سلام و عرض ادب =)
خب خب...
اولا خیلی خیلی خیلی ممنونم از کسایی که اومدن وقت گذاشتن و تصوراتشونو گفتن
دوما یادم نمیاد دیگه بازم لطف کردین
@froq : عزیز دلی که دوست داره کمک کنه
درس خونه
مهربونه
خوش قوله
دیسیپلین حس میکنم ازش
یه حس جالبی هم هست که نمیدونم چطور وصفش کنم
حالا شاید ادیت کردم پستمو
لطف داری عزیزم خوشحال میشم اگه کمکی از دستم بر بیاد ولی خو فک نکنم خیلی کاربردی باشم
اینا همش شایعه اس=)
اکثر اوقات سعی میکنم باشم ولی خب متاسفانه یه جاهایی هم از دستم در میره -___-
من؟!دیسیپلین؟! فک نکنم
اوووو کنجکاو نمودی مارا ای دوست بیا بگو چه حسی عه...
بازم ممنون از نظراتت=)
...
@froq
خونسرد، فاخر، منطقی
اهل شعر و ادب، یه هنرمند خفته درونش نهفته اس!
احتمالا تنهایی رو ترجیه میده و یا توجه به یوزرنیمش، ارادت خاصی به بانو فروغ داره! (=
حامی! و مستقل.
پ. ن: اینها صرفاً تصورات من بودند، و قرار نیست مو به مو درست و بینقص باشند :).
شاد و پیروز باشید.
اونقدرم فاخر نیستم من بابا در بطن وجودم دو سالمه = ))))))))))
بیشتر میشه گفت عاشق خسته ی شعر ادب ولی فک نکنم این روزا چیز زیادی از شعله ی عشقم باقی مونده باشه متاسفانه
عشق به ادبیات نیاز به رسیدگی و مراقبت داره که با این وضعیت من ...
خب چی داشتم میگفتم اها هنرمند درون شاید...ولی بازم اهمال کاری هام فرصت رشد رو بهش نداد
برای تنهایی ارزش قائلم ولی منزوی نیستم به نظرم باید تعادل رو رعایت کنیم و از خلوت خودمون با خودمون غافل نشیم=)
ارادت که چه عرض کنم...نوردیده اس فروغ و جدای علاقه، نزدیکی شخصیتی خاصی باهاش دارم.
اوهوم تا حدودی...
همین که لطف کردی و وقت گذاشتی خودش مهربونیتو میرسونه خیلی ممنون=)
همچنین
...
@froq
متاسفانه انقدری برخورد نداشتیم که آشنا بشیم با هم، اما فکر میکنم کسی هست که بین بعد برونگرا و درونگراش، یه تعادلی برقراره و کفه ی احساساتش به کفه ی منطقیش، اندکی سنگینی میکنه.
فکر میکنم بیشتر تو ذهنش زندگی میکنه تا جهان بیرون.
خیلی خوشحال شدم پستتو دیدم همیشه یه ارادت دورادوری نسبت بهت داشتم جدای اینا خیلی مهربونی ادم دلش میخواد بیاد بغلت کنه = ))))
خلاصه از اشناییت بیشتر با کمال میل استقبال میکنم عزیزم
همیشه سعی کردم این تعادل رو حفظ کنم ولی دیگه نمیدونم چقدر موفق بودم...
زندگی توی ذهن رو ترجیح میدم ولی خب متاسفانه مغزم زیاد این اجازه رو بهم نمیده عادت داره حقایقو عین پتک بکوبه تو سرم
فک نکنم هیچوقت چنین ادمی هم بشم همیشه به زندگی ادمای خیال پرداز و خلاق غبطه میخوردم -___-
بازم مرسی که اومدی و نظرتو گفتی بسی شادمان گشتم*_*
...
@froq
از دور حواسش به همه چی هست،
زیاد دوست نداره راجع به خودش توضیح بده و میگه بذار همون تصوری که ازم دارن داشته باشن.
