- شروع کننده موضوع
- #41
ehsan2562
کاربر فوقحرفهای
- ارسالها
- 651
- امتیاز
- 2,397
- نام مرکز سمپاد
- شهید مدنی 1
- شهر
- تبریز/قم
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
- دانشگاه
- دانشگاه اصفهان
- رشته دانشگاه
- علوم کامپیوتر
مثنوی در اصطلاح عبارت از اشعاری است که در یک وزن سروده شود و در هر بیت دو مصراع با یک قافیه آید .
شاعران اغلب مطالب دامنه دار و حکایات و افسانه ها و یا وقایع تاریخی و مسائل عرفانی را در این قالب بیان می کنند .
مثنوی از قدیمترین روزگاران در شعر فارسی وجود داشته و در نخستین نمونه های شعر فارسی که یکی از شعر های شاهنامه مسعودی مروزی است این قالب را مشاهده می کنیم . مولف تذکره هفت آسمان گوید : و مثنوی همچو رباعی و غزل از مخترعات عجم است که پیشینیان عرب از ایشان فرا گرفته اند و مزدوجه نام کرده . مثنوی از همان آغاز و اوان تالیف آن ، در مجالس رقص و سماع خوانده می شد و حتی در دوران حیات مولانا و پس از آن طبقه ای به نام مثنوی خوانان پدید آمدند که مثنوی را با صوتی دلکش می خواندند . افلاکی که خود یکی از این مثنوی خوانان بود به شماری از مثنوی خوانان معاصر مولانا و فرزندش سلطان ولد اشاراتی کرده است . از اینرو رفته رفته ، مثنوی در ردیفهای موسیقی سنتی ایرانی جایگاهی ویژه به خود اختصاص داد و بدین ترتیب مثنوی در کلیه آوازها و دستگاههای موسیقی ایرانی ، محلی از اجرا به دست آورد ولی از آن میان برخی از مثنوی ها شهرت بیشتری یافته است نظیر مثنوی اصفهان ، افشاری(پیچ) ، بیات ترک ، مخالف سه گاه و چهار گاه .
مثنوی کتابی است تعلیمی و درسی در زمینه عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف و …. مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی دریای ژرفی است که در آن می توان غواصی کرد و به انواع و اقسام گوهرهای معنوی دست یافت . با اینکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الظیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقییقت سنائی و گلشن راز شیستری بود و از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و متنوع آن جلوه کمتری یافتند و در واقع تحت الشعاع آن قرار گرفتند . بی گمان درخشانترین کار حسام الدین این بود که با لیاقت و درایتی کم نظیر توانست مولانا را از عالم جذبه و استغراق محض بدر آورده و وی را متوجه عالم تمکین نماید تا معارف و تجارب باطنی او که به اوج پختگی و زبدگی رسیده بود به ظهور رسد و چراغ راه عالم بشریت شود زیرا به اصطلاح اهل نظر ، مجذوب در حالت جذبه در حکم مجنون و دیوانه است و نمی تواند دستگیری و ارشاد کند . هر که به این حالت دچار شود او را سالک مجذوب گویند . مولانا در دوران شیدایی خود ، حکم سالک مجذوب را داشت و به هیچکس نمی پرداخت و بی خویش و مستغرق بود از اینرو در آن دوران کار دستگیری و ارشاد را به دیگران واگذاشته بود که از حالت جذبه خارج شده بودند و به اصطلاح مجذوب سالک بودند نه سالک مجذوب . به اتفاق روایات ، آنگاه که حسام الدین چلبی مشاهده کرد که برای یاران مولانا هیچ اثر منظومی که اصول عرفان و تصوف را در بر داشته باشد پدید نیامده است لذا از خدمت مولانا درخواست کرد که به سبک و سیاق الهی نامه یا منطق الطیر اثری درسی و آموزشی به نظم کشد و مولانا نیز بی درنگ دست به دستار خود فرو برد و کاغذی برون آورد که مشتمل بر هیجده بیت اول مثنوی بود و آنرا به حسام الدین داد . عبدالرحمن جامی این واقعه را چنین نقل می کند ” چون شیخ صلاح الدین