پادکست بهار 99 رو ساختیم قربه الی الله

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع maleck :)
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
شیش قطعه عکس پروفایلی
فتوکپی کارت ملی و تمام صفحات شناسنامه
رضایت نامه والدین
کارنامه نیم سال اول
بی مزه ام خودتی:-"
---------------------
ولی جدی
شرایط خاصی نداره ،احتمالا ملک با هرکی حال کنه همونو مجری کنه:-"
میشه یه قسمت از اهنگی که دوست داشیم باصدای خودمون بخونیم بدیم بزاره اگر اصلا هیچ ربطی هم نداشته باشه ؟
 
میشه ب شیرینی ریدن یار تو اهنگ دافی جون اشاره کنید دوس دارم جاویدان شه:/
 
پادکست پارسالو کجا میتونم بیابم؟
 
چرا ک نه:)):)):))
ملک دل ب کار نمیده:))
با این فرمون باید از مهسا خواهش کنیم سکان رو دستش بگیره گویا:-"
دو هفته اس گفتم بیاید وویس بدید،؛ پیشنهاد بدید، نظر بدید. فقط گفتید من هستم.
هنوز متنی نیومده، وویسی نیومده.
اگر میخواید خودم به سلیقه خودم با متنای خودم و صدای خودم براتون پادکست درست میکنم، هر چند دقیقه و ساعتی که بخواید.

بخش دوم پادکست قبلی هم با @shnava بود نه من.
 
دو هفته اس گفتم بیاید وویس بدید،؛ پیشنهاد بدید، نظر بدید. فقط گفتید من هستم.
هنوز متنی نیومده، وویسی نیومده.
اگر میخواید خودم به سلیقه خودم با متنای خودم و صدای خودم براتون پادکست درست میکنم، هر چند دقیقه و ساعتی که بخواید.

بخش دوم پادکست قبلی هم با @shnava بود نه من.
تیک ایت ایزی ملکا :-"
ما تو ی تیمیم><:))
رو تلگرام گپ راه بندازیم واسه تعامل با شرکت کننده ها بهتر نیس؟ :-"
 
تیک ایت ایزی ملکا :-"
ما تو ی تیمیم><:))
رو تلگرام گپ راه بندازیم واسه تعامل با شرکت کننده ها بهتر نیس؟ :-"
گروه به حاشیه میره
بعضی ایده ها بهتره یهویی تو پادکست مطرح شه، تو گروه ممکنه لو بره
 
دو هفته اس گفتم بیاید وویس بدید،؛ پیشنهاد بدید، نظر بدید. فقط گفتید من هستم.
هنوز متنی نیومده، وویسی نیومده.
اگر میخواید خودم به سلیقه خودم با متنای خودم و صدای خودم براتون پادکست درست میکنم، هر چند دقیقه و ساعتی که بخواید.

بخش دوم پادکست قبلی هم با @shnava بود نه من.
مسئله اینه من نمیتونم بفهمم از چی باید وویس بگیرم -_-
نه شعر درست حسابی برای بهار و عید و اینا پیدا میکنم نه هیچی-_-
 
@maleck :)
یه راه ارتباطی بذار وویسا رو میفرستن

@dinsiora میتونی یه متن جانگولکی طوری بنویسی؟
 
@maleck :)
یه راه ارتباطی بذار وویسا رو میفرستن

@dinsiora میتونی یه متن جانگولکی طوری بنویسی؟
راه ارتباطی گذاشتم تو همون کانال تلگرام
اگر کسی تلگرام نداره هم میتونه پ.خ بده تا شماره واتساپمو بدم.
اگر نمیتونه، یه جا آپلود کنه لینکشو بهم بده.
 
