اول از همه سعی میکردم به جایی کسی باشم که نصیحتش میکنه رفیقش باشم
دوم بهش اعتماد میکردم اعتمادددد
خواسته خودمو تحمیل نمیکردم
حتما میزاشتم بره سمت علاقش اگه هیچی نشه هم تهش
حتما میزشتم یه ورزش حرفه ای کار کنه
میذاشتم با دوستاش تعامل کنه و تو اجتماع بودنو یاد بگیره
عشق واقعی رو نشونش می دادم تا گدایی محبت نکنه
سعی میکردم همهچی باشه براش تا دست به مخفی کاری چیزی نزنه
هواشو داشتم خلاصه
باهاش می رفتم خرید میدوییدیم تو پارک تفریح میکردیم اونقدری که همیشه لباش خندون باشه
(ببخشید اگه اشتباه تایپی/املایی داشتم)