بیاید افترا بزنیم!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع f-1391
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • تگ‌ها تگ‌ها
    خلافیت
پرونده دستگیری باند خلافکار آدم ربا با شکایت @tanin* تشکیل شد

@tanin* ماجرا را اینطور تعریف کرد : "روز پنجشنبه ۱۳ ام آبان ماه ۱۳۹۶ در حال رفتن به سر کار بودم که سه نفر جلوی راهم را گرفتند و ادعا داشتند که ماموران پلیس هستند و حکم جلب من را دارند و با زور گاز اشک آور و چاقو من را سوار ماشین کردند و به خارج از شهر رفتیم ، آنها کارت بانکی و رمز آنرا با تهدید از من گرفتند و ۱۸ میلیون تومن از حساب من برداشتند و مبلغ خیلی کمی به من پس دادند تا بتوانم به شهر برگردم"
او پس از این اتفاقات به نزدیک ترین کلانتری مراجعه میکند و شکایت خود را از این سه نفر اعلام میکند
پس از مدت کمی از این شکایت و تشکیل این پرونده هر سه نفر دستگیر میشوند
@Arm.Karimi و @SinaSabetifard و @و 10 نفر دیگر [رامتین جان تگ نشدی!]
همان سه نفری بودند که اقدام به آدم ربایی کرده بودند

یکی از این سه نفر در اعترافات خود گفت : "ما با دستور شخصی به نام طاها در ازای دریافت مبلغ خوبی دست به آدم ربایی و اخاذی زدیم ، طاها را نمیشناسیم ، او همیشه با شماره‌ی ناشناس با ما تماس میگیرد ، ما هرگز او را ندیده ایم "

تلاش های پلیس برای یافتن حتی یک سر نخ از متهم اصلی پرونده بی فایده بود
با اصرار های بسیار شاکی ، پرونده به هیئت قضایی دادگاه کیفری ارجاع داده شد

کاراگاهان دست به کار شدند و پس از جست‌وجوی بسیار به @taha_d رسیدند که در واقع برای اینکه هویتش ناشناس بماند خودش را با نام طاها معرفی کرده بود

در واقع وی شخصی ۶۰ ساله به نام پرویز است که در یکی از ارگان های مهم عضویت دارد و سابقه چندین مورد خلاف را دارد
متهم برای هر مورد آدم ربایی تیم جدیدی را تشکیل میداده است

با بدست آمدن این اطلاعات و تلاش کارآگاهان ، پنج متهم دیگر شناسایی و دستگیر شدند متهمان تحت بازجویی قرار گرفتند و یکی از آن‌ها گفت: "سرکرده ما مدعی بود با شاکی اختلاف حساب ۱۰ میلیاردی دارد به همین خاطر از ما کمک خواست. از ماجرای آدم ربایی اطلاعی نداشتیم"

در حالیکه تعداد اعضای این باند به هشت‌نفر رسیده بود سرانجام سرکرده باند (پرویز ملقب به طاها) نیز در یک عملیات پلیسی در یکی از ویلا های لواسان تهران همراه با کشف چندین قبضه سلاح، نقاب و ماسک دستگیر شد

با تکمیل شدن اطلاعات و دستگیری متهمان پرونده ، پرونده به دادگاه شعبه یک استان تهران ارسال شد و متهمان و شاکی (@tanin* ) در دادگاه حاضر شدند
اما چون پرویز در دادگاه حضور نداشت به درخواست شاکی جلسه‌ی دادگاه با حضور سرکرده باند به وقت دیگری موکول شد
 
روز ۱۸ ام تیر ماه سال ۱۳۹۸



خانواده ای که ساکن شهرری بودند به کلانتری ۱۰۰ ملت مراجعه میکنند و میگویند که پسرشان ۳ روز است که ناپدید شده است و خبری از او ندارند
آنها نمیدانستند که پسراشان آخرین بار با چه کسی بوده و کجا رفته

چند روز پس از جستجو های پلیس ، جنازه ای سوزانده شده در کنار جاده ساوه پیدا شد
پلیس شک داشت که احتمالا این جنازه مربوط به پسر این خانواده باشد
قاتل کار خود را خوب بلد بود ، با سوزاندن جنازه تقریبا سرنخی برای پلیس نبود که پیدایش کنند
پس از آزمایشات سخت DNA از خانواده مقتول و جنازه پلیس متوجه شد که دقیقا این جنازه مربوط به همان پسر است

