هزار کار نکرده

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع maleck :)
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

maleck :)

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,442
امتیاز
31,699
نام مرکز سمپاد
شهید بابایی
شهر
قزوین
سال فارغ التحصیلی
91
دانشگاه
دانشگاه گیلان
رشته دانشگاه
مهندسی صنایع
خب الان که بیش از پیش خطر مرگ رو حس میکنید، بیاید اینجا بگید از اینکه چکار هایی نکردین پشیمونید.
لیست حسرت هایی رو که در صورت مرگ زودهنگامتون (خدای نکرده) رو دلتون میمونه بنویسید.
 
من خیلی پشیمونیا دارم همیشه داشتم
که چرا هیچ کاری بلد نیستم بشه ازش پول در آورد
چرا چاق و زشتم و هیچ تلاشی برای رفع این مشکل نمی کنم
چرا انقد درسم طول کشید
چرا کاری نکردم که بتونم زودتر مستقل شم
چرا انقد دیر شروع کردم به کتاب خوندن
چرا هنوز درست نشدم؟
این که خیلی راحت با همه در دل می کنم و حرف می زنم و همه زندگیمو می دونن و این که جلوشون خونوادمو قضاوت می کنم و خیلی وقتا اون قضاوت غلطه
چرا هیچ وخ نشد با بابام یه رابطه ی خیلی قشنگ مثل بقیه ی پدردخترا داشته باشم
و کاری که در توان من نبود واقن مثل ویولون یاد گرفتن

یه سری چیزا هست که همیشه رو دلمه
که چرا دوست داشتنی نیستم حتا واسه خونوادم!
ینی اگه بفهمن باهاشون فرق دارم ثانیه ای تحملم نمی کنن
این که چرا نمی تونم هم دختر خونوادم باشم هم خودم باشم؟
این که هیچ وقت آزادیا و اختیاراتی که خیلیا داشتن رو نداشتم
و جرعت و توانایی هایی که داشتن
چرا با دوستام می تونم از همه چیزم حرف بزنم با مامانم نه؟
چرا انقد بد تربتم کردن که همیشه بترسم و جرعت شروع کاری رو نداشته باشم و حتا نتونم فک کنم که می تنمو تویه کاری موفق شم

خیلی چیزای دیگه ام هست!
من همه ی عمرمو اشتباه زندگی کردم واسه همین هراس چندانی از مرگ ندارم دیگه!
خیلیم دست من نیست که بتونم درستش کنم شایدم این فقط بهونس
حتا خیلی وقتا بهش مشتاقم
 
آخرین ویرایش:
1.چرا بهش زنگ نزدم
2.چرا نتونستم برم شیراز و کاری ک باید انجامو بدمو انجام ندادم
3.هنوز ب قولی ک دادم عمل نکردم و اگه زودتر از موعود بمیرم خیلی بی معرفتی میشه
4.اینکه چرا بیشتر بابامو بغل نکردم بهش نگفتم ک چقد دوسش دارم
5.چرا ب خواهرام نگفتم ک بیشتر از جونم دوستون دارم ولی هیچ وقت نشون ندادم
6.اینکه دوس دارم مامان بدونی همیشه و هر لحظه ب فکرتم و با هر دردی ک میکشی منم میشکنم
7.دوس داشتم برم منچستر (ن از سر خوشگذرونی :/)
8.یا بقول پدربزرگم ی نارنجک میدادن ب من بعدش همه قارچای سمی رو ی جا جمع میکردن نارنجکو میکشیدم عمامه ها میرف بالا من کیف میکردم (حذف نشه دگه اینا حرفای اخر عمریه اگه مردم)
9.دوس داشتم زیاد جیغ میکشیدم ب هر چی ت دلم هستو خالی میکردم
10.واقعیتو بهش میگفتم کاش
 
خب الان که بیش از پیش خطر مرگ رو حس میکنید، بیاید اینجا بگید از اینکه چکار هایی نکردین پشیمونید.
لیست حسرت هایی رو که در صورت مرگ زودهنگامتون (خدای نکرده) رو دلتون میمونه بنویسید.
احساس کردم خودمو یکی توصیف کرد
 
مامانمو بغل کنم یا بابامو بوس کنم دداشمو محکم تر بغل کنم و بهش بگم ببخشیدبابت اینکه به خاطر من اذیت شدی و حتی خیلی چیزا رو از دست دادی! .
چرا نتونستم به هدفم برسم ؟
یا چرا نتوستم موهامو اون رنگ مورد علاقم بزارم ؟!
حتی حسرت برف بازی کردن هم به دلم میمونه
اینکه چرا یه رابطه عاشقانه رو تجربه نکردم ؟
یا اینکه چرا عکسا رو نفرستادم ؟
چرا نتوستم کمانچه یادبگیرم ؟کلاس طراحیم چی میشه ؟
چرا قبل مردنم به اندازه کافی جیغ نزدم سفر نرفتم ؟ادما رو ندیدم صحبت نکردم باهاشون ؟کتابایی که قرار بود بخونم چی میشن ؟
یا حتی قبل کنکور اگه بمیرم کنکورم چی میشه ؟(نکه خیلی هم دارم واسش میخونم واسه اون میگم :)).احتملا حسرت اینم میخورم که نتوستم به اندازه کافی نفرت پراکنی کنم و ادما رو بشونم سرجاشون
 
