چرا زنده بمونیم؟

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Sara.kh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ما بخشی از جهان هستی هستیم و به هیچ وجه نمیتونیم خودمون رو کنار بذاریم حتی با خودکشی! این جبر مطلقه!
نمیخوام براتون از بهشت و جهنم و این چیزا بگم ولی برای من غیرقابل درکه که با مرگ، این "آگاهی" و "ادراک" نابود بشه و به عدم بپیونده، پس هیچ راه فراری نداریم،
الآن داریم میشنویم، میبینیم، حس میکنیم، سوال اینه که بلافاصله بعد از مرگ چه بلایی سر اینا میاد؟ سکوت ابدی؟ نه فکر نمیکنم جواب این باشه، میشه تا ابد گذر زمان رو حس نکرد؟! خیلیا معتقدن که این آگاهی به یه قسمت دیگه از جهان منتقل میشه.. در هر حال خلاصه کلام اینه که رهایی در کار نیست
اما خب خودکشی و مرگ میتونه به عنوان یه اقدام برای ایجاد تنوع و تجربه جدید پذیرفته بشه، منم دوسش دارم ولی حس میکنم بعد از شروع اون تجربه، ممکنه از اینکه از این یکی به اندازه کافی بهره نبردم پشیمون بشم؛ بهترین راه اینه که تمام تلاشم رو برای لذت بردن از این مقطع به کار بگیرم و بعد از مرگ منتظر مقطع بعدی باشم!
گاهی اوقات نباید اینقدر علمی، تجربی و خشک به مسائل نگاه کرد، ما میمیریم قلبمون دیگه کار نمیکنه، خونی به اعضا نمیرسه و سلول‌ها میمیرن و تجزیه میشن؛ ولی خب این وسط آگاهی چی میشه؟
 
عدم وجود دلیل برای زنده بودن میتونه دلیل باشه برای نبودن.
نه اصلنم اینی که گفتی درس نیس
باشه اصلن درسته ...پس واسه زنده نبودنم دلیل بیار اگه دلیلی جز این نداری که دلیلی واسه زنده بودن پیدا نمیکنی
اگه نه پس متعاقب سبک نتیجه گیریت باید زنده بمونی
اپیزود 1:
A.هی احمق دلیلت واسه خودکشی چیه؟
B.دلیلی واسه زندگی نمیبینم
A.منطقیه واقعا :-? پس بمیر !

اپیزود 2:
A. هی پشمک دلیلت واسه زندگی چیه؟
B.دلیلی واسه خودکشی نمیبینم
A. منطقیه واقعا:-? پس زنده بمون!
 
آخرین ویرایش:
چون اون دنیا وینستون نیست .
...///.
 
آخرین ویرایش:
دلیل اینکه چرا زنده ایم و به زندگی ادامه میدیم به نظرم چیزی نیس ک بشه راجب بهش به سادگی نظر داد خب هر کسی دلیل خاص خودشو داره،ولی اگه نخوایم ادامه بدیم میشه کاریش کرد؟؟اگه نخوایم ادامه بدیم باید خودکشی کرد دیگه،ولی با این وجود خودکشی تو همه ی جوامع جهانی یه کار پسندیده نیست،پس همون ادامه دادن رو باید انتخاب کنیم حالا چه زندگی خوبی داشته باشیم چه بد
 
من تکذیب میکنم اصلا هم به بقا علاقه ای ندارم چه شبایی که به خاطر همین سوال و جوابی نداشتن براش گریه کردم
لوسم خودتونین
 
درجای دیگه ای نریدن برام
همونطور که اینجا هم نریده بودن برام
و چون حالِ نقل مکان از جهانی به جهان دیگه رو ندارم،ترجیحم اینه که تو زمان و شرایط فعلی عمرم رو بگذرونم تا ببینم چی پیش میاد.
 
اگه پیش بیاد که شک کنم که مرگو به جای زندگی انتخاب کنم از خودم اینو می‌پرسم اگه می‌دونستم امروز آخرین روز عمرمه بازم انتخابم همین بود یا نه؟ جواب این سوال جواب سوال اولو واسه من مشخص می‌کنه.
 