با بررسی های شماره موبایل مقتول ، پلیس متوجه میشود که موبایل مقتول آخرین بار در حوالی مولوی
خاموش شده است
پلیس این موضوع را به خانواده مقتول اطلاع میدهد و با شنیدن این خبر برادر مقتول میگوید که برادرش در آن حوالی یک دوست داشته
دوست مقتول کسی نبود جز @شیطان رجیم

مقتول با @شیطان رجیم سالیان زیادی بود که رفیق هم بودند و رابطه ای بسیار صمیمی باهم داشتند
بنظر نمیرسید که این قتل کار او باشد ، اما خب با توجه به شواهد تا حدودی او را مجرم میدانستند

پلیس سریع دست به کار شد و به منزل متهم رفتند ، هیچکس نبود و کسی از او خبری نداشت
اداره آگاهی با استعلام از اداره راهنمایی و رانندگی شماره پلاکی که به نام @شیطان رجیم بود را پیدا کردند و او را تعقیب میکردند
چیزی نگذشت که @شیطان رجیم با خودروی پراید سفید در حوالی کرمان توسط دوربین های کنترل سرعت رویت شد
@شیطان رجیم دستگیر شد و به تهران منتقل شد

او در اوایل اعترافات خود ، خود را بی گناه میدانست و ادعا میکرد که از مقتول خبری نداشته است و او را مدتی هست که ندیده است
اما پلیس استعلام شماره موبایل اورا داشت ، آخرین تماس مقتول با @شیطان رجیم بود
بالاخره پس از چندین روز @شیطان رجیم به قتل خود اعتراف کرد
او در اعترافات خود میگفت : (( مقتول مبلغ ۲۰۰ هزار تومن به من بدهکار بود ، من شدیدا به آن پول احتیاج داشتم و هرچقدر از او درخواست میکردم که پولم را پس بدهد پس نمیداد، با او تماس گرفتم و به او گفتم که میخواهم ببینمش ، اورا به خانه ام کشاندم و با چند ضربه چاقو اورا به قتل رساندم ، بعد قتل برای اینکه ردی از خودم نذارم ، جنازه اورا سوزاندم و در کنار جاده ، جایی که هیچ دوربینی نبود رها کردم))

دادگاه این پرونده قتل هولناک هنوز برگذار نشده است و پس از جلسه دادگاه حکم قاتل صادر و اجرا خواهد شد .

داداش حلالم کن :))
 
روز ۱۸ ام تیر ماه سال ۱۳۹۸



خانواده ای که ساکن شهرری بودند به کلانتری ۱۰۰ ملت مراجعه میکنند و میگویند که پسرشان ۳ روز است که ناپدید شده است و خبری از او ندارند
آنها نمیدانستند که پسراشان آخرین بار با چه کسی بوده و کجا رفته

چند روز پس از جستجو های پلیس ، جنازه ای سوزانده شده در کنار جاده ساوه پیدا شد
پلیس شک داشت که احتمالا این جنازه مربوط به پسر این خانواده باشد
قاتل کار خود را خوب بلد بود ، با سوزاندن جنازه تقریبا سرنخی برای پلیس نبود که پیدایش کنند
پس از آزمایشات سخت DNA از خانواده مقتول و جنازه پلیس متوجه شد که دقیقا این جنازه مربوط به همان پسر است

با بررسی های شماره موبایل مقتول ، پلیس متوجه میشود که موبایل مقتول آخرین بار در حوالی مولوی
خاموش شده است
پلیس این موضوع را به خانواده مقتول اطلاع میدهد و با شنیدن این خبر برادر مقتول میگوید که برادرش در آن حوالی یک دوست داشته
دوست مقتول کسی نبود جز @شیطان رجیم

مقتول با @شیطان رجیم سالیان زیادی بود که رفیق هم بودند و رابطه ای بسیار صمیمی باهم داشتند
بنظر نمیرسید که این قتل کار او باشد ، اما خب با توجه به شواهد تا حدودی او را مجرم میدانستند

پلیس سریع دست به کار شد و به منزل متهم رفتند ، هیچکس نبود و کسی از او خبری نداشت
اداره آگاهی با استعلام از اداره راهنمایی و رانندگی شماره پلاکی که به نام @شیطان رجیم بود را پیدا کردند و او را تعقیب میکردند
چیزی نگذشت که @شیطان رجیم با خودروی پراید سفید در حوالی کرمان توسط دوربین های کنترل سرعت رویت شد
@شیطان رجیم دستگیر شد و به تهران منتقل شد