به جوار رحمت حق پیوست عنایت مولانا و خلافت وی به حسام الدین چلبی منتقل شد و سبب نظم مثنوی آن بود که چون چلبی میل اصحاب را به الهی نامه حکیم سنایی و منطق الطیر شیخ فریدالدین عطار و مصیبت نامه وی دریافت . از خدمت مولانا درخواست کرد که اگر چنانچه به طرز الهی نامهسنایی یا منطق الطیر عطار ، کتابی منظوم گردد تا دوستان را یادگار بود . غایت عنایت باشد . مولانا فی الحال از سر و دستار خود کاغذی به دست چلبی داد و در آنجا هیجده بیت اول مثنوی نوشته بود “. زآن پس مولانا در همه حال مثنوی می گفت . در حالت سماع ، حمام، نشسته ، ایستاده و گاه از آغاز شب تا طلوع فجرمتوالیاََ می سرود و حسام الدین تحریر می کرد و همه آنچه نوشته بود یک بار با آواز بلند برای مولانا می خواند . مولانا که نقش حسام الدین را در خلق این اثر نیک دریافته بود و می دانست که طلب و عطش اوست که دقایق معنوی و ذخایر روحانی را از تاریکنای ضمیر او مکشوف ساخته ، از اینرو در پاره ای از اشعار خود نام این اثر بزرگ را حسامی نامه نهاده است .
گشت از جذب چو تو علامه ای در جهان ، گردان حسامی نامه ای
همچنان مقصود من زین مثنوی ای ضیاءالحق حسام الدین توئی
قصدم از الفاظِ او راز توست قصدم از انشایش آواز توست
زبان مولانا در مثنوی از وضوح و روشنی خاصی برخوردار است . در واقع به زبان مردم حرف زده است . ولی با همه این وضوح ، غالب ابیات مثنوی از نظر فهم مقصود دشوار است تا بدانجا که در زمان او نیز یاران و مریدان معنی پاره ای از ابیات مثنوی را از او سوال می کردند و او برای آنان باز گو می نمود . مولانا در مثنوی بسان شناگری ماهر و شیرینکار است که با چالاکی ، ناگهان در ژرفای آب فرو می رود و بینندگان با حیرت و دقت به اطراف و جوانب آب می نگرند و مواظب اند که او کی و کجا سر از آب برون می آورد ؟ ولی ناگهان می بینند که او در فاصله ای فراتر از انتظار آنان سر از آب بدر آورد و همچنان با چابکی تمام به شناوری ادامه می دهد تا دریای پهناور معنا را درمی نوردد و به ساحل دیگر می رسد . بدینسان خواننده مثنوی همیشه در برابر نکته پردازی پیاپی مولانا مات و غافلگیر می شود تا می خواهد ذهن خود را با نکته ای مانوس کند رگبار نکات نغز ، نو به نو بر او فرو می بارد و حیرت اندر حیرت می آورد .
مثنوی کتابی نیست که تابع فصل بندی های سنتی و قالبی مرسوم باشد بلکه بیشتر تابع اسلوب قرآنی است و بر پایه تداعی ، استوار شده است ” مولانا ضمن بحث در نکته ای به یاد واقعه ای مشهور می افتد و در آن باره بحث می کند . او حکایتی را برای خود باز می گوید آن حکایت بیان یک اصل صوفیانه را ایجاب می کند ضمن نقل آن یک مثل ، او را به گفتن حکایتی دیگر می کشاند . این حکایت هم واقعه ای معاصر را در ذهن او جان می بخشد . ناگهان حکایتی دیگر اصل فلسفی نهفته در خود را به یاد او می آورد . دفعتا به حکایت نخستین باز می گردد ولی قبل از پایان دادن بدان حکایت به بحثی دیگر و از آن بحث به حکایتی دیگر می پردازد و مدتها بعد برای چندمین با باز به حکایت اول بازمی گردد و آن را به پایان نمی رساند ” . ( مولانا جلال الدین ، ص ۲۱۹ )
دیگر آنکه تکرار مطالب در مثنوی ، بسیار به چشم می خورد ولی این تکرارها ، صورت تکرار دارد و در معنا تکرار نیست . هر کدام از مطالب مکرر در مثنوی ، حاوی نکته ای تازه و نغز است و در این زمینه نیز تابع اسلوب قرآنی است ، قرآن کریم نیز مطالبی را مکرر آوردهه هرچند ممکن است به دید ظاهربینان ، تکرار آید ولی زیرکان نکته سنج ، در آن تازگی می بینند .
دیگر آنکه داستانها و حکایات پیشین به صورت خشک و جامد در مثنوی نیامده بلکه مواد تشکیل دهنده آنها مانند موم در دست هنرمند مولانا نرم است و او بر اساس مقصود خود به آنها شکل می دهد .
دیگر آنکه مثنوی سه نوع مخاطب دارد . عام ، خاص و اخص . پاره ای از ابیات مثنوی متوجه عامه مردم است . گوئی که مولانا در مجلس وعظ و خطابه حاضر شده و سخنانی در سطح افهام عموم و اذهان مردم ایراد می کند . از قبیل نصایح و پندها و همگان به قدر توان خود از آن سخنان بهره مند می شوند . مانند
این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
*
از خدا جوئیم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از فیض رب
بطورکلی شکل ظاهری قصه ها و تمثیل ها و حکایات جزء این سنخ قرار دارد .
قسم دوم که مخاطبان خاص دارد . مطالبی است که مولانا با یاران دمساز و همدمان همراز خود در خلوت گفته است اما چنان است که از روزن در و پنجره کلماتی نیز به خارج راه می یابد و کسانی که در بیرون نشسته اند جسته و گریخته آن کلمات را می شنوند و شنیده ها را پیش خود مفتاح ناشنیده ها می کنند و این گروه خود به دو دسته تقسیم می شوند .
یکی پاکدلان و صاحبدلان که به حقیقت راز گوئی های مولانا با همدمانش پی می برند و دیگر گروهی که باطنی پاک و وارسته ندارند بلکه از روی ظن و گمان یار خلوتیان می شوند اما به اسرار درون آنان راه نمی یابند بلکه به قول مولانا اینان حرف عارفان وارسته را می دزدند تا ساده لوحان را به دام خود افکنند . و بخش سوم مخاطبان اخص دارد که نوعی حدیث نفس است که مولانا در حالت جذبه و شور عشق و یا در مراقبه و استغراق بیان داشته است . با توجه به اشتیاق مریدان و در پی بردن به معنا و مقصود مولانا در مثنوی ، گاه بیتی از ابیات مورد سوال قرار می گرفت و او به شرح و تفسیر آن می پرداخت . به همین لحاظ می توان گفت که نخستین شارح مثنوی ، خود مولانا بوده است و علاوه برآنکه ابیات مثنوی ، مفسر خود است . دیگر آثار او بخصوص فیه ما فیه تقارن بسیاری با معانی مثنوی دارد و می توان پاره ای از ابیات را با آن شرح داد و به وضوح بیشتر نزدیک کرد . چنانچه یکی از مریدان از او می پرسد که معنی این بیت چیست که می گوید .
ای برادر تو همان اندیشه ای مابقی تو استخوان و ریشه ای
مولانا در پاسخ او می گوید : ” تو به این معنی نظر کن که همان اندیشه ، اشارت به آن اندیشه مخصوص است و آن را با اندیشه ، عبارت کردیم جهت توسع ، اما در حقیقت آن اندیشه نیست و اگر هست این جنس اندیشه نیست که مردم فهم کرده اند . ما را غرض این معنی بود از لفظ اندیشه .
استاد فروزانفر می نویسد ” از این دوره یعنی صد سال بعد از وفات مولانا که بگذریم . شروح مختلفی به زبانهای فارسی و عربی و ترکی و اخیرا نیز به زبانهای غربی نوشته شده است ولی هیچیک از این شروح ، درد طالب را دوا نمی کند بلکه برعکس گمراه کننده است . و ازطرف دیگر کسانی که خواسته اند مثنوی را از راه عرفان محی الدین یا از طریق فلسفه یونان بیان کنند نیز اشتباه کرده اند زیرا بیان مولانا از هر دوی آنها برکنار و بالاتر است .
