Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
الآن این تحقیق عصب شناسی بود یا ادعا؟!
اینم فقط یه سری ادعا بود!
فکر میکنید چون یه نفر، یه سری ادعا کرده، منم باید قبول کنم؟
اگر اون یک نفر، فردی عالم و تخصصش همون حوزه باشه، بله!
همونطور که وقتی سوالی از زیست دارید، زیست شناسی ماهر و سرشنس از بهترین منابع برای پاسخ به سوالتونه.
مغز به مثابه پردازشگر موازی هم چیزیه که حتی در کتاب علوم پایه و ساده هم پیدا میکنید.
اگر همه این منابع غلط یا غیر قابل اعتمادن و باید به شما و تئوری های چندصد ساله استناد کنیم، من دیگه حرفی ندارم!!!
کیفیت ذهنی
مثل تجربه دیدن رنگ قرمز که نمیتونید بصورت واژه، اون رو برای یک نابینای مادرزاد توضیح بدید.
با اون سوال، به زبانی دیگر میخواستم از شما بپرسم که فرق علم با دیگر موجودات چیه؟ چرا به یه چیزی میگید علم!
ما هنوز به وجود موجودات دیگه پی نبردیم که حالا بخوام فرقشونو بگم، ولی بارزترین ویژگی در اینجا، اینه که مطمئنیم هستش، حتی در پس نفی کردن(اما نمیدونیم مستقل یا وابسته)
معمولا استدلال میکنن شکاک نمیتونه وجود خودشو منکر بشه چون داره شک میکنه، من میگم میتونه و هیچ دلیلی ارائه نشده که شکاکیت و بقیه به اصطلاخ ذهنیات رو به یک فرد ارجاع بدیم و مستقل ندونیم. شکاک نمیتونه در "شک کردن" شک کنه، اما معلوم نیست که این موضوع وابسته به فرده یا ایده ها وجودی مستقل دارن.
اینی که گفتی یعنی چی؟
کسی تبیین میکنه؟
یا خودشون تبیین میشن؟ اصلا این یعنی چی؟
این روابط چی هستند؟!
قبلا روابط و قوانین رو برای اجسام فیزیکی و مادی بررسی میکردید، این دفعه برید سراغ ایده ها.
مثلا این قانون که "برابر با هر نوع ایده، یک ایده "درک" هم وجود داره". مثلا اینو بگیرید جای این قانون در کوانتوم که هر ذره، یک موج همراه داره!
یا برخی ایده ها همبستگی خاصی(چیزی که بهش میگیم علیت) دارن که تصور یکی، تصور دیگری رو هم به دنبال داره.
و...
برای اینکه اوّلا دقیق حرف نمی زنید و ثانیا فقط ادعا می کنید.
خیلی هم واضح شرح داده شده، اونم چندین بار
جواب دومی رو دادم و گفتم که اگر علم، مستقل از عالم باشه، هیچ وقت این علم به عالِم منتقل نمیشه. چون همیشه این دوتا مستقل هستند. به صورت مشروح:
1- قرار نیست لزوما منتقل هم بشه، من شکاکم!
2- میتونه هم مستقل باشه، اما توان فرود به ذهن الف رو هم داشته باشه
جواب اوّلی:
اگر فقط علم وجود داشته داشته باشد و نه عالِم و جهان خارج، چندتا سوال پیش میاد که جواب نداید:
1. فرق علم، با دیگر موجودات چیست؟ به چه علّتی به یه چیزی علم میگید؟

2. اینکه میگید "علم هست" حتّی اگر ظاهرا هم هیچ چیزی غیر از علم رو در نظر نگیرید، امّا در عمل این کار رو کردید. چرا؟
چون وقتی میگید علم هست، یعنی اوّلا دوتا چیز رو فرض کردید : یکی "علم" و دیگری "بودن.

ثانیا این دوتا رو به هم نسبت دادید، یعنی وجود داشتن را به علم، نسبت دادید.

ثالثا، حکم کردید به وجود داشتن علم!


یعنی در جمله ی علم هست، سه تا کار یا فعل در نظر گرفته شده.
1. درک همزمان و مقایسه 2. نسبت دادن وجود به علم 3. حکم به وجود داشتن علم.

هیچکدوم از این سه فعل رو نمی تونید بدون وجود یک درک کننده وعالِم، توجیه کنید.
ما چیزی بدون مصداق و مستقل به نام "بودن" نداریم که حالا بشه دو چیز.
من میتونم بگم گربه وجود داره، علم وجود داره، اما بی معنیه که بگم وجود وجود داره!
وجود شی از خودش جدا نیست.
تنها سوال شکاکانه من اینه که چه بسا تنها چیزی که وجود داره، اندیشه هاست، بدون سوژه و ابژه.
این سه فعل هم(مقایسه دو مفهوم و نسبت دادن و.....) همچنان میتونن به عنوان روابط خودبخودی بین ایده ها تبیین بشن. مثلا "ایده وجود داشتن" با "ایده یک چیز دیگه" برهمکنش کنن و "ایده وجود داشتن یک چیز" به وجود بیاد!
اگر از مدعای خودتون، یعنی عدم وجود عالِم، دست کشیدید و مغز رو به عنوان عالِم فرض کردید، طبق همون مغزی که میگید، این سه فرآیند رو دقیقا شرح بدید.
من خودم نه به وجود اندیشه مستقل از مغز معتقدم و نه به یک "من" مجرد و انتزاعی باور دارم، اما الان مقام شکاک رو دارم و نمیتونم از پیشفرض های خودم استفاده کنم.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #102

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
اگر اون یک نفر، فردی عالم و تخصصش همون حوزه باشه، بله!
همونطور که وقتی سوالی از زیست دارید، زیست شناسی ماهر و سرشنس از بهترین منابع برای پاسخ به سوالتونه.
مغز به مثابه پردازشگر موازی هم چیزیه که حتی در کتاب علوم پایه و ساده هم پیدا میکنید.
اگر همه این منابع غلط یا غیر قابل اعتمادن و باید به شما و تئوری های چندصد ساله استناد کنیم، من دیگه حرفی ندارم!!!
پس شما خودت از این مطلب سر در نمیاری و به دیگران اعتماد کردی؟
-----------------
من به نظام علوم غربی به هیچ وجه اعتماد ندارم و اون رو استعماری میدونم.
در موارد متعددی این قضیه برام ثابت شده.

---------------------------
معمولا استدلال میکنن شکاک نمیتونه وجود خودشو منکر بشه چون داره شک میکنه، من میگم میتونه و هیچ دلیلی ارائه نشده که شکاکیت و بقیه به اصطلاخ ذهنیات رو به یک فرد ارجاع بدیم و مستقل ندونیم. شکاک نمیتونه در "شک کردن" شک کنه، اما معلوم نیست که این موضوع وابسته به فرده یا ایده ها وجودی مستقل دارن.
من از وجود شک نمیخوام به وجود خود برسم. بلکه وجود خود؛ مانند وجود شک، با علم حضوری درک میشه.

من دوباره از اول مباحث خودم رو ارائه میدم. امّا منظم تر. تا شبهاتی که بیان کردید، دقیقا مشخص بشه و دونه دونه جواب میدم.
فرود یعنی چی؟

قبلا روابط و قوانین رو برای اجسام فیزیکی و مادی بررسی میکردید، این دفعه برید سراغ ایده ها.


دقیق بفرمایید که این روابط چی هستن؟ آیا وجود دارند؟ مستقل یا غیرمستقل؟

ما چیزی بدون مصداق و مستقل به نام "بودن" نداریم که حالا بشه دو چیز.
من میتونم بگم گربه وجود داره، علم وجود داره، اما بی معنیه که بگم وجود وجود داره!
وجود شی از خودش جدا نیست.
تنها سوال شکاکانه من اینه که چه بسا تنها چیزی که وجود داره، اندیشه هاست، بدون سوژه و ابژه.
این سه فعل هم(مقایسه دو مفهوم و نسبت دادن و.....) همچنان میتونن به عنوان روابط خودبخودی بین ایده ها تبیین بشن. مثلا "ایده وجود داشتن" با "ایده یک چیز دیگه" برهمکنش کنن و "ایده وجود داشتن یک چیز" به وجود بیاد!

در پست مستقل بررسی میکنم.

من خودم نه به وجود اندیشه مستقل از مغز معتقدم و نه به یک "من" مجرد و انتزاعی باور دارم، اما الان مقام شکاک رو دارم و نمیتونم از پیشفرض های خودم استفاده کنم.

اشکالی نداره، از صفر شروع می کنیم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #103

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
مدعای من :
ما با علم حضوری، چیزهایی را می یابیم:
1. وجود خود را می یابیم. این رو بدون کمک از چیز دیگه ای می یابیم، برخلاف نظریه دکارت.
2. وجود حالات، افعال درونی، تصوّرات و ...


اینم بگم که علم حضوری، اثبات شدنی نیست، اگر کسی یافت، خوش به حالش، اگر هم نیافت، که نیافته دیگه، ما کاریش نداریم. امّا این شخص، باید به لوازم حرفش پای بند باشه.

البته این وسط استدلالاتی برای تنبّه و تذکّر به علم حضوری داده میشه. استدلالات:

1. عالِم وجود دارد. تبیین:
اگر علم، وجود غیرمستقل داشته باشد، که در وجود عالم مشکلی نداریم.

امّا اگر علم، وجود مستقل داشته باشد. نتایج زیر را داریم. مثال برای استفاده: "علمی هست."

اگر دو واژه‌ی "علم" و "هست" ، از دو علم حکایت می کند، پس دو وجود مستقل داریم.
در این بین یک فعلی داره صورت میگیره به نام مقایسه. یعنی علم و وجود با هم مقایسه میشن. این فعل رو کی داره انجام میده؟


از این هم بگذریم، این هم مسلّمه که بین این دوتا رابطه وجود داره، چون وجود داشتن رو داریم به علم نسبت میدیم. خب حالا، اگر واقعا رابطه‌ای هست، اون رابطه هم میشه، یک وجود مستقل دیگه. خب ، باز دوباره این سوال پیش میاد که این سه تا چطوری باهم رابطه پیدا میکنن و این قضیه تا بی نهایت پیش میره و هیچ رابطه‌ای به وجود نمیاد.



از این هم بگذریم، در آخر، یک حکمی وجود دارد، مبنی بر اینکه علم، وجود را دارا است. این حکم را چه کسی یا چه چیزی انجام می دهد؟ دقت کنید که مقایسه و حکم، از سنخ فعل هستند.


اگر هم که درکل میگید فقط یک وجود مستقل وجود داره که اونم فقط "علم" هستش. من مشکلی ندارم. ولی به لوازم قضیه پای بند باشید.
اگر فقط یک چیز هست، خب فقط از یک کلمه استفاده کنید، کلمه دوم، زاید هستش. همونطور که به جای "من علم دارم" گفتید که "علم هست"، از این به بعد به عنوان یک شکاک، فقط از یک واژه استفاده کنید و بگید "علم" یا فقط بگید "هست".

اگر از دو کلمه استفاده کنید، به معنای پذیرفتن چیزهایی خلاف شکاکیت هستش.


2- علم، وجود مستقل ندارد و وابسته به عالِم هستش.
اگر علم، وجود مستقل داشته باشه، هیچ وقت به عالم منتقل نمیشه.
شما هم از واژه‌‎ی فرود استفاده کردید. امّا معلوم نیست که این فرود چیه؟ آیا چیزی به عالم منتقل میشه؟! اون چیز وابسته است یا مستقل؟ اگر مستقل باشه که سوال دوباره تکرار میشه، اگر وابسته باشه، من مشکلی ندارم، به همون چیز وابسته ای که فرود میاد میگیم علم!


3- عالِم نمی تواند مادی باشد.
زیرا اجزای مادی، همیشه از همدیگه غایب هستند نمی تونند نزد هم حاضر بشن. به عبارت دیگر، اگر خود علم مادی باشه، عالِم هم مادی باشه، اینا مشین دوتا وجود مادی که هرکدوم وجود و مکان و زمان خاص خودشون رو دارند و از هم غائب هستند و نمی تونند از هم باخبر بشن.


