هزار کار نکرده

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع maleck :)
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
اینکه چرا هیچ وقت برای خودم زندگی نکردم و تو هرکاری اول به فکر عزیزام بودم و در نهایتش خودم :(
 
چرا یه روز کامل نخوابیدم ؟:zzz
چرا از بلندی نپریدم ؟ خیلی دوس
چرا ابراز احساسات نکردم به خانواده ~X(
چرا نتونستم چیزی رو بدون تماس دست بلند کنم ( مخصوصا اون جامدادی لعنتی که هی میوفته زمین ):@
چرا به حرف وجدان عزیز گوش نمی دم (البته یکم حوصله سر بره)
چرا سرمو به دیوار نزدم
چرا ابرارو نتونستم بغل کنم :-l
 
بعضی وقتا اشک یه کسایی رو در آوردم که هیچوقت دلم نمیخواس در بیارم.
به کسی که دوستش داشتم و دارم هیچوقت نفهموندم که دوستش دارم.
همیشه گذاشتم بیشتر بقیه به جام تصمیم بگیرن و الان پشیمونم.

این سه تا بزرگ‌ترین حسرت هامه.8-|
 
اینکه چرا خیلی وقتا سکوت کردم
چرا وقتی میتونستم با گفتن یه حرف ساده به یکی اعتماد بنفسشو برنگردوندم
چرا هیچ وقت پای هنری که همیشه آرزوشو داشتم وای نستادم و هرسال پای این جمله مامانم که میگفت درس داری سکوت کردم
چرا اونقدر محکم نبودم که همیشه خودم تنهایی ادامه بدم و نیاز به این همه یادآوری داشته باشم!
چرا وقتی که باید قوی باشم بغض می کنم؟!
چرا سعی نکردم از بقیه توقع نداشته باشم که بعد دلم بگیره ازشون
چرا بهتر درس نخوندم و واسه هدفم بدبختی نکشیدم
چرا هیچ وقت نخواستم بفهمم منم میتونم
چرا واسه خودم گل نخریدم
چرا انقدر از خدا دور شدم و باورامو از دست دادم
چرا نرفتم زبان اسپانیایی و ترکی یاد بگیرم
چرا نرفتم کلاس رقص وقتی بقیه میگفتن تو کارای مهم تری داری!
چرا نتونستم به جا همه واسه خودم تصمیم بگیرم
چرا یه بارم نتونستم اشوانو از نزدیک ببینم؟!
چرا .......
 
چرا نرفتم گیتار؟
اونجوری ک باید تمام هم م غممو واسه رسیدن بهش نذاشتم...
سرش داد زدم
اونهمه هدف و آرزو ک با دستای خودم کشتمشون...
چرا برای ی بارم ک شده نزدم تو دهنش وقتی داشت اون حرفا رو تکرار میکرد
.
.
.
.
کاش میشد برگردم...
 
بزرگ ترین حسرت من نه از امروز بدون فردا بلکه از آینده بدون دیروز عه
میترسم از روز های که سرعت حد رو میشکنن قوانین فیزیک رو نقض میکنن و گاهی حتی شتابشون از نور هم بیش تره
افسوس میخورم برای روز های رفته، خاطراتی که یادداشت شون نکردم، دوست هایی که پیدا نکردم، کار های احمقانه ای که انجام ندادم
غصه های من برای اوقاتی عه که زندگی ام رو پای نظرات و عقاید دیگران هدر دادم
17 سال گذشت و من حس میکنم تنها دو سال زندگی کردم، اگر میشد به عقب برگردم این بار دیگه فقط برای خودم زندگی میکنم، فقط و فقط خودم
 
حسرت این رو میخورم که چقدر جوگیر بودم
هدف واحدی نداشتم
به سبب اینکه بقیه چکار میکنن ، منم دنباله رو اونا بودم
یه روز میخواستم تغییر رشته بدم برم تجربی ، یه روز میخواستم مخترع بشم ، روز دیگه میخواستم برم کلاس ساز یاد بگیرم و...
هیچ کدوم از این کارا رو هم علاقه نداشتم

اینطوری شد که دوران نوجوانی بیخود و بی فایده ای داشتم
حسرت میخورم که چرا مسیر واحدی نداشتم
مسیری که میدونستم چی بود
 
اینکه روزی ک قرار بود انتخاب رشته دبیرستان بکنیم جلوی مامان بابام سکوت کردم قبول کردم حرفشون رو تا اخر عمر خودم رو نمی بخشم ای کاش بیش تر اصرار میکردم . ن فان داشتم نه به جایی قراره برسم.
اینکه به خوب بودن راضی بودم هیچ وقت سعی نکردم عالی بشم در صورتی ک تواناییش رو داشتم
نمی دونم الان احساس یه آدم کاملا شکست خورده رو دارم و اینک چرا گذاشتم خانوادم برام انتخاب کنن حق انتخاب رو برای خودم نداشتم احساس تبدیل شدن به یه رباط رو دارم
 
حسرت زمانهایی ک میتونستم کتاب بخونم اما تو سمپادیا گذروندم .
حسرت امسال ک مثل همیشه درس نخوندم و همش خوابیدم .
حسرت این مدت قرنطینه ک میتونستم باهاش لحظه های قشنگی داشته باشم اما نشد .
حسرت کشورایی ک میتونستم ببینم ولی ندیدم .
حسرت اینکه مسافرت تنهایی نرفتم هیچوقت .
حسرت زبانمو ک از دبیرستان بوسیدم گذاشتم کنار وقتی اون همه مسلط بودم الان هیچی یادم نمیاد ازش .
حسرت لحظه هایی ک ب ادمهایی بها دادم ک لیاقت بها دادن نداشتن .
اگه بمیرم کلی غصه میخورم ک این همه برا پزشک شدن تلاش کردم اما نتونستم ب هدفم برسم . نتونستم یک روز رایگان برم تو بهزیستی و بچه ها رو ویزیت کنم .
 
همیشه فکر میکردم بی‌حسرت ترین آدمم و چیزای زیادی نیست که بخوام از گذشته‌م تغییرشون بدم. ولی شاید همیشه یه حسرت بمونه که چرا نتونستم به یکی اعتماد کامل کنم و باهاش حرف بزنم؟! حرف معمولی نمیگم. اتفاقات روزمره رو به سادگی میگم؛ منظورم اون اعماق ذهنمه که واقعا دوست داشتم به یکی بیان کنم. با اعتماد کامل و بدون نگرانی از آینده.
حسرت دیگه‌م هم علمه. کاش از دوران راهنمایی می‌رفتم دنبال علم و انقدر اسیر چارچوبای درسی مدرسه نمی‌شدم.
 
حسرت میخورم از همون بچگی فک کنم دوم بودم عین چی درس میخوندم حالا دلایل و شرایط اینطوری کرده بود ماجرارو
حسرت اینکه نتونستم ی بار راحت باهاش حرف بزنم و همیشه ترسیدم
حسرت تابستون که فقط ی دور همینطوری پایه رو خوندم
کاش حسرت جشنی که تو ذهنمه نشینه تو دلم برای ۹۹
حسرت کتابایی ک نخوندم..فیلمایی که ندیدم...
حسرت ابراز محبت بدون ترس از هرچیزی که تو فکرمه*-*
 
۱چرا نتونستم یکسری دوستیارو نگردارم ؟
۲چرا نتونستم تغییراتی که مدنظرم بوده روپیاده کنم
۳چرا ترسو بودم
۴چرا هیچ وقت زبانو کامل نکردم
۵چرا این قدر تو خیال بودم
۶چرا یک دفعه از معنی تهی شدم
 
بزرگ ترین حسرت من نه از امروز بدون فردا بلکه از آینده بدون دیروز عه
میترسم از روز های که سرعت حد رو میشکنن قوانین فیزیک رو نقض میکنن و گاهی حتی شتابشون از نور هم بیش تره
افسوس میخورم برای روز های رفته، خاطراتی که یادداشت شون نکردم، دوست هایی که پیدا نکردم، کار های احمقانه ای که انجام ندادم
غصه های من برای اوقاتی عه که زندگی ام رو پای نظرات و عقاید دیگران هدر دادم
17 سال گذشت و من حس میکنم تنها دو سال زندگی کردم، اگر میشد به عقب برگردم این بار دیگه فقط برای خودم زندگی میکنم، فقط و فقط خودم
 
خب الان که بیش از پیش خطر مرگ رو حس میکنید، بیاید اینجا بگید از اینکه چکار هایی نکردین پشیمونید.
لیست حسرت هایی رو که در صورت مرگ زودهنگامتون (خدای نکرده) رو دلتون میمونه بنویسید.

یادمه دفعه پیش قسمتی از شعر پشیمان نیستم گوگوش رو نظر گذاسته بودم.الانی که میبینم کلی آدم آشنا دارن میمیرن و مرگ نسبت به قبل بهم نزدیک شده الان با درک احتمالی مرگم احساس پشیمونی پیدا کردم .پشیمونم چرا پیشش انکار کاردم که دوسش دارم و هیچ وقت نخواستم بش بگم خیلی دوست دارم
 
من بزرگترین حسرتمو حتی نمیتونم ب زبون بیارم
ای خداا چ بدبختی بود افتاد ت دامن من
خلاصه نمیرمو بفهمم ک چیشد اخر سر .‌‌
 
من همیشه از همون دبیرستان ترس اینو داشتم قبل از اینکه درسم تموم بشه و بتونم برم سر کار بمیرم
اگه بدونم قراره تو جوونی بمیرم واقعا درس و مشق می ذارم کنار :|
اهاحسرت یه تور دور اروپا هم به دلم می مونه که اونم مهم نیست زنده هم باشم با این وضع دلار دیگه نمی تونم برم
 
Back
بالا