شاعران اغلب مطالب دامنه دار و حکایات و افسانه ها و یا وقایع تاریخی و مسائل عرفانی را در این قالب بیان می کنند .
مثنوی از قدیمترین روزگاران در شعر فارسی وجود داشته و در نخستین نمونه های شعر فارسی که یکی از شعر های شاهنامه مسعودی مروزی است این قالب را مشاهده می کنیم . مولف تذکره هفت آسمان گوید : و مثنوی همچو رباعی و غزل از مخترعات عجم است که پیشینیان عرب از ایشان فرا گرفته اند و مزدوجه نام کرده . مثنوی از همان آغاز و اوان تالیف آن ، در مجالس رقص و سماع خوانده می شد و حتی در دوران حیات مولانا و پس از آن طبقه ای به نام مثنوی خوانان پدید آمدند که مثنوی را با صوتی دلکش می خواندند . افلاکی که خود یکی از این مثنوی خوانان بود به شماری از مثنوی خوانان معاصر مولانا و فرزندش سلطان ولد اشاراتی کرده است . از اینرو رفته رفته ، مثنوی در ردیفهای موسیقی سنتی ایرانی جایگاهی ویژه به خود اختصاص داد و بدین ترتیب مثنوی در کلیه آوازها و دستگاههای موسیقی ایرانی ، محلی از اجرا به دست آورد ولی از آن میان برخی از مثنوی ها شهرت بیشتری یافته است نظیر مثنوی اصفهان ، افشاری(پیچ) ، بیات ترک ، مخالف سه گاه و چهار گاه .
مثنوی کتابی است تعلیمی و درسی در زمینه عرفان و اصول تصوف و اخلاق و معارف و …. مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی دریای ژرفی است که در آن می توان غواصی کرد و به انواع و اقسام گوهرهای معنوی دست یافت . با اینکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الظیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقییقت سنائی و گلشن راز شیستری بود و از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و متنوع آن جلوه کمتری یافتند و در واقع تحت الشعاع آن قرار گرفتند . بی گمان درخشانترین کار حسام الدین این بود که با لیاقت و درایتی کم نظیر توانست مولانا را از عالم جذبه و استغراق محض بدر آورده و وی را متوجه عالم تمکین نماید تا معارف و تجارب باطنی او که به اوج پختگی و زبدگی رسیده بود به ظهور رسد و چراغ راه عالم بشریت شود زیرا به اصطلاح اهل نظر ، مجذوب در حالت جذبه در حکم مجنون و دیوانه است و نمی تواند دستگیری و ارشاد کند . هر که به این حالت دچار شود او را سالک مجذوب گویند . مولانا در دوران شیدایی خود ، حکم سالک مجذوب را داشت و به هیچکس نمی پرداخت و بی خویش و مستغرق بود از اینرو در آن دوران کار دستگیری و ارشاد را به دیگران واگذاشته بود که از حالت جذبه خارج شده بودند و به اصطلاح مجذوب سالک بودند نه سالک مجذوب . به اتفاق روایات ، آنگاه که حسام الدین چلبی مشاهده کرد که برای یاران مولانا هیچ اثر منظومی که اصول عرفان و تصوف را در بر داشته باشد پدید نیامده است لذا از خدمت مولانا درخواست کرد که به سبک و سیاق الهی نامه یا منطق الطیر اثری درسی و آموزشی به نظم کشد و مولانا نیز بی درنگ دست به دستار خود فرو برد و کاغذی برون آورد که مشتمل بر هیجده بیت اول مثنوی بود و آنرا به حسام الدین داد . عبدالرحمن جامی این واقعه را چنین نقل می کند ” چون شیخ صلاح الدین به جوار رحمت حق پیوست عنایت مولانا و خلافت وی به حسام الدین چلبی منتقل شد و سبب نظم مثنوی آن بود که چون چلبی میل اصحاب را به الهی نامه حکیم سنایی و منطق الطیر شیخ فریدالدین عطار و مصیبت نامه وی دریافت . از خدمت مولانا درخواست کرد که اگر چنانچه به طرز الهی نامهسنایی یا منطق الطیر عطار ، کتابی منظوم گردد تا دوستان را یادگار بود . غایت عنایت باشد . مولانا فی الحال از سر و دستار خود کاغذی به دست چلبی داد و در آنجا هیجده بیت اول مثنوی نوشته بود “. زآن پس مولانا در همه حال مثنوی می گفت . در حالت سماع ، حمام، نشسته ، ایستاده و گاه از آغاز شب تا طلوع فجرمتوالیاََ می سرود و حسام الدین تحریر می کرد و همه آنچه نوشته بود یک بار با آواز بلند برای مولانا می خواند . مولانا که نقش حسام الدین را در خلق این اثر نیک دریافته بود و می دانست که طلب و عطش اوست که دقایق معنوی و ذخایر روحانی را از تاریکنای ضمیر او مکشوف ساخته ، از اینرو در پاره ای از اشعار خود نام این اثر بزرگ را حسامی نامه نهاده است .