بهار آمد، گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست؟
چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟
که آیینِ بهاران رفتش از یاد
چرا می‌نالد ابرِ برق در چشم
چه می‌گرید چنین زار از سرِ خشم؟
چرا خون می‌چکد از شاخه‌ گل
چه پیش آمد؟ کجا شد بانگِ بلبل؟
چه دَرد است این؟ چه دَرد است این؟ چه دَرد است؟
که در گلزارِ ما این فتنه کردست؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلفِ بنفشه سرنگون است؟
چرا سر بُرده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قُمری چون غریبان؟
چرا پروانگان را پَر شکسته‌ست؟
چرا هر گوشه گَردِ غم نشسته‌ست؟
چرا مطرب نمی‌خوانَد سرودی؟
چرا ساقی نمی‌گوید درودی؟
چه آفت راهِ این هامون گرفته‌ست؟
چه دشت است این که خاکش خون گرفته‌ست؟
چرا خورشیدِ فروردین فروخفت؟
بهار آمد گُلِ نوروز نشکفت!
مگر خورشید و گل را کس چه گفته‌ست؟
که این لب بسته و آن رخ نهفته‌ست؟
مگر دارد بهارِ نورسیده
دل و جانی چو ما در خون کشیده؟
مگر گل نوعروسِ شوی‌مرده‌ست
که روی از سوگ و غم در پرده برده‌ست؟
مگر خورشید را پاسِ زمین است؟
که از خونِ شهیدان شرمگین است…
بهارا، تلخ منشین، خیز و پیش‌ آی
گره واکن زابرو، چهره بگشای
بهارا خیز و زان ابرِ سبُک‌رو
بزن آبی به روی سبزه نو
سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغانِ چمن بخش
برآر از آستین دستِ گل‌افشان
گلی بر دامنِ این سبزه‌ بنشان
گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاکِ گریبان
نسیمِ صبحدم گو نرم برخیز
گل از خوابِ زمستانی برانگیز
بهارا بنگر این دشتِ مشوّش
که می‌بارد بر آن بارانِ آتش
بهارا بنگر این خاکِ بلاخیز
که شد هر خاربُن چون دشنه خون‌ریز
بهارا بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کُشته‌ای افتاده بر خاک
بهارا بنگر این کوه و در و دشت
که از خونِ جوانان لاله‌گون گشت
بهارا دامن افشان کن ز گلبن
مزارِ کُشتگان را غرقِ گل کن
بهارا از گل و می آتشی ساز
پلاسِ درد و غم در آتش‌ انداز
بهارا شورِ شیرینم برانگیز
شرارِ عشقِ دیرینم برانگیز
بهارا شورِ عشقم بیشتر کن
مرا با عشقِ او شیر و شکر کن
گهی چون جویبارم نغمه آموز
گهی چون آذرخشم رخ برافروز
مرا چون رعد و طوفان خشمگین کن
جهان از بانگِ خشمم پُرطنین کن
بهارا زنده مانی، زندگی‌بخش
به فروردینِ ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفس‌ها آتشین است
مبین کاین شاخه بشکسته خشک است
چو فردا بنگری، پُر بیدمُشک است
مگو کاین سرزمینی شوره‌زار است
چو فردا در رسد، رشکِ بهار است
بهارا باش کاین خونِ گِل‌آلود
برآرد سرخْ‌گل چون آتش از دود
برآید سرخْ‌گل، خواهی نخواهی
و گر خود صد خزان آرد تباهی
بهارا، شاد بنشین، شاد بخرام
بده کامِ گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد، سر برآریم
دل و جان در هوای هم گماریم
میانِ خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین طوفان برآییم
دگربارت چو بینم، شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
به نوروزِ دگر، هنگامِ دیدار
به آیینِ دگر آیی پدیدار…

این یه سعر پیشنهادیه برای اینکه مثه سال پیش اول کار گروهی بخونیم. اگر چیز دیگه مد نظرتونه بفرستین، اگه نه همینو بخونیم.
 
خوبه، ولی سال پیش خوندیمش.

بچرخید شعرای قشنگ پیدا کنید :))
پیشنهادای من برای شعر مشترکی ک همه بخونن::-"

سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
بی‌جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه.

سالی
نوروز
بی‌گندمِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بی‌رقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.

سالی
نوروز
همراهِ به‌درکوبی‌ مردانی
سنگینی‌ بارِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوع‌اش را
و تاقچه‌ی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.

در معبرِ قتلِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به‌ناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچه‌ها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیش‌باز خواهد شد.

سالی
آری
بی‌گاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.

نوروزِ ۱۳۵۶ و پاییزِ ۱۳۷۲

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو


احمد شاملو

ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
راست گویی به تن مرده روان بازآمد

بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود
بامداد از در من صلح کنان بازآمد

پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان
باز پیرانه سرم عشق جوان بازآمد

دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان بازآمد

مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد

باور از بخت ندارم که به صلح از در من
آن بت سنگ دل سخت کمان بازآمد

تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب
هر که در سر هوسی داشت از آن بازآمد

عشق روی تو حرامست مگر سعدی را
که به سودای تو از هر که جهان بازآمد

دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید
کاین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد


سعدی

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

صبح امید که بد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد

آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد

ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد

در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بی‌حد و شمار آخر شد


حافظ

هرکدوم خوشتون اومد بگین:)
 
آخری:-"
پیشنهادای من برای شعر مشترکی ک همه بخونن::-"

سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
بی‌جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه.

سالی
نوروز
بی‌گندمِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بی‌رقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.

سالی
نوروز
همراهِ به‌درکوبی‌ مردانی
سنگینی‌ بارِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوع‌اش را
و تاقچه‌ی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.

در معبرِ قتلِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به‌ناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچه‌ها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیش‌باز خواهد شد.

سالی
آری
بی‌گاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.

نوروزِ ۱۳۵۶ و پاییزِ ۱۳۷۲

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو


احمد شاملو

ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
راست گویی به تن مرده روان بازآمد

بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود
بامداد از در من صلح کنان بازآمد

پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان
باز پیرانه سرم عشق جوان بازآمد

دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان بازآمد

مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد

باور از بخت ندارم که به صلح از در من
آن بت سنگ دل سخت کمان بازآمد

تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب
هر که در سر هوسی داشت از آن بازآمد

عشق روی تو حرامست مگر سعدی را
که به سودای تو از هر که جهان بازآمد

دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید
کاین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد


سعدی

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

صبح امید که بد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد

آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد

ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد

در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بی‌حد و شمار آخر شد


حافظ

هرکدوم خوشتون اومد بگین:)
 
پیشنهادای من برای شعر مشترکی ک همه بخونن::-"

سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
بی‌جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه.

سالی
نوروز
بی‌گندمِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بی‌رقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.

سالی
نوروز
همراهِ به‌درکوبی‌ مردانی
سنگینی‌ بارِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوع‌اش را
و تاقچه‌ی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.

در معبرِ قتلِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به‌ناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچه‌ها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیش‌باز خواهد شد.

سالی
آری
بی‌گاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.

نوروزِ ۱۳۵۶ و پاییزِ ۱۳۷۲

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو


احمد شاملو

ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
راست گویی به تن مرده روان بازآمد

بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود
بامداد از در من صلح کنان بازآمد

پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان
باز پیرانه سرم عشق جوان بازآمد

دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان بازآمد

مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد

باور از بخت ندارم که به صلح از در من
آن بت سنگ دل سخت کمان بازآمد

تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب
هر که در سر هوسی داشت از آن بازآمد

عشق روی تو حرامست مگر سعدی را
که به سودای تو از هر که جهان بازآمد

دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید
کاین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد


سعدی

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

صبح امید که بد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد

آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد

ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد

در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بی‌حد و شمار آخر شد


حافظ

هرکدوم خوشتون اومد بگین:)

منم آخری.
 
Back
بالا