داستانشبنما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Novarg
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ناگهان فهمید که آن ماسک به او خیانت کرده پس جدا شد و مهریه ماسک را نداد
 
با دلی شکسته برگشت کلیسا تا فرآیند پاپ نصرالدین شدن را ادامه دهد :)
وقتی فهمید با کشیش شدن به او یک زن از صومعه تعلق میگیرد شور بیشتری اورا فرا گرفت
 
ولی یاد زن خود افتاد و راهی خانه شد
در راه یادش آمد زنش زشت هم بود
پس جمهوری چک را برگزید و پیش خود زمزمه کرد
بار دیگر مسیحی شوم خود را به دار میاویزم
 
ولی یاد زن خود افتاد و راهی خانه شد
در راه یادش آمد زنش زشت هم بود
پس جمهوری چک را برگزید و پیش خود زمزمه کرد
بار دیگر مسیحی شوم خود را به دار میاویزم
داشت خودش را به دار میاویخت که یک صدا از غیب به اون گفت : خجالت بکش ملا بیا پایین سرمان درد گرفت
 
داشت خودش را به دار میاویخت که یک صدا از غیب به اون گفت : خجالت بکش ملا بیا پایین سرمان درد گرفت
و این چنین بود که ملا فهمید دیوانه شده است چون کسی آنجا نبود که چیزی به او بگوید.
پس خود را به تیمارستان تحویل داد تا همه چیز به خوبی و خوشی پایان یابد..
پایان
 
و با مداد رنگی نقاشی افتضاحی کشید
انقدر بد که در پاستل رتبه اورد
 
او که فقط رتبه برایش اهمیت داشت به پدرش گفت برای جایزه یک اسکوتر برقی قهوه ای میخواهم.
پدرش هم یک آکاردئون به او جایزه داد و غضنفر شروع کرد به زدن ریتم های آهنگ های موسیقی معروف...
 
اما از آنجایی که در آن هم سلیقه چندانی نداشت ،
نوا ی افلاکی سازش گوش ها را کر و مرده ها را زنده کرد ...
برای همین پدرش زد در گوشش و او را از خانه بیرون کرد ...
او هم گریان گریان رفت مخبرالدوله سر سعدی
نشست و آکاردئونید ( با آکاردئونش آهنگ نوازید )
برای متنش هم این آهنگ ها را خواند :
خواست بخواند ولی ناگهان فکر نقاشی اش به سرش زد که چگونه رتبه آورده
زیرا نقاشی اش موز قهوه ای بود اندر هلوووویی سفید و صورتی
 
خواست بخواند ولی ناگهان فکر نقاشی اش به سرش زد که چگونه رتبه آورده
زیرا نقاشی اش موز قهوه ای بود اندر هلوووویی سفید و صورتی
بعد ذره بینش را برداشت و آکاردئونش را همانجا جا گذاشت و کارآگاه بازی را شروع کرد که ببیند چه کسی نقاشی ای به آن گندی را برنده کرده
 
بعد ذره بینش را برداشت و آکاردئونش را همانجا جا گذاشت و کارآگاه بازی را شروع کرد که ببیند چه کسی نقاشی ای به آن گندی را برنده کرده
پس ماه ها جست و جو تلاش ، بالاخره فهمید که مادرش سر داور مسابقه بوده و آن نقاشی هیجان انگیز را بدون توجه به نام شرکت کننده ، او به عنوان نقاشی برتر برگزیده
سپس غضنفر به فکر فرو رفت ...
 
پس ماه ها جست و جو تلاش ، بالاخره فهمید که مادرش سر داور مسابقه بوده و آن نقاشی هیجان انگیز را بدون توجه به نام شرکت کننده ، او به عنوان نقاشی برتر برگزیده
سپس غضنفر به فکر فرو رفت ...
بعد چشمانش پر از اشک شد و یادش افتاد روز مادر هم نزدیک است
پس تصمیم گرفت در نقاشی پیشرفت کند و برای روز مادر به مادرش نقاشی بدهد
 
بعد چشمانش پر از اشک شد و یادش افتاد روز مادر هم نزدیک است
پس تصمیم گرفت در نقاشی پیشرفت کند و برای روز مادر به مادرش نقاشی بدهد
و نقاشی کشید که مادرش با دیدن آن او را به کناری برد و از او پرسید
کی اینکارارو باهات کرده که این رو کشیدی
 
بعد داستان اینقدر فیلم هندی و اشک در آور شد
که صدا وسبما تصمیم گرفت فصل دوم آن را ۳ سال بعد بسازد
زین روی طی این مدت
با داستان هایی آبکی کنداکتور را به مدت سه سال پر کرد :
و چون دیدند احساسات مردم با این فیلم های ابکی جریحه دار میشود تصمیم گرفتند همیشه از این فیلم ها پخش کنن نه سه سال بلکه چندین دهه🚶‍♀️
اما کسی بر مخالفت با این تصمیم به پا خواست
 
او کسی نبود جز داوود میرباقری
گفت بجای اینکه سه سال برای ساخت یک اثر آبکی صبر کنید
و ته تهش بتوانید روی شبکه آموزش پخشش کنید
و اینقدر بازخورد ها منفی باشد که مدیر شبکه آموزش استعفا بدهد
بذارید من جاش برم یه سریال بزنم
که سه سال صبر نکنید
و لی سی سال پخشش کنید
مدیران صداوسیما هم که این پیشنهاد او را دیدند ، با گفتن
بابا ایولا و دمت جیز و تو دیگه کی بوده
به او اجازه ساخت سریال را دادندو ....
فیلم او ساخته شد و تا یه قرن ان را همراه مختارنامه پخش کردند:))
 
اشکشان خشکید
 
اشکشان خشکید
پس تصمیم گرفت سریال دیگری بسازد که مختارنامه رو مچاله کند و بزارد کنار . منتها فقط فقط یک سریال کره ای و سبک قدیمی میتوانست مختارنامه را شکست دهد.
 
پس فیلم ایت الله جومونگ بزرگ را انتخاب کرند و با خوبی خوشی ان را در شبکات وطنی پخش نمودند تا که یک روز
 
یک نفر پیدا شد که گفت
بس است دگر مردم ملت خودشان را فراموش کرده اند چه کنیم
 
Back
بالا