• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

شاعرانه های کاربران

ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,794
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
دوسال لعنتی قبل

لعنت به سر دردی که در این روز ها پخش است
لعنت به کابووسی که با رویات می جنگد
لعنت به چاقو توی دستان ضعیفی که
با زنده بودن ، گاهی از اوقات می جنگد

انکار گریه ،هر کجا چیزی شبیهت بود
انکار کابووست به زور قرص بی خوابی
لعنت به هر چه دل ... چه توی سینه باشد چه
دل های خام داخل یخچال قصابی

لعنت به این آسودگی، لعنت به آزادی
به انعکاس لهجه ات..هر روز در گوشم :-<
من سوووختم . مثل چراغ بی کلیدی که
چه برق باشد چه نباشد...باز خاموشم

آغوش فرضی تو در این روزها خالیست!
جای تو را حجم عروسک ها نمی گیرند
هر چیز تلخی طعم رویای تو را دارد
دیگر تمام چای را حل می کنم در قند ...

احساس تلخی قابل انکار کردن نیست
ای قهوه ی خوش عطر غیرقابل تغییر
لعنت به ذرات شکرهای هدر رفته...
حجم شکرهای بدون طعم بی تاثیر

چسبیدن از سرما به شوفاژی که خاموش است
[اسکیمویی که زیرپوش تور می پوشد]
آغوش گرم نفت و فندک ، یک فشار دست...
[اسکیمویی در انجمادِ برف می جوشد !]

چسبیدن از سرما به فرضی که توهم بود
لمسِ عجیبِ چند بعدیِ توهم ها
لمس صدای قلب در یک قبرِ صد ساله
تنهایی و وحشت میان این تهاجم ها

چسبیدن از سرما به اعماق جهنم ها
سیبِ بهشتِ لذت ممنوعه ای در دست...
من تابع انگشت های دست اوهامم
انگشت هایی رو به چندین جاده ی بن بست

من تابع انگشت های دست اوهامم
دستی که سیب عشق را توی دهانم کرد
با ناخنش سوراخ کرده استخوانم را
دستی که زهری داغ را تزریق جانم کرد
 
آخرین ویرایش:

n._.a.m

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
115
امتیاز
1,111
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
جیرفت
سال فارغ التحصیلی
1401
شمع شدی شعله شدی سوختم
سوختنت سوزاندم
از سوختن نهراسم
از سوختنت میمیرم
جانا
سوختن از بهر من چرا؟
(این اولین شعریه که تو سال 97 نوشتم :D )
 
ارسال‌ها
687
امتیاز
915
نام مرکز سمپاد
راهنمایی حلی 2 - دبیرستان حلی10
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
Shahed Uni
رشته دانشگاه
Computer Science
تلگرام
اینستاگرام
یکی آمد ز در آن دیگری بیرون از آن در
همین قدر زشـت، اگر در چـشـم باشـد
 

A M I N

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,803
امتیاز
37,049
نام مرکز سمپاد
BHT
شهر
LNG
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
SBU
رشته دانشگاه
ARC
گوه در آن دیده که ما را نگران می دارد
سگ در آن فکر که ترسی به پیَش می آرد
جان بگو بازنگر در پس این پرده دمی
تا بداند که چه را گشت و چرا می بارد

97/7/12
 
آخرین ویرایش:

>____<

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
244
امتیاز
11,528
نام مرکز سمپاد
Farzanegan1
شهر
Mashhad
سال فارغ التحصیلی
1396
تُرکِ عاشق کُش من مست برون گشت زین شهر
پی تحصیل و ادب گشت برون زین دهر
...........

