داستانشبنما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Novarg
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در نتیجه سوار خرش شد و به راه افتاد. در میان راه به حمام زنانه رسید و....
خودش آماده کرد تا سرکی به آنجا بکشد اما یهو عزرائیل جلویش ظاهر گشت که میگفت: اگه بری اون تو میکشمت
بخاطر همین توبه کرد و با خرش به راهش ادامه داد
 
خودش آماده کرد تا سرکی به آنجا بکشد اما یهو عزرائیل جلویش ظاهر گشت که میگفت: اگه بری اون تو میکشمت
بخاطر همین توبه کرد و با خرش به راهش ادامه داد
الحمدالله
ملا هم رفت و یک اتفاقاتی براش افتاد که شبکه دو از روش سریال ساخت :
 
الحمدالله
ملا هم رفت و یک اتفاقاتی براش افتاد که شبکه دو از روش سریال ساخت :
و آن اتفاق هم هول بودن ملا بود چونکه به هر زنی که میرسید از بس هول بود خرش چپ می کرد
 
و آن اتفاق هم هول بودن ملا بود چونکه به هر زنی که میرسید از بس هول بود خرش چپ می کرد
و در بار هزارمی که از خر افتاد حافظه مغزش به فنا رفت و خانواده و اسم خود را به یاد نمی آورد. تنها بخش باقیمانده حافظه اش اسم شهرش.خرش و پول هایش بود
 
و در بار هزارمی که از خر افتاد حافظه مغزش به فنا رفت و خانواده و اسم خود را به یاد نمی آورد. تنها بخش باقیمانده حافظه اش اسم شهرش.خرش و پول هایش بود
خر بهش گفت : چطور ممکن است ، اسم خودت را ندانی
ولی دارایی هایت را به یاد بیاوری ؟؟
ملا هم گفت‌ :
 
خر بهش گفت : چطور ممکن است ، اسم خودت را ندانی
ولی دارایی هایت را به یاد بیاوری ؟؟
ملا هم گفت‌ :
زیرا عقل سلیم می گوید ثروت از مادر با انسان همنشینی بیشتری دارد!
 
خر به ملا گفت : نامرد تو که با این سخنانت جای ما را گرفتی !
ملا گفت: اصلا این هارا ولش کن دیگر! راه بیفت به سمتی تا کمی استفاده کنیم از مال بادآورده مان
 
و خر و ملانصرالدین به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند
چون ملا یادش رفته بود باید به سفر برود
 
و خر و ملانصرالدین به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند
چون ملا یادش رفته بود باید به سفر برود
در همین روز ها که به خوبی و خوشی میگذشت سر ملا به جایی برخورد کرد و یادش امد که باید به سفر برود🚶‍♀️
 
در همین روز ها که به خوبی و خوشی میگذشت سر ملا به جایی برخورد کرد و یادش امد که باید به سفر برود🚶‍♀
و دوباره به راه افتاد. اما به سمت جمهوری چک! به دلایلی که خود ملا می داند!
 
در راه چون ملا یادش رفته بود0 به خر غذا بدهد خر ناگهان افتاد و مرد
 
اما چون ملا را شور حسینی در برگرفته بود، شروع به پیاده رفتن کرد و اصلا هم خسته نمیشد.
 
ملا وقتی به یه آبادی رسید تصمیم گرفت که مسیحی بشه ، پس جمهوری چکُ بیخیال شد و زود بار و بندیلشو جمع کرد رفت واتیکان.
 
ملا وقتی به یه آبادی رسید تصمیم گرفت که مسیحی بشه ، پس جمهوری چکُ بیخیال شد و زود بار و بندیلشو جمع کرد رفت واتیکان.
اما وسط راه بود که یادش افتاد اگه مسیحی باشه نمیتونه دو تا زن داشته باشه. پس زودی یک مسجد پیدا نمود و دوباره مسلمان گشت و راهی کعبه شد
 
و در راه فهمید اگر مسلمان باشد نمی‌تواند مردان را ارشاد کند
پس میاد را رها ساخت و به راه خود در جمهوری چک ادامه داد
 
و در راه فهمید اگر مسلمان باشد نمی‌تواند مردان را ارشاد کند
پس میاد را رها ساخت و به راه خود در جمهوری چک ادامه داد
خلاصه ملا که بین عقاید نویسندگان این مجموعه قرار گرفته بود
آخر سر نعره ای توفنده سر داد که خودم میدانم چه غلطی کنم !
رفت شابدالعظیم !!
 
ملا وقتی به یه آبادی رسید تصمیم گرفت که مسیحی بشه ،

خلاصه ملا که بین عقاید نویسندگان این مجموعه قرار گرفته بود
آخر سر نعره ای توفنده سر داد که خودم میدانم چه غلطی کنم !
رفت شابدالعظیم !!
او همچنان گرفتار است.
رفت شابدالعظیم تا آخرین خداحافظی را با اسلام بکند و بعد دوباره به سمت واتیکان رفت.
راه سخت بود اما بالاخره رسید!
در واتیکان استقبال خوبی از او به عمل آمد و او شگفت زده و گفت ای جان! من می‌خواهم پاپ نصرالدین شوم!
 
پس با ماسک ازدواج کرد
 
Back
بالا