، تعریف ثابتی نداره و بسته به حوزه مورد بحثه. همه فیلسوفان و نظریات، در هر 4 بخش، قابل دسته بندی به صرف واقعگرا/غیر واقعگرا نیستن بلکه میتونن در یک مبحث واقعگرا و در دیگری ناواقعگرا باشن(مثل اخلاق کانتی و داروینی)، و این موضوع قابل توجیه که ضرورت دسته بندی هارو نشون میده.
بنده گفتم ام، موضع ما وجودشناختیه. اما هم معیار اخلاق و هم لزوم اخلاق.
-------------------------------------------------
این ارزش ها فقط با ذهن آگاه معنی پیدا میکنن و خارج از اون وجود ندارن و بی معنین(غیر واقعگرایی وجود شناختی).
معنای وجودشناختی رو تغییر ندید. طبق حرف خودتون که منم قبول دارم:
وجود معیار اخلاقی خارج از ذهن انسان(واقعگرایی) یا ذهنی(غیر واقعگرایی) میشه وجود شناختی
البته من بحث "لزوم اخلاقی یا همون باید و نباید" رو هم شایسته بررسی وجودشناختی میدونم، امّا بحث لزوم رو داخل معیار واقعگرایی یا غیرواقعگرایی نمیکنم.
-------------------------------------------
اخلاق واقعی نیست و بدون انسان وجود نداره، اما در کلی ترین حالت، مزیت و لزومی عینی و زیست شناختی داره(
شما دارید بحث رو گم می کنید.
منم هم میگم اگر انسان نباشه، اخلاق اصلا معنا نداره. اخلاق چیه، اخلاق همون باید و نباید و خوب و بدهای زندگی انسان مختاره!
بحث این نیست. بحث اینه که این چیزایی که ما بهشون میگم اخلاق و در ذهن ما وجود داره، آیا به چیزی در خارج هم دلالت داره یا نه.
مثلا وقتی میگیم صداقت خوبه، آیا خوب بودن و مطلوب بودن صداقت، تابع میل انسانه، یا اینکه نه، واقعا یک مطلوبیت یا سود حقیقی و عینی برای انسان داره. بحث اینه.
بحث وجودشناختی، ناظر به وجود خود مفاهیم نیست، بلکه ناظر به وجود مدلول مفاهیمه.
یعنی اینکه آیا گزاره های اخلاقی از وجود عینی حکایت می کنند یا از خواسته های ذهنی؟
اصلا عبارت خودتون این بود که بررسی وجود معیار اخلاقی در خارج از ذهن میشه وجودشناختی.
-------------------------------------
همچنین شما در دفاع از غیرواقعگرایی، دائم درحال واقعگرایی و نقض مبانی غیرواقعگرایان هستید، به حرفهای خودتون دقت کنید:
. اما با اینحال، اخلاق بخش مهم و بنیادینی از ذهن انسان و کد ژنتیکیِ اونه که دیدگاهشو شکل میده، و همچنین دارای یک لزوم و ضرورت عینی هم هست که اون رو به وجود اورده و رعایتش رو سودمند کرده. همون مزیت زیست شناختیِ اخلاق. البته این مزیت، تنها و کاملترین توجیه برای لزوم نیست و باید تکامل اجتماعی و تاریخی و همچنین تفکر عقلانی و انتزاعی رو هم مد نظر داشت، ولی بطور کلی، این اصلی ترین و بنیادی ترین علت وجودی اخلاق در گونه انسان(و برخی جانداران دیگه) و در نتیجه، لزوم رعایتِ اونه.
دقت کنید که وقتی دارید بحث اخلاقی می کنید، وجود اختیار رو برای انسان پیش فرض گرفته اید، و الّا اگر قائل به جبر باشید که اصلا بحث اخلاقی بیهوده است.
حالا بر فرض مختار بودن انسان، این مزایای زیستی، چگونه دیدگاه اخلاقی رو شکل میده؟!
اگر منظورتون اینه که انسان به شرایط زیستی و ... توجّه می کنه و با توجّه به اونها عمل میکنه، این حرف از جهت وجودشناختی یعنی واقعگرایی محض.
اگر ملاکهای دیگه ای که گفتید رو هم اضافه کنیم، این واقعگرایی تشدید میشه.
به عبارت دیگر، اگر من حرف شما رو درست متوجّه شده باشم، انسانها باتوجّه به شرایط زیستی، اجتماعی، تاریخی، عقلانی و ... گزارههای اخلاقی را ایجاد و رعایت می کنند.
این عین واقعگرایی هستش، یعنی گزارههای اخلاقی داره از یک سری شرایط عینی زیستی و تاریخی و ... حکایت میکنه.
پس این حرف های شما خلاف مبانی غیرواقعگرایان هستش.
-----------------------
در واقع میشه گفت اخلاق یجورایی شبیه مفهوم "رنگ" هست. خودِ رنگ ذهنیه، ولی دارای مزیت و اشاره به یک مفهوم خارجیه(طول موج)
دقت بفرمایید که اینی که گفتید هم از نظر وجودشناختی، واقعگرایی هستش.
طبق حرف شما، یه چیزی در خارج هستش که باعث ایجاد رنگهای مختلف میشه.
یعنی درسته که خود مفهوم رنگ ذهنیه، امّا این مفهوم رنگ، دلالت دارد بر وجود یک چیز عینی در خارج از ذهن ما، که این طول موج را ایجاد می کند.
اگر اخلاق هم اینطوره باشه ، این قضیه عین واقعگرایی هستش.
------------------------------------
امر بدیهی یعنی چی؟
یعنی یک واقعیت که تابع ذهن نیست.
-----------------------------------
اخلاق واقعی نیست و بدون انسان وجود نداره، اما در کلی ترین حالت، مزیت و لزومی عینی و زیست شناختی داره(ممکنه بشه الزامات ومزیت های دیگه ای هم براش پیدا کرد).
لب کلام اینکه شما از ادلهی واقعگرایانه برای اثبات لزوم اخلاقی در غیرواقعگرایی استفاده کردی. و این یعنی زیرپا گذاشتن مبانی غیرواقعگرایی.
------------------------------------
به نظر من شما هنوز مدعای واقعگرایان وجود شناختی رو درک نکردی، و الّا اونا هم همین حرفای شما رو میزنن.
مگه واقعگرایان چی میگن؟ اونا هم میگن انسان با توجّه به جهان اطرافش، میره میبینه چی براش ضرورت داره، چی براش خوبه، چی براش بده، چه کار باید بکنه و چه کار نباید بکنه؟
یعنی طبق دیدگاه واقعگرایان وجودشناختی، وقتی انسان میگه فلان چیز خوبه، یعنی آن چیز در خارج یک اثری دارد که برای انسان مطلوب است، مثلا او را سیر می کند یا از اون محافظت میکنه یا او را به یک کمال واقعی میرساند.
یا مثلا وقتی میگن فلان کار را باید انجام داد، برای اینکه انجام آن کار، انسان را به یک چیز مطلوب واقعی میرساند.
به عبارت دقیقتر، انسان ابتدا به خودش نگاه می کنه و وجود خودش رو میشناسه . بعد به جهان واقعی نگاه میکنه و می بینه که با توجّه به این جهان واقعی، چه چیزهایی براش خوبه و چه چیزهایی براش بده.
این واقعگرایی وجودشناختیه!
اگر شما به این میگی غیرواقعگرایی، من مشکلی ندارم، چون اسمش برام مهم نیست و بریم سراغ بحث بعدی؟!