یه دلیل عمومی میشه بگین من از زندگی نا امید شدم به خودم میگم ای کاش کسی مثل مریم میرزا خانی نمرده بود و من مرده بودم من اگه زنده باشم کجای دنیا رو میگیرم؟؟ کی وقتی مردم ناراحت میشه جز خونوادم؟ هیچ کس ولی اگر مریم میرزا خانی زنده بود فرق داشت خییییلییی فرق داشت
 
چطور میشه این همه چیز که تا حالا ادم تجربه نکرده رو نادیده بگیره و خودش رو محروم بکنه ؟
شاید سیاهی های دنیا به سفیدی هاش غلبه داشته باشن اما چطور می شه معنی سفیدی رو درک کرد وقتی تا به حال با سیاهی مواجه نشدی ؟
برای درک کامل لذت ها نباید یه سری مشقت ها رو پشت سر گذاشته باشی؟
برای من سوال اینه که برای زندگی زندگی می کنیم یا برای زنده موندن ؟
خب اگه جوابمون دومیه واقعا داریم اکسیژن حروم می کنیم و جای یه نفر دیگه رو می گیریم که می تونه زندگگیریم.
اما قرار نیست ما یه بار دیگه بدنیا بیایم یه بار دیگه نوجوان باشیم یه بار دیگه جوان شیم و ...
و ممکنه اگه من امروز نمیرم فردا یه اتفاق بهتر در انتظارم باشه . هیچ لزومی نداره که ما حتما یه تاثیری توی دنیا بذاریم ولی حتما باید حالمون یه طوری خوب باشه (حتی با امید )و هر کی خودش اولین کسی که باید برای نجاتش تلاش بکنه و غیر خود ادم بقیه همه تو جایگاه دوم سوم یا... قرار دارند .
مثلا من زندگی می کنم چون حالم خوبه ممکنه به اندازه یه نیمکت هم فایده نداشته باشم ولی چه اهمیتی داره وقتی این توانایی رو دارم که حال خودم رو خوب کنم ؟
انگیزه های خودکشی کسایی که دست به این کار می زنن متفاوتن و کسی هم نمی تونه بدون خطا اون ها رو قضاوت کنه چه بسا که خوکشی بهترین راه یا تنهاترین راه باشه. ولی اینکه بعد از مرگ تماما سیاهی باشه و مرگ به معنای واقعی کلمه به نابودی متنهی بشه خیلی ملال اور نیست ؟
 
کسی که برای زندگیش هدف نداره نیازی نداره زنده بمونه
صرفا یه دستگاه میشه که کارهای روتین زندگیش و انجام میده و پیش میره
"هدف زندگی" لازم نیست چیز بزرگی باشه، لذت بردن از زندگی خودش یه هدفه
وابستگی به اطرافیان یه هدفه، جبران کردن محبتاشون یه هدفه
حتی خود زندگی کردن
و و و...
یکی از قانونای زندگیم این بوده و هست که کسی که برای زندگیش هدفی نداره حق حیاتشو خودش ضایع کرده و دلیلی نداره زنده باشه
 
خب مهم ترین دلیلش میتونه آدما و چیزای جالبی باشه که ندیدمشون هنوز
و اگه بخوام بگم گور بابای ندیده ها،از اونجایی که نه دلیل واسه مردن خواهم داشت نه زنده موندن، طبق اینرسی زنده بودن رو انتخاب میکنم |:
 
برام جالبه بدونم آخرش چی میشه.نمیخوام شانس اینکه بفهمم قضیه چیه رو از دست بدم پس حداقل اونقدری که بدنم بهم اجازه میده زندگی میکنم. خلاصه شو بخوای یه چیزاییه در مورد امید و انتظار و این حرفا
 
زنده میمونم تا بفهمم فصل بعدی سریالام چی میشه :^
تا کتابای بعدی مجموعه هایی ک دوس دارمو بخونم
 
چون شاید آینده ای بهتر در انتظارمون باشه.به خاطر خانواده و دوستامون‌.هدفمون ❤
 
کاش میتونستم مثل حرف قشنگای صفحه اول همین تاپیک امید داشته باشم به آینده. نمیتونم اما...