لطفا از استدلال اوّل نقد رو شروع کنید و تا قبل از اتمام، به سراغ دومی نرید، چون این های مبنای همدیگه هستند و اگر بتونید اوّلی رو بزنید، خود به خود بقیه هم از بین میرن.
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
پس شما خودت از این مطلب سر در نمیاری و به دیگران اعتماد کردی؟
.
تخصص من عصب شناسی نیست که بتونم آزمایشات رو مطالعه کنم و نتیجه گیری کنم. اینطوری که علم خیلی آسون میبود!
همه ما، باید از منابع معتبر و افراد متخصص، در مواردی که در تخصص خودمون نیست، استفاده کنیم.
در غیر اینصورت، شما حتی به توصیه دکتر هم نمیتونید اعتماد کنید و نباید انجامش بدید، چون پزشکی تخصصتون نیست!
من به نظام علوم غربی به هیچ وجه اعتماد ندارم و اون رو استعماری میدونم.
در موارد متعددی این قضیه برام ثابت شده.
با این فرض بی معنی و عجیب(که یادآور تصفیه های فرهنگی حکومت و پروژه اسلامی سازی علومه!)، فکر میکنم کلا بحث با شما بیفایدست و تمایل چندانی به ادامه دادنش ندارم! فقط در اینجا به چند مسئله مهم پاسخ میدم و اگه بازهم مجبور به تکرار باشم بدون چیز جدیدی، احتمالا ممانعت خواهم کرد!
چرا که مسئله ای که مطرح میکنم، یک پرسش شکاکانه ست که از قدیم هم وجود داشته، بنابراین مسئله ای خودساخته نیست که تدقیقش مسئولیت من باشه.
فرود یعنی چی؟
این اشتباه تایپیه، ورود!
البته با همین فرود هم یکم معنی میده.
دقیق بفرمایید که این روابط چی هستن؟ آیا وجود دارند؟ مستقل یا غیرمستقل؟
.
قوانین و رفتاری که بر این ایده های مستقل و موجود، حاکمن.
چیزی شبیه به فیزیکِ ایده ها!
مدعای من :
ما با علم حضوری، چیزهایی را می یابیم:
1. وجود خود را می یابیم. این رو بدون کمک از چیز دیگه ای می یابیم، برخلاف نظریه دکارت.
2. وجود حالات، افعال درونی، تصوّرات و ...
بذارید خیالتون رو راحت کنم، هرچقدر هم یک چیز واضح بنظر برسه، شکاک میتونه اون رو نقض کنه، به شرطی که نقیضش مستلزم تناقض منطقی و درونی نباشه.
حقیقت گویی این تعریف رو هم نشون ندادید.
اینم بگم که علم حضوری، اثبات شدنی نیست
عجب
امّا اگر علم، وجود مستقل داشته باشد. نتایج زیر را داریم. مثال برای استفاده: "علمی هست."

اگر دو واژه‌ی "علم" و "هست" ، از دو علم حکایت می کند، پس دو وجود مستقل داریم.
در این بین یک فعلی داره صورت میگیره به نام مقایسه. یعنی علم و وجود با هم مقایسه میشن. این فعل رو کی داره انجام میده؟
.
1- دو وجود مستقل نداریم. شما اینطور فرض بگیرید که در یک برگه، فقط و فقط یک دایره کشیدم. ما بنا به ضرورت زبانی، میگیم دایره هست. این به معنی دو چیز "هست" و "دایره" نیست.
2- درباره افعال، اگه بنظر جسمانی میرسن(مثل راه رفتن) توهمین مثل خواب، اگر هم درونی بنظر میرسن(مقایسه دو چیز در ذهن)، همچنان اندیشه هایی مستقل. مثلا نوعی ایده مستقل داریم به نام "مقایسه کردن" که رابطه خاصی با سایر ایده ها داره!
3- میتونیم هم مسائلی که به نسبت بین ایده ها میپردازن، مثل مقایسه و علیت و...رو بخودی خود مستقل در نظر نگیریم، بلکه قوانین رفتار ایده ها باشن. همونطور که ما چیزی مستقل به نام "قانون دوم نیوتون" نداریم، بلکه "اجسامی" داریم که رفتارشون توسط این قانون توصیف میشه و باهاش منطبقه
از این هم بگذریم، این هم مسلّمه که بین این دوتا رابطه وجود داره، چون وجود داشتن رو داریم به علم نسبت میدیم. خب حالا، اگر واقعا رابطه‌ای هست، اون رابطه هم میشه، یک وجود مستقل دیگه. خب ، باز دوباره این سوال پیش میاد که این سه تا چطوری باهم رابطه پیدا میکنن و این قضیه تا بی نهایت پیش میره و هیچ رابطه‌ای به وجود نمیاد.
1- به عنوان شکاک،مشکل خاصی نمیبینم
2- الزامی نداره تا بینهایت هم بره. مثلا میشه بجای مستقل دونستن برخیشون، اونارو صرفا "رابطه" بین ایده های مستقل دونست. روابط و قوانین، وجود مستقل و حقیقی ندارن. بلکه بر چیزی(در اینجا،گروهی از ایده های مستقل) اعمال میشن.
از این هم بگذریم، در آخر، یک حکمی وجود دارد، مبنی بر اینکه علم، وجود را دارا است. این حکم را چه کسی یا چه چیزی انجام می دهد؟ دقت کنید که مقایسه و حکم، از سنخ فعل هستند.
کاری انجام نمیشه. رابطه بین ایده هاست که ما فکر میکنیم فعلی به اختیار خودمونه.
اگر هم که درکل میگید فقط یک وجود مستقل وجود داره که اونم فقط "علم" هستش. من مشکلی ندارم. ولی به لوازم قضیه پای بند باشید.
اگر فقط یک چیز هست، خب فقط از یک کلمه استفاده کنید، کلمه دوم، زاید هستش. همونطور که به جای "من علم دارم" گفتید که "علم هست"، از این به بعد به عنوان یک شکاک، فقط از یک واژه استفاده کنید و بگید "علم" یا فقط بگید "هست".

اگر از دو کلمه استفاده کنید، به معنای پذیرفتن چیزهایی خلاف شکاکیت هستش.
در محتوا فرقی ایجاد نمیشه و صرفا تفاوت نحوی و زبانیه. میشه از هرکدوم استفاده کرد، فقط استفاده از یک کلمه شاید مبهم بنظر برسه و دوتاهم سوء برداشت بشه. اما محتوای اصلی یکیه.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #105

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
تخصص من عصب شناسی نیست که بتونم آزمایشات رو مطالعه کنم و نتیجه گیری کنم. اینطوری که علم خیلی آسون میبود!
همه ما، باید از منابع معتبر و افراد متخصص، در مواردی که در تخصص خودمون نیست، استفاده کنیم.
در غیر اینصورت، شما حتی به توصیه دکتر هم نمیتونید اعتماد کنید و نباید انجامش بدید، چون پزشکی تخصصتون نیست!
طبق بحث، هنوز وجود جهان خارج اثبات نشده که بخوایم بریم سراغ متخصّص!
هروقت مقدماتش اثبات شد، میریم.
با این فرض بی معنی و عجیب(که یادآور تصفیه های فرهنگی حکومت و پروژه اسلامی سازی علومه!)، فکر میکنم کلا بحث با شما بیفایدست و تمایل چندانی به ادامه دادنش ندارم! فقط در اینجا به چند مسئله مهم پاسخ میدم و اگه بازهم مجبور به تکرار باشم بدون چیز جدیدی، احتمالا ممانعت خواهم کرد!
چرا که مسئله ای که مطرح میکنم، یک پرسش شکاکانه ست که از قدیم هم وجود داشته، بنابراین مسئله ای خودساخته نیست که تدقیقش مسئولیت من باشه.

دخالت سیاسیت یه چیز خیلی بدیهی در تاریخ علمه. حتّی در همین غرب مدرن!

بذارید خیالتون رو راحت کنم، هرچقدر هم یک چیز واضح بنظر برسه، شکاک میتونه اون رو نقض کنه، به شرطی که نقیضش مستلزم تناقض منطقی و درونی نباشه.
حقیقت گویی این تعریف رو هم نشون ندادید.

علم حضوری چیزیه که هرکسی در ردون خودش می یابه. یعنی خود معلوم، نزد انسان حاضره، بدون هیچ واسطه ای.
اگر نیافتید، من مشکلی ندارم، نتیجه ش اینه که قبول نمی کنید. هرکسی علم حضوری داشت، بحث رو ادامه بده.
هرکسی هم نداشت، بره به شک گرایی خودش بپردازه!


مطالبی هم که در جواب شبهات شما میدم، یه جور تذکّر به علم حضوریه نه استدلال.


1- دو وجود مستقل نداریم. شما اینطور فرض بگیرید که در یک برگه، فقط و فقط یک دایره کشیدم. ما بنا به ضرورت زبانی، میگیم دایره هست. این به معنی دو چیز "هست" و "دایره" نیست.

پس یکی از این دو واژه زائد هستش و باید از این به بعد، فقط یک واژه به کار ببرید.
2- درباره افعال، اگه بنظر جسمانی میرسن(مثل راه رفتن) توهمین مثل خواب، اگر هم درونی بنظر میرسن(مقایسه دو چیز در ذهن)، همچنان اندیشه هایی مستقل. مثلا نوعی ایده مستقل داریم به نام "مقایسه کردن" که رابطه خاصی با سایر ایده ها داره!
3- میتونیم هم مسائلی که به نسبت بین ایده ها میپردازن، مثل مقایسه و علیت و...رو بخودی خود مستقل در نظر نگیریم، بلکه قوانین رفتار ایده ها باشن. همونطور که ما چیزی مستقل به نام "قانون دوم نیوتون" نداریم، بلکه "اجسامی" داریم که رفتارشون توسط این قانون توصیف میشه و باهاش منطبقه

به عنوان یک بحث شکاکانه، هنوز چیزی اثبات نشده که بخوایم بهش تشبیه کنیم.
اینم بگم که فرض در فیزیک فرق میکنه با اینجا، چون ما اونجا یه عالم ذهن داشتیم که چیزهای غیرواقعی رو ذهنی فرض میکردیم. امّا اینجا یک عالَم بیشتر نداریم و هرچی هست، همینجاست، چیزی هم که نیست، کلّا نیست.

سوال رو دقیق می پرسم: آیا این روابط، وجود واقعی دارند؟ چگونه؟ یا اینکه اصلا وجود ندارند.


2- الزامی نداره تا بینهایت هم بره. مثلا میشه بجای مستقل دونستن برخیشون، اونارو صرفا "رابطه" بین ایده های مستقل دونست. روابط و قوانین، وجود مستقل و حقیقی ندارن. بلکه بر چیزی(در اینجا،گروهی از ایده های مستقل) اعمال میشن.

دقیق این رابطه رو توضیح بدید. اگر رابطه ای وجود نداره، پس اینا اصلا رابطه ندارن. اگر رابطه، وجود مستقل نداره، پس وجودش چطوریه؟ فرق با نبودش چیه؟

در محتوا فرقی ایجاد نمیشه و صرفا تفاوت نحوی و زبانیه. میشه از هرکدوم استفاده کرد، فقط استفاده از یک کلمه شاید مبهم بنظر برسه و دوتاهم سوء برداشت بشه. اما محتوای اصلی یکیه.
ابهام رو میشه با قید و صفت از بین برد، چرا دارید از فعل استفاده می کنید؟
اگر استفاده از فعل، لزومی نداره، پس از این به بعد به کار نبرید.
---------------------------
مدلول دو واژه علم و هست فرق میکنه، یعنی دارن بر دو چیز دلالت می کنند. اینو قبول دارد؟
--------------------------


کاری انجام نمیشه. رابطه بین ایده هاست که ما فکر میکنیم فعلی به اختیار خودمونه.

بازم تکرار میکنم. وجود رابط رو توضیح بدید. تا وجود رابط حل نشه، بحثمون پیش نمیره.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #106

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
در کل من با شکاکیت شما یا هرکس دیگه ای مشکل ندارم.
هرکسی که دوست داره شکاک باشه ، باشه.

حرف من در کل اینه، کسایی که علم حضوری رو در خودشون می یابند، مثل علم به وجود خود، علم به تصورات ذهنی و ... به این علوم حضوری پایبند باشند.

اونهایی هم که نمی یابند، به شکاکیت خودشون پایبند باشند. تا اونجایی هم که میدونم، با این نوع از شکاکیت که شما میگید، نمیشه از وجود رابط استفاده کنید.
 
آخرین ویرایش:

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
طبق بحث، هنوز وجود جهان خارج اثبات نشده که بخوایم بریم سراغ متخصّص!
هروقت مقدماتش اثبات شد، میریم.
هدف من هم از پیش کشیدنش اینه که وجود عالم مجرد، حتی الان هم عقیده چندان معتبری نیست.
اما فرض شکاکانه اصلی من، چیز دیگه ایه که داره دربارش بحث میشه.
دخالت سیاسیت یه چیز خیلی بدیهی در تاریخ علمه. حتّی در همین غرب مدرن!
علم به معنای گزاره هایی تجربی، توصیفی و غیر ارزشی درباره جهانه که با روش علمی پیش میره. تکنولوژی(ساخت تسلیحات جنگی و...) چیز دیگه ایه.
علم حضوری چیزیه که هرکسی در ردون خودش می یابه. یعنی خود معلوم، نزد انسان حاضره، بدون هیچ واسطه ای.
اگر نیافتید، من مشکلی ندارم، نتیجه ش اینه که قبول نمی کنید. هرکسی علم حضوری داشت، بحث رو ادامه بده.
هرکسی هم نداشت، بره به شک گرایی خودش بپردازه!


مطالبی هم که در جواب شبهات شما میدم، یه جور تذکّر به علم حضوریه نه استدلال.
در کل من با شکاکیت شما یا هرکس دیگه ای مشکل ندارم.
هرکسی که دوست داره شکاک باشه ، باشه.

حرف من در کل اینه، کسایی که علم حضوری رو در خودشون می یابند، مثل علم به وجود خود، علم به تصورات ذهنی و ... به این علوم حضوری پایبند باشند.

اونهایی هم که نمی یابند، به شکاکیت خودشون پایبند باشند. تا اونجایی هم که میدونم، با این نوع از شکاکیت که شما میگید، نمیشه از وجود رابط استفاده کنید.
کلی گویی هایی مثل "واقعیت نزد عالم حاضره" کارساز نیستن. اینکه ما احساس وضوح زیادی در اونها میکنیم، به این معنا نیست که از لحاظ نظری، قابل شک کردن نیستن.
شکاک میتونه به هرچیزی که نقیضش قابل تصور باشه و مستلزم تناقض نباشه، میتونه شک کنه. نمیتونه به "شک کردن" خودش شک کنه(چون تناقض به وجود میاد) پس این، که از جنس اندیشه ست(به همراه سایر اندیشه هایی از این جنس)، میپذیره. اما معلوم نیست که:
1- محتوای خبری و بیرونی این اندیشه ها صادقه و به چیزی بیرونی و واقعی ارجاع میدن.
2- منشاء اینها(استقلال یا عدم استقلال)
نقیض وجود سوژه و ابژه، مستلزم تناقض نیست و همه چیزهای روبرومونو میشه با صرف اندیشه توضیح داد. پس قابل شک کردنن.

ضمن اینکه شما از توصیفات روانشناسانه انتقاد میکردید، در حالی که من چیزی روانشناسانه تر و بی استدلال تر از این علم حضوری به ذهنم نمیرسه!
پس یکی از این دو واژه زائد هستش و باید از این به بعد، فقط یک واژه به کار ببرید.
ابهام رو میشه با قید و صفت از بین برد، چرا دارید از فعل استفاده می کنید؟
اگر استفاده از فعل، لزومی نداره، پس از این به بعد به کار نبرید.
---------------------------
مدلول دو واژه علم و هست فرق میکنه، یعنی دارن بر دو چیز دلالت می کنند. اینو قبول دارد؟
--------------------------
اینها دو چیز نیستن. اینکه فقط بگم "اندیشه" معنی خاصی نمیده، چون بی نهایت قید و جمله با معنای متفاوت میشه براش اورد.
تنها ادعای من اینه که تا اینجای کار، تنها چیزی که میشه بهش اتکا کرد و نقیضش مستلزم تناقضه، اندیشه ها(بطور خاص، "شک کردن" هست).
ضمن اینکه بنظر میاد شما قید "وجود"(هست-بودن) رو یک محمول گرفتید، که فرض خیلی بحث برانگیزیه و مخالفانش هم زیادن. واضحه که قابل شک کردنه و نمیشه بهش اتکا کرد.
و در آخر، این "هست" یک چیز جدا نیست. مثل اینه که بگید وقتی میگم "توپ زرد" دارم به یک "توپ" و یک "زرد" مستقل ارجاع میدم. در حالی که این غلطه. اگه نظریه علم مثل رو قبول نداشته باشید، موافقید و چیزهای واقعی و خاص به نام "توپ" و "زرد" نداریم، بلکه "توپ زرد" داره به یک چیز(اما با دو "قید") اشاره میکنه، نه دوتا.
به عنوان یک بحث شکاکانه، هنوز چیزی اثبات نشده که بخوایم بهش تشبیه کنیم.
اینم بگم که فرض در فیزیک فرق میکنه با اینجا، چون ما اونجا یه عالم ذهن داشتیم که چیزهای غیرواقعی رو ذهنی فرض میکردیم. امّا اینجا یک عالَم بیشتر نداریم و هرچی هست، همینجاست، چیزی هم که نیست، کلّا نیست.
سوال رو دقیق می پرسم: آیا این روابط، وجود واقعی دارند؟ چگونه؟ یا اینکه اصلا وجود ندارند.
دقیق این رابطه رو توضیح بدید. اگر رابطه ای وجود نداره، پس اینا اصلا رابطه ندارن. اگر رابطه، وجود مستقل نداره، پس وجودش چطوریه؟ فرق با نبودش چیه؟
بازم تکرار میکنم. وجود رابط رو توضیح بدید. تا وجود رابط حل نشه، بحثمون پیش نمیره.
لازم نیست فیزیک رو اثبات کنم. صرفا برای واضح کردن حرفم گفتم که به چه چیزی شبیهه.
اما درباره رابطه ها و قوانین اندیشه ها(اینکه مثلا تصور برخی اندیشه ها خیلی بهم نزدیکه و از پی هم میان، مقایسه و .....)، میشه 3 تئوری داشت:
1- وجود مستقل افلاطونی: یعنی قوانین حاکم بر رفتار اندیشه ها، یک وجود واقعی و مستقل هم دارن. همونطور که افلاطون، صورت های کلی و مثالی رو واقعی میدونست و برخی هم هنوز این عقیده رو درباره ریاضیات و قوانین فیزیک دارن.(واقع گرایی)
2- قانونمندی: این قوانین، وجود مستقل ندارن. چیزی که واقعا وجود داره، همون اندیشه های اولیه هستن. اما این اندیشه های مختلف، رابطه ها و رفتارهایی نسبت به همدیگه دارن. (نام گرایی)
3- انتظام تصادفی: مثل مورد 2 هست، با این تفاوت که همیشگی و ضروری نیست. ممکنه بعدا قوانین طور دیگه ای باشن و رفتارها، عام و همیشگی نیستن. بلکه حالتی تصادفی دارن. همچنان بخوام یه تشبیه معروف و آشنا تر استفاده کنم، معلوم نیست که خورشید فردا هم طلوع کنه یا نه!(مشابه نقد هیوم به علیت و استقرا)

همونطور که گفتم، هر سه حالت تناقضی ندارن و قابل تصور. ولی بنظر میرسه که حالت 3، از همه شکاکانه تره.
به هرحال، روابط در هر سه حالت بیانگر قوانین رفتاری و نسبت های مابین اندیشه ها هستن. فیزیک اندیشه ها!
* وقتی که گفتم "واقع گرایی" و "نام گرایی"(مینیمالیسم)، منظورم معنای این عبارات در "مسئله کلیات" هست.
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #108

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
علم به معنای گزاره هایی تجربی، توصیفی و غیر ارزشی درباره جهانه که با روش علمی پیش میره. تکنولوژی(ساخت تسلیحات جنگی و...) چیز دیگه ایه.
خیر، خود علم گاهی اوقات سیاسی میشه و حرف های غلط رو به اسم علم به خورد ملّت میدن. برای مثال خیلی از نظریه های فروید، نظریه های تک خطّی جامعه شناسی، نظریه تکامل داروین ، بحث تاریخی هولوکاست و برخی از نظریه های فمنیستی و غذاهای تراریخته و ... . راجع به سیاسی کاری در این ها، مقاله ها و کتاب ها نوشته شده.

من در این زمینه ها ، تا خود طرح تحقیق و شرح آزمایش رو نبینم یا یه آدم مطمئن گزارش نده، باور نمی کنم.

ضمن اینکه شما از توصیفات روانشناسانه انتقاد میکردید، در حالی که من چیزی روانشناسانه تر و بی استدلال تر از این علم حضوری به ذهنم نمیرسه!

فرق نظریه ی علم حضوری با نظریات شما اینه که علم حضوری ادعا داره که برخی از واقعیت‌ها نزد انسان حاضره، و این واقعیت ها میشن مبنای علوم دیگه که واقعیتشون نزد ما حاضر نیست.

برای این کار هم فقط به این واقعیت های درونی تنبّه و تذکّر میده.

البته من مشکلی ندارم که شما بگی این روانشناختیه.
فقط اگر قبول نداری، باید لوازمش رو بپذیری.

اینها دو چیز نیستن. اینکه فقط بگم "اندیشه" معنی خاصی نمیده، چون بی نهایت قید و جمله با معنای متفاوت میشه براش اورد.
تنها ادعای من اینه که تا اینجای کار، تنها چیزی که میشه بهش اتکا کرد و نقیضش مستلزم تناقضه، اندیشه ها(بطور خاص، "شک کردن" هست).
ضمن اینکه بنظر میاد شما قید "وجود"(هست-بودن) رو یک محمول گرفتید، که فرض خیلی بحث برانگیزیه و مخالفانش هم زیادن. واضحه که قابل شک کردنه و نمیشه بهش اتکا کرد.
و در آخر، این "هست" یک چیز جدا نیست. مثل اینه که بگید وقتی میگم "توپ زرد" دارم به یک "توپ" و یک "زرد" مستقل ارجاع میدم. در حالی که این غلطه. اگه نظریه علم مثل رو قبول نداشته باشید، موافقید و چیزهای واقعی و خاص به نام "توپ" و "زرد" نداریم، بلکه "توپ زرد" داره به یک چیز(اما با دو "قید") اشاره میکنه، نه دوتا.
بحث فلسفی خیلی دقیقه. پس بیاید دقیق پیش بریم.
شما وجود عالم و درک کننده رو انکار کردید. یکی از لازمه های این حرف، اینه که همه ی علوم، باید وجود مستقل داشته باشند.
خب، شما میگی اینجا فقط یک علم وجود داره. من میگم مشکلی نیست، ولی برای یک علم، از یک واژه استفاده کنید. وقتی شما از دو واژه استفاده می کنید، یا این دو واژه بر دو چیز دلالت می کنند، در نتیجه دو مدلول دارند که مورد قبول شما نیست، یا این دو واژه، دارند بریک چیز دلالت می کنند، که در این صورت یکی از آن دو زائد است، یا حداقل، توضیح اضافی است، که باز هم مورد قبول شما نیست، چون با حذف یکی از آن دو، کلّا جمله ی شما بی معنا می شود.
حالا اینا به کنار، نقد اساسی تر رو پایین تر میگم.

اما درباره رابطه ها و قوانین اندیشه ها(اینکه مثلا تصور برخی اندیشه ها خیلی بهم نزدیکه و از پی هم میان، مقایسه و .....)، میشه 3 تئوری داشت:
1- وجود مستقل افلاطونی: یعنی قوانین حاکم بر رفتار اندیشه ها، یک وجود واقعی و مستقل هم دارن. همونطور که افلاطون، صورت های کلی و مثالی رو واقعی میدونست و برخی هم هنوز این عقیده رو درباره ریاضیات و قوانین فیزیک دارن.(واقع گرایی)
2- قانونمندی: این قوانین، وجود مستقل ندارن. چیزی که واقعا وجود داره، همون اندیشه های اولیه هستن. اما این اندیشه های مختلف، رابطه ها و رفتارهایی نسبت به همدیگه دارن. (نام گرایی)
3- انتظام تصادفی: مثل مورد 2 هست، با این تفاوت که همیشگی و ضروری نیست. ممکنه بعدا قوانین طور دیگه ای باشن و رفتارها، عام و همیشگی نیستن. بلکه حالتی تصادفی دارن. همچنان بخوام یه تشبیه معروف و آشنا تر استفاده کنم، معلوم نیست که خورشید فردا هم طلوع کنه یا نه!(مشابه نقد هیوم به علیت و استقرا)

همونطور که گفتم، هر سه حالت تناقضی ندارن و قابل تصور. ولی بنظر میرسه که حالت 3، از همه شکاکانه تره.
به هرحال، روابط در هر سه حالت بیانگر قوانین رفتاری و نسبت های مابین اندیشه ها هستن. فیزیک اندیشه ها!
* وقتی که گفتم "واقع گرایی" و "نام گرایی"(مینیمالیسم)، منظورم معنای این عبارات در "مسئله کلیات" هست.



وقتی شما میگید، عالم و درک کننده ای وجود نداره، در حقیقت چیزهای زیر رو قبول کردید:
1. واژه های علم، فهم، ادراک، دلالت و ... بی معنا هستند. چون علم، به عالم نیاز داره و بدون عالم، علم معنا نداره. یا مثلا فهم و درک، برای معنا داشتن این دو، به یک درک کننده و فهم کننده نیاز هستش.