گشت از جذب چو تو علامه ای در جهان ، گردان حسامی نامه ای
همچنان مقصود من زین مثنوی ای ضیاءالحق حسام الدین توئی
قصدم از الفاظِ او راز توست قصدم از انشایش آواز توست
زبان مولانا در مثنوی از وضوح و روشنی خاصی برخوردار است . در واقع به زبان مردم حرف زده است . ولی با همه این وضوح ، غالب ابیات مثنوی از نظر فهم مقصود دشوار است تا بدانجا که در زمان او نیز یاران و مریدان معنی پاره ای از ابیات مثنوی را از او سوال می کردند و او برای آنان باز گو می نمود . مولانا در مثنوی بسان شناگری ماهر و شیرینکار است که با چالاکی ، ناگهان در ژرفای آب فرو می رود و بینندگان با حیرت و دقت به اطراف و جوانب آب می نگرند و مواظب اند که او کی و کجا سر از آب برون می آورد ؟ ولی ناگهان می بینند که او در فاصله ای فراتر از انتظار آنان سر از آب بدر آورد و همچنان با چابکی تمام به شناوری ادامه می دهد تا دریای پهناور معنا را درمی نوردد و به ساحل دیگر می رسد . بدینسان خواننده مثنوی همیشه در برابر نکته پردازی پیاپی مولانا مات و غافلگیر می شود تا می خواهد ذهن خود را با نکته ای مانوس کند رگبار نکات نغز ، نو به نو بر او فرو می بارد و حیرت اندر حیرت می آورد .
مثنوی کتابی نیست که تابع فصل بندی های سنتی و قالبی مرسوم باشد بلکه بیشتر تابع اسلوب قرآنی است و بر پایه تداعی ، استوار شده است ” مولانا ضمن بحث در نکته ای به یاد واقعه ای مشهور می افتد و در آن باره بحث می کند . او حکایتی را برای خود باز می گوید آن حکایت بیان یک اصل صوفیانه را ایجاب می کند ضمن نقل آن یک مثل ، او را به گفتن حکایتی دیگر می کشاند . این حکایت هم واقعه ای معاصر را در ذهن او جان می بخشد . ناگهان حکایتی دیگر اصل فلسفی نهفته در خود را به یاد او می آورد . دفعتا به حکایت نخستین باز می گردد ولی قبل از پایان دادن بدان حکایت به بحثی دیگر و از آن بحث به حکایتی دیگر می پردازد و مدتها بعد برای چندمین با باز به حکایت اول بازمی گردد و آن را به پایان نمی رساند ” . ( مولانا جلال الدین ، ص ۲۱۹ )
دیگر آنکه تکرار مطالب در مثنوی ، بسیار به چشم می خورد ولی این تکرارها ، صورت تکرار دارد و در معنا تکرار نیست . هر کدام از مطالب مکرر در مثنوی ، حاوی نکته ای تازه و نغز است و در این زمینه نیز تابع اسلوب قرآنی است ، قرآن کریم نیز مطالبی را مکرر آوردهه هرچند ممکن است به دید ظاهربینان ، تکرار آید ولی زیرکان نکته سنج ، در آن تازگی می بینند .
