاهده عالم در وجود هستی شرکت می‌کنیم و با آن
یکی می‌شویم.
نظریه فوق مبتنی بر ایده آلیسم بر کلی است، و نظریه پردازان کوانتومی نیز آنرا مورد تأیید قرار دادند.
معروفترین آنها، گربه شرودینگر، و عدم قطعیت‌ هایزنبرگ است.
شرودینگر فیزیکدان معروف اتریشی فرضیه‌ای دارد که موسوم به «گربه شرودینگر» است. او گربه‌ای را در
نظر می‌گیرد که در قفسی جای گرفته است. یک شیشه سیانور در این قفس قرار دارد. و تپانچه‌ای نیز
در قفس قرار گرفته که با روشن شدن لامپی تپانچه شلیک می‌کند، و شیشه سیانور را می‌شکند.
در اینصورت دو حال پیش می‌آید: یا گربه سیانور را می‌خورد که می‌میرد. یا نمی‌خورد و زنده می‌ماند.
چون در قفس بسته و ما از داخل آن اطلاع نداریم، تا در قفس را باز نکنیم از واقعیت ماجرا اطلاع نداشته و
یقین حاصل نمی‌کنیم. پس دو دنیا ، یا دو جهان برای ما وجود دارد که هر دو جهان احتمالی بوده و تابع قانون
احتمالات هستند. وقتی صدای شلیک گلوله بلند می‌شود و شیشه سیانور می‌شکند، دو احتمال وجود دارد.
احتمال دارد گربه مرده و یا زنده باشد. وقتی در قفس را باز کردیم و دیدیم که گربه خوشبختانه زنده
است، اولاً شک ما به یقین تبدیل می‌شود. یعنی احتمال به صورت تابع موج ساقط شده و قطعیت جای آنرا
می‌گیرد. گربه زنده است، پس احتمال مرده بودن به صورت تابع موج ساقط می‌شود، و دنیای زنده بودن
گربه قطعیت می‌یابد. پس این مشاهده و ادراک ماست که احتمال یا قطعیت درون قفس را معین می‌کند.
این یعنی حاکمیت آگاهی ، شعور ، ذهن و روح انسان در تعیین وضعیت و حالت هرچیز در عالم هستی.
وقتی ما وضعیت چیزی را با مشاهده خود تعیین می‌کنیم، روح یا آگاهی ما با آن شی یا چیز متحد می‌شود.
در تفسیر نظریه شرودینگر می‌توانیم بگوئیم، وقتی در قفس را باز می‌کنیم و گربه را زنده می‌یابیم،
مشاهده ما که قطعیت را به دنبال می‌آورد عالم ذره را تشکیل می‌دهد، و گربه مرده که به صورت تابع موج
ساقط شده و در عالم احتمال مانده و قطعیت نیافته، عالم موج را می‌سازد. به عبارت دیگر، گربه زنده ذره
است، و گربه مرده موج. تا زمانی که در قفس باز نشده است، ایندو یعنی موج و ذره مکمل یکدیگرند، وبه
محض قطعیت، حالت دوم به صورت موج ساقط می‌شود و به صورت دنیای موازی با جهان ذره‌ای، یا
جهانی که گربه در آن زنده است در می‌آید.
وقتی که در قفس را باز می‌کنیم و گربه را زنده می‌یابیم و حکم به زنده بودن آن می‌کنیم، ما با گربه زنده
به صورت یک سیستم واحد در آمده و از نظر تئوری کوانتوم یک سیستم یا نظام یگانه‌ای را تشکیل می‌دهیم.
ژان گیتون، فیلسوف فرانسوی در گفتگوئی در کتاب «خدا و علم، به سوی متارئالیسم.» می‌گوید:
«... عمل مشاهده و معرفتی که به دنبال می‌آورد، نه تنها حقیقت را دگرگون می‌سازد، بلکه آنرا معین
می‌کند مکانیک کوانتومی، آشکارا نمایان می‌کند که ارتباطی نزدیک میان روح و ماده وجود دارد ... پس
چگونه از این سعادتی که نصیب انسان متفکر شده است، بر خود نبالم؟ این تأیید آن چیزیست که
همواره به آن اعتقاد داشته‌ام، فرمانروائی روح بر ماده.»
اما روح و آگاهی بر ماده و انرژی حکومت می‌کند.
هستی شناسی بدون توجه داشتن به نظام آگاهی حاکم بر هستی، شناخت یک سیستم مرده
و بدون هدف است، اما آگاهی به هستی زنده، به آن زندگی و پویایی می بخشد.آگاهی حاکم بر دستگاه
آفرینش نمایانگر اینست که همه اجزاء عالم که سازنده خود سیستم هستند، زنده، هوشمند، با
برنامه و رو به تکامل هستند. ما زیر مجموعه کل به نام کیهان هستیم .
به حکم منطق هر چه زیر مجموعه دارد، کل مجموعه هم دارد ،اما هر چه کل مجموعه دارد، زیر مجموعه
ندارد. به عبارت دیگر هرچه جزئی از یک کل دارد، کل هم دارد، اما هر چه کل دارد معلوم نیست جزء
هم داشته باشد .
کوه با عظمت و زیبای البرز با قله دماوند از مولکولهایی مانند هیدروژن، سیلیس ، کوارتز و مواد معدنی مانند
گوگرد و احتمالاً آهن تشکیل شده است .یک صخره در قله دماوند هم از هیدروژن، سیلیس ، و کوارتز تشکیل
شده است، اما صخره یا سنگ های کوچکتر ممکن است فاقد گوگرد ، و یا مواد معدنی باشند .رابطه
انسان با عالم هستی مثل رابطه صخره با کوه دماوند است. اگر انسان می اندیشد ، که یک امر بدیهی
است. و اگر روح دارد که امروز دیگر برای روح شناسان غیر قابل انکار است، و اگر انسان زنده و در
زندگی رو به تکامل می رود که این نیز روشن‌تر ازآفتاب است، پس کل عالم که مجموعه یک نظام است،
می اندیشد، زنده و هوشمند و رو به تکامل است.به همین دلیلی همه ذرات موجود در آنهم باید
هوشمند ، زنده و متحرک و هدفمند باشد. این قضیه مورد اذعان فلسفه شرق یعنی چین ، هند و عارفان
ایرانی قرار گرفته است ، با توجه به این اصل بزرگ کیهانی است که مولانا جلال الدین محمد بلخی
رومی به زیبایی می سراید :
جــــــــــمله ذرات عالم در نهان با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نا محرمان ما خامشیم
ذرات زنده ، هوشیار، پرانرژی و سازنده اند. پس کل یا مجموعه کل آنها یعنی کیهان زنده ، با هوش
سازنده و آفریننده است. رابطه انسان با کیهان مانند رابطه یک گیاه در یک باغ بسیار بزرگ با طبیعت
اطراف ،آب و آفتاب و گیاهان دیگر است .چطور می توان گفت گیاه که در یک باغ بزرگ روئیده، زنده،
رو به رشد و صاحب درک است، اما باغ بزرگتر آن که هر آنچه گیاه کوچک دارد، در خود پرورده است
مرده و بدون درک و نیروی هوشمندی است. منطق من نمی تواند چنین حکمی را بپذیرد.
اعتقاد من اینست که اگر فیزیک می‌خواهد به مسائل بزرگ فلسفی و متافیزیک مانند اینکه عالم از چه
به وجود آمده بپردازد، نباید فقط به فرمولهای ریاضی و طرح نظریات محدود، کراندار و مادی گرایانه علوم
بپردازد. فیزیک باید با عرفان ، یعنی شناخت مسائل تجریدی هستی آشتی کند، و نیروی مکاشفه را به
عنوان یک اصل در شناخت منطقی انسان و باورهای او بپذیرد.
حرکت تکامل عالم ، یک نوع تکامل و حرکت کمالی است ،یعنی آگاهی کل ، حال هرچه می خواهد
باشد .اینجا دیگر عقل هیچ دانشمندی به آن راه ندارد.نوعی دانه اولیه را در یک کیهان بی نهایت بزرگ از
تاریکی و سرما به وجود آورده است ، و آن دانه در دل اقیانوس بی نهایت تاریک و سیاه و بسیار سرد،
ارتعاشی را باعث شده که یک فوتون اولیه به جنبش و به حرکت درآید. همین ارتعاش و حرکت و جنبش
فوتون، یا موج- ذره اولیه در کیهان فندقی و شرائط آغازین عالم که معلوم نیست از کجا آمده ،موجب
انفجار بزرگ یا مه بانگ شده است، خلاء کاذب تئوریسین های کوانتومی ، و عدم فیزیکدانان و ب
رخی از فلاسفه، از نظر من همان انرژی تاریک یا سیاه است. که اگر راز انرژی سیاه در کیهان فاش شود،
ما به وضیعت و حال هستی به لحظات قبل از انفجار بزرگ بیشتر پی خواهیم برد.با توجه به عقاید فوق
است که من رگه هائی از نظریه کوانتوم را در اندیشه های مولانا احساس کردم .
مولانا وقتی می فرماید:
ای برادر تو همه اندیشه ای مابقی را استخوان و ریشه ای
اندیشه را مقدم بر هر چیز و هر ماده ای می داند . پس از نظر فلسفی اولویت اندیشه بر ماده یعنی
ایده آلیست بودن ، پس مولانا ایده آلیست یا طرفدار مکتب اصالت تصور است .همه دانشمندان
طرفدار تئوری کوانتوم خود را ایده آلیست می نامند،چون عالم هستی در نهایت تبدیل به یک موج عقلی
می شود. موج عقلی که استنباط من از عدد «زای» شرودینگر همین موج عقلی است، پس موج عقلی،
یا کوچکترین کمیت فیزیکی ساختمان ماده، بسیار به ایده افلاطونی نزدیک می شود .مثال افلاطونی که
جمع آن مثل است ،کائنات را تبدیل به یک موج عقلی می کند. موج عقلی یک کوانتوم پیوسته از
ساختار اساسی عالم هستی است.
یک چنین موجی نمی تواند تصادفی ، بدون برنامه و نتیجه نیروهای تصادفی و کور طبیعت باشد. موج عقلی
یک نوع آگاهی است، انسان از طرف آگاهی و شعور خود می تواند با این موج عقلی یا آگاهی کل
تماس بگیرد و با آن به اتحاد برسد.
این آن چیزیست که من از اندیشه های مولانا درک کردم. شاید این راهی باشد برای عده ای که بدانند
من با عشق ،و اندیشه ای تجریدی به کیهان نگریسته ام و علم هم که بسیار مقدس و والاست اگر
بخواهد به جهان بهتر بنگرد، باید با آگاهی و خرد تجریدی و عشق به کیهان نگریسته و به آن نزدیک شود،
در غیر این صورت علم و تکنولوژی ما روزی بر علیه خود ما به کار خواهد رفت. پس باید به سه کلمه در
زندگی توجه کرد و آن را سرلوحه تفکرات خود قرار بدهیم ، و یک صدا فریاد بزنیم: زنده باد عشق ، زنده
باد علم ، و زنده باد آگاهی.
اتحاد این سه شاید انسان را به سعادت برسانند.بیش از این دیگر نمی دانم.
متاسفانه حوزه کوانتوم مکانیک به دلیل پیچیدگی و بحث برانگیز بودن، همواره راه رو برای انبوهی بدفهمی یا حتی سوء استفاده و شبه علم(انرژی درمانی کوانتومی-عرفان کوانتومی-قانون جذب کوانتومی-عقاید کوانتومی تائوئیسم/مولوی/بودیسم، جهان هولوگرافیک مایکل تالبوت و....) باز گذاشته. در این متن هم میشه انبوهی از همین موارد رو مشاهده کرد.
ما نه هیچ شواهدی مبنی بر "آگاهی ذرات" داریم، و نه هیچ شواهدی درباره "تاثیر آگاهی بر ذرات". اینها فقط برآمده از یک تفسیر نه چندان شاخص به نام "تفسیر ایدئالیستی کوانتوم" هست که ربطی هم به تفسیر کپنهاگی نداره!
آزمایشات و نظریاتی مثل آزمایش دوشکاف، اصل عدم قطعیت، ماهیت مشاهده گر و...در واقه بیشتر مربوطن به "اثر مشاهده گر". اما این اثر مشاهده گر، هیچ ربطی به تاثیر آگاهی بر ماده نداره، بلکه به برهمکنش "ذرات مورد مشاهده" با "ابزار اندازه گیری" برمیگرده که هیچ ربطی به فراماده و این حرف ها نداره.
شما برای مشاهده ذرات، مجبورین بهشون فوتون(ذرات تشکیل دهنده نور) بتابونید. از اونجایی که فوتون و فرضا الکترون مورد مشاهده، از یک مرتبه هستن، طبعا باهم برهمکنش هایی خواهند داشت که منجر به تغییر کمیت های مورد مشاهده در الکترون مورد مشاهده میشه. به اصطلاح، در کوانتوم اندازه گیری ذاتا "مخربه". یعنی عمل اندازه گیری، سیستم مورد مشاهده رو تغییر میده. برخلاف فیزیک کلاسیک که اینجور نیست. دقیقا به دلیل همین تغییر مورد مشاهده ست، که ما از موقعیت قطعی الکترون، پیش از مشاهده، خبری نداریم و بجاش اون رو با "تابع موج احتمالاتی شرودینگر" بیان میکنیم. بخوام یه مثال ساده بزنم، مثل اینه که بخواید با نزدیک کردن یک خط کش به یک تار عنکبوت، اون رو اندازه بگیرید، ولی وقتی خط کش بهش برخورد میکنه، بخش هایی از تار عنکبوت پاره میشن و رو اندازش تاثیر خواهند گذاشت و شما فقط میتونید اندازه تار، بعد از برخورد با خط کش رو اندازه بگیرید، نه قبل از اون. میبینیم که این موضوع هیچ ربطی به آگاهی نداره و صرفا برهمکنش ابزار اندازه گیری با سیستم مورد مشاهدست. بین ما و حقیقت فی نفسه، همواره یه پرده هست به نام برهمکنش سیستم با ابزار! در کوانتوم، "مشاهده" لزوما به معنای "مشاهده گر آگاه" نیست(البته برخی این تفسیر رو دارن. ولی خیلی تفسیر پذیرفته شده ای نیست و شواهد خاصیم براش وجودنداره) بلکه تابحال در آزمایشات، صرفا همون "ابزار اندازه گیری"(فوتون) بوده.
نکته دیگه اینکه هنوز بحث هست درباره اینکه تفسیر درست مکانیک کوانتومی دقیقا چیه(فعلا تفاسیر کپنهاگی و چندجهانی بیشترین مقبولیت رو دارن) و همچنین در این باره که آیا الکترون، تابع موج و...اصلا چیزهایی "واقعی" هستن، یا صرفا بهترین توجیه ما برای مشاهدات. یعنی ابزارهایین که میتونن بخوبی، "فهم ما" از کوانتوم رو توجیه کنن و پیشبینی هایی درست داشته باشن، اما لزوما واقعی نباشن.
* تازه علاوه بر همه اینها، ما حتی تئوری ای به نام ارک-ار داریم که برعکس ادعای این متن، آگاهی رو باکوانتوم توضیح میده! البته هنوز تایید نشده و مخالفانی هم داره. ولی تفاسیر ایدئالیستی کوانتوم، عمدتا شبه علمی و کم اعتبارن.
آنطور که درک می‌کنم، کائنات از یک خلاء نیرو سرشت شروع شده تا به امروز رسیده و باز به خلاء
نیرو سرشت یا دینامیک بر می‌گردد. خلاء کوانتومی خود لطیف‌تر از عالم و کیهان کوانتومی را تشکیل
می‌دهد، و در اثر تکامل ، سیر و پیچیده شدن ساختمان خلاء کوانتومی به ساختار امواج بسیار لطیف
از نوع ساختمان آگاهی و اندیشه انسان، چگالی ماده شروع می‌شود. اما اساس یکی است، فقط
خلاء کوانتومی پویا و نیرو سرشت ایجاد میدان‌های کوانتومی نموده، آنگاه در اثر فعل و انفعال یا
کنش و واکنش آن میدان‌ها، ماده شکل خود را پیدا می‌کند. من نام خلاء کوانتومی را آگاهی کل و
فراگیر گذاشته‌ام.
در اسم گذاری مختارید. منم بهش میگم مش قنبر! ولی این "آگاهی کل و فراگیر" برای خلاء کوانتومی، صرفا یه اسم تحت اللفظی و بی معنیه. خلاء کوانتومی هیچ ربطی به درک متعارف ما از "آگاهی و شعور" نداره. صرفا خالی ترین حالت قابل مشاهدست که در اون، با میدان ها و ذرات مجازی(فوتونهایی با عمر بسیار کوتاه) روبروئیم که هم دارای "اثرات تجربی و قابل آزمایش" هست، و هم فاقد شعور و خودآگاهی و اینهاست(دستکم هیچ دلیلی برای همچین فرضی دربارش وجود نداره).