اصولا تمام معانی برساختی، اعم از نظم، رابطه، علّیّت ، علم، درک و ... رو بی معنا می کنید، چون اینا فقط به صورت وابسته به ذهن عالِم معنا می دهند و اگر برای آنها وجود مستقل قائل بشید، دیگه برساختی نیستند.

2. معانی ربطی، مثل نسبت بین موضوع و محمول، مقایسه و حکم و ... رو هم بی معنا می کنید، چون اینا هم با وجود مستقل معنا ندارند. برای مثال، حتّی رابطه ی بین صفت و موصوف هم، از نوع ربط ذهنیه، اگر شما ربط ذهنی رو انکار کنید، باید قبول کنید، که به جای واژه‌ی "توپِ زرد" باید بگید: "توپ، زرد" ، چون اون علامت کسره، بر چیزی دلالت نمی کنه.

نتیجه آنکه، انکار عالِم، به معنای انکار خیلی از چیزها و بی معنا کردن بسیاری از واژگان و مفاهیمه.
اگر شما میخوای طبق عقیده ی شکاکیت جلو بیای، باید مطابق با همین عقیده صحبت کنی.


-----------------------------------
همونطور که گفتم، هر سه حالت تناقضی ندارن و قابل تصور. ولی بنظر میرسه که حالت 3، از همه شکاکانه تره.

با توجّه به مطالبی که گفتم، اگر شما منکر وجود عالِم میشید، تنها باید برید سراغ چیزهایی که وجود مستقل دارند، و سراغ نظریه های برساختی نمی تونید برید، چون وابسته به ذهن عالم هستند.
پس به نظرم، فقط نظریه افلاطون براتون می مونه!

--------------------------------

* وقتی که گفتم "واقع گرایی" و "نام گرایی"(مینیمالیسم)، منظورم معنای این عبارات در "مسئله کلیات" هست.

اصلا مفهوم کلّی یک چیز وابسته به ذهنه و اگر شما، اون رو از ذهن مستقل کنید، دیگه کلّی نمیشه، بلکه میشه یک وجود خاص و محدود و جزئی.

------------------------------

این قضیه خیلی عواقب ناجوری داره، اگر قبول نداری، بی خودی وقت رو تلف نکن، بعید میدونم کسی اینجا قائل به این چیزا باشه.
برو سراغ چیزایی که خودت قبول داری.
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
خیر، خود علم گاهی اوقات سیاسی میشه و حرف های غلط رو به اسم علم به خورد ملّت میدن. برای مثال خیلی از نظریه های فروید، نظریه های تک خطّی جامعه شناسی، نظریه تکامل داروین ، بحث تاریخی هولوکاست و برخی از نظریه های فمنیستی و غذاهای تراریخته و ... . راجع به سیاسی کاری در این ها، مقاله ها و کتاب ها نوشته شده.

من در این زمینه ها ، تا خود طرح تحقیق و شرح آزمایش رو نبینم یا یه آدم مطمئن گزارش نده، باور نمی کنم.
این هم از اون دست تئوری های توطئه!
فرق نظریه ی علم حضوری با نظریات شما اینه که علم حضوری ادعا داره که برخی از واقعیت‌ها نزد انسان حاضره، و این واقعیت ها میشن مبنای علوم دیگه که واقعیتشون نزد ما حاضر نیست.

برای این کار هم فقط به این واقعیت های درونی تنبّه و تذکّر میده.

البته من مشکلی ندارم که شما بگی این روانشناختیه.
فقط اگر قبول نداری، باید لوازمش رو بپذیری.
در بهترین حالت، این فقط ذهنیاته که ارزش معرفت شناسانه چندانی نداره.
و در حالت بدتر، پیشفرضهای همین موضوع کاملا قابل شک کردنن
بحث فلسفی خیلی دقیقه. پس بیاید دقیق پیش بریم.
شما وجود عالم و درک کننده رو انکار کردید. یکی از لازمه های این حرف، اینه که همه ی علوم، باید وجود مستقل داشته باشند.
خب، شما میگی اینجا فقط یک علم وجود داره. من میگم مشکلی نیست، ولی برای یک علم، از یک واژه استفاده کنید. وقتی شما از دو واژه استفاده می کنید، یا این دو واژه بر دو چیز دلالت می کنند، در نتیجه دو مدلول دارند که مورد قبول شما نیست، یا این دو واژه، دارند بریک چیز دلالت می کنند، که در این صورت یکی از آن دو زائد است، یا حداقل، توضیح اضافی است، که باز هم مورد قبول شما نیست، چون با حذف یکی از آن دو، کلّا جمله ی شما بی معنا می شود.
حالا اینا به کنار، نقد اساسی تر رو پایین تر میگم.
جمله "کتاب روی میز است" رو در نظر بگیرید.
این جمله در کلیت خودش معنی داره و یه همچین چیزی به ذهن میاره:
257812063-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B1%D9%88%DB%8C-%D9%85%DB%8C%D8%B2-%D8%B1%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D9%81%D8%B6%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%85-%D8%B9%D9%85%D9%82-%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF.jpg

حالا بیایم تیکه تیکه ش کنیم: مفاهیم "کتاب" و "میز" بخودی خود قابل تصورن، ولی هیچ تصور یگانه و مستقلی برای "روی" و "است" وجود نداره و توی این عکس هم این دوتا رو نمیبینید. اینها نسبت های زبانین. درسته که موجودات و چیزهای مستقل و جداگانه نیستن، ولی اضافی هم نیستن و جمله رو معنادار میکنن. "هست" هم چنین چیزیه.
ما هیچ تصور و مدلول خاص و یکتا و مستقلی برای "هست"(وجود) نداریم، بلکه همواره به "موجودات" ارجاع میدیم و قابل تصورن برامون.
همونطور که "زرد" مستقل و خارجی نیست، بلکه "چیزهای زرد رنگ" وجود دارن.
وقتی شما میگید، عالم و درک کننده ای وجود نداره، در حقیقت چیزهای زیر رو قبول کردید:
1. واژه های علم، فهم، ادراک، دلالت و ... بی معنا هستند. چون علم، به عالم نیاز داره و بدون عالم، علم معنا نداره. یا مثلا فهم و درک، برای معنا داشتن این دو، به یک درک کننده و فهم کننده نیاز هستش.

اصولا تمام معانی برساختی، اعم از نظم، رابطه، علّیّت ، علم، درک و ... رو بی معنا می کنید، چون اینا فقط به صورت وابسته به ذهن عالِم معنا می دهند و اگر برای آنها وجود مستقل قائل بشید، دیگه برساختی نیستند.
همچنان شما پیشفرضتون رو نگه داشتید. کل بحث اینه که اندیشه ها و نسبت های بین اونها(مقایسه، علیت و...) استقلال دارن از سوژه.
2. معانی ربطی، مثل نسبت بین موضوع و محمول، مقایسه و حکم و ... رو هم بی معنا می کنید، چون اینا هم با وجود مستقل معنا ندارند. برای مثال، حتّی رابطه ی بین صفت و موصوف هم، از نوع ربط ذهنیه، اگر شما ربط ذهنی رو انکار کنید، باید قبول کنید، که به جای واژه‌ی "توپِ زرد" باید بگید: "توپ، زرد" ، چون اون علامت کسره، بر چیزی دلالت نمی کنه.

نتیجه آنکه، انکار عالِم، به معنای انکار خیلی از چیزها و بی معنا کردن بسیاری از واژگان و مفاهیمه.
اگر شما میخوای طبق عقیده ی شکاکیت جلو بیای، باید مطابق با همین عقیده صحبت کنی.
همچنان بصورت رابطه و ترکیب ایده ها باقی میمونن.
مثلا "ایده توپ زرد" متشکله از "ایده توپ" و "ایده رنگ زرد" که برای تشکیل پیوند، به کسره و شکل خاصی از پیوند نیاز دارن. مثلا همونطور که هیدروژن و اکسیژن برای تسکیل مولکول آب، به شکل خاصی و با نیروهای خاصی پیوند میخورن.
با توجّه به مطالبی که گفتم، اگر شما منکر وجود عالِم میشید، تنها باید برید سراغ چیزهایی که وجود مستقل دارند، و سراغ نظریه های برساختی نمی تونید برید، چون وابسته به ذهن عالم هستند.
افلاطون صرفا یکی از گزینه هاست.
برساخته هائم همچنان دلیلی بر وابستگیشون نیست. همچنان شما تامل زیادی روی حالت قوانین بین اندیشه ها نمیکنید.
ته به ذهنه و اگر شما، اون رو از ذهن مستقل کنید، دیگه کلّی نمیشه، بلکه میشه یک وجود خاص و محدود و جزئی.
این عقیده ای نامگرایانه ست. افلاطونیان لزوما چنین دیدگاهی ندارن و مفاهیم کلی رو دارای وجود مستقلی میدونن(مثلا یک "توپ به ماهو توپ آرمانی" که توپ های خاص زمینی الهام گرفته از اونن).
این قضیه خیلی عواقب ناجوری داره، اگر قبول نداری، بی خودی وقت رو تلف نکن، بعید میدونم کسی اینجا قائل به این چیزا باشه.
برو سراغ چیزایی که خودت قبول داری.
اینکه در این سایت شخصی حقیقی با این دیدگاهوجود نداره، مسئولیت شما که مدعی یقین کامل هستید به مسائل شکاکانه رو از بین نمیبره.
اما چیزی که در این بخش برام جالب تره، اینه که به "عواقب" توجه کردید:
انتقادات شما، حتی به فرض وارد بودن، صرفا به معنی بی معنا کردن خیلی از واژگان پرکاربردمونه. اما یک پیامد، هرچقدرم عجیب باشه، کافیه مستلزم تناقض جدی نباشه، تا یک احتمال رو بخودش اختصاص بده و شکاک اون رو به عنوان حالت بدیل، مطرح کنه. یعنی یک رد کردن یقینی نیست. ضمن اینکه بی معنا کردن چنتا کلمه و مفهوم پرکاربرد، برای شکاکی که در کل جهان خارج شک میکنه، ناچیزه!
ولی نکته مهمتر اینکه من بطور کلی، این حرف شما درباره "عواقب ناجور" رو قبول میکنم. این دیدگاه رو میشه از لحاظ پیچیدگی بیش از حد، ابهام، کارکردن خیلی سخت با این تئوری، ابطال ناپذیری و....نقد کرد و نهایتا نتیجه گرفت که چندان هم مدلی رضایت بخش و قابل اتکا نیست. ولی تمام این نقد های عاقبتی(!) یقینی و صد درصد نیستن و احتمالشو دقیقا "صفر" نمیکنن. مستلزم تناقض نیست.
همین ناتوانی از رسیدن به قطعیت و یقین مورد نظر از تعابیر "صدق به مثابه مطابقت" و تعریف سختگیرانه و غیر قابل دسترس از صدق، که پدید آورنده شکاکیتی افراطیه، باعث شد درباره کاربردی و خوب بودن این نظریه، شک زیادی ایجاد شه. تا وقتی که صدق رو ارجاع به یک حقیقت ناب در نظر بگیرید، همواره بیم اون میره که بدیهی ترین تصورات ماهم توهم و غیر حقیقی باشن. هرجور استدلال هم برپایه پیشفرضهایی بنا شده که خودشون باز ممکنه حقیقی نباشن و الی آخر...به همین دلیل، به نظر نمیرسه که تعریف صدق و معرفت به اینصورت، چندان خوب و کارا باشه و هیچ کمکی به علوم و زندگی روزمره، که اساسی ترین هدفمون از معرفت هم توضیح همینه، نمیکنه.
پیامدها و عواقب عجیب، بخودی خود یک نظریه رو کامل و یقینی نقض نمیکنن.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #110

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
همچنان شما پیشفرضتون رو نگه داشتید. کل بحث اینه که اندیشه ها و نسبت های بین اونها(مقایسه، علیت و...) استقلال دارن از سوژه.
اینا پیش فرض نیستند. من براساس معنای واژه ها گفتم. اگر شما میگی علیّت میتونه وجود مستقل داشته باشه، اوّلا اون رو به صورت مستقل تعریف کن، ثانیا چندتا نمونه مثال بزن.
یا مثلا واژه ی درک رو به صورت مستقل تعریف کنید و مثال بزنید.