دیگر آنکه داستانها و حکایات پیشین به صورت خشک و جامد در مثنوی نیامده بلکه مواد تشکیل دهنده آنها مانند موم در دست هنرمند مولانا نرم است و او بر اساس مقصود خود به آنها شکل می دهد .
دیگر آنکه مثنوی سه نوع مخاطب دارد . عام ، خاص و اخص . پاره ای از ابیات مثنوی متوجه عامه مردم است . گوئی که مولانا در مجلس وعظ و خطابه حاضر شده و سخنانی در سطح افهام عموم و اذهان مردم ایراد می کند . از قبیل نصایح و پندها و همگان به قدر توان خود از آن سخنان بهره مند می شوند . مانند
این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
*
از خدا جوئیم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از فیض رب
بطورکلی شکل ظاهری قصه ها و تمثیل ها و حکایات جزء این سنخ قرار دارد .
قسم دوم که مخاطبان خاص دارد . مطالبی است که مولانا با یاران دمساز و همدمان همراز خود در خلوت گفته است اما چنان است که از روزن در و پنجره کلماتی نیز به خارج راه می یابد و کسانی که در بیرون نشسته اند جسته و گریخته آن کلمات را می شنوند و شنیده ها را پیش خود مفتاح ناشنیده ها می کنند و این گروه خود به دو دسته تقسیم می شوند .
یکی پاکدلان و صاحبدلان که به حقیقت راز گوئی های مولانا با همدمانش پی می برند و دیگر گروهی که باطنی پاک و وارسته ندارند بلکه از روی ظن و گمان یار خلوتیان می شوند اما به اسرار درون آنان راه نمی یابند بلکه به قول مولانا اینان حرف عارفان وارسته را می دزدند تا ساده لوحان را به دام خود افکنند . و بخش سوم مخاطبان اخص دارد که نوعی حدیث نفس است که مولانا در حالت جذبه و شور عشق و یا در مراقبه و استغراق بیان داشته است . با توجه به اشتیاق مریدان و در پی بردن به معنا و مقصود مولانا در مثنوی ، گاه بیتی از ابیات مورد سوال قرار می گرفت و او به شرح و تفسیر آن می پرداخت . به همین لحاظ می توان گفت که نخستین شارح مثنوی ، خود مولانا بوده است و علاوه برآنکه ابیات مثنوی ، مفسر خود است . دیگر آثار او بخصوص فیه ما فیه تقارن بسیاری با معانی مثنوی دارد و می توان پاره ای از ابیات را با آن شرح داد و به وضوح بیشتر نزدیک کرد . چنانچه یکی از مریدان از او می پرسد که معنی این بیت چیست که می گوید .
ای برادر تو همان اندیشه ای مابقی تو استخوان و ریشه ای
مولانا در پاسخ او می گوید : ” تو به این معنی نظر کن که همان اندیشه ، اشارت به آن اندیشه مخصوص است و آن را با اندیشه ، عبارت کردیم جهت توسع ، اما در حقیقت آن اندیشه نیست و اگر هست این جنس اندیشه نیست که مردم فهم کرده اند . ما را غرض این معنی بود از لفظ اندیشه .
استاد فروزانفر می نویسد ” از این دوره یعنی صد سال بعد از وفات مولانا که بگذریم . شروح مختلفی به زبانهای فارسی و عربی و ترکی و اخیرا نیز به زبانهای غربی نوشته شده است ولی هیچیک از این شروح ، درد طالب را دوا نمی کند بلکه برعکس گمراه کننده است . و ازطرف دیگر کسانی که خواسته اند مثنوی را از راه عرفان محی الدین یا از طریق فلسفه یونان بیان کنند نیز اشتباه کرده اند زیرا بیان مولانا از هر دوی آنها برکنار و بالاتر است .