نظم یعنی ساختار هماهنگ و مرتب یک سیستم یا یک نظام.
این تعریف خوبی نیست. چرا که طبق این تعریف، همه چیز دارای نظمه و بی نظمی منطقا ناممکنه! هرچند این نظم، هیچ ربطی به خالق و ناظم نداره. چرا؟ چون حتی یه ماشین قراضه هم دارای نوعی هماهنگیه. مثلا بخاطر خراب بودن باکش، زود بنزین خالی میکنه. از اونجایی که این هم یک الگوی همواره تکرار شونده ست، پس این ماشین هم کاملا منظمه و فرقی با یه ماشین معمولی نداره! چیزی که اینجا تعریف شده، در واقع تعریف منطقی نظمه و دربارشم به طرز جالبی داریم:
نظم یا آرایش (به انگلیسی: Arrangement، Regularity) را می‌توان با عنوان وضعیتی تعریف کرد که چگونگی رخ دادن یا حاصل شدن یک رویداد یا نتیجه را در هماهنگی عناصر مرتبط شرح می‌دهد.
نظم چه در زبان چه در عمل یک فعل یا اسم مشتق نیست و فاعل و مفعول ندارد. یک جریان تحولات بی‌هدف یا به عبارتی یک بی‌نظمی ممکن است به نتیجه‌ای منجر شود که در پایان نتیجه را با عنوان هدف نشان دهد و جریان پشت‌سر گذاشته شده را منظم.
https://fa.wikipedia.org/wiki/نظم_(منطق)

