من خیلی پشیمونیا دارم همیشه داشتم
که چرا هیچ کاری بلد نیستم بشه ازش پول در آورد
چرا چاق و زشتم و هیچ تلاشی برای رفع این مشکل نمی کنم
چرا انقد درسم طول کشید
چرا کاری نکردم که بتونم زودتر مستقل شم
چرا انقد دیر شروع کردم به کتاب خوندن
چرا هنوز درست نشدم؟
این که خیلی راحت با همه در دل می کنم و حرف می زنم و همه زندگیمو می دونن و این که جلوشون خونوادمو قضاوت می کنم و خیلی وقتا اون قضاوت غلطه
چرا هیچ وخ نشد با بابام یه رابطه ی خیلی قشنگ مثل بقیه ی پدردخترا داشته باشم
و کاری که در توان من نبود واقن مثل ویولون یاد گرفتن
یه سری چیزا هست که همیشه رو دلمه
که چرا دوست داشتنی نیستم حتا واسه خونوادم!
ینی اگه بفهمن باهاشون فرق دارم ثانیه ای تحملم نمی کنن
این که چرا نمی تونم هم دختر خونوادم باشم هم خودم باشم؟
این که هیچ وقت آزادیا و اختیاراتی که خیلیا داشتن رو نداشتم
و جرعت و توانایی هایی که داشتن
چرا با دوستام می تونم از همه چیزم حرف بزنم با مامانم نه؟
چرا انقد بد تربتم کردن که همیشه بترسم و جرعت شروع کاری رو نداشته باشم و حتا نتونم فک کنم که می تنمو تویه کاری موفق شم
خیلی چیزای دیگه ام هست!
من همه ی عمرمو اشتباه زندگی کردم واسه همین هراس چندانی از مرگ ندارم دیگه!
خیلیم دست من نیست که بتونم درستش کنم شایدم این فقط بهونس
حتا خیلی وقتا بهش مشتاقم