قدبلندو با موی کمی کوتاه و صاف تصورش میکنم.
تنهایی رو به جمع ترجیح میده.
احساساتیه ولی نه بیش از حد.
فاصلهش رو از آدم ها حفظ میکنه و نمیتونه زود اعتماد کنه.
به خودش متکیه.
_اینا صرفا تصورات من بودن دیگه:))
اره تقریبا ولی چه فایده که در بیان و عمل ناتوانم=)
اره فک کنم میدونی به نظرم شخصیت ادما اونقدرم پیچیده نیست یعنی هرکسی با یذره وقت گذاشتن براتون شنیدن حرفاتون و خوندن چشماتون میتونه به یک شناخت کلی برسه درنتیجه اگه یه نفر اونقدری براتون ارزش قائل نمیشه یا حتی در همین حد هم نقشی توی زندگیتون نداره نیازی نیست با توضیح دادن خودتون سعی کنید چیزی رو بهش بدین که نمیخواد=)
متاسفانه از قد شانس نیاوردم-___-
(با زمزمه کردن اصنشم دختر باید بغلی باشه خود را ارام میکند
)
موهام کوتاهه و اغلب صاف
اینو گفتم صرفا به نظرم تنهایی بسیار با ارزشه و نباید راحت ازش گذشت ولی منزوی بودن روهم نمیپسندم...
تازه همینجوریشم فاقد توانایی بیان احساساتم چه برسه به اینکه بیش از حد هم باشم -__-
از حق نگذریم ارتباط با ادما سخته نمیگم میخوام همیشه راضی نگهشون دارم ولی خب احساس میکنم همون دوری و دوستی که گفتن پاسخگو عه دیگه...
تمام تلاشمو در این باره میکنم
لطف کردی که گفتی ... همیشه شاد باشی^^
...
عه خب هنوز جمع بندی نکردن هفته قبل رو من بگم
@froq عاسیسم
خیلی دلم میخواست تلافی کنم مثل خودت بگم ولی میگم چون خیلی نمیشناسمت
خب اونقدرام درونگرا نیستی
یعنی وقتی با بقیه هستی ( منظورم خانواده نیست ؛ دوستان ) خیلی هم شاد و پرانرژیی و شور میبخشی (
جمله بهتری پیدا نکردم خودت بفهم چی میگم )
(من با این تعریف میگم درونگرا نیستی : فردی که درونگراس حتی تو پارتی و جمع دوستانه هم یه گاشه ای میشینه و میره تو فکر و ارتباط کمتری میگیره با بقیه )
ولی از اینم نگذریم که راجع به غم هات و غیره صحبت نمیکنی
( تازه گریه هم نمیکنی فقط از چشات آب میاد )
انگار تلقین کردی به خودت که باید چیزایی رو بگی که حتما شادی آور باشن و درست نیست اگه بیای یه سری دیگه حرفای دلتو بزنی
ادم قابل اعتماد و تکیه گاه خوبی هستی
و مهربون ^_^ ( وی به هیچ جاش نمیگیرد که گفتن " مهربون بودن " کلیه و باید جزئی گفت
)
تو انجام یه کار یکم صبر میکنی تا جو احساسی بخوابه و کار منطقی انجام بشه تا بعدش پشیمون نشی ( : کلا جوگیرانه عمل نمیکنی )
و دید خلاقی داری
زوایای مختلف یه چیز رو خیلی خوب بررسی میکنی
خب پتانسیل اینو داری که احساسات عمیق و قشنگتو بروز بدی ( ولی کم پیش میاد رسیدن به اون احساسات عمیق بخاطر همین یکم برات سخت شده انگار
)
دیگه... اها نفهمیدم چرا نمیتونی خودتو تحمل کنی
شاید مربوط به همین بخش های احساسات باشه
الان چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه بعد این روز زیبا ، اگه رسید اضافه میکنم
در همین حد که میدونی غذای موردعلاقه ام چیه نصف راه شناخت رو رفتی
اره خب من کافیه یکم احساس صمیمت کنم دیگه باید با تیر تو مغزم متوقفم کنی = )))
ولی خب برعکسشم هست دیگه حس بدی نسبت کسی داشته باشم نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم حتی اگه طرف مقبولِ عالم باشه میدونی یه حرکت یا یه حرف باعث میشه از بعضیا ناامید بشی یه نا امیدی همیشگی...
فقط " گاشه" اتو بگردم
حرف زدن از غم فقط و فقط ضرره نه تنها باعث میشه اون اتفاق بد توی ذهنت مدام تکرار و نهادینه بشه بلکم باعث میشه تر بخوره تو حال خوب اطرافیانت ترجیح میدم بشینم با خودم راجبش حرف بزنم و مشکلمو حل کنم تا اینکه فکر چندنفر دیگه رم درگیر کنم و باعث ناراحتی شون بشم(ای بابا این جمله ی تاریخی من هنو یادته
)
خوشحالم که اینجوری فکر میکنی=)
حالا که توضیح ندادی جهت تلافی بهت میگم حساس برو بشین ذهنتو درگیر کن که از چه لحاظ گفتم
عجله کار شیطونه فرزندم...
یجورایی دیدخلاق ام خاک گرفته خیلی وقته ازش استفاده نکردم نمیدونم چی دیدی از من که اینو میگی
خب صرف وقت و برسی چیزی که ارزششو داره لذت بخشه لیدی=)
چیزی که مستقیم از قلب ادم بیاد به زبونش قشنگه دیگه تحریف احساسات کار اخلاقیی نیس و خب مشکل دقیقا اینه که ادم همیشه نمیتونه رها باشه...
تا موقع بخوای سبک سنگین کنی حس خوبش از دهن میوفته=)
شایدم چون انتظاراتمو براورده نمیکنم...
شاید چون یکی یکی دارم از ارمان هام فاصله میگیرم...
شاید چون دارم از ترس کمر خم میکنم جلوی زندگی...
این چیزی نبود که از خودم انتظار داشتم ادم باید جون بده برا هدفاش نکه تسلیم بشه=)
همه ی روزای زندگی همینن خانومم خودمونیم که باید انتخاب کنیم که یک روز زیبا باشن یا یک روز زیبا
در انتها هم که دیگه خودت میدونی شمع محفل مایی=)
...
از اونجایی که من خیلی کورم به لطف خدا متاسفانه پست شمارو ندیدم=(
ببخشید بازم...
@froq
درونگرا و منطقی اولین چیزایی هست که به ذهنم میاد
حدس میزنم بیرونِ ساکتی داشته باشه ولی در درونش دنیای شلوغ خودش رو داره.
اونقدر درونگرای درونگرا نیستم همون حدود 60 به 40 درونگرا و برونگرام فک کنم...
میگم که بستگی به طرفم داره شانستون بخونه باهاتون احساس راحتی نکنم وگرنه نمیتونین جمع ام کنین = ))))
اوم اره تقریبا کلا سر جنگ داشتم با احساساتم ولی خب داریم به صلح میرسیم...
میدونی ... چجوری بگم درونم شلوغه اره پر سر صدا و بحث و دعوا ولی اینجوری نیست که بیرونم ساکت باشه بیشتر میشه گفت این شلوغ پلوغی نمود خاصی تو بیرون نداره یعنی اونقدر از کوزه همان برون تراود که در اوست شامل حال من نمیشه
همیشه گفتم الانم میگم متاسفانه خودسانسوری دیگه داره جزو گوشت و پوستم میشه خیلی ناخوداگاه همه ی حرفام و نظرام از یه سری فیلترا رد میشه که باعث میشه اون منظور واقعیم به فرد منتقل نشه...=)