Zetsubou Shinji
Evangelion Fan
- ارسالها
- 792
- امتیاز
- 4,709
- نام مرکز سمپاد
- شهید دستغیب
- شهر
- شیراز
- سال فارغ التحصیلی
- 1000
1- از مبنای خودم خارج نشدم. هیچ چیز عجیبی توی جایگزینی شیء با ایده و نسبت دادن قوانین و روابط به اون(حالا یا مستقل یا غیر مستقل) وجود نداره.من وجودات غیرمستقل رو قبول دارم، امّا :
1. شما نمی تونید از این ادعا استفاده کنید، چون دستگاه معرفتی شما، ظرفیت بیان چنین مسائلی رو نداره، فقط بلدید مثال بزنید (یعنی به صورت خیلی مخفی دارید از مبنای خودتون خارج میشید و از مبنای من استفاده می کنید.)
2. روابطِ بین پدیدها، از نوع وجود عینی غیرمستقل نیست. چون تا اونجا که من میدونم، رابطه یک چیز دوطرفه است، در حالی که وجودهای غیرمستقل، همگی یک طرف هستند.
2- برای این موضوع، دستکم دو شیء واقعی لازمه. یک رابطه، نسبت به این "دو شیء"، یک طرفست چون بدون وجود اونا معنی نمیده. اگه افلاطونی نباشید، براتون مسلمه که قوانین فیزیکی بدون "اشیاء فیزیکی" بی معنی هستن.
از نظر یک نامگرا اینطوریه. افلاطون گرا دقیقا برعکس فکر میکنه و کلیات رو حتی "واقعی تر" از موجودات جزئی میدونه.وجود عینی، چه مستقل و چه غیرمستقل، یه چیز خاص و جزئی هستش و کلّی نامیدن اون اصلا معنا نداره!
http://ensani.ir/fa/article/221130/علم-حضوری-نفس-به-بدن-و-خروج-از-ایدئالیسم-مطلقعلم نفس به بدن ، حضوری اطلاق نمیشه. حداقل فلاسفه صدرایی به چنین چیزی اعتقاد ندارند. (چون بدن نزد نفس حاضر نیست)
مصادیق رایج علم حضوری: علم به حالات، علم به تصوّرات ، علم به اصل وجود من و ...
http://ensani.ir/fa/article/374748/بدن-و-رابطه-آن-با-علم-و-ادراک-از-منظر-ملاصدرا
1- مثال برای واضح کردن منظورم از فرضمههنوز توضیح ندادید.
قرار بود که واژگان برساختی رو بدون ارجاع به همدیگه توضیح بدید، ولی این کار رو نکردید، فقط مثال می زنید.
مفاهیمی مثل ایده، ساده، خطا، بنیادین، مستقل، واقعا، وجود، داره و ... همگی برساختی هستند و طبق مبنای شما، قابل توضیح نیستند. مثال هم چیزی رو حل نمیکنه.
.
2- چندین بار توضیحشون دادم و چیز عجیبی نیست. همه اینها بدون ارجاع به ذهن و نفس هم قابل توضیحن، حالا یا از نوع "مستقل" یا "غیر مستقل". ضمن اینکه ایده رو هم نمیتونید برساختی در نظر بگیرید چون مصادره به مطلوبه!
3- اینکه خود واژگانی که دارم برای توضیح استفاده میکنم چه نوعی هستن(اینکه از کلمات "رابطه"، "علیت" و...استفاده میکنم)، برای هر کدوم میشه نوعی ایده خاص در نظر گرفت.
در کل، فرض شکاکانه من یک چیز از پیش موجود هست و طی چندین و چند پست هم واضح ترش کردم، و بنظر نمیرسه استدلالی یقینی علیهش باشه! به همین دلیل، ادامه بحث به همین شیوه فعلی رو به شدت بیفایده میدونم و فقط تکرار مکررات شده.
وقتی از "نقد مادیت نفس" صحبت میکنید، در واقع دارید ماتریالیسم رو نقد میکنید. واضحه که باید به سوژه نقدتون آگاه باشید و از انواع تعاریف ماتریالیستی ماده استفاده کنید. امروزه هم کلی مفهوم در فیزیک داریم که قابل تقسیم به معنای معمول نیستن(میدانها، انرژی، امواج کوانتومی، فضا-زمان، نقاط تکینگی و....) اما کسی بهشون نمیگه ماورایی.این تعریف، برای فلسفه صدرایی هستش.
فلسفه یک چیز واحد نیست. یکیش صدرایی هستش و من از تعارف اون استفاده می کنم.
تعریف یه چیز قراردادیه، امّا باید به لوازمش پای بند بود، من به لوازم تعریف خودم پایبند هستم. اگر دوست دارید، بحث کنید و الّا به عقاید خودتون پای بند باشید.
هرچند فارغ از تعریف ماده، استدلال شما مشکلات اساسی تر دیگه هم داره:
1- درباره این ادعا که در علم حضوری واقعیت نزد عالم حاضره و احتمال خطا درش نیست، و با در نظر گرفتن علم به نفس به عنوان یکی از مصادیقش، همچنان ادعای قابل دفاعی نیست. ذهنیات، خلقیات، تمایلات و....همگی مربوط به خودمونن و چیزهایی جدا نیستن(حاضر بودن واقعیت) اما درک ما ازشون، در واقع از درونیات خودمون، همچنان میتونه کاملا غلط باشه. در غیر اینصورت، نیازی به دانشی پیچیده به نام روانشناسی و روانکاوی نداشتیم!(از قدیم هم خودشناسی رو کار سختی میدونستن).
جوابی که معمولا در اینباره داده میشه اینه که اینها حصولین و صرفا همون احساس شخص بودنه که حضوریه(هر علم حضوری، یه علم حصولی متناظر داره که اولی درسته اما دومی ممکنه غلط باشه). فارغ از اینکه اصلا جواب قانع کننده ای نیست(بالاخره مهم اینه که اونها از ما جدا نیستن و نزد خودمونن. همین برای حضوری بودن کافیه. اینکه صرفا "بیانش" با کلمات و مفاهیم واسطه ست، هیچ تفاوتی ایجاد نمیکنه)، اما حتی با همین فرض هم مشکل دوم هست:
2- هنوز وجود چیزی به نام نفس، حتی با علم حضوری، ثابت نشده. چرا؟ برگردیم به مثال گرسنگی: ما دیدیم که این گرسنگی مد نظر، حتی میتونه "گرسنگی کاذب" باشه. یعنی معده فرد کاملا پره اما صرفا احساس گرسنگی میکنه. بنابراین، این "گرسنگی" در علم حضوری، میتونه مطلقا هیچ زمینه عینی ای نداشته باشه و صرفا توهم باشه. بر این اساس، علم حضوری در واقع چیزی بیش از علم به خودآگاه(تصورات و احساساتی که ازشون آگاهیم و الان داریمشون) نیست و میتونه هیچ زمینه واقعی نداشته باشه. برای همین، دقیق تره که در واقع بهش بگیم "احساس گرسنگی" تا هم گرسنگی کاذب و هم واقعی رو در بر بگیره.
اینکارو برای سایر مصادیق هم میشه ادامه داد. در علم حضوری به نفس هم، در واقع ما فقط "احساس شخصیت" داریم. هیچ تضمینی درباره مدلول و زمینه عینی این احساس(روح-نفس مجرد-بخش مرکزی مغز و هر تعریف دیگه ای...) وجود نداره و میتونه کاملا کاذب باشه(اینه که میگم این علم حضوری، هیچ مشکلی رو توی معرفت شناسی حل نمیکنه). این یکسان دونستن "احساس شخصیت" با "مدلول واقعی نفس"(روح) حتی از منظر درون دینی هم باعث مشکل میشه، چون از دست دادن احساس شخصیت(حالت نباتی، اما زنده) یا اختلال تجزیه هویت، بصورت از دست دادن روح و جایگزینی ارواح دیگه در بدن توضیح داده میشه!
3- وقتی میگیم یک چیز مادیه، معمولا دو معنا داره: 1- بخودی خود مادیه(مثل میز) 2- زمینه مادی داره و نهایتا به ماده ختم میشه
اکثر ماتریالیست ها، دومی رو مد نظر دارن. یعنی بطور خلاصه ذهن(نفس-آگاهی-احساسات و...) نهایتا به ماده ختم میشن و اون زمینه رو دارن. میشه بهش مثل یه موبایل نگاه کرد که از نظر واقعی، چیزی بیش از یکسری ترانزیستور و....نیست، اما توانایی پردازش و ایجاد نرم افزارهایی پیچیده رو داره. نرم افزار نهایتا به سخت افزار وصل میشه. اصطلاحا، ذهن یک ویژگی "برآمده" از ماده ست.
"کلیت ها"و "ویژگی های برآمده"، هیچ لزومی نداره که عینا مثل اجزاء یا منشاء خودشون باشن. مثلا آب چیزی بیش از مجموع مولکول های H2O نیست، ولی این دوتا باهم ویژگی های متنوعی دارن. مثلا آب سیاله ولی مولکول نه.
بنابراین، اینکه نفس در ظاهر ویژگی ای متفاوت با ماده با هر تعریفی داره، لزوما نتیجه نمیده که چیزی مستقل و جداگانه هم هست. کما اینکه با این همه دارو و آزمایش هم میبینیم که ذهنیات، منحصرا با تغییر مغز، تغییر میکنن.
آخرین ویرایش: