هرچه سعی کردم نشد یه متن با موضوع سمپادیا بنویسم، اگه قابل بدونید این متن هم تو مسابقه شرکت کنه، اگرهم نه که صرفا به عنوان یه متن طنز بمونه اینجا
خب پیرو ح.ب ام درمورد پرسش فارسی باید بگم که تلاش هام برای خودکشی جواب نداد و میدونید چی شد؟
البته خداییش تقصیر من نبودا :/ این استاد عزیزمون (که یه پیام دارم براش) این شکلیه که توی پرسش ها میگه اگه کسی نخونده بگه که ازش نپرسم، اما برای این دفعه بچه ها میگفتن که نه امروز دیگه خبری نیست و از همه میپرسه. منم گفتم هع اگه پرسید من در حلی رو گل میگیرم
هم اکنون من:
حالا کل این داستان به کنار
درد من یه جا دیگه س
امروز مادرم خونه بود، و کل مدت این 6و7 ساعتی که سرکلاسا بودم اصن نزدیک اتاقم هم نمیشد
ولی دقیقا تا استادمون اومد خیلی اروم گفت: "خب بسم الله الرحمن الرحیم، بچه ها اماده پرسش باششید" ، مامانم تلپورت شد دقیقا پشتم و عین عقاب منو نگاه میکرد:/
لامصب گوش نیست که، ازیناس:
خب دیگه برا امروز بسه
صدق الله العلي العظيم ببخشید اگه سرتونو درد اوردم
فقط اومدم پیام بازرگانی طور بگم : اگه تبلیغات تلویزیونی رو بذارید پشت هم ، یه فیلم سینمایی کمدی تمام عیار تحویل میگیرید ^^ طنز نبود؟ بلی طنز نبود طنزیم نمیاد خو
فرد مورد نظر رو می بینی که از در یه خونه 9 هزار متری میاد تو و تو دوتا بچه بلوند چشم رنگی چال گونه دار میدون سمتش و باهاشون بازی میکنه و بعد... ناهار تن ماهی و لوبیا میخورن!
کم کم دارم به این نتیجه میرسم که دو تا ایران داریم. ایرانی که ما توش زندگی میکنیم و ایرانی که تبلیغ ها توش زندگی میکنن. من تا حالا این همه چشم رنگی یکجا ندیده بودم!
در خارج از زنان زیبا برای تبلیغ استفاده میشه. اونوقت اینجا پیرزنه شصت سالشه و پوستش شبیه گربه ماهی میمونه، و میخواد ما رو قانع کنه که "کرم مدفوع ماهی گلی" بخریم تا پیر نشیم. اخه خود ماهی گلی اگه پیر نمیشد که انقد زود نمی مرد!
اون تبلیغه بود که میگفت: «صفا می کنیم!»
قشنگ از دهانشون معلوم بود میگفتن:«حال میکنیم!»
بعله؛ صدا سیما حال رو به صفا تبدیل میکنه تا شما تحریک نشین عزیزان من!
يه تبليغ جديد هم داريم كه فرياد ميزنه: كي آرميتا خورده..!!
فك كنم همين قدر هم كه گفتم همه متوجه مطلب شدين..!!!
ديدين جديداً تو تبليغات و فيلم و سريال هامون بچه خيلي زياد شده!!
خب اين طرح واسه افزايش جمعيت رو كار نداريم ولي
اين ديگه خيلي مسخره اس كه تو يه زوج جوون كه سنشون از 25بالاتر نميزنه 4تا پسر دارن و 3 تا دختر..!!
يعني از 12 سالگي ازدواج ميكردن اين زوج خوشبخت هم نميشد همچين چيزي ..!!!
خیلی بامزه نبودن ولی خب حالا گذاشتم دیگ
با اختلاف ریاد موضوع روابط خواهر و برادری/خواهر و خواهر/ برادر وبرادری/ سایر حالات خواهر و برادرانه از قبیل چند خواهر و برادری، برای دور چهارم مسابقه طنزپردازی انتخاب شد.
تا دوشنبه بعدی، ساعت دوازده شب، وقت دارید که حداکثر دو تا پست بامزه اینجا بزنید.
یادآوری رای دهندگان: خنده دو امتیاز و لایک یک امتیاز داره. بقیه امتیازی ندارن.
یه توصیه: قبل ازدواج تعیین کنید چند تا بچه میخوایید، بعد ازدواج همون تعداد رو با فاصله کم به دنیا بیارید که الان من بدبخت کنکوری نخوام تو خونهای زندگی کنم که بچه کلاس اولی داره
رابطه هیتلر و انگلیس بهتر از روابط ما بود
(این پست اطلاع حاوی نکات حیاتی زندگی مشترک است و استفاده دیگری ندارد)
خواهر/ برادر کوچیکتر داشتن یعنی داری ظرف میشوری، میاد یه لیوان تمیز برمیداره جلوی چشمت آب میخوره بعد میده دستت که دوباره بشوریش:)
خواهر بزرگترا درک میکنن! وقتی فقط یک موبایل وجود داشته باشه و دو خواهر،
اشتباه کردید! خواهر بزرگتر پیروز نمیشود!
مادر وارد بازی میشود، موبایل را با یک حرکت موزون کماندویی از دست خواهر بزرگتر می قاپد، به خواهر کوچکتر میدهد، و چهل و پنج دقیقه درباره حمایت از خواهر کوچکتر برای خواهر بزرگتر سخنرانی میکند.
خواهر/برادر کوچکتر داشتن به این صورته که اون یه اشتباهی میکنه، همه فکر میکنن از تو یاد گرفته.
اون یه کار خوبی میکنه، همه میگن یاددددد بگییییییر!
وقتی میخواستم خواهردار شم سرم بدجوری کلاه رفت. بهم گفتن یه بچه میخواد دنیا بیاد که باهات بازی کنه دیگه تنها نباشی.
من انتظار یه بچه داشتم که بدوئیم باهم و توی حیاط عروسک بازی کنیم،
ولی چیزی که گیرم اومد یه نیمچه عروسک قرمز پفکرده همیشه خواب بود.
وقتی دیدمش انگشت سومم رو تا ته داخل لپش فرو کردم تا عمق پف و اندازه گیری کنم و اولین سوالم: چرا انقد کوووچیکه؟!
در واقع اگر اون لحظه میدونستم هر چی بزرگتر شه ضدحال تر میشه ذره ذره پفش رو میپرستیدم،
ولی تا ماه سوم ازش خوشم نمیومد و قهر بودم باهاش. دست هم نمیزدم بهش.
دختره ریزه میزه سیاه سوخته پفکی، همه قربون صدقه ش میرفتن و منو یادشون رفته بود.
اون وقت اون چیکار میکرد؟ میخورد و میخوابید و می رید!
مامانم انتظار داشت من عاشقش باشم، ولی نبودم راستش. شاید اون روزی که مامانم پوشکو باز کرد و ایشون به حالت فواره روی من شاشیدن باید عاشقشون میشدم، ولی وقتی عاشقش شدم که به حرف اومد. سه کلمه اول فاطمه: ماما، بابا، آجی.
نمیدونم طنز حساب میشه یا نه
ولی خب شما تصور کنید من دارم با کبری حرف میزنم خواهر و برادر گرام من از اونطرف داد زنان شروع به مکالمه ای به صورت زیر میکنند:
_هلیااا راستی تو هم با کیمیا موافقی که این کبری خیلی آویزونه کیمیاست.
+آره بابا جدا از اون به قول کیمیا شبیه اسکل ها هست.
_آره بابا هیچی حالیش نمیشه به قول کیمیا اگه کیمیا نبود الان کارتون خواب بود.
+آره حتی یکی نمیومد بگیرتش
...
و این مکالمه ادامه دارد تا جایی که آبروی من برود.
بیاید خنده بدید به روم نیارید که اصلا بامزه نبود...