..........
آن تُرکِ پری وش که دوش از برما رفت
هیچ فهمید که چشم دلم را به در دوخت و رفت
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:

a.khakpour77

گُم‌دَرسَر!!!
ارسال‌ها
1,402
امتیاز
17,198
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 5 تهران
شهر
فرز 1 بندرعباس/فرز 5 تهران
سال فارغ التحصیلی
1396
مدال المپیاد
مدال که نه...اما سه تا مرحله یک دارم...
دو تا ادبی، ی زیست...
دانشگاه
علوم‌پزشکی تهران
رشته دانشگاه
ژنتیک
بیا شعری بگوییم اندر اینجا
چو خلاق و ادیب و شاعری تو
بیا ای @پهلوی شعری سراییم
برای جذب ممبر! پایه‌ای تو؟

همین الان ز سوی پارسا.ای(@parsa.e )
پیام آمد بسوی پ.خ ی من!
بگفتا کز برای نشر بعدی(نشریه سمپادیا!)
نباید محتوای گنگ و الکن!

بیا تا از برای نشر بعدی
کنیم تولید شعر و متن زیبا
ک تا نام من و تو اندر اینجا
شود مانا ب سان میم و میم‌ها(@MTHR و سایرین:)) )

من این شعر کَج و کُج را سرودم
همین الان، بداهه! درهمین حال
شما با لطف و عشق و رحمت خود
ببخشیدم ک شعرم شد چنین کال!!
 

Sana81

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
222
امتیاز
1,699
نام مرکز سمپاد
farzanegan
شهر
:)
سال فارغ التحصیلی
1400
در دلم ترسی نهاد و مانده ام
در دلم آشوب ساخت و رانده ام
سینه ام خون می شود از سوی او
دیدگانم خیس باران می شوداز خوی او
در سرم غوغایی برپا کردو رفت
در سرم گودال های ساخت و جست
از نفس هایم به درد آمد گلوم
از وجودم خسته است این جان و روم
چاره ای جز بودن و ماندن که نیست
چاره ای جز سوختن و ساختن که نیست
در دیار فانی ای روزگار
برگیم افتاده در این جویبار
می کشد هرسو مرا این غول آب
می زند سیلی مرا این موج آب
کشتیم ویران شده در این مسیر
نیست شخصی تا بفهمد این صفیر
انتظارم عاجزانه خانه است
تا بفهمم این سراب جاده است
 
ارسال‌ها
3,294
امتیاز
63,794
نام مرکز سمپاد
فرزانگان زینب:)
شهر
تهر
سال فارغ التحصیلی
95
دانشگاه
علامه طباطبایی
رشته دانشگاه
روان شناسی
چسبیدن از سرما به شوفاژی که خاموش است
[اسکیمویی که زیرپوش تور می پوشد]
آغوش گرم نفت و فندک ، یک فشار دست...
[اسکیمویی در انجمادِ برف می جوشد !]

چسبیدن از سرما به فرضی که توهم بود
لمسِ عجیبِ چند بعدیِ توهم ها
لمس صدای قلب در یک قبرِ صد ساله
تنهایی و وحشت میان این تهاجم ها

چسبیدن از سرما به اعماق جهنم ها
سیبِ بهشتِ لذت ممنوعه ای در دست...
من تابع انگشت های دست اوهامم
انگشت هایی رو به چندین جاده ی بن بست

من تابع انگشت های دست اوهامم
دستی که سیب عشق را توی دهانم کرد
با ناخنش سوراخ کرده استخوانم را
دستی که زهری داغ را تزریق جانم کرد
اول)
یک روز می‌بینم تو را در سال های بعد
اعضای جامد در درونم ذوب می‌گردند
زهدان من آبستن یک نطفه خواهد شد
پروانه ها تصمیم می‌گیرند برگردند

آن چشم هایت نقطه ی پرگار زیبایی‌ست
هر چیز در حول‌ شعاعِ صورتت زیباست
دنیای من مانند جوجه اردک زشت است
من حتم دارم که کنارت عاقبت زیباست

روح خدای عشق در من زنده می‌گردد
احیاگر افسانه های باستان هستم
تا روز مرگم مالک یک قلب موروثی
از عاشقانِ مرده در هر داستان هستم