طبق این تعریف، هر الگویی، بدون هیچ نیازی به ناظم، میتونه منظم تعریف بشه. چون نتیجه "هرچیزی" که باشه، میتونه به عنوان هدف مشخص بشه و هیچ تعریف خاص و ثابت و پیشاپیشی از هدف، مشخص نشده. وقتی توپ رو پرت میکنید، چه بره داخل سبد چه نره، از اونجایی که هر دو حالت معلول یکسری اتفاقات پیشینن، پس هردو منظمن. در حالی که شما در حالت اول، به عنوان فرد آگاه، دخالت بیشتری دارید تا دوم.

اما پس چه تعرفی از نظم، میتونه پایه ای باشه برای خداباوری و نیازمند به یک ناظم؟ راهش اینه که "از قبل"، یک "چیز خاص" رو به عنوان "هدف" در نظر گرفته باشید، و بعد بخواید یک چیز رو طوری هماهنگ کنید که به سوی هدف مورد نظر بره وو باهاش سازگاری داشته باشه. به عبارت دیگه، داریم: "نظم=هماهنگی در راستای رسیدن به یک هدف خاص و از پیش تعیین شده". مثلا ماشین قراضه منظم نیست، چرا که با هدف ما(جابجایی امن در نقاط شهر) همخوانی نداره.
اما "هدف" فقط در ذهن طراحه. ما بطور تجربی و علمی، نمیتونیم متوجه وجود نظم در طبیعت بشیم، چرا که "هدف" اولیه خلقت رو نمیدونیم که حالا بررسی کنیم ببینیم طبیعت فعلی، باهاش همخوانی داره یا خیر. رویکرد علم اساسا توصیفیه و هیچ کاری به "اهداف"،"ارزش ها"،"تمایلات" و.... نداره. از اونجایی که این تعریف خداباورانه تر از نظم، همواره مستلزم فرض گرفتن یک "هدف" هست، پس علم بنا به تعریف و روش شناختیش، هرگز نمیتونه اون رو مورد بررسی قرار بده و جمله "علم مشخص کرده که طبیعت نظم داره"، متناقض و بی معناست. شاید دهن قرار بود براش شنیدن طراحی بشه، ولی اشتباهی داره برای حرف زدن و خوردن استفاده میشه، و در نتیجه بی نظمه!(با هدف قبلی هماهنگ نیست)
حتی فراتر از اون، گرچه این تعریف از نظم، برخلاف قبلی، همیشه مستلزم ناظمه(خدا)، اما نمیشه ازش به سوی خدا حرکت کرد! چون "هدف" فقط در ذهن ناظمه. پس اول باید وجود ناظم تاییدبشه، بعد وجود نظم!(برخلاف برهان نظم که از نظم به ناظم حرکت میکنه)

ضمنا، اگرهم از منبعی نامعلوم(!)، هدف آفرینش رو حیات و انسان میدونید و براین اساس، بنظرتون زمین منظمه، چرا به اونهمه سیاره بدون حیات و در نتیجه بی نظم نگاه نمیکنید؟
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #47

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
ضمنا، اگرهم از منبعی نامعلوم(!)، هدف آفرینش رو حیات و انسان میدونید و براین اساس، بنظرتون زمین منظمه، چرا به اونهمه سیاره بدون حیات و در نتیجه بی نظم نگاه نمیکنید؟

از کجا میدونی حیات نداره مشاهده کردین یا کاوشگر فرستادین درون این همه سیاره و منطومه و چهان های موازی راستی تا به حال آیه 25 سوره نمل،( الا سیجدو‌الله‌الذی یخرج‌الخب، فی‌السموات‌و‌الارض و یعلم ما تخفون و ما تعلنون) را دیدی یا آیه2 سوره رعد،( الله‌الذی رفع‌اسموت بغیر عمد‌ترون‌ها ثم استوی علی‌العرض و سخر‌الشمس والقمر کل یجری ‌لاجل مسمی یدبر‌الامریفصل‌الایات‌العلکم بلقاء ربکم توقنون) یا آیهآیه 15 سوره ق، (افعیینا بالخلق‌الاول بل هم فی‌لبس من خلق جدید) رادیدی اصلا روش فکر کردی یا نه میخوای بگی ما به خاطر بد فهمی کتابی راکه یک انسان اسکیزوفرنی دار گفته را داریم ربطش میدیم به مطالب روز و گذشته جناب کرین (یک شرق شناس )میگه علت بدفهمی اکثر فیلسوفان غربی این است که تنها گزینه های در اختیارشان مسیحیت ویهود میباشد در حالی که از اسلام بی خبرند
ور بگیری کیت جست و جو کند

نقش با نقاش چون نیرو کند

منگر اندر ما مکن در ما نظر

اندر اکرام و سخای خود نگر

ما نبودیم و تقاضامان نبود

لطف تو ناگفتهٔ ما می‌شنود
 
  • شروع کننده موضوع
  • #48

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
درمانی کوانتومی-عرفان کوانتومی-قانون جذب کوانتومی-عقاید کوانتومی تائوئیسم/مولوی/بودیسم، جهان هولوگرافیک مایکل تالبوت و....)

وجدانی داری مولوی را بامایکل تالبوت مقایسه میکنی الحق والانصاف

نقد جهان هولوگرافیک که نطریه مثل افلاطون را با نطریه عالم زرع شیخ اشراق قاطی کرده دوصدم گرم هم کوانتوم توش ریخته یک چیزی در امده که نه ربطی به اسلام داره نه به عرفان منتها برای گمشدگان عالم مسیحیت خوبه
دکتر محمد رضا توکلی صابری در نقد این کتاب می‌نویسد: متأسفانه او(مایکل تالبوت) در این کتاب نه تنها هیچ توضیح عقلانی از این پدیده‌ها به دست نمی‌دهد و هیچ‌یک از این ادعاها را ثابت نمی‌کند، بلکه خواننده ایرانی هم هیچ رابطه‌ای بین مفاهیم مورد ادعا در این کتاب و عرفان اسلامی یا ایرانی نمی‌یابد. انبوه خیال‌بافی‌های موجود در این کتاب برای کسی که در جهان واقعی زندگی می‌کند، تفکر عقلانی دارد، و مبادی علوم را می‌داند واقعاً حیرت ور است. این کتاب به استدلال منطقی و تفکر عقلانی نه پوزخند، بلکه قهقهه زده است. دنیای تالبوت دنیای هولوگرافی نیست، دنیای هپروت و هالوسالاری است. «جهان هولوگرافیک» تالبوت کاریکاتوری از مُثُل افلاطونی همراه با آمیزه‌ای از خرافات است. تنها بخشی از کتاب که حاوی حقایق علمی است، بخشی است که به توضیح هولوگرافی می‌پردازد، که البته در این مورد هم تالبوت زیاد موفق بوده است و خیالات خود را در میان توضیحات علمی جا نزده است. تالبوت البته کتاب‌های شبه علمی زیادی نوشته است و افسانه پردازی‌های زیادی کرده است، ولی این کتاب از نظر تحمیق مردم، واقعاً سرآمد آن‌هاست
کتاب تالبوت آشکارا شبه علم است، از مقدماتی به ظاهر علمی استفاده کرده‌ و نتیجه‌هایی عجیب و غریب گرفته‌ است. پر است از ارجاعات به آدم‌ها و مراجعی که علمی نیستند، اما او آنها را علمی می‌خواند. بسیاری از موافقین کتاب معتقد هستند که این نوشته‌ها نظریه هستند؛ همان‌طور که نسبیت و بیگ بنگ نظریه هستند. بگذارید از همین‌جا شروع کنم. ابتدا تصور می‌کنم که کسانی که از این جملات سود می‌جویند، درک عوامانه‌ای که از واژه‌ی نظریه دارند را جایگزین کاربرد نظریه در علم می‌کنند. احتمالا حتی از دوران تحصیل‌شان در دوره‌ی راهنمایی تحصیلی، تعریف نظریه علمی را از دیدگاه بیکن به یاد ندارند. این خبطی است که در بسیاری از موارد، صاحبان نظراتِ عجیب و غریب، انجام می‌دهند و خودشان را در نظریه بودن، هم‌رده‌ی نسبیت، بیگ بنگ وفرگشت و … قرار می‌دهند. همان‌گونه که برخی مخالفین فرگشت، با گفتنِ جمله‌ی “این تنها یک نظریه است”، در خیال خودشان، فرگشت را رد می‌کنند.

واقعیت این است که نسبیت و بیگ بنگ، مدل‌هایی از جهان هستند که کار می‌کنند و از پس آزمایش‌های علمی برمی‌آیند. تقریبا هیچ دانشمندی، ادعا نمی‌کند که ساز و کار جهان را دقیقا آن‌گونه که هست، تبیین کرده‌ است. (بر خلاف تالبوت که چنین ادعایی دارد!) بلکه مدلی از جهان را ارائه می‌دهد که می‌توان با آن برخی چیزها را به درستی پیش‌بینی کرد. حتی شاید برای بسیاری عجیب باشد که بطلمیوس نیز کاری به ساز و کار جهان ندارد، و تنها مدلی از جهان را با توجه به ابزارهای هندسی ارائه می‌دهد ، اینکه بعدها شارحان، چه تصوری از کار او داشتند، و چگونه مدل هندسی او را به عنوان واقعیت جهان گرفتند ربطی به خود بطلمیوس ندارد.نظریه‌ها، روش مشخصی دارند و ادعاهای ثابتی نیز دارند، در حالی که نوشته‌ی تالبوت تنها به دروغ نام خودش را نظریه گذاشته‌ است.
تیراژهای بالا دست پیدا کنند که بسیار تعجب برانگیز است. اولین نمونه‌ای که به ذهنم می‌رسد کتاب بی‌شعوری است. جالب اینجاست در بین ریویوهای بی‌شعوری در سایت گودریدز از بین ۱۹۵۴ نفری که آن را خوانده‌اند، تنها پنج ریویو به زبان انگلیسی وجود دارد، که دو تای آن را نیز خوانندگان فارسی زبان نوشته‌اند. یعنی راهنمای تشخیص خطرناک‌ترین بیماری تاریخ بشریت، تاکنون کمتر از تعداد انگشتان دو دست خواننده‌ی غیر فارسی داشته است. و تعداد خوانندگان فارسی‌زبان‌اش؟ (احتمالا خوانندگان غیرفارسی‌زبان منتظر هستند تا شاید روزی بتوانند کتاب را با خودکار بی‌شعوری تهیه نمایند.)

از این دست تعاریف، در مورد کتاب تالبوت نیز به صورت فوق‌العاده زیادی شنیده می‌شد. مترجمِ نامدار کتاب، که روابط خیلی خوبی با روزنامه‌نگاران و اهالی حوزه‌ی کتاب دارد، ادعاهای عجیب و غریبی که در مورد عرفان‌های شرقی در کتاب شده‌ است.
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
از کجا میدونی حیات نداره مشاهده کردین یا کاوشگر فرستادین درون این همه سیاره و منطومه و چهان های موازی راستی تا به حال آیه 25 سوره نمل،( الا سیجدو‌الله‌الذی یخرج‌الخب، فی‌السموات‌و‌الارض و یعلم ما تخفون و ما تعلنون) را دیدی یا آیه2 سوره رعد،( الله‌الذی رفع‌اسموت بغیر عمد‌ترون‌ها ثم استوی علی‌العرض و سخر‌الشمس والقمر کل یجری ‌لاجل مسمی یدبر‌الامریفصل‌الایات‌العلکم بلقاء ربکم توقنون) یا آیهآیه 15 سوره ق، (افعیینا بالخلق‌الاول بل هم فی‌لبس من خلق جدید) رادیدی اصلا روش فکر کردی یا نه میخوای بگی ما به خاطر بد فهمی کتابی راکه یک انسان اسکیزوفرنی دار گفته را داریم ربطش میدیم به مطالب روز و گذشته جناب کرین (یک شرق شناس )میگه علت بدفهمی اکثر فیلسوفان غربی این است که تنها گزینه های در اختیارشان مسیحیت ویهود میباشد در حالی که از اسلام بی خبرند
ور بگیری کیت جست و جو کند

نقش با نقاش چون نیرو کند

منگر اندر ما مکن در ما نظر

اندر اکرام و سخای خود نگر

ما نبودیم و تقاضامان نبود

لطف تو ناگفتهٔ ما می‌شنود
مشخص نیست که حیات بیگانه در کل عالم وجود داره یا خیر، ولی تابحال از بین اینهمه سیاره رصد شده، آثاری از چنین حیاتی یافت نشده و حتی طبق احتمالاتی هم که برای وجود بیگانگان مطرح میشه، اکثر سیارات فاقد حیات هستن.

اگه از انبوه مسائل تفسیری ای که این وسط پیش میاد بگذریم، یک چالش کوچیک که میشه در اینباره برگزار کرد، اینه که مسلمین بدون خبر داشتن از کشفیات علمی، از تفسیر قران یک اصل علمی بیرون بکشن و "بعدا" با علم تظبیق پیدا کنه. نه اینکه با دونستن مفاهیم علمی، بزور اونهارو جاسازی کنن، در حالیکه در بین اینهمه تفسیر قدیمی، هیچ اشاره ای به این موارد نشده! حالا که علم رونق گرفته، یک روز فرگشتو ازش استخراج میکنن، یک روز تئوری ثابت نشده ریسمانها، یک روز چندجهانی، یک روز نسبیت، کوانتوم و....تقریبا از هر متنی میشه به زور، این چیزهارو در اورد! مثلا سرخپوستان هم به ریسمان های انرژی باور داشتن و با چنین روش تفسیری، این میتونه تلویحا اشاره به تئوری ریسمانها در فیزیک امروزی داشته باشه، و در نتیجه سرخپوستان باستانی رو از بزرگترین فیزیکدانان بدونیم!
حتما دانشمندان هم منتظر اینن که بجای آزمایش علمی، قران تفسیر کنن و این همه بودجه صرف تحقیقات نکنن!