وقت گذروندان با خواهرام ، توجه و اظهار محبت به مادرم (هیچوقت ونکردم اینکارو ) ، بیشتر حرف زدن و جواب دادن به سوالای مکرر مادر بزرگم که مثلا چرا دهنت آفت شده و رفتی دکترو فلان بهمان ، یه گهی بخورم که بابام بتونه تو فامیل بخاطرم شوآف کنه یه حالی هم به بابام بدم آخر عمری ، همینا فک کنم .
 
آخرین ویرایش:
دس رو دلم نزار آقا:-s
من یه توده متراکم از حسرت ها و پشیمونی ها هستم ک دست و پا در آورده:-?
 
حسرت هام اکثرا مقطعی بودن؛ یه جوری که الان بهشون فکر میکنم میبینم نه بابا اونقدام مهم نیست که حسرت باشه.
1.همیشه حسرت اینو خوردم که چرا کودکی و نوجوانی پربارتری نداشتم [اما شرایطم اون دوران اونقدر سخت بود که واقعا نمی شد که باشه مگر اینکه کلا یه جور دیگه ای زندگیم پیش می رفت...کسی چه میدونه...تقصیر هیچکس نبود فقط خودم بچه بودم نمیدونستم باید چیکار کنم کسی هم کمک نمیکرد]
2.استقلال بیشتر که کمتر تو خونه باشم و بیشتر دنیا رو ببینم. [کتاب خوندن تا یه حدی لذت بخشه اما وقتی همش تو خونه باشی و کتاب بخونی اینم دل آدمو میزنه؛ بیشتر دوس دارم ببینم و تجربه کنم...اینجوری بهتر یاد میگیرم]
 
حسرت خاصی ندارم، هیچ چیز اونقد مهم نبوده و نیست که به خاطرش نخوام بمیرم. ولی خب اگه یه بار الدترافورد میرفتم راحت تر میمردم :/
 
چرا نشریه بیرون نیومد؟؟!!:((:((:((
چرا خبرگزاری تکمیل نشد؟؟:((:((
چرا من خبرنگار دل درست نشدم -_- ؟؟!!:((:((:((
چرا اختراعاتم رو ثبت نکردم؟؟~X(~X(
فعلا همینا:|
 
حسرت این رو میخورم که شاید زندگی یک شعر بود که من از" اولش" اون رو چپه خوندم.
حسرت اینکه چرا حالا باید بیشتر به مرگ فکر کنم؟چرا این همه مدت حواسم نبود و مثل یک آدم ترسو از وحشت شکست محتاطانه بازی کردم و هیچوقت "خوده خودم" رو وارد میدون نکردم !
 
آخرین ویرایش:
عدم ابراز احساسات ( خاک تو سرم )
یاد نگرفتن انگلیسی و یک زبان دیگر
برنامه نویسی =((
درس نخواندن :D
به اندازه ی کافی حال نکردن با زندگی
 
چرا اونقدری ک باید محکم نیستم؟!
چرا با وجود این ک خیلی چیزا رو میدونم ک ذره‌ذره از درون داره نابودم میکنه، بازم کاری نمیکنم ک باعث و بانیش.......
اصلاً لعنت بهش.
 
خب الان که بیش از پیش خطر مرگ رو حس میکنید، بیاید اینجا بگید از اینکه چکار هایی نکردین پشیمونید.
لیست حسرت هایی رو که در صورت مرگ زودهنگامتون (خدای نکرده) رو دلتون میمونه
بنویسید.

این جاست که گوگوش میگه:پشیمان نیستم از آنچه بودم پشیمان نیستم از ماجرایم همین هستم،همین خواهم شد از نو اگر بار دگر دنیا بیایم
 
چرا هیچوقت شخصیت واحدی نداشتم و شبیه احمقا هر جا ی شکلی بودم.
هیچوقت سازی رو یاد نگرفتم.
تو انتخابی تیم ملی شرکت نکردم.
هیچوقت تو تکواندو خفن نشدم
هیچوقت طلای زیست نگرفتم.
هیچوقت نتونستم سیستماتیست شم
موهامو نقره ای نکردم.
تبوک مورد علاقمو نخریدم
پول در نیاوردم و مستقل نشدم
هیچوقت زندگی بعد نوجوونی رو تجربه نکردم.
هیچوقت کسی رو دوست نداشتم.
خساست کردم و چراغ مطالعه ای ک دوست دارمو نخریدم(=
 
Back
بالا