بعد از تو در من یک جنینِ بی پدر مانده
تا برنگردی وقتِ وضع حمل روشن نیست
این بچه در بطنم به کندی رشد خواهد کرد
برگرد، این زهدان همیشه جای ماندن نیست

یک روز می‌بینم تو را و باز تصویرت
در باور محدودِ زیبایی نمی‌گنجد
من خواب دیدم زنده می‌مانی و می‌آیی
جوری که توی هیچ رویایی نمی‌گنجد

بشنو صدایم را که شاید غیرممکن نیست
شاید خدایان این قوانین را عوض کردند
هر بار قبل از خواب می‌گویم که دلتنگم
شاید که این اوضاع غمگین را عوض کردند

دوم)
شبیه کودکی بیمار(یک بیماریِ مهلک)
که در آب حیاتِ چشمه‌ای سرّی شنا کرده
تشنج‌های هرشب موجب مرگش نخواهد‌شد
کسی که دردهای عشق، او را مبتلا کرده

همیشه دانه‌ای از تو درونم هست می‌بینی
چگونه با وجود وحشتِ سرما گیاهی شد
چگونه برگ‌هایم را کنارت سبزتر کردم
چگونه مردم و خاکم پر از گل‌های آبی شد

صدایت می‌زنم هر شب در این تاریکِ خواب‌آلود
طنین دوردست واژه‌هایم آشنایت نیست
شبیه هوهوی بادی به گوشت گنگ می‌آید
کسی در قلب تو دیگر پذیرای صدایم نیست

جنین عشق را نارس، کبود و مرده زاییدم
درون سینه‌هایم شیر، بی حاصل ورم کرده
تمام سال را به یک جنازه شیر می‌دادم
فریب دائمی که بی‌جهت مادرترم کرده

شبیه کودکی بیمار، روی تخت می‌پوسم
نمی‌میرم ولی این زخم بستر را نمی‌خواهم
نمی‌میرم ولی آب حیاتم زهر-آگین است
من این کابوس‌های بی ته و سر را نمی‌خواهم
 

PewDiePie

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
10
امتیاز
136
نام مرکز سمپاد
Beheshti
شهر
میاندوآب
سال فارغ التحصیلی
1396
زدست لبم امروز آفتی چند
یا طبیبی گو تا چه ریزم اندرش به پند

ساکن نمیشود این لاعلاج به دمی
میگدازد و میسوزاند جانم را چو شمعی

میدارمش این زخم به تنهایی به پاس شب
فغان که بیش ازین دیگر چه میتوان کرد؟

گویم همی باخود که که ای قارچ جان من
چه در من دیده ای که زدی قفلی روی من؟

نه واقعا این مسئله سوال است برای من
که این همه جا ولی تو میبینی فقط این لب سگ مصب ام ؟

این بار نیز آمدی جانت به قربانم ولی دیگر نیا
میدم ترجیح طاعون را به تو مادر زنا ⁦⁦⁩

[می فیت بای اشکین پروداکشن® ]
 

A M I N

لنگر انداخته
ارسال‌ها
3,803
امتیاز
37,049
نام مرکز سمپاد
BHT
شهر
LNG
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
SBU
رشته دانشگاه
ARC
من نه اندیشه‌ ز آینده بکردم نه ز حال
عادت افکند به این چاه کجاآبادم
تا خلاصی برسد -دست به دامان محال-
کسب دستان خودم را به فلاکت دادم
این چه حال است که نادیده و نادانسته
راه پیمودم و حاصل به حوالت دادم؟
چند باید بگریزم ز خودم؟ چون باید؟
چه جوابی‌ست که بر بار امانت دادم؟
متغیر بنگر قافیه را هر دو سه بیت
به فراموشی خود شأن امامت دادم
بازگفتم به گذشته: چه نوشتم قبلا؟
این و چون این و همین ها ز شباهت دادم
نقطه ثابت بنگر، صفر به بُعدش کافی‌ست
چون فزونی وجودم به غرامت دادم
پاک چون خاک ببین جامه‌ی دل چاک ببین
در مغاکم سر و اندیشه‌ی افلاک ببین
تابناکی چو به صورت برسد، واقع نیست
قد کوتاه نگر، جبهه‌ی "تب‌ناک" ببین
واژگان را چو قطاری ره دلخواه ببر
خود -چو راننده‌ی آن- عازم آن خاک ببین
باید اندیشه تهی کرد چو حافظ که نوشت
پاک شو اول و پس چهره‌ی آن پاک ببین
 