وجدانی داری مولوی را بامایکل تالبوت مقایسه میکنی الحق والانصاف

نقد جهان هولوگرافیک که نطریه مثل افلاطون را با نطریه عالم زرع شیخ اشراق قاطی کرده دوصدم گرم هم کوانتوم توش ریخته یک چیزی در امده که نه ربطی به اسلام داره نه به عرفان منتها برای گمشدگان عالم مسیحیت خوبه
دکتر محمد رضا توکلی صابری در نقد این کتاب می‌نویسد: متأسفانه او(مایکل تالبوت) در این کتاب نه تنها هیچ توضیح عقلانی از این پدیده‌ها به دست نمی‌دهد و هیچ‌یک از این ادعاها را ثابت نمی‌کند، بلکه خواننده ایرانی هم هیچ رابطه‌ای بین مفاهیم مورد ادعا در این کتاب و عرفان اسلامی یا ایرانی نمی‌یابد. انبوه خیال‌بافی‌های موجود در این کتاب برای کسی که در جهان واقعی زندگی می‌کند، تفکر عقلانی دارد، و مبادی علوم را می‌داند واقعاً حیرت ور است. این کتاب به استدلال منطقی و تفکر عقلانی نه پوزخند، بلکه قهقهه زده است. دنیای تالبوت دنیای هولوگرافی نیست، دنیای هپروت و هالوسالاری است. «جهان هولوگرافیک» تالبوت کاریکاتوری از مُثُل افلاطونی همراه با آمیزه‌ای از خرافات است. تنها بخشی از کتاب که حاوی حقایق علمی است، بخشی است که به توضیح هولوگرافی می‌پردازد، که البته در این مورد هم تالبوت زیاد موفق بوده است و خیالات خود را در میان توضیحات علمی جا نزده است. تالبوت البته کتاب‌های شبه علمی زیادی نوشته است و افسانه پردازی‌های زیادی کرده است، ولی این کتاب از نظر تحمیق مردم، واقعاً سرآمد آن‌هاست
کتاب تالبوت آشکارا شبه علم است، از مقدماتی به ظاهر علمی استفاده کرده‌ و نتیجه‌هایی عجیب و غریب گرفته‌ است. پر است از ارجاعات به آدم‌ها و مراجعی که علمی نیستند، اما او آنها را علمی می‌خواند. بسیاری از موافقین کتاب معتقد هستند که این نوشته‌ها نظریه هستند؛ همان‌طور که نسبیت و بیگ بنگ نظریه هستند. بگذارید از همین‌جا شروع کنم. ابتدا تصور می‌کنم که کسانی که از این جملات سود می‌جویند، درک عوامانه‌ای که از واژه‌ی نظریه دارند را جایگزین کاربرد نظریه در علم می‌کنند. احتمالا حتی از دوران تحصیل‌شان در دوره‌ی راهنمایی تحصیلی، تعریف نظریه علمی را از دیدگاه بیکن به یاد ندارند. این خبطی است که در بسیاری از موارد، صاحبان نظراتِ عجیب و غریب، انجام می‌دهند و خودشان را در نظریه بودن، هم‌رده‌ی نسبیت، بیگ بنگ وفرگشت و … قرار می‌دهند. همان‌گونه که برخی مخالفین فرگشت، با گفتنِ جمله‌ی “این تنها یک نظریه است”، در خیال خودشان، فرگشت را رد می‌کنند.

واقعیت این است که نسبیت و بیگ بنگ، مدل‌هایی از جهان هستند که کار می‌کنند و از پس آزمایش‌های علمی برمی‌آیند. تقریبا هیچ دانشمندی، ادعا نمی‌کند که ساز و کار جهان را دقیقا آن‌گونه که هست، تبیین کرده‌ است. (بر خلاف تالبوت که چنین ادعایی دارد!) بلکه مدلی از جهان را ارائه می‌دهد که می‌توان با آن برخی چیزها را به درستی پیش‌بینی کرد. حتی شاید برای بسیاری عجیب باشد که بطلمیوس نیز کاری به ساز و کار جهان ندارد، و تنها مدلی از جهان را با توجه به ابزارهای هندسی ارائه می‌دهد ، اینکه بعدها شارحان، چه تصوری از کار او داشتند، و چگونه مدل هندسی او را به عنوان واقعیت جهان گرفتند ربطی به خود بطلمیوس ندارد.نظریه‌ها، روش مشخصی دارند و ادعاهای ثابتی نیز دارند، در حالی که نوشته‌ی تالبوت تنها به دروغ نام خودش را نظریه گذاشته‌ است.
تیراژهای بالا دست پیدا کنند که بسیار تعجب برانگیز است. اولین نمونه‌ای که به ذهنم می‌رسد کتاب بی‌شعوری است. جالب اینجاست در بین ریویوهای بی‌شعوری در سایت گودریدز از بین ۱۹۵۴ نفری که آن را خوانده‌اند، تنها پنج ریویو به زبان انگلیسی وجود دارد، که دو تای آن را نیز خوانندگان فارسی زبان نوشته‌اند. یعنی راهنمای تشخیص خطرناک‌ترین بیماری تاریخ بشریت، تاکنون کمتر از تعداد انگشتان دو دست خواننده‌ی غیر فارسی داشته است. و تعداد خوانندگان فارسی‌زبان‌اش؟ (احتمالا خوانندگان غیرفارسی‌زبان منتظر هستند تا شاید روزی بتوانند کتاب را با خودکار بی‌شعوری تهیه نمایند.)

از این دست تعاریف، در مورد کتاب تالبوت نیز به صورت فوق‌العاده زیادی شنیده می‌شد. مترجمِ نامدار کتاب، که روابط خیلی خوبی با روزنامه‌نگاران و اهالی حوزه‌ی کتاب دارد، ادعاهای عجیب و غریبی که در مورد عرفان‌های شرقی در کتاب شده‌ است.
این متن درباره تالبوت کاملا درسته، و من هم تالبوت رو با مولوی مقایسه نکردم، بلکه با "تفسیرهای علمی و کوانتومی از مولوی" مقایسه کردم که هردو کاملا بی معنا، شبه علمی، و برپایه تفسیر فیزیکی و امروزین متون خیلی قدیمی، استوار هستن.
یکی میاد کوانتوم رو از تائوییسم استخراج میکنه، یکی از بودیسم، یکی از مولوی، و هیچ فرقی هم در بی معنی بودن باهم ندارن!
https://bigbangpage.com/science-content/سوء-استفاده-از-مفاهیم-فیزیک-کوانتومی/
 
  • شروع کننده موضوع
  • #50

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
ما نمیگیم که مولانا فیزیکدان بود یا حضرت محمد کل فرگشت را توضیح داده بلکه میگیم این افراد قدرت درک بالایی داشته اتفاقا دیروز یکی از دوستان هم میگفت به جای صرف برای تحقیقات بیاییم قران را تفسیر کنیم این برداشت عجولانه است ما میگویم با حرکت وتکامل علم مفهوم ایات قران را میفهمیم ومیگویم که منظور حضرت محمد از این سخن این است به عنوان مثال شما 1400 سال قبل بگی پروردگار مشرقین ومغربین شماا همه میخندن زیرا علم نبوده بگه وببینه زمین کروی یا به قول شما اگر یه دیونه تو1400 سال پیش اینه بگه جالب نیست یا مسئله تکامل (ایه 98 سوره انعام و...) اصلا شما بگین معنی این شعر که مولانا گفته تو هفتصد سال پیش چیجمله ذرات عالم در نهان باتو مي گويند روزان و شبان ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم- چون شما سوي جمادي مي رويد محرم جان جمادان كي شويد؟ یا این شعرشهيچ چيزي ثابت و بر جاي نيست جمله در تغيير و سير سرمدي است ذره ها پيوسته شد با ذره ها تا پديد ايد همه ارض و سماء. تا كه ما آن جمله را بشناختيم بهر هر يك اسم و معني ساختيم ذره ها از يكديگر بگسسته شد باز با شكل دگر پيوسته شد ذره ها بينم كه از تركيبشان صد هزاران آفتاب آمد عيان صد هزاران نظم و آئين خدا علت صوري اين خورشيدها باز اين خورشيد ائين ها بر گرفته سوي گرداب فنا اي زمين پست بي قدر و بها با تمام برها و بحرها انچه داري در طريق كهكشان از ثوابت يا كه از سيارگان جملگي تركيبشان زين ذره ها تا كه روزي مي شويد از هم جدا
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #51

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
این متن درباره تالبوت کاملا درسته، و من هم تالبوت رو با مولوی مقایسه نکردم، بلکه با "تفسیرهای علمی و کوانتومی از مولوی" مقایسه کردم که هردو کاملا بی معنا، شبه علمی، و برپایه تفسیر فیزیکی و امروزین متون خیلی قدیمی، استوار هستن.
یکی میاد کوانتوم رو از تائوییسم استخراج میکنه، یکی از بودیسم، یکی از مولوی، و هیچ فرقی هم در بی معنی بودن باهم ندارن!
https://bigbangpage.com/science-content/سوء-استفاده-از-مفاهیم-فیزیک-کوانتومی/

بله اشتباه برداشت شما وبعضی تندرو ها اسلامی نیز همین است ما نمیگویم این ها دارای قدرت فوق العاده ریاضی بودند که قبل از شرودینگر کوانتوم را به وجود بیاورن بلکه قدرت درکی همچون افلاطون وهگل وشاید بیشتر از اون داشتند من قسمت های جالب از کتاب پرفسور فرشید که 200 یا300 صفحه اش را از خودش مطلب در اورده ( قست جالب فقط مطالب فصل اولش بود)را نوشتم و در مقابل این کتاب نطریات خوب علامه جعفری هم استفاده کردم دکتر سحابی هم کتاب خوبی داره منتها مطالب ان انقدر زیاد که نمیشه تایپ کرده کتاب اسلام شناسی کوربن را هم همین مطالب میگه شما نگه کن اکثر مسلمین سنی هستن مخالف عرفان واستدلال فکری پس جهان چه دیدی پیدا میکنه از اسلام ؟!!!
 
آخرین ویرایش:

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
ما نمیگیم که مولانا فیزیکدان بود یا حضرت محمد کل فرگشت را توضیح داده بلکه میگیم این افراد قدرت درک بالایی داشته اتفاقا دیروز یکی از دوتان هم یگفت به جای صرف برای تحقیقات بیاییم قران را تفسیر کنیم این برداشت عجولانه است ما میگویم با حرکت وتکامل علم مفهوم ایات قران را میفهمیم ومیگویم که منظور حضرت محمد از این سخن این است به عنوان مثال شما 1400 سال قبل بگی پروردگار مشرقین ومغربین شماا همه میخندن زیرا علم نبوده بگه وببینه زمین کروی یا به قول شما اگر یه دیونه تو1400 سال پیش اینه بگه جالب نیست یا مسئله تکامل (ایه 98 سوره انعام و...) اصلا شما بگین معنی این شعر که مولانا گفته تو هفتصد سال پیش چیجمله ذرات عالم در نهان باتو مي گويند روزان و شبان ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم- چون شما سوي جمادي مي رويد محرم جان جمادان كي شويد؟ یا اینهيچ چيزي ثابت و بر جاي نيست جمله در تغيير و سير سرمدي است ذره ها پيوسته شد با ذره ها تا پديد ايد همه ارض و سماء. تا كه ما آن جمله را بشناختيم بهر هر يك اسم و معني ساختيم ذره ها از يكديگر بگسسته شد باز با شكل دگر پيوسته شد ذره ها بينم كه از تركيبشان صد هزاران آفتاب آمد عيان صد هزاران نظم و آئين خدا علت صوري اين خورشيدها باز اين خورشيد ائين ها بر گرفته سوي گرداب فنا اي زمين پست بي قدر و بها با تمام برها و بحرها انچه داري در طريق كهكشان از ثوابت يا كه از سيارگان جملگي تركيبشان زين ذره ها تا كه روزي مي شويد از هم جدا
بله اشتباه برداشت شما وبعضی تندرو ها اسلامی نیز همین است ما نمیگویم این ها دارای قدرت فوق العاده ریاضی بودند که قبل از شرودینگر کوانتوم را به وجود بیاورن بلکه قدرت درکی همچون افلاطون وهگل وشاید بیشتر از اون داشتند من قسمت های جالب از کتاب پرفسور فرشید که 200 یا300 صفحه از خودش مطلب در اورده را نوشتم و در مقابل این کتاب نطریات خوب علامه جعفری هم استفاده کردم دکتر سحابی هم کتاب خوبی داره منتها مطالب ان انقدر زیاد که نمیشه تایپ کرده کتاب اسلام شناسی کوربن را هم همین مطالب میگه شما نگه کن اکثر مسلمین سنی هستن مخالف عرفان واستدلال فکری پس جهان چه دیدی پیدا میکنه از اسلام ؟!!!
تفسیر هر متن، باید با توجه به زمانه تالیف اون متن انجام بشه. در غیر اینصورت، دچار خطای زمان پریشی میشیم. حتی نوابغ هم نمیتونن چیزی فرای علم در زمان خودشون رو بفهمن و در ظرف تاریخی خاص خودشون قرار دارن. در بهترین حالت، میتونن "روش ها"یی رو ارائه بدن که بعدها هم حتی با تغییر شرایط، بشه از اون روش ها، برای تحلیل شرایط فعلی استفاده کرد و "به نتایجاحیانا متفاوتی رسید"(طبیعیه که استفاده از یک روش در زمان های مختلف و پیشرفت خرد بشری در طول زمان، شاید لزوما نتایج یکسانی با کاربست همون روش ها در چندصد سال پیش نداشته باشه).
من مفسر نیستم، خصوصا شعر ایرانی، پس نمیتونم اظهار نظر قطعی درباره معنا و تفسیر("های") مناسب شعر داشته باشم. ولی در این حد میدونم که در اون زمان نه فرگشت، نه کوانتوم و نه کلا ساینس به معنای مدرن، وجود نداشته که بخوایم تفسیر اون متون رو به اینها مرتبط کنیم! گرچه ممکنه "اشتراکات لفظی" وجود داشته باشه، ولی لزوما اشتراکی معنایی با توجیهات یکسان، وجود نخواهد داشت. اکثر این لغات مشترک، در "بافت ها و ساختارها"یی جدا گفته شدن و در هر بافت، معنایی متفاوت دارن.
فرضا همین کلمه حرکت و تغییر، که در فلسفه هگل هم هست و اگر اشتباه نکنم توی یکی از همین متن ها به تشابه هگل و مولوی اشاره شد. در فلسفه هگل، این عبارت بیشتر اشاره به "پیشرفت خرد و دانش بشری در طول زمان، به شکلی دیالکتیکی" داره و هیچ ربطی به جنبش همیشگی ذرات کوانتومی و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ نداره.
برای سایر واژگان و جملات هم به همین ترتیب. اینها باید در بافت زمانه خودشون و فضایی عرفانی و استعاری درک بشن، نه اینه ربطشون بدیم به علوم مدرنی که روح این افراد هم ازشون خبر نداشته!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #53

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
تفسیر هر متن، باید با توجه به زمانه تالیف اون متن انجام بشه. در غیر اینصورت، دچار خطای زمان پریشی میشیم. حتی نوابغ هم نمیتونن چیزی فرای علم در زمان خودشون رو بفهمن و در ظرف تاریخی خاص خودشون قرار دارن. در بهترین حالت، میتونن "روش ها"یی رو ارائه بدن که بعدها هم حتی با تغییر شرایط، بشه از اون روش ها، برای تحلیل شرایط فعلی استفاده کرد و "به نتایجاحیانا متفاوتی رسید"(طبیعیه که استفاده از یک روش در زمان های مختلف و پیشرفت خرد بشری در طول زمان، شاید لزوما نتایج یکسانی با کاربست همون روش ها در چندصد سال پیش نداشته باشه).
من مفسر نیستم، خصوصا شعر ایرانی، پس نمیتونم اظهار نظر قطعی درباره معنا و تفسیر("های") مناسب شعر داشته باشم. ولی در این حد میدونم که در اون زمان نه فرگشت، نه کوانتوم و نه کلا ساینس به معنای مدرن، وجود نداشته که بخوایم تفسیر اون متون رو به اینها مرتبط کنیم! گرچه ممکنه "اشتراکات لفظی" وجود داشته باشه، ولی لزوما اشتراکی معنایی با توجیهات یکسان، وجود نخواهد داشت. اکثر این لغات مشترک، در "بافت ها و ساختارها"یی جدا گفته شدن و در هر بافت، معنایی متفاوت دارن.
فرضا همین کلمه حرکت و تغییر، که در فلسفه هگل هم هست و اگر اشتباه نکنم توی یکی از همین متن ها به تشابه هگل و مولوی اشاره شد. در فلسفه هگل، این عبارت بیشتر اشاره به "پیشرفت خرد و دانش بشری در طول زمان، به شکلی دیالکتیکی" داره و هیچ ربطی به جنبش همیشگی ذرات کوانتومی و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ نداره.
برای سایر واژگان و جملات هم به همین ترتیب. اینها باید در بافت زمانه خودشون و فضایی عرفانی و استعاری درک بشن، نه اینه ربطشون بدیم به علوم مدرنی که روح این افراد هم ازشون خبر نداشته!

به علوم مدرن ربط نمی دیم بلکه به فلسفه و قدرت استنباط شون ربط میدیم
مثلاکوه با عظمت و زیبای البرز با قله دماوند از مولکولهایی مانند هیدروژن، سیلیس ، کوارتز و مواد معدنی مانند
گوگرد و احتمالاً آهن تشکیل شده است .یک صخره در قله دماوند هم از هیدروژن، سیلیس ، و کوارتز تشکیل
شده است، اما صخره یا سنگ های کوچکتر ممکن است فاقد گوگرد ، و یا مواد معدنی باشند .رابطه
انسان با عالم هستی مثل رابطه صخره با کوه دماوند است. اگر انسان می اندیشد ، که یک امر بدیهی
است. و اگر روح دارد که امروز دیگر برای روح شناسان غیر قابل انکار است، و اگر انسان زنده و در
زندگی رو به تکامل می رود که این نیز روشن‌تر ازآفتاب است، پس کل عالم که مجموعه یک نظام است،
می اندیشد، زنده و هوشمند و رو به تکامل است.به همین دلیلی همه ذرات موجود در آنهم باید
هوشمند ، زنده و متحرک و هدفمند باشد. این قضیه مورد اذعان فلسفه شرق یعنی چین ، هند و عارفان
ایرانی قرار گرفته است ، با توجه به این اصل بزرگ کیهانی است که مولانا جلال الدین محمد بلخی
رومی به زیبایی می سراید :
جــــــــــمله ذرات عالم در نهان با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نا محرمان ما خامشیم
ذرات زنده ، هوشیار، پرانرژی و سازنده اند. پس کل یا مجموعه کل آنها یعنی کیهان زنده ، با هوش
سازنده و آفریننده است. رابطه انسان با کیهان مانند رابطه یک گیاه در یک باغ بسیار بزرگ با طبیعت
اطراف ،آب و آفتاب و گیاهان دیگر است .چطور می توان گفت گیاه که در یک باغ بزرگ روئیده، زنده،
رو به رشد و صاحب درک است، اما باغ بزرگتر آن که هر آنچه گیاه کوچک دارد، در خود پرورده است
مرده و بدون درک و نیروی هوشمندی است. منطق من نمی تواند چنین حکمی را بپذیرد.
اعتقاد من اینست که اگر فیزیک می‌خواهد به مسائل بزرگ فلسفی و متافیزیک مانند اینکه عالم از چه
به وجود آمده بپردازد، نباید فقط به فرمولهای ریاضی و طرح نظریات محدود، کراندار و مادی گرایانه علوم
بپردازد. فیزیک باید با عرفان ، یعنی شناخت مسائل تجریدی هستی آشتی کند، و نیروی مکاشفه را به
عنوان یک اصل در شناخت منطقی انسان و باورهای او بپذیرد.
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
به علوم مدرن ربط نمی دیم بلکه به فلسفه و قدرت استنباط شون ربط میدیم
متاسفانه کل متنی که نقل قول کردم، تلاش داشت برای پیدا کردن اصول و پایه های کوانتوم مکانیک در اشعار مولانا!
به علوم مدرن ربط نمی دیم بلکه به فلسفه و قدرت استنباط شون ربط میدیم
مثلاکوه با عظمت و زیبای البرز با قله دماوند از مولکولهایی مانند هیدروژن، سیلیس ، کوارتز و مواد معدنی مانند
گوگرد و احتمالاً آهن تشکیل شده است .یک صخره در قله دماوند هم از هیدروژن، سیلیس ، و کوارتز تشکیل
شده است، اما صخره یا سنگ های کوچکتر ممکن است فاقد گوگرد ، و یا مواد معدنی باشند .رابطه
انسان با عالم هستی مثل رابطه صخره با کوه دماوند است. اگر انسان می اندیشد ، که یک امر بدیهی
است. و اگر روح دارد که امروز دیگر برای روح شناسان غیر قابل انکار است، و اگر انسان زنده و در
زندگی رو به تکامل می رود که این نیز روشن‌تر ازآفتاب است، پس کل عالم که مجموعه یک نظام است،
می اندیشد، زنده و هوشمند و رو به تکامل است.به همین دلیلی همه ذرات موجود در آنهم باید
هوشمند ، زنده و متحرک و هدفمند باشد. این قضیه مورد اذعان فلسفه شرق یعنی چین ، هند و عارفان
ایرانی قرار گرفته است ، با توجه به این اصل بزرگ کیهانی است که مولانا جلال الدین محمد بلخی
رومی به زیبایی می سراید :
جــــــــــمله ذرات عالم در نهان با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نا محرمان ما خامشیم
ذرات زنده ، هوشیار، پرانرژی و سازنده اند. پس کل یا مجموعه کل آنها یعنی کیهان زنده ، با هوش
سازنده و آفریننده است. رابطه انسان با کیهان مانند رابطه یک گیاه در یک باغ بسیار بزرگ با طبیعت
اطراف ،آب و آفتاب و گیاهان دیگر است .چطور می توان گفت گیاه که در یک باغ بزرگ روئیده، زنده،
رو به رشد و صاحب درک است، اما باغ بزرگتر آن که هر آنچه گیاه کوچک دارد، در خود پرورده است
مرده و بدون درک و نیروی هوشمندی است. منطق من نمی تواند چنین حکمی را بپذیرد.
متاسفانه اکثر پیشفرضهایی که اینجا ازشون با عنوان "روشن تر از آفتاب"، " امر بدیهی"، "غیر قابل انکار" و...مطرح شدن و سپس بر اساسشون نتیجه گیری شد، برای من محل تردید جدی هستن.
هیچ شواهد فیزیکی ای هم مبنی بر هوشمندی ذرات کوانتومی نداریم(در حالی که متن قبلی دقیقا خلاف این ادعا رو داشت). در واقع این متن، بیشتر بیان یک دیدگاهه تا استدلال دربارش.
اعتقاد من اینست که اگر فیزیک می‌خواهد به مسائل بزرگ فلسفی و متافیزیک مانند اینکه عالم از چه
به وجود آمده بپردازد، نباید فقط به فرمولهای ریاضی و طرح نظریات محدود، کراندار و مادی گرایانه علوم
بپردازد. فیزیک باید با عرفان ، یعنی شناخت مسائل تجریدی هستی آشتی کند، و نیروی مکاشفه را به
عنوان یک اصل در شناخت منطقی انسان و باورهای او بپذیرد.
هم فیزیک و هم سایر علوم تجربی، همونطور که از اسمشونم مشخصه، بر پایه مشاهده تجربیات، استدلال منطقی برای کشف روابط بین اونها و آزمایش روابط بدست اومده بر اساس پیشبینی های تجربی، پایه گذاری شدن. در این راه هیچ نیازی به تئوری های مبهم، غیر موجه، شخصی و غیر تجربی عرفان و مشتقاتش ندارن.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #55

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
خیر نمی گوییم که ازمایشات خود را حذف کنند بلکه در فلسفه علم که منطق انسان را میبینند نگاه های جامع تری کنند
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
خیر نمی گوییم که ازمایشات خود را حذف کنند بلکه در فلسفه علم که منطق انسان را میبینند نگاه های جامع تری کنند
خب نیازی به اینکار نداره. علم فیزیک بخودی خود، چیزی بیش از مشاهدات تجربی و یافتن روابط ریاضی برای اونها نیست.
حتی تفاسیر فلسفی این قضایا هم مستقیما تو فیزیک بهشون پرداخته نمیشه بلکه به عهده حوزه های دیگه ای مثل فلسفه فیزیک، فلسفه علم(شاخه هستی شناسی علم) و از این قبیله. طبعا تفسیرها باید دارای سادگی، انسجام درونی و هماهنگی(منظورم هماهنگی با آزمایشات فیزیکیه) باشن، و در این مبحث هم راه برای عقاید و نظرگاه های مختلف(تا زمانی که به تحریف فکت ها نپردازن) بازه!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #57

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
منظور ما هم فلسفه علم اون مجاز از فیزیکه
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
منظور ما هم فلسفه علم اون مجاز از فیزیکه
همونطور که گفتم، در این حوزه آزادی عمل بیشتری برای تفاسیر هست. مثلا فکر کنم آقای گلشنی(یا شایدم یکی دیگه از اساتید دانشگاه ایران در رشته فیزیک. درست یادم نیست) کوانتوم رو بر اساس آراء ملاصدرا تفسیر میکنه.
ولی گذشته از درستی و میزان موجه بودن تفسیرات، باید توجه داشت که اینها در نهایت امر، "تفسیر" هستن و فرق چندانی روی فیزیک به مثابه علمی تجربی نخواهند داشت! چرا که داده های اولیشونو از فیزیک میگیرن. بنابراین در بین این دو حوزه، گرچه ارتباطی هست، ولی یک گسست هم وجود داره. آزمایشات فیزیکی و توجیه ریاضیاتی اونها، تاحد زیادی مستقل از تعابیر و تفاسیر فلسفی ایه که ازشون میشه.
نکته بعد اینکه استفاده از فرضا روش فلسفی ملاصدرا به معنای تایید همه نظراتش در حوزه کوانتوم، و همچنین اینکه بگیم اون فرد منظورش از حرفها، واقعا همین چیزی بوده که ما الان بهش رسیدیم، نیست.
اشعار مولوی هم ربطی به این حوزه نداره و در بافت های متفاوتی، اشتراک لفظی رخ داده. منظور از "ذرات"، واقعا همون الکترون و کوارک و اینها نیست! بلکه اکثرا زبانی ادبی و استعاری هستن. در بهترین حالت، ممکنه اشاره داشته باشه به تئوری اتم باوری دموکریتوس که فرق خیلی زیادی با کوانتوم فعلی داره.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #59

ehsan2562

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
651
امتیاز
2,397
نام مرکز سمپاد
شهید مدنی 1
شهر
تبریز/قم
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
دانشگاه اصفهان
رشته دانشگاه
علوم کامپیوتر
در بحث مولانا هم اگر وقت بشه برخی از افکار اون رو نقد خواهیم کرد
یکبار یکی از دوستان بنده بدوبدو امد وگفت های تو که طرفدار اسلامی ملا صدرا با استناد به این ایه گفت عقل زن کمتر وانقدر هم تفسیر کرد بنده هم گفتم کار فلسفه این است که تو بیایی از 10 تا حرف ملا صدرا 3 یا 4 تاش قبول کنی وجای بقیه با استدلال جایگزین بیایی خود علامه مطهری میگه معلوم قران نظریات یک فرد نیست زیرا از هر سخن ان استنباطی می شود هرشخص ان را با توجه به شرایط زمانی وارمانی فرد ممکن است پس ما نمی توانیم تفسیر یک نفر را قبول کنیم وبگیم در طول تاریخ عوض نمیشه مثلا هشتصد سال پیش قران ابوعلی سینا با فکر وعلم ان زمان و الان طباطبایی با دانش این زمان
مثلا ایاتی که در بالا فرستاده ام چند تا معنی داره
اشعار بالا چی همین که علامه جعفری درکتاب رح مثنوی میگه به مولانا الهام میشده(الهام در فلسفه اسلام با وحی فرق داره)
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
در بحث مولانا هم اگر وقت بشه برخی از افکار اون رو نقد خواهیم کرد
یکبار یکی از دوستان بنده بدوبدو امد وگفت های تو که طرفدار اسلامی ملا صدرا با استناد به این ایه گفت عقل زن کمتر وانقدر هم تفسیر کرد بنده هم گفتم کار فلسفه این است که تو بیایی از 10 تا حرف ملا صدرا 3 یا 4 تاش قبول کنی وجای بقیه با استدلال جایگزین بیایی خود علامه مطهری میگه معلوم قران نظریات یک فرد نیست زیرا از هر سخن ان استنباطی می شود هرشخص ان را با توجه به شرایط زمانی وارمانی فرد ممکن است پس ما نمی توانیم تفسیر یک نفر را قبول کنیم وبگیم در طول تاریخ عوض نمیشه مثلا هشتصد سال پیش قران ابوعلی سینا با فکر وعلم ان زمان و الان طباطبایی با دانش این زمان
مثلا ایاتی که در بالا فرستاده ام چند تا معنی داره
اشعار بالا چی همین که علامه جعفری درکتاب رح مثنوی میگه به مولانا الهام میشده(الهام در فلسفه اسلام با وحی فرق داره)
ظبیعتا روش فلسفی، شخص محور نیست و به انسجام و توجیه عقاید و روش ها در حوزه های مبهم تر میپردازه. بر این اساس، ما نیاز به تحلیل عقاید مختلف داریم و ممکنه در هر فرد یا نظام فلسفی، نکات درست و غلطی وجود داشته باشن.

این بستگی به هدفتون از تفسیر داره. مثلا هایدگر یک تفسیر خاص از کانت داره که یکی از ادعاهاش، اینه که هدف کتاب "نقد عقل محض"، هستی شناسیه. در حالی که هم خودِ کانت و هم سایر مفسران، این رو در حوزه معرفت شناسی میدونن نه هستی شناسی. هایدگر هم قبول داشت که خودِ کانت هرگز فکر نمیکرد که کارش هستی شناسانه ست، بلکه هدف هایدگر از این تفسیرش، صرفا داشتن یک برداشت به ظن خودش "صحیح" از متنِ کتاب بود، نه لزوما چیزی که خودِ کانت درباره کتابش فکر میکرد و در ذهنش بود.
تفسیرهایی که با این هدف هستن، میتونن خیلی متنوع باشن. اما اگه هدف، فهمیدن حرف طرف باشه(فارغ از درستی یا غلط بودنش)، دیگه اینهمه تنوع و آزادی عمل نباید وجود داشته باشه چون هدف نهایی ما، فهمیدن منظور مولف هست. هدفی که عمدتا در تفسیر قران و تفسیر اشعار، دنبال میشه. تو این نوع تفسیر، توجه به شرایط زمانی مولف اهمیت پیدا میکنه و بر این اساس، طبیعتا نمیشه منظور مولوی از شعرش رو کوانتوم فرض کرد(چرا که این علم اصلا اون زمان وجود نداشته)، مگه اینکه به این ادعای عجیب و بی مبنا معتقد باشیم که قدرت پیشگویی داشته!
 
بالا