حالا بیایم تیکه تیکه ش کنیم: مفاهیم "کتاب" و "میز" بخودی خود قابل تصورن، ولی هیچ تصور یگانه و مستقلی برای "روی" و "است" وجود نداره و توی این عکس هم این دوتا رو نمیبینید. اینها نسبت های زبانین. درسته که موجودات و چیزهای مستقل و جداگانه نیستن، ولی اضافی هم نیستن و جمله رو معنادار میکنن. "هست" هم چنین چیزیه.

"روی" و "است" اگر بر چیزی دلالت می کنند، باید اون چیز وجود داشته باشه. والّا اگر وجود نداشه باشه، این دوتا زائد هستند.

لطفا بحث رو با مفاهیم مبهم نپیچونید. این نسبت های زبانی که میگید، چی هستند؟
اگر وجود دارند، وجودشان چگونه است؟

همچنان بصورت رابطه و ترکیب ایده ها باقی میمونن.
مثلا "ایده توپ زرد" متشکله از "ایده توپ" و "ایده رنگ زرد" که برای تشکیل پیوند، به کسره و شکل خاصی از پیوند نیاز دارن. مثلا همونطور که هیدروژن و اکسیژن برای تسکیل مولکول آب، به شکل خاصی و با نیروهای خاصی پیوند میخورن.
پس قبول کردید که اون کسره داره بر چیزی دلالت میکنه
افلاطون صرفا یکی از گزینه هاست.
برساخته هائم همچنان دلیلی بر وابستگیشون نیست. همچنان شما تامل زیادی روی حالت قوانین بین اندیشه ها نمیکنید.
پس برساخته رو تعریف کنید، تا مشخص بشه.
برساخته تو ادبیات جامععه شناسی(کتاب اسکیدمور) و فلسفه اسلامی، به چیزی میگن که وجود خارجی نداره و ذهن اون رو براساس خارج از خودش می سازه. خب طبق این تعریف، برساخته بدون ذهن ممکن نیست. تعریف شما از برساخته چیه که میگید ممکنه؟!

این عقیده ای نامگرایانه ست.

چطوری یک وجود خاص مستقل، میشه کلّی؟!


همچنان بصورت رابطه و ترکیب ایده ها باقی میمونن.
مثلا "ایده توپ زرد" متشکله از "ایده توپ" و "ایده رنگ زرد" که برای تشکیل پیوند، به کسره و شکل خاصی از پیوند نیاز دارن. مثلا همونطور که هیدروژن و اکسیژن برای تسکیل مولکول آب، به شکل خاصی و با نیروهای خاصی پیوند میخورن.
روی این بیشتر باید فکر کنم،
امّا اجمالا اینکه شما پذیرفتی که کسره‌ی بین صفت و موصوف، بر یک چیزی دلالت می کنه؟
اون چیزی که بهش دلالت میکنه، مستقله یا وابسته؟!


این هم از اون دست تئوری های توطئه!

قضاوت با خوانندگان.

اینکه در این سایت شخصی حقیقی با این دیدگاهوجود نداره، مسئولیت شما که مدعی یقین کامل هستید به مسائل شکاکانه رو از بین نمیبره.
من فقط به علم حضوری توجّه میدم.
اگر کسی بیابه، به یقین میرسه.
خودمم یقین کامل دارم، چون یه سری واقعیات نزد من حاضره.
یقین هرکسی هم به خودش بستگی داره.


نسبت به یقین دگیران هم قبلا گفتم که مشکلی ندارم، فقط به لوازم حرفشون پای بند باشن.

----------------
انتقادات شما، حتی به فرض وارد بودن، صرفا به معنی بی معنا کردن خیلی از واژگان پرکاربردمونه. اما یک پیامد، هرچقدرم عجیب باشه، کافیه مستلزم تناقض جدی نباشه، تا یک احتمال رو بخودش اختصاص بده و شکاک اون رو به عنوان حالت بدیل، مطرح کنه. یعنی یک رد کردن یقینی نیست. ضمن اینکه بی معنا کردن چنتا کلمه و مفهوم پرکاربرد، برای شکاکی که در کل جهان خارج شک میکنه، ناچیزه!
هدف من از بحث لوازم اینه که بعدا این آقای شکاک نیاد و برخلاف مبانی خودش ادعا کنه و حرف بزنه. همین اوّل باید مشخص بشه که دایره ی حرف زدن شکّاک، چه چیزهایی رو شامل نمیشه تا بعدا تو مباحث خداشناسی و انسان شناسی و ... به مشکل برنخوریم.

---------------------------


چندتا سوال ناقص مونده، اونا که حل شد، خودم میرم مبحث بعد. راجع به معانی برساختی و معنای ربطی.
نتیجه ی بحث واقعا برام جالبه.
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
اینا پیش فرض نیستند. من براساس معنای واژه ها گفتم. اگر شما میگی علیّت میتونه وجود مستقل داشته باشه، اوّلا اون رو به صورت مستقل تعریف کن، ثانیا چندتا نمونه مثال بزن.
یا مثلا واژه ی درک رو به صورت مستقل تعریف کنید و مثال بزنید.
1- پیش رفتن براساس تعاریف رایج و رسمی، چیزی بود که خودتون ابتدا هم در اینجا هم فلسفه اخلاق، بهش معترض بود و حتی یک بار گفتید به هیچ وجه استفاده نمیکنید. اینکه حالا بهش متوسل شدید برام جالبه!
2- علیت بصورت دنباله ایده ها تعریف میشه. یعنی برخی ایده ها، عموما به دنبال هم میان. مثلا ایده دود، مارو به یاد ایده آتش میندازه و العکس.
برای درک هم، این خودش نوعی ایده فراگیره که به هر ایده نسبت داده میشه. مثل تابع موج که به هر ذره نسبت میدیم!
"روی" و "است" اگر بر چیزی دلالت می کنند، باید اون چیز وجود داشته باشه. والّا اگر وجود نداشه باشه، این دوتا زائد هستند.
لطفا بحث رو با مفاهیم مبهم نپیچونید. این نسبت های زبانی که میگید، چی هستند؟
اگر وجود دارند، وجودشان چگونه است؟
پس قبول کردید که اون کسره داره بر چیزی دلالت میکنه
امّا اجمالا اینکه شما پذیرفتی که کسره‌ی بین صفت و موصوف، بر یک چیزی دلالت می کنه؟
اون چیزی که بهش دلالت میکنه، مستقله یا وابسته؟!
این شما هستید که مسئله رو پیچیده و بی معنی میکنید.
کسره، روی، است، از، با، برای و....یک مدلول خاص و مستقل و خارجی ندارن. تصور و شکل خاصی در ذهن ایجاد نمیکنن و جداگانه نیستن(برخلاف چیزی مثل توپ،درخت و...)، اما این به معنای اضافی بودن و بی کاربرد بودن نیست. "کتاب-میز" معنی نداره، اما "کتاب روی میز هست"معنی داره. معنی یک عبارت، در کلیت خودش فهم میشه نه با جزء و تیکه کردن همه بخش ها. "روی" و "است" بخودی خود معنی ندارن ولی توی بافت جمله معنی میدن(هرچند مدلول خاص و مستقل ندارن). این میشه نسبت و ضرورت زبانی.
پس برساخته رو تعریف کنید، تا مشخص بشه.
برساخته تو ادبیات جامععه شناسی(کتاب اسکیدمور) و فلسفه اسلامی، به چیزی میگن که وجود خارجی نداره و ذهن اون رو براساس خارج از خودش می سازه. خب طبق این تعریف، برساخته بدون ذهن ممکن نیست. تعریف شما از برساخته چیه که میگید ممکنه؟!
.
مصداق هایی که بهشون میگیم "برساخته"، به جای نسبت داده شدن به ذهن، یا مستقل میشن(افلاطونی)، یا رابطه بین ایده ها. در حالت دوم، وجود مستقل ندارن بلکه با ایده های اصلی، معنی میدن. همونطور که اگه افلاطونی نباشیم، قوانین فیزیک بخودی خود وجود مستقل ندارن و با وجود اشیاء مختلف معنی میدن، که توصیفگر رفتار و ویژگی های اون چیزهان. نه دلالت به یک "چیز" خارجی، بلکه "رابطه" هستن.
یا بخوام فلسفی تر صحبت کنم، جوهر نیستن، بلکه فونکسیون هستن.
چطوری یک وجود خاص مستقل، میشه کلّی؟!
در ادامه توضیح داده بودم. برای توضیحات بیشتر هم باید درباره افلاطون و نظریه عالم مثل بخونید، همچنین مبحث "مسئله کلیات" در فلسفه قرون وسطی
من فقط به علم حضوری توجّه میدم.
اگر کسی بیابه، به یقین میرسه.
خودمم یقین کامل دارم، چون یه سری واقعیات نزد من حاضره.
یقین هرکسی هم به خودش بستگی داره.
نسبت به یقین دگیران هم قبلا گفتم که مشکلی ندارم، فقط به لوازم حرفشون پای بند باشن.
نمیتونید صرفا بگید به چه چیزی توجه دارید و معنای یقین رو هم عوض کنید.
شما برتری و کارکرد و علاوه بر اون، بنا به علاقه و ادعای خودتون، "یقینی" بودن ملاکتون رو مشخص نکردید.
هر نوع دانشی، مادامی که نقیضش قابل رخ دادن و تصور باشه، یقینی نیست. حالا از هر راهی میخواد باشه.
هدف من از بحث لوازم اینه که بعدا این آقای شکاک نیاد و برخلاف مبانی خودش ادعا کنه و حرف بزنه. همین اوّل باید مشخص بشه که دایره ی حرف زدن شکّاک، چه چیزهایی رو شامل نمیشه تا بعدا تو مباحث خداشناسی و انسان شناسی و ... به مشکل برنخوریم.
شکاکیت متشکل از نظریاتی منسجم و خاص نیست. دقیقا برعکسش، هدف اینه که یقینی نبودن یا برابر بودن نظرگاه های مختلف درباره یک چیز، نشون داده بشن.
نتیجه ی بحث واقعا برام جالبه.
اینکه ادعای شما مبتنی بر یقین و نقض کامل تمامی سوالات و فرض های شکاکانه، و رسیدن به حقیقتی ناب و شک ناپذیر، صادق نیست.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #112

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
قبل از ادامه بحث، یه سوال:
احیانا منظور شما این نبوده؟
علوم، وجود مستقل دارند، و خودشان خود را درک می کنند.
به عبارت دیگر ، من همان علوم است و حقیقت انسان چیزی جز همان علم نیست؟

1- پیش رفتن براساس تعاریف رایج و رسمی، چیزی بود که خودتون ابتدا هم در اینجا هم فلسفه اخلاق، بهش معترض بود و حتی یک بار گفتید به هیچ وجه استفاده نمیکنید. اینکه حالا بهش متوسل شدید برام جالبه!
دارم تنبّه میدم که از معنای عرفی دارید خارج میشید، و در این صورت باید تعریف جدیدی ارائه بدید و نمی تونید از معنای عرفی استفاده کنید.

ایده یعنی علم و اندیشه ی مستقل؟!

2- علیت بصورت دنباله ایده ها تعریف میشه. یعنی برخی ایده ها، عموما به دنبال هم میان. مثلا ایده دود، مارو به یاد ایده آتش میندازه و العکس.
طبق بیانات شما، ما فقط دود و آتش داریم، نه بیشتر. چیزی به نام دنباله وجود نداره. دنباله یک واژه ی بی معنا و به عبارت دیگر، بی مصداقه!
اگر مصداقی داره، دقیقا بگید چیه؟

برای درک هم، این خودش نوعی ایده فراگیره که به هر ایده نسبت داده میشه. مثل تابع موج که به هر ذره نسبت میدیم!
ایده ی فراگیر یعنی چی؟
اگر ایده همون علمه، باید وجود مستقل داشته باشد.
.ج.د مستقل هم خاص و محدوده، پس ایده فراگیر نمیشه.

این شما هستید که مسئله رو پیچیده و بی معنی میکنید.

عجب!
کسره، روی، است، از، با، برای و....یک مدلول خاص و مستقل و خارجی ندارن. تصور و شکل خاصی در ذهن ایجاد نمیکنن و جداگانه نیستن(برخلاف چیزی مثل توپ،درخت و...)، اما این به معنای اضافی بودن و بی کاربرد بودن نیست. "کتاب-میز" معنی نداره، اما "کتاب روی میز هست"معنی داره. معنی یک عبارت، در کلیت خودش فهم میشه نه با جزء و تیکه کردن همه بخش ها. "روی" و "است" بخودی خود معنی ندارن ولی توی بافت جمله معنی میدن(هرچند مدلول خاص و مستقل ندارن). این میشه نسبت و ضرورت زبانی.

خب چی میشه که معنا پیدا می کنند؟!
سوال اینجاست؟ اینو توضیح بدید.
معنی یک عبارت، در کلیت خودش فهم میشه نه با جزء و تیکه کردن همه بخش ها.

طبق مبانی شکّاک، اصلا کلّی وجود نداره. به غیر از اجزاء چیزی نداریم.

در ادامه توضیح داده بودم. برای توضیحات بیشتر هم باید درباره افلاطون و نظریه عالم مثل بخونید، همچنین مبحث "مسئله کلیات" در فلسفه قرون وسطی
شما که خوندی، توضیح بده تا بقیه که نخوندن هم یادبگیرن!
(البته من خودم این بحث ها رو خوندم و میگم هیچ ربطی نداره.)

نمیتونید صرفا بگید به چه چیزی توجه دارید و معنای یقین رو هم عوض کنید.
شما برتری و کارکرد و علاوه بر اون، بنا به علاقه و ادعای خودتون، "یقینی" بودن ملاکتون رو مشخص نکردید.
هر نوع دانشی، مادامی که نقیضش قابل رخ دادن و تصور باشه، یقینی نیست. حالا از هر راهی میخواد باشه.

در علم حضوری، خود واقعیت نزد من حاضره، و احتمال خلاف نداره.

حالا اگر کسی فکر می کنه واقعیت نزدش حاضر نیست، من مشکلی ندارم، ولی پای حرف بایسته.

شکاکیت متشکل از نظریاتی منسجم و خاص نیست. دقیقا برعکسش، هدف اینه که یقینی نبودن یا برابر بودن نظرگاه های مختلف درباره یک چیز، نشون داده بشن.

در آینده مشخص میشه.
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
قبل از ادامه بحث، یه سوال:
احیانا منظور شما این نبوده؟
علوم، وجود مستقل دارند، و خودشان خود را درک می کنند.
به عبارت دیگر ، من همان علوم است و حقیقت انسان چیزی جز همان علم نیست؟
نه
ایده یعنی علم و اندیشه ی مستقل؟!
بله
طبق بیانات شما، ما فقط دود و آتش داریم، نه بیشتر. چیزی به نام دنباله وجود نداره. دنباله یک واژه ی بی معنا و به عبارت دیگر، بی مصداقه!
اگر مصداقی داره، دقیقا بگید چیه؟
اولا دود و آتش نداریم هنوز، این خلاف شکاکیته، بلکه "ایده آتش" و "ایده دود" داریم.
دنباله بخودی خود ممکنه وجود نداشته باشه، که مشکلی نیست، صرفا بیانگر یک نسبت بین این دو ایده ست، نه یک چیز مستقل. یعنی همواره بعد از "ایده آتش"، "ایده دود" هم ظاهر میشه و بالعکس.
ایده ی فراگیر یعنی چی؟
اگر ایده همون علمه، باید وجود مستقل داشته باشد.
.ج.د مستقل هم خاص و محدوده، پس ایده فراگیر نمیشه.
این رو فقط میتونم با مثال ملموس تر کنم:
هر ذره کوانتومی، دو حالت موج و ذره داره. یعنی بسته به شرایط آزمایش، یه حالت رو بروز میده. ما این رو اینطور بیان میکنیم که "برای هر ذره، یک تابع موج متناظر وجود دارد"
اینجاهم چیزی تقریبا شبیه همین، هر ایده، یک "فهم"(درک) متناظر هم داره. مثل یک ویژگی و حالت.

البته یک حالت دیگه و متفاوت هم میشه متصور بود که تازه به ذهنم رسید. به اینصورت که درک، مثل یک اقیانوس، عام و فراگیره و ایده های خاص(ایده آتش، ایده درخت و...) هم مثل ماهی هایی درون این اقیانوسن.
خب چی میشه که معنا پیدا می کنند؟!
سوال اینجاست؟ اینو توضیح بدید.
این بسته به تئوری ایه که درباره معنا دارید(معنا به مثابه تصور، معنا به مثابه کارکرد در یک ساختار و....که بیشتر بحث فلسفه تحلیلیه)، اما از اونجا که بنظر میرسه مثل راسل، پوزیتیویست ها و ویتگنشتاین متقدم، وجود تصور رو ملاک معناداری میدونید، کلمات ربطی معنایی(تصوری) ندارن. اما با اینحال، کارکرد و استفاده ضروری هم دارن و اضافه و بی خاصیت نیستن. در اینباره، از راسل مثالی میزنم(بخش بولد شده):
کاپلستون: ببینم، آیا شما میخواهید بگویید که ما نمیتوانیم یا نباید مسئله وجود این دنیای دون را - یعنی کل کائنات را - حتی طرح کنیم؟
راسل: بله ، من گمان نمیکنم که این کار هیچ ‌معنایی داشته باشد. به نظر من کلمه « کائنات » در بعضی موارد به درد میخورد ولی فکر نمیکنم که معنایی داشته باشد.
⭕️ کاپلستون: اگر این کلمه بی معنی باشد ، پس چندان به درد بخور هم نخواهد بود. در هر حال ، من نمیگویم که کائنات چیزی است غیر از اشیایی که آن را تشکیل میدهند. (من در خلاصه ای که از برهان آوردم به این نکته اشاره کردم) کاری که من دارم میکنم عبارت است از جستجوی دلیل، و در این مورد جستجوی علت اشیا که کل حقیقی یا خیالی آن چیزی را تشکیل میدهد ، که اسمش را کائنات میگذاریم ، لابد شما میگویید که کائنات - یا اگر ترجیح میدهید وجود من یا هر وجود دیگری - غیر قابل فهم است؟
راسل: اول بگذارید به این نکته برسیم که گفتید اگر کلمه ای بی معنی باشد به درد نمیخورد. این حرف ظاهرش خوب است اما در واقع درست نیست. مثلا کلماتی مثل «با» و «از» را در نظر بگیرید. شما نمیتوانید هیچ شیئی نشان دهید که معنای این کلمات باشد اما این کلمات خیلی هم به درد میخورند. به نظر من درمورد «کائنات» هم قضیه از همین قرار است. اما از این نکته که بگذریم پرسیدید که آیا به نظر من کائنات غیرقابل فهم است یا نه. من نمیگویم غیرقابل فهم من میگویم بدون توجیه، قابل فهم در نظر من چیز دیگری است ، قابل فهم مربوط به نفس شیء مورد بحث است و نه مربوط به مناسبات آن.
کارکرد، یعنی اضافه بودن یا نبودن، جدای از تصور و معنا و مصداق و استقلاله.
طبق مبانی شکّاک، اصلا کلّی وجود نداره. به غیر از اجزاء چیزی نداریم.
شکاک حتی در وجود خود اجزاء خارجی هم شک میکنه!
شما که خوندی، توضیح بده تا بقیه که نخوندن هم یادبگیرن!
(البته من خودم این بحث ها رو خوندم و میگم هیچ ربطی نداره.)
ما در زبان، از عبارات کلی زیادی مثل "سگ"، "درخت"، "اتیش" و...استفاده میکنیم(در واقع بیراه نیست که بگیم "این"، تنها کلمه تو زبانه که کلی نیست). این هارو در اشاره به "سگ ها"، "درخت ها" و....واقعی به کار میبریم. مثلا میگیم "اینجایه سگ قهوه ای هست".
اما سوال اینجاست که آیا این تقسیم بندی ها و طبقات، وجود واقعی هم دارن، همونطور که سگ های خاص وجود دارن؟
اگه جوابتون مثبت باشه، طوری که مثلا در عالم مثل، یک "مهره دار" آرمانی وجود داره که "پستاندار" آرمانی تقلیدی ضعیفتر از اون، "سگ" آرمانی تقلیدی ضعیف تر از این پستاندار، و "سگ های واقعی و مادی و خاص" هم تقلیدی ضعیفتر از سگ آرمانی، شما واقعگرای افلاطونی هستید.
اما اگه معتقدید تنها سگ های خاص هستن که واقعین و طبقه بندی هایی مثل "مهره دار"، "پستاندار"و "سگ"، صرفا ذهنی و اعتبارین(که حالا به هر دلیل و هر ملاکی، یک چنین طبقه بندی ای ایجاد کردیم"، شما نامگرا(مینیمالیست) هستید.
بدیهیه که این دو رویکرد رو باید مثل دو سر یک طیف دید و رویکردهای میانه تر با تمایل بیشتر به یک طرف، وجود دارن.
تقسیم بندی واقعگرایی افلاطونی و نامگرایی، علاوه بر طبقه بندی های اشیاء خاص، درباره وجود واقعی یا برساخته "قوانین" هم معنا داره، که صحبت من هم روی همین بود، برای ایده ها(آیا قوانین حاکم بر ایده ها، مستقل و واقعین یا فقط ایده هایخاص حقیقت دارن و قوانین چیزی بیش از رفتار اونها نیستن و مستقل نیستن). باور به وجود کلیات، منظور همون رئالیسم افلاطونیه.


خلاصه بگم، حالا با هر اسم حضوری و حصولی و با هر منبعی مثل عقل و شهود و تجربه، شما برای "یقینی" بودن ادعاتون، باید اون رو غیر قابل شک بدونید. طوری که حالت نقیض(که چیزی که دارم میگم، بنظر شکاکانه ترین و ضد ترین تئوری میاد)، قابل تصور نباشه و متناقض و ناممکنه. که همچنان اینکارو نکردید و فکر میکنم بعد از اینهمه پست در اینباره، موجه باشم که تصور کنم چنین استدلالی ندارید!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #114

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
یه بار دیگه میگم، با انکار عالِم و درک کننده، شما نمی تونید از مفاهیم برساختی استفاده کنید.
تا الآن هم نتونستید مفاهیم برساختی رو توجیه کنید. اشکالات حرف های شما رو الآن دونه دونه میگم:
(اشکالات شماره گذاری میشن)
دنباله بخودی خود ممکنه وجود نداشته باشه، که مشکلی نیست، صرفا بیانگر یک نسبت بین این دو ایده ست، نه یک چیز مستقل. یعنی همواره بعد از "ایده آتش"، "ایده دود" هم ظاهر میشه و بالعکس.
1- نه تنها خود دنباله وجود نداره، بلکه در خارج، چیزی به نام نسبت هم وجود نداره. نسبت هم خودش یک معنای برساختی دیگه ست. همچنین"بعد" و همچنین "ظاهرشده" و همچنین خیلی از واژه های دیگه.
2- نهایت کاری که شما می تونید بکنید، اینه که از یک برساختی، به برساختی دیگه برید، بدون بتونید اون رو به موجودات مستقل وصل کنید و این یعنی بی معنی بودن برساختی ها، بدون در نظر گرفتن ذهن.

اینجاهم چیزی تقریبا شبیه همین، هر ایده، یک "فهم"(درک) متناظر هم داره. مثل یک ویژگی و حالت.
1- در خارج چیزی به نام ویژگی و حالت نداریم که بخواد ادراک باشه.
2- در ضمن، اگر فهم، چیزی غیر از ایده است، که وجود مستقل ندارد، در حقیقت خود شما پذیرفته اید که درک و فهم و علم و ... ، وابسته به یک موجود دیگر است و این همون حرف منه. یعنی درک و علم و فهم و ... وجود مستقلی ندارند، بلکه به یک عالِم وابسته هستند.


به اینصورت که درک، مثل یک اقیانوس، عام و فراگیره و ایده های خاص(ایده آتش، ایده درخت و...) هم مثل ماهی هایی درون این اقیانوسن.
1- در این صورت، درک کردن، یعنی اینکه یه چیزی بره تو یه چیز دیگه، مثل ماهی تو آب یا میخ تو دیوار و ... .
به عبارت دیگر، درک یعنی فرورفتن یک چیز در یک چیز دیگه. حواستون به این هست دیگه؟!

2- باز هم همون اشکال همیشگی، ما در خارج دوتا وجود بیشتر نداریم، یکی ماهی و دیگری هم دریا، چیزی به نام درک وجود نداره.

3- از اشکال بالا هم که بگذریم. این فرورفتن دو چیز در همدیگر، به هیچ وجه امکان پذیر نیست. زیرا، مفاهیمی مثل ماهی و دریا هم برساختی هستند و وجود خارجی ندارند. زیرا ماهی و دریا چیزی جز یه سری ذرّات نیستند که کنار هم قرار گرفته اند.
به عبارت دیگر، اگر دقیق تر نگاه کنیم، در عالم ماده، چیزی توی چیز دیگه نمیره، بلکه همه چیز گنار هم هستند.
البته طبق مبنای شما، شاید واژه ی کنار هم درست نباشه، طبق مبنای شما، باید بگیم که همه چیز فقط هستند.

4- امّا یه اشکال بالاتر، خود مفاهیم "هست" ، " وجود " و ... هم برساختی هستند و وجود خارجی ندارند. پس از اینها هم نمیشه استفاده کرد. شما فقط میتونید بگید "چیز" . اونم فقط شاید.

اضافه بودن یا نبودن
1- خب خود این ها مبهمه.
اضافه بودن یا نبودن یعنی چی؟
2- واژه هایی مثل کارکرد، اضافی و ... ، همه شون برساختی هستند و طبق مبنای شما بر چیزی دلالت نمی کنند. اگر دلالت می کنند، لطفا نشون بدید و از یک واژه ی برساختی دیگه استفاده نکنید. البته بعید میدونم بتونید چنین کاری بکنید.

تا اونجا که میدونم، مینیمالیسم، یک سبک ادبیه.
و اینی که شما میگید، بیشتر شبیه نومینالیسمه!
حواست هست؟

صرفا ذهنی و اعتبارین
ذهنی و اعتباری یعنی چی؟
شما که وجود ذهنِ عالِم رو قبول ندارید. معنای این دو واژه رو چطوری توجیه می کنید؟!
اگر ذهنی، به معنای وابسته به ذهن نیست، باید وجود مستقل داشته باشه دیگه؟! نه؟!


خلاصه بگم، حالا با هر اسم حضوری و حصولی و با هر منبعی مثل عقل و شهود و تجربه، شما برای "یقینی" بودن ادعاتون، باید اون رو غیر قابل شک بدونید. طوری که حالت نقیض(که چیزی که دارم میگم، بنظر شکاکانه ترین و ضد ترین تئوری میاد)، قابل تصور نباشه و متناقض و ناممکنه. که همچنان اینکارو نکردید و فکر میکنم بعد از اینهمه پست در اینباره، موجه باشم که تصور کنم چنین استدلالی ندارید!

خب معلومه که غیرقابل شک میدونم. چون:
اولا واقعیت نزد من حاضره و واسطه برای خطا وجود نداره.
ثانیا حالت نقیضش هم قابل تصّور نیست. شما هم که داری میگی نقیضش قابل تصوّر است، دائم داری از مبنای خودت خارج میشی. یعنی از طرفی میگی ذهنِ عالِم وجود نداره، امّا از طرف دیگه، دائم داری از مفاهیم برساختی و ذهنی استفاده میکنی.

تا حالا نتونستی یک معنای برساختی رو بدون ارجاع به یک برساختی دیگه توجیح کنی. همه ش اینا رو به هم ارجاع میدی!
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
یه بار دیگه میگم، با انکار عالِم و درک کننده، شما نمی تونید از مفاهیم برساختی استفاده کنید.
تا الآن هم نتونستید مفاهیم برساختی رو توجیه کنید. اشکالات حرف های شما رو الآن دونه دونه میگم:
(اشکالات شماره گذاری میشن)

1- نه تنها خود دنباله وجود نداره، بلکه در خارج، چیزی به نام نسبت هم وجود نداره. نسبت هم خودش یک معنای برساختی دیگه ست. همچنین"بعد" و همچنین "ظاهرشده" و همچنین خیلی از واژه های دیگه.
2- نهایت کاری که شما می تونید بکنید، اینه که از یک برساختی، به برساختی دیگه برید، بدون بتونید اون رو به موجودات مستقل وصل کنید و این یعنی بی معنی بودن برساختی ها، بدون در نظر گرفتن ذهن.
1- در خارج چیزی به نام ویژگی و حالت نداریم که بخواد ادراک باشه.
اگه اصرار دارید که کلمه برساخته بر ذهن دلالت کنه، مشکلی نیست، این کلمه رو کنار میذاریم و بی معنی میکنیم!(هررچند واژه معادلی به ذهنم نمیرسه).
اما درباره چیزی که درباره نسبت و ...مد نظرمه: قانون F=ma رو فرض کنید. آیا این قانون وجود مستقل و واقعی داره؟ اگه افلاطونی نباشید، جواب منفیه.
آیا ذهنیه؟ همچنان نه! درسته که در حالت عادی، توسط ذهن بشری کشف شده و به اینصورت نوشته و تفسیر شده، اما ذهنی نیست. اگه همه انسانهارو بکشیم، بازهم اجسام طبق این قانون عمل میکنن!
این قانون، نه ذهنیه نه وجو واقعی و مستقل داره. بلکه بیانگر یک "رابطه صادق بین اجسام واقعی" هست.
استفاده من از تمام چیزهایی مثل نسبت و حالت و....به همین صورته.
2- در ضمن، اگر فهم، چیزی غیر از ایده است، که وجود مستقل ندارد، در حقیقت خود شما پذیرفته اید که درک و فهم و علم و ... ، وابسته به یک موجود دیگر است و این همون حرف منه. یعنی درک و علم و فهم و ... وجود مستقلی ندارند، بلکه به یک عالِم وابسته هستند.
اولا حرف شما نیست، چون فکر نکنم شما به استقلال وجودی ایده ها و اصالتشون باور داشته باشید.
دوما، وابسته اینجا چندان کلمه درستی نیست. فهم و ایده، دو روی یک سکه هستن.
1- در این صورت، درک کردن، یعنی اینکه یه چیزی بره تو یه چیز دیگه، مثل ماهی تو آب یا میخ تو دیوار و ... .
به عبارت دیگر، درک یعنی فرورفتن یک چیز در یک چیز دیگه. حواستون به این هست دیگه؟!
1- این یکی از حالت های ممکنه
2- متفاوت از عقیده شماست. من و ذهن، یک وجود مجرد، مختار، ثابت و با احساس "شخصیت" هست که در یک جسم وجود داره. تفاوتش با چیزی که میگم واضحه!
2- باز هم همون اشکال همیشگی، ما در خارج دوتا وجود بیشتر نداریم، یکی ماهی و دیگری هم دریا، چیزی به نام درک وجود نداره.
!
این تشبیه بود. ماهی مثل ایده و دریا مثل فهم
3- از اشکال بالا هم که بگذریم. این فرورفتن دو چیز در همدیگر، به هیچ وجه امکان پذیر نیست. زیرا، مفاهیمی مثل ماهی و دریا هم برساختی هستند و وجود خارجی ندارند. زیرا ماهی و دریا چیزی جز یه سری ذرّات نیستند که کنار هم قرار گرفته اند.
به عبارت دیگر، اگر دقیق تر نگاه کنیم، در عالم ماده، چیزی توی چیز دیگه نمیره، بلکه همه چیز گنار هم هستند.
البته طبق مبنای شما، شاید واژه ی کنار هم درست نباشه، طبق مبنای شما، باید بگیم که همه چیز فقط هستند.
استفاده از برساخته براشون درست نیست. درسته که از نظر وجود مادی، مستقل نیستن و از ذرات تشکیل شدن. اما توسط ذهن هم ساخته نشدن! بالاخره ذرات ماهی و دریا، یک چینش و ویژگی های عینی دارن نه ذهنی.
ضمن اینکه من از این مثال ها فقط به عنوان تشبیه استفاده میکنم. واضحه که در نگاه دقیق تر، هیچ الزامی نیست که قوانین ایده ها دقیقا شبیه مادیات باشه.
4- امّا یه اشکال بالاتر، خود مفاهیم "هست" ، " وجود " و ... هم برساختی هستند و وجود خارجی ندارند. پس از اینها هم نمیشه استفاده کرد. شما فقط میتونید بگید "چیز" . اونم فقط شاید.
تکرار میکنم، کاربرد زبانی به معنای معناداری و وجود یک مفهوم نیست. اینها در کلیت جمله مشخص میشن نه جزئیات.
"از"، "هست" و....بخودی خود نه معنا و تصور خاصی دارن، نه وجود مستقل. اما وقتی در یک جمله استفاده بشن، جمله ای با دلالت خارجی و معنی دار میسازن.
1- خب خود این ها مبهمه.
اضافه بودن یا نبودن یعنی چی؟
2- واژه هایی مثل کارکرد، اضافی و ... ، همه شون برساختی هستند و طبق مبنای شما بر چیزی دلالت نمی کنند. اگر دلالت می کنند، لطفا نشون بدید و از یک واژه ی برساختی دیگه استفاده نکنید. البته بعید میدونم بتونید چنین کاری بکنید.
1- یعنی تفاوتی در معنای جمله ندارن.
2- توضیح داده شده.
ذهنی و اعتباری یعنی چی؟
شما که وجود ذهنِ عالِم رو قبول ندارید. معنای این دو واژه رو چطوری توجیه می کنید؟!
اگر ذهنی، به معنای وابسته به ذهن نیست، باید وجود مستقل داشته باشه دیگه؟! نه؟!
در اونجا داشتم معنای این دو مکتب رو با فرض های عادی(وجود سوژه و ابژه) توضیح میدادم.
ضمن اینکه من کاملا نامگرا نیستم. درسته که برخلاف فرض افلاطون، خود تقسیم بندی ها و قوانین وجود مستقل و برتر واقعی ندارن، اما کاملا دلبخواهی هم نیستن و بر مبنایی عینی انجام میشن.
خب معلومه که غیرقابل شک میدونم. چون:
اولا واقعیت نزد من حاضره و واسطه برای خطا وجود نداره.
ثانیا حالت نقیضش هم قابل تصّور نیست. شما هم که داری میگی نقیضش قابل تصوّر است، دائم داری از مبنای خودت خارج میشی. یعنی از طرفی میگی ذهنِ عالِم وجود نداره، امّا از طرف دیگه، دائم داری از مفاهیم برساختی و ذهنی استفاده میکنی.
1- این صرفا حالت ذهنیه، نه واقعیت مد نظر معرفت شناسی
2- حتی میتونه غلط باشه! عمدتا علم نفس به بدن رو حضوری حساب میکنن. در حالیکه ما در خواب های خیلی واقعی، فکر میکنیم در خواب واقعی هستیم. در حالیکه واضحه بدن اصلیمون در حال سقوط نیست و کنترل خاصی هم در خواب روش نداریم!
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #116

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
توسط ذهن بشری کشف شده

جانم؟! توسّط ذهن بشری؟!
شما که ذهن رو قبول نداشتی؟!

در اونجا داشتم معنای این دو مکتب رو با فرض های عادی(وجود سوژه و ابژه) توضیح میدادم.
طبق مبنای شک گرایان ، یعنی بدون در نظر گرفتن وجود ذهنِ عالِم شرح بدید.

من و ذهن، یک وجود مجرد، مختار، ثابت و با احساس "شخصیت" هست که در یک جسم وجود داره.
متوجّه این نشدم. الآن دارید دیدگاه من رو میگید یا خودتون؟!

-------------------------------------------------------------

در کل به اشکالات اصلی من جواب ندادید. فقط مثال زدید. من الآن به طور عمیق تر جوابم رو تکرار میکنم، اگر جوابی داشتید بدید و بحث بعدی رو ادامه بدید.


ما فعلا دو حالت داریم(اگر حالت سومی دارید، بفرمایید!) :
1. قبول وجود عالِم و علم حضوری و .... ، که در این صورت اصلا خطا معنا نداره. چون با قبول این چیزها، خطا یعنی عدم مطابقت علم با واقع، و چون در علم حضوری ، خود واقع، نزد عالِم حاضر است، اصلا خطا معنا نداره. پس احتمال خطا طبق این تعریف منتفیه.

2. علم حضوری و وجود عالِم و ... قبول نکنیم. در این صورت، بازهم احتمال خطا وجود ندارد. چون با این شرایط، اصلا نمی توانید خطا را تعریف کنید. چرا؟ چون واژگانی مثل "خطا"، "احتمال" ، "نقیضین"، "خلاف" ، قبل ، بعد، تکرار، مطابقت، واقع، وجود ، عدم ، کلّی و بسیاری از واژگان که در طول روز به کار می برید، همگی ساخته ی ذهن عالِم هستند و شما به هیچ وجه نمی تونید این ها رو توجیه کنید.
اگر تونستید، این واژگان رو، بدون اینکه به همدیگه ارجاع بدید، میتونید از احتمال خلاف حرف بزنید. و الّا این واژه ها میشن یه سری چیز مبهم که اصلا معلوم نیست چی هستن. هر وقت تکلیف این ها روشن کردید، من این بحث رو ادامه میدم، از مثال هم استفاده نکنید، چون اوّلا مثال چیزی رو اثبات نمیکنه و ثانیا تمام مثال های شما رو ، من با علم حضوری و خیلی زیباتر از شما می تونم تبیین کنم.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #117

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
بحث بعدی اینه که آیا ذهنِ درک کننده، می تونه مادی باشه یا نه؟!

قبل از ورود به بحث، باید تعریفی از مادّی ارائه بدیم.
مادّی یعنی چیزی که قابل انقسام باشه، یعنی بشه تقسیمش کرد. برای مثال، شما در اطراف خودتون خیلی چیزها می بینید که میتونید تقسیمش کنید: میز، کیف، کتاب، تلویزیون و ...
به اینا میگیم مادّی.
ولی یه سوال، آیا مدرِک میتونه مادّی باشه؟! جواب اینه که نه!
چرا ؟! چون موجودات مادی و اجزای اونها، هرکدوم زمان و مکان خاص خود رو دارند و همگی از هم غایب هستند و در نتیجه هیچکدومشون نمیتونه اون یکی رو درک کنه.

اشکالی هست؟!
 

Zetsubou Shinji

Evangelion Fan
ارسال‌ها
792
امتیاز
4,709
نام مرکز سمپاد
شهید دستغیب
شهر
شیراز
سال فارغ التحصیلی
1000
جانم؟! توسّط ذهن بشری؟!
شما که ذهن رو قبول نداشتی؟!
من قرائت واقعی و غیر شکاکانه خودم از قوانین نیوتون رو گفتم. ولی این با کمی تغییر، قابل تعمیم هم هست که گویا هیچ توجهی به این بخش نکردید: خودِ روابط، رفتارها و قوانین، ذهنی نیستن و نیازی بهش ندارن. اینکه وجود مستقل و خودبنیاد ندارن، دلیل بر ذهنی بودن نیست. بلکه اونا همچنان بیانگر مواردی عینی هستن، نه ذهنی.
حالا همین رو تعمیم بدید به ایده ها.
طبق مبنای شک گرایان ، یعنی بدون در نظر گرفتن وجود ذهنِ عالِم شرح بدید.
همون چیزی که بالاتر گفتم. نامستقل، اما غیر ذهنی.
متوجّه این نشدم. الآن دارید دیدگاه من رو میگید یا خودتون؟!
برداشت رایجی که از نفس میشه و مورد قبول اکثریت الهی دانان و فیلسوفان دینیه.
1. قبول وجود عالِم و علم حضوری و .... ، که در این صورت اصلا خطا معنا نداره. چون با قبول این چیزها، خطا یعنی عدم مطابقت علم با واقع، و چون در علم حضوری ، خود واقع، نزد عالِم حاضر است، اصلا خطا معنا نداره. پس احتمال خطا طبق این تعریف منتفیه.
1- نامیدن "واقعیت" و "خطاناپذیری" برای حالت های ذهنی، مطابق با معنایی که این دو عبارت در معرفت شناسی و شکاکیت دارن نیست. یعنی هیچ کاربردی نداره!
2- مثال خطا بودن رو هم گفتم. علم نفس به تعلق و بدن خودش، حضوری طبقه بندی میشه. که میبینیم میتونه در خواب و یا تئوری های شکاکانه ای مثل شبیه سازی ابررایانه ای(ما صرفا شخصیت های یک شبیه سازی کامپیوتری هستیم، حاصل از انتقال اطلاعات مغز یک شخص مرده به کامپیوتر)، نقض میشن.
2. علم حضوری و وجود عالِم و ... قبول نکنیم. در این صورت، بازهم احتمال خطا وجود ندارد. چون با این شرایط، اصلا نمی توانید خطا را تعریف کنید. چرا؟ چون واژگانی مثل "خطا"، "احتمال" ، "نقیضین"، "خلاف" ، قبل ، بعد، تکرار، مطابقت، واقع، وجود ، عدم ، کلّی و بسیاری از واژگان که در طول روز به کار می برید، همگی ساخته ی ذهن عالِم هستند و شما به هیچ وجه نمی تونید این ها رو توجیه کنید.
اگر تونستید، این واژگان رو، بدون اینکه به همدیگه ارجاع بدید، میتونید از احتمال خلاف حرف بزنید. و الّا این واژه ها میشن یه سری چیز مبهم که اصلا معلوم نیست چی هستن. هر وقت تکلیف این ها روشن کردید، من این بحث رو ادامه میدم، از مثال هم استفاده نکنید، چون اوّلا مثال چیزی رو اثبات نمیکنه و ثانیا تمام مثال های شما رو ، من با علم حضوری و خیلی زیباتر از شما می تونم تبیین کنم.
1- به اندازه کافی درباره چیستی قوانین حاکم بر اندیشه ها(علیت و...) توضیح دادم. برخی از مثال هایی هم که زدید میتونن خودشون ایده هایی مستقل باشن(قانون نباشن).
و درباره خطا، این ناظر میشه به محتوای ایده های ساده و بنیادین. یعنی اینکه آیا فراتر از چیزی به نام "ایده مستقل گربه"، واقعا یک گربه مستقل و عینی هم وجود داره یا نه.
2- شما نمیتونید توضیح زیباتر(که معنیش رو شرح ندادید) رو انتخاب کنید و برتری بدید، چرا که از ابتدا با چنین معیارهایی مخالفت کردید و مدعی یقین کامل بودید.
و همچنان هم فرض شکاکانه به قوت خودش، ممکن، قابل تصور و برقراره، پس ادعای شما در اینباره کاملا بیهوده ست!
مادّی یعنی چیزی که قابل انقسام باشه، یعنی بشه تقسیمش کرد.
نه از نظر فیزیک جدید و نه حتی ماتریالیسم کهن، تعریف درستی از ماده نیست.(هرچند تعیین دال و مدلول درباره کلمات یه امر انتخابی و قراردادیه، ولی وقتی صحبت از مادیت در فلسفه در مواردی مثل نفس و...میکنید، یعنی باید به تعریف ماتریالیست ها از این امر پایبند بمونید).
مثلا اتمگرایی دموکریتوس و اپیکور، یه دیدگاه ماتریالیستیه. حالا ما اگه درست فرضش کنیم، اونا به اجزایی تقسیم ناپذیر به نام "اتم" باور دارن. خب طبق تعریف شما که این اتم فرضی هم غیرمادی میشه و واضحه که تعریف ماده از منظر ماتریالیستی نیست.

* هرچند بحث روی این مسئله رو بی فایده میدونم، چرا که پیشاپیش از نظر شما علوم تجربی استکباری و... هستن، انگار همه جای دنیا مثل ایران دغدغه ایدئولوژیک و اسلامیزه کردن علوم رو دارن!
 
آخرین ویرایش:
  • شروع کننده موضوع
  • #119

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
من قرائت واقعی و غیر شکاکانه خودم از قوانین نیوتون رو گفتم. ولی این با کمی تغییر، قابل تعمیم هم هست که گویا هیچ توجهی به این بخش نکردید: خودِ روابط، رفتارها و قوانین، ذهنی نیستن و نیازی بهش ندارن. اینکه وجود مستقل و خودبنیاد ندارن، دلیل بر ذهنی بودن نیست. بلکه اونا همچنان بیانگر مواردی عینی هستن، نه ذهنی.
حالا همین رو تعمیم بدید به ایده ها.

من وجودات غیرمستقل رو قبول دارم، امّا :
1. شما نمی تونید از این ادعا استفاده کنید، چون دستگاه معرفتی شما، ظرفیت بیان چنین مسائلی رو نداره، فقط بلدید مثال بزنید (یعنی به صورت خیلی مخفی دارید از مبنای خودتون خارج میشید و از مبنای من استفاده می کنید.)
2. روابطِ بین پدیدها، از نوع وجود عینی غیرمستقل نیست. چون تا اونجا که من میدونم، رابطه یک چیز دوطرفه است، در حالی که وجودهای غیرمستقل، همگی یک طرف هستند.


نامستقل، اما غیر ذهنی.

وجود عینی، چه مستقل و چه غیرمستقل، یه چیز خاص و جزئی هستش و کلّی نامیدن اون اصلا معنا نداره!


برداشت رایجی که از نفس میشه و مورد قبول اکثریت الهی دانان و فیلسوفان دینیه.

خب این رو آوردید که چی بشه؟!

مثال خطا بودن رو هم گفتم. علم نفس به تعلق و بدن خودش، حضوری طبقه بندی میشه. که میبینیم میتونه در خواب و یا تئوری های شکاکانه ای مثل شبیه سازی ابررایانه ای(ما صرفا شخصیت های یک شبیه سازی کامپیوتری هستیم، حاصل از انتقال اطلاعات مغز یک شخص مرده به کامپیوتر)، نقض میشن.
علم نفس به بدن ، حضوری اطلاق نمیشه. حداقل فلاسفه صدرایی به چنین چیزی اعتقاد ندارند. (چون بدن نزد نفس حاضر نیست)
مصادیق رایج علم حضوری: علم به حالات، علم به تصوّرات ، علم به اصل وجود من و ...

به اندازه کافی درباره چیستی قوانین حاکم بر اندیشه ها(علیت و...) توضیح دادم. برخی از مثال هایی هم که زدید میتونن خودشون ایده هایی مستقل باشن(قانون نباشن).
و درباره خطا، این ناظر میشه به محتوای ایده های ساده و بنیادین. یعنی اینکه آیا فراتر از چیزی به نام "ایده مستقل گربه"، واقعا یک گربه مستقل و عینی هم وجود داره یا نه.
هنوز توضیح ندادید.
قرار بود که واژگان برساختی رو بدون ارجاع به همدیگه توضیح بدید، ولی این کار رو نکردید، فقط مثال می زنید.
مفاهیمی مثل ایده، ساده، خطا، بنیادین، مستقل، واقعا، وجود، داره و ... همگی برساختی هستند و طبق مبنای شما، قابل توضیح نیستند. مثال هم چیزی رو حل نمیکنه.

نه از نظر فیزیک جدید و نه حتی ماتریالیسم کهن، تعریف درستی از ماده نیست.
این تعریف، برای فلسفه صدرایی هستش.



(هرچند تعیین دال و مدلول درباره کلمات یه امر انتخابی و قراردادیه، ولی وقتی صحبت از مادیت در فلسفه در مواردی مثل نفس و...میکنید، یعنی باید به تعریف ماتریالیست ها از این امر پایبند بمونید).

فلسفه یک چیز واحد نیست. یکیش صدرایی هستش و من از تعارف اون استفاده می کنم.

* هرچند بحث روی این مسئله رو بی فایده میدونم، چرا که پیشاپیش از نظر شما علوم تجربی استکباری و... هستن، انگار همه جای دنیا مثل ایران دغدغه ایدئولوژیک و اسلامیزه کردن علوم رو دارن!
تعریف یه چیز قراردادیه، امّا باید به لوازمش پای بند بود، من به لوازم تعریف خودم پایبند هستم. اگر دوست دارید، بحث کنید و الّا به عقاید خودتون پای بند باشید.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #120

mohaq

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
372
امتیاز
-13
نام مرکز سمپاد
شهید سلطانی
شهر
کرج
سال فارغ التحصیلی
1390
دانشگاه
دانشگاه باقرالعلوم (علیه السّلام) - قم
رشته دانشگاه
دانش اجتماعی مسلمین
خب، بحث بعدی اینه که ما از این علوم حضوری، چه استفاده های میتونیم بکنیم:
مدلول برخی از گزاره ها، تماما نزد ذهن حاضر هستند و هیچ احتمال خطایی ندارند.
مثلا: مدلول گزاره های پایه ی ریاضی یا منطق، حضورا درک می شوند و احتمال خطا وجود ندارد. برای مثال:
هر کلّ، بزرگتر از جزء خودش است.
بررسی: مفهوم کل و جز نزد ذهن شما حاضر هستند و شما بدون احتیاج به خارج از ذهن، میتونید اون دوتا رو بررسی کنید و به نتیجه برسید.
همچنین است بسیاری از گزاره های ریاضی:
مثلا مفهوم دو و چهار، و رابطه ی بین اون دوتا نزد ذهن شما حاضره، و شما می تونید بدون احتیاج به چیزی در خارج از ذهن، اون ها رو بررسی و تایید کنید.

امّا اینا به چه درد میخورن؟ مثلا یه سری مغهوم ذهنی که فقط در ذهن ما هستند، چه فایده ای دارند؟!
با همین قواعد ساده ی ذهنی، میشه خدا، نبوّت، معاد و ... اثبات کرد، منتظر باشید.)
من اینجا بحث معرفت شناسی رو فعلا به پایان میرسانم و از این مطالب در خداشناسی استفاده میکنم.
إن شاءالله یک موضوع جدید با عنوان "خداشناسی فلسفی" ایجاد میکنم و پس از ایجاد، اینجا اطلاع میدم.
در آنجا، فایده ی این ثمرات را خواهید دید.



----------------------------
احیانا اگر چیزی یادم رفته بود، برمیگردم و اینجا رو تکمیل می کنم.

به سوالات معرفت شناسی هم همینجا جواب میدم.
 
بالا