Amin rouhi

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
555
امتیاز
15,370
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
ساری
سال فارغ التحصیلی
1400
دیشب که سرم گرم شد از باده‌پرستی
در شهر زدم نعره اوباشی و مستی
آنان که مگر راستی از مست نبینند
انگشت گزیدند به لب تا کف دستی
شیخی به عتابم سخنی گفت مجازی
کز بنده فقط بندگی آید بر هستی
این‌جا مگرت شخصی گمراه‌تر از توست
تا بند خداوندی‌ات از گرده گسستی؟!
می خوردی و صد عربده بنیاد نمودی
کز خاک به یک جست بر عرش نشستی؟!
گفتم جگرت سوختی اما جگرم سوخت
زان جلوه که در ذات جهان بود مهستی
ای شیخ به تسبیح ریا حق نتوان جست
آری که بلندی نخورد آب ز پستی
آن جا که خدا گوشه چشمی بنماید
نی عاقل و نه عقل و نه معقول درستی
سالوس تو این بس که دویی در وسط، آری!
سجاده نشین را چه به سجاده پرستی؟
من منتظرم پای ز دنیا ببرم پاک
تو در هوسی توشه‌ی عقبی بفرستی؟!
تقسیم جهان -غیب و شهادت- همه حرف است
چون عین عیانی متعین به الستی
عمامه به یک سو نه و لب بر لب ساقی
تا بنگری از خویش چه سان یک‌شبه رستی
جایی که به عشق رخش آیینه فروشند
آیینه‌ای ار آینه‌ی خویش شکستی
از چرخ سماع سفر سالک آن راه
آموز که کوته کند این جاده به جستی:
«گر باده از این خم بود و مطرب از این کوی
ما توبه بخواهیم شکستن به درستی!
عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش
در مذهب عشق آی و از این جمله برستی!»

*دو بیت پایانی از سعدی‌ست.
 
ارسال‌ها
1,546
امتیاز
26,897
نام مرکز سمپاد
ضروری
شهر
ضروری
سال فارغ التحصیلی
0
در شَکّم از حقیقت، فرزانه از جهالت
شادان ز بی‌نوایی، بیمارم از سلامت
خوشبخت از این فلاکت، بدبختم از سعادت
آرام و پرتلاطم، لرزانم از صلابت
بی‌رحمم از شفقت، پرمهرم از شرارت
سوخته از این برودت، یخ بستم از حرارت
شاکی‌ام از رضایت، راضی‌ام از شکایت
مغشوشِ این لطافت، خشکیدم از طراوت
تند و گس‌ام ز تلخی، شورم از این حلاوت
غریبم از قرابت، راغب این رقابت
کافی ز احتیاجم، محتاجِ این کفایت

بابام :‌))
 

hypnos

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
736
امتیاز
11,437
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1404
مدال المپیاد
انتظار...
در راه عشق ، روح مرا تازه تر بکن
مانند آب ، کز نفس گل مسبب است
هجر و فراق ، کز نشد آن سرنوشت ما
هر وصل را به حتم ، فراقی مسبب است

قسمتی از شعری که در ۱۲ سالگی سرودم 🩷🤍
 

amirTT

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
468
امتیاز
2,348
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد 1
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
-2
در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
و آن وقت که باران آید
من و تو
دست در دست دگر
باد هم گر بوزد
وین همه زیبایی
تن و جان را به صفا آراید
 