و بله البته ممکنه آینده طوری باشه که انقدر با اتفاق های بد غیر قابل پیش بینی شگفت زدت کنه که دیگه هیچ چیز بهت انگیزه ادامه دادن رو نده ...
مثلا برای من حتی فصل دو اون سریال هم جذاب نیست دیگه و اون کتاب که 88 صفحه شو خوندم و برنامه نویسی Html و دلم نمیخواد آدم های جدیدی رو ببینم، حتی دلم نمیخواد با آدم های قدیمی در ارتباط باشم، و بله نا امیدی یک چیزیه مثل سرطان، نمیدونی داره کجا شروع میشه ولی متاستاز میکنه و بعد که تمام ارگان هات رو درگیر کرد میفهمی. میفهمی و دیگه بعدش هر چیزی که قبلا برات انگیزه زندگی بود الان هیچ معنی نداره... دقیقا هیچ معنی...
 
آخرین ویرایش:
چون زنده ایم!
در کل فکر نمی کنم دلیل چندان خاصی داشته باشه و شاید بیش تر از اون به خاطر این باشه که نمی تونم جواب این سوال رو پیدا کنم‌ که چرا بمیریم
 
من به دنیای بعد از مرگ اعتقاد دارم.به بهشت و جهنم هم همینطور.

حتی اگر بهشتی باشیم فکر میکنم بهشت لزومن نهر آب و باغ میوه نیست و خیلی فراتر از تصورات ماست
اما نعمت هایی اینجا بهمون داده شده که طعمش رو اونجا نمیچشیم
مثلا اون بی پروایی و بی خبری بچگیمون رو
یا مثلا اینکه باید برای فهمیدن و رسیدن به خواسته هامون تلاش کرد
یا پدر شدن یا مادر شدن
 
چون کلی کار دارم که انجام ندادم و حس میکنم همینجوری مردنم خیلی مسخره میشه.میخوام یه کاری بکنم که حداقل روی چند نفر اثر خوب داشته باشه و الهام بخش باشم.دوست دارم لبخند رو لبای بقیه بنشونم و حتما یه کتاب بنویسم تا اثری ازم باقی بمونه
شاید خیلی فانتزی شد ولی مردن بدون اینکه این کارا رو انجام بدم مسخره به نظر میاد
 
چون بیشتر از اینکه دلیلی برای زندگی نداشته باشم دلیلی برای مردن ندارم زنده بودنم حداقل چهارنفر خوشحال میکنه آدم سختگیر و حساسی نیستم که زیاد چیزی بتونه اذیتم کنه مهم تر از هم کنجکاوم نسبت به آيندم آدمايي که قراره ببینم و مسیرهایی که قراره ازشون عبور کنم به نظرم خودکشی نوعی ضعفه و از ضعیف بودن خودم بدم می یاد و اینکه خب عقاید مذهبی هم دارم
 
من حدودا تا قبل از یکی دو سال پیش, حقیقتا خیلی مزخرف زندگی میکردم... بعد از یه جایی به بعد از خودم پرسیدم من دقیقا دارم چیکار میکنم؟ چرا زندگی کردنم اینطوریه؟ چرا از ته دل شاد نیستم؟ چی میخوام از دنیا؟
پاسخ دادن به این سوالا کار آسونی نبود, هنوزم جواب های کاملی ندارم براشون. ولی همین که به این فکر افتادم که (( دارم چیکار میکنم؟)) انصافا اتفاق بزرگی بود برام. باعث شد از یه سری ترس هام فاصله بگیرم.
و خلاصه اینکه انگار تازه دارم میفهمم زندگی کردن چطوریه...
پس نه!
نمیخوام بمیرم... میخوام ادامه بدم ببینم دیگه به چه معانی ای از زندگی پی میبرم و واقعا این برام جذابه!
 
Back
بالا