او در اوایل اعترافات خود ، خود را بی گناه میدانست و ادعا میکرد که از مقتول خبری نداشته است و او را مدتی هست که ندیده است
اما پلیس استعلام شماره موبایل اورا داشت ، آخرین تماس مقتول با @شیطان رجیم بود
بالاخره پس از چندین روز @شیطان رجیم به قتل خود اعتراف کرد
او در اعترافات خود میگفت : (( مقتول مبلغ ۲۰۰ هزار تومن به من بدهکار بود ، من شدیدا به آن پول احتیاج داشتم و هرچقدر از او درخواست میکردم که پولم را پس بدهد پس نمیداد، با او تماس گرفتم و به او گفتم که میخواهم ببینمش ، اورا به خانه ام کشاندم و با چند ضربه چاقو اورا به قتل رساندم ، بعد قتل برای اینکه ردی از خودم نذارم ، جنازه اورا سوزاندم و در کنار جاده ، جایی که هیچ دوربینی نبود رها کردم))

دادگاه این پرونده قتل هولناک هنوز برگذار نشده است و پس از جلسه دادگاه حکم قاتل صادر و اجرا خواهد شد .

داداش حلالم کن :))
حاجی برگام :)) :)) 👍

رفع اسپم: @*100RA* ماشینارو انگولک میکنه و متجاوز سریالی به ماشین هاست :-"
 
سایه‌های خون...

تهران، ساعت 00:43، خارج از محدوده شهرک صنعتی


بوی بنزین سوخته و لاستیک‌های داغ، تو هوا پیچیده بود. @*100RA* دست به فرمون، نگاهش رو به آیینه‌ی بغل دوخته بود.
- @*100RA* : «طنین، چرا هنوز خبری نشد؟»​
@Tanin-T با استرس گوشی رو بالا آورد. دستش عرق کرده بود.
- @Tanin-T : «سکوت کن، دارم چک می‌کنم.»​
گوشی رو بالا گرفت. پیام جدیدی روی صفحه اومده بود:
Observer_404:

"بسته تحویل داده شد. آماده‌ی خروج باشید."

صدرا گاز داد و پژو پارس مشکی‌شون تو جاده‌ی خاکی شلیک شد. @شیطان رجیم ، روی صندلی عقب نشسته بود و سیگارش رو با فندک روشن کرد. دود رو بیرون داد و زمزمه کرد:
- @شیطان رجیم : »الان پلیس هم افتاده دنبالمون.»​
@Tanin-T لرزید.
"ما چی کار کردیم؟!"

بازگشت به گذشته:
شش ماه قبل، طنین و صدرا فقط دو تا دانش‌آموز ساده‌ی تجربی بودن که آرزو داشتن دکتر بشن. اما @شیطان رجیم همه چیز رو تغییر داد.
@شیطان رجیم ، رهبر یه گروه مرموز به نام "404" بود. یه باند خلافکاری حرفه‌ای که تو کارهای قاچاق، قتل‌های قراردادی و تبادل اطلاعات طبقه‌بندی‌شده دست داشت. اما عجیب‌ترین چیز، این بود که هیچ پرونده‌ی ثبت شده‌ای ازشون نبود. هیچ سابقه‌ای، هیچ شاهدی، هیچ ردی. انگار اصلا وجود نداشتن.
اون‌ها به @Tanin-T و @*100RA* نزدیک شدن، بهشون گفتن:
- «می‌خواین پول واقعی دربیارین؟ نه پولی که توی بیمارستانای دولتی با طبابت درمیارین. پول واقعی، با طعم خون.»​
و @Tanin-T که همیشه دنبال هیجان بود، وسوسه شد. صدرا، که همیشه دنبال ماشین‌های مدل بالا بود، تسلیم شد.
اونا دیگه یه دانش‌آموز ساده نبودن. اونا عضو "404" شده بودن.

ساعت 02:10 - داخل یه انبار متروکه

نور چراغ سقفی روی زمین سیمانی افتاده بود. طنین و صدرا، دست و پا بسته نشسته بودن، صورتاشون خونی و چشم‌هاشون از ترس گشاد شده بود.

مقابلشون، یه صندلی بود. روش یه مردی نشسته بود که صورتش پر از خون بود. انگار کتک سنگینی خورده بود.

@شیطان رجیم کنار صندلی ایستاده بود، یه چاقوی نقره‌ای توی دستش، و گفت:
- @شیطان رجیم : «ما هرگز کسی رو نمی‌کشیم... ما فقط ردپاها رو پاک می‌کنیم.»​
بعد چاقو رو گذاشت کف دست @Tanin-T و گفت:
- @شیطان رجیم : «بیا، اینو بگیر. وقتشه اولین ردپاها رو پاک کنی.»​
طنین دستش لرزید. قلبش می‌خواست از سینه‌اش بزنه بیرون.
مرد زندانی نفس‌نفس می‌زد. صدرا با وحشت گفت:
- @*100RA* : «نکن @Tanin-T ... این یه بازیه! ما دانشجو بودیم، نه قاتل!»​
@شیطان رجیم خندید، "شما دیگه دانشجو نیستین. شما عضو 404 هستین.".
طنین چاقو رو تو دوستش فشار داد. دستش می‌لرزید. قطره‌های عرق روی پیشونیش نشست.

مرد اسیر با صدای ضعیفی نالید:
- «تو یه قاتل نیستی...»​
و همون لحظه، همه چیز تاریک شد.

صبح روز بعد - پلیس تهران

سرهنگ @Ali pasha ، توی دفترش نشسته بود، به یه پرونده‌ی قطور خیره شده بود. پرونده‌ای که هیچوقت حل نشده بود.

پرونده‌ی باند 404
چیزی که همه‌ی کارآگاه‌ها رو به وحشت انداخته بود، این بود که تمام اعضای شناخته‌شده‌ی این باند، یه روز ناپدید شده بودن. انگار که از صفحه‌ی زمین پاک شده باشن.

اما حالا، یه ردپا پیدا شده بود.
دوربین‌های جاده‌ای یه پژو پارس مشکی رو ضبط کرده بودن که حوالی یک انبار درست لحظاتی قبل از آتش‌سوزی و انفجار مرگبار اونجا، دیده شده بود.

سرهنگ عینکش رو از چشمش برداشت و آهسته گفت:
- @Ali pasha : «پس هنوز زنده‌ان... ولی کی فرمانده‌ی اصلیه؟»​

چند روز بعد - مخفیگاه 404

@شیطان رجیم تو سایه‌ها نشسته بود. لبخندش محو شده بود.
موبایلش رو بالا آورد. پیام جدیدی اومده بود.

Observer_404:

"همه چیز طبق برنامه‌ست. ولی یکی داره اطلاعات لو میده."
چشم‌های @شیطان رجیم تنگ شد. توی تاریکی، نگاهش رو به @Tanin-T و @*100RA* دوخت.

- @شیطان رجیم : «بین ما یه خائن هست...»
و صدای شلیک اسلحه‌ای که از ضامن خارج شد، سکوت رو شکست....
 
بعدازظهر یکی از روزهای زمستانی سال ۱۴۰۱
گزارش قتل مسلحانه در سهند آذربایجان شرقی به پلیس تبریز داده میشود

پلیس سر صحنه جرم میرود ، از آنجایی که اورژانس قبل پلیس رسیده بود گزارش داده شده بود که یک نفر کشته شده و دو نفر زنده هستند اما چون بخش های حیاتی بدن آنها تیر خورده آنها هم زیاد زنده نخواهند ماند

مقتول اصلی مردی ۵۰ ساله به اسم یعقوب بود که در عجب‌شیر متولد شده بود اما سال های زیادی بود که ساکن تبریز بود
او شغل آزاد داشت و دلال ماشین و موتور بود

مقتول قبلا با @god of teasing شراکت هایی در معامله هایشان داشت که سر آن معامله ها دو طرف ناراضی بودند و مدت زیادی بود که باهم اختلاف داشتند
و معتقد بودند که طرف مقابلشان حقشان را خورده و هردوطرف به دنبال انتقام گیری از هم بودند

@god of teasing مردی ۴۶ ساله متولد تبریز بود که او هم مثل مقتول پرونده در کار خرید و فروش ماشین بود و تقریبا وضعیت مالی خوبی داشت

در روز حادثه مقتول به خانه یکی از دوستانش به اسم علی در سهند میرود ، همانطور که آنجا بود @god of teasing با او تماس میگیرد و دعوای این دو پشت تلفن شدت میگیرد
@god of teasing در مکالمه با یعقوب متوجه میشود که او به خانه علی رفته است ، پس دست به کار میشود و به در خانه علی میرود تا با یعقوب درگیر شود
وقتی به در خانه علی میرسد دعوای فیزیکی بین این افراد شکل میگیرد ولی وقتی @god of teasing متوجه میشود که همسایه ها با پلیس تماس گرفته اند از آنجا فرار میکند تا گیر پلیس نیوفتد

یعقوب کمی بعد این اتفاق تصمیم میگیرد که از خانه علی برود ، اما از آنجایی که علی دوست صمیمی یعقوب بود دوتا از خواهرزاده های خودش را به همراه یعقوب بروند تا اگر مشکلی در راه پیش آمد یعقوب تنها نباشد

اما @god of teasing فکر بدتری در ذهنش داشت ، او بعد از اینکه از صحنه دعوا فرار میکند با دوست صمیمی اش که @Elsaest بود تماس میگیرد و قضیه را برای او شرح میدهد
@Elsaest هم از آنجایی که یعقوب را میشناخت و او هم با مقتول به مشکلات مالی خورده بود چندین سلاح گرم و سرد برمیدارد و با پژوی ۴۰۵ نقره ای خود به دنبال @god of teasing میرود تا کار یعقوب را یکسره کند

@Elsaest مردی ۳۴ ساله بود متولد میاندوآب
او در تبریز مغازه تراشکاری داشت ولی در کنار صنعت گاهی ماشین هم خرید و فروش میکرد و از آنجا با مقتول و @god of teasing آشنا شده بود
@Elsaest قبلا به اتهام قتل عمد بازداشت شده بود اما در دادگاه رفع ابهام شده بود و از بازداشتگاه آزاد شده بود

برگردیم به ادامه داستان :
یعقوب با پرشیای سفید رنگ خود همراه خواهر زاده های علی به سمت تبریز حرکت میکنند ، اما غافل از اینکه @god of teasing و @Elsaest اورا تعقیب میکنند
مدتی نمیگذرد و یعقوب متوجه میشود که این دو به دنبالش هستند تا حسابش را برسند
پس از کمی تعقیب و گریز @god of teasing از شیشه بغل بیرون می آید و با کلاشینکف به پرشیا شلیک میکند
یعقوب همان جا پشت فرمان جا در جا میمیرد و دو نفر خواهر زاده های علی که آسیب زیادی دیده بودند پس از رسیدن اورژانس مرده بودند

از آنجایی که چندین ویدیو توسط مردم حاضر در صحنه تحویل پلیس داده شده بود و شواهد هم کاملا گویای موضوع بود مجرمان به سرعت شناسایی شدند اما پلیس هیچ ردی از مجرمان نمیتوانست پیدا کند
فردای آن روز پلیس عکس چهره ی @god of teasing و @Elsaest را در فضای مجازی پخش کرد تا زودتر شناسایی شوند و جلوی مهاجرت غیرقانونی آنها را به کشور های همسایه را بگیرد
پس از مدتی پلیس محل مجرمین را در اردبیل پیدا کرده بودند
آنها در خانه دوست صمیمی @Elsaest یعنی @parnian. مخفی شده بودند اما معلوم نیست از کجا متوجه آمدن پلیس شده بودند و از آنجا هم فرار کرده بودند
آخرسر مجرمین در کلبه ای در جنگل های شمال دستگیر شدند و تحویل مراجع قضایی داده شدند

پس از مدتی که مجرمان دستگیر شده بودند به طور خیلی عجیبی این دو نفر به قید وثیقه از زندان تا وقت جلسه دادگاه بعدی آزاد شده بودند
اما @god of teasing برای همیشه غیب شد و تا الان هم معلوم نیست کجاست
@Elsaest در جلسه دادگاه حضور داشت ، او به جرم معاونت در قتل و حمل و نگهداری سلاح های مختلف به ۲۵ سال حبس محکوم شد
اما برای @god of teasing نیز حکم غیابی صادر شد و او به جرم قتل ۳ نفر محکوم به سه بار اعدام است اما هنوز هیچ ردی از او وجود ندارد تا پلیس بتواند پیدایش کند و حکمش اجرا شود .
 
Back
بالا