Nightmare8887

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
138
امتیاز
1,312
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
..
سال فارغ التحصیلی
1405
قطرات باران دانه دانه پایین می آیند
باد می وزد
و زیبایی حس می‌شود
اما کمی سرما که ایجاد می‌شود
بدن لرز می‌کند
و هر قدر هم که تحمل باشد
در نهایت مرگ قابل تحمل نیست
و در لحظات پایانی
مرگ تمام زندگی را که بگیرد
خاطره های بارانی در زیر باد خاک می‌شوند
و رنگ آب فراموش می‌شود
هر چند که لرز باقی می‌ماند...
 

hosam.r

کاربر حرفه‌ای
عضو مدیران انجمن
ارسال‌ها
360
امتیاز
10,533
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
بیرجند
سال فارغ التحصیلی
1397
دانشگاه
فرهنگیان مشهد
رشته دانشگاه
ادبیات فارسی
بیا شعری بگوییم اندر اینجا
چو خلاق و ادیب و شاعری تو
بیا ای @پهلوی شعری سراییم
برای جذب ممبر! پایه‌ای تو؟

همین الان ز سوی پارسا.ای(@parsa.e )
پیام آمد بسوی پ.خ ی من!
بگفتا کز برای نشر بعدی(نشریه سمپادیا!)
نباید محتوای گنگ و الکن!

بیا تا از برای نشر بعدی
کنیم تولید شعر و متن زیبا
ک تا نام من و تو اندر اینجا
شود مانا ب سان میم و میم‌ها(@MTHR و سایرین:)) )

من این شعر کَج و کُج را سرودم
همین الان، بداهه! درهمین حال
شما با لطف و عشق و رحمت خود
ببخشیدم ک شعرم شد چنین کال!!
سلام ای خاکپور ای شاعر سایت
سلامی گرم و نرم و بس صمیمی
از این افتاده در یک گوشه‌ی تخت
بر آن بامعرفت کاربر° قدیمی

فقط دانم که ناگه شعرم آمد
نمی‌دانم به دنبال چه هستم
شروع کردم بداهه نقش بستن
که من از حال زیبای تو مستم

"گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را"
میان هرکجا و هر زمان، داد!
نمی‌یابم من او را هیچ و هرگز
نمی‌بینم در این دریا، کران داد!

گلی گم کرده‌ام خوشبو گلی را
گلی که بوی عطرش در مشامم
بسوزاند تمام هستی‌ام را
ولیکن می‌گذارد باز خامم!


گلی گم‌ کرده‌ام خوش‌بو گلی حیف
که یک‌بارش‌ نکردم هیچ پیدا
گلی که از ازل او را ندیدم
گلی که تا ابد می‌خواهم او را

بگوییدم کجا یابم؟ کجا؟ کی؟
من آن عطر دلفروز نهان را؟
بگوییدم که خواهد شد که یک روز
بگیرم در بغل آن ناگهان را؟

فزون شد شوق من حتی ز حرفش!
دلم رفته‌ست و من را زو خبر نیست
نمی‌دانم کجا می‌یابمش لیک
همین دانم که غیر از او به سر نیست
 

Iman Page

کاربر نیمه‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
269
امتیاز
3,893
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی 1
شهر
اردبیل
سال فارغ التحصیلی
1
موی اسبان
شلوار باران
جوراب رنگین کمان
تو از کدام راه می‌رسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر است
باشد که بیایی و on time باشی
**
در فکر آن درختم
که خون تو را به آوندهایش کشیده است
هیچ درختی چنین رفیع ندیده بودم
در خوارزمی هم می‌توان بلند بود،
از درخت بپرس

کیلری که تو را کشت
هر چیز و همه چیز را در پارک صورتی
به دو پاره کرد:
هر چه در سوی تو، شهر شد،
دیگر سو مافیا..
آه ای مرگ تو معیار!
مرگت چنان بازی را به سخره گرفت
و آن را بی‌قدر کرد
که مردنی چنان
غبطه‌ی بزرگ قهرمان شهر شد
خونت
با خون‌بهایت حقیقت
در یک تراز ایستاد

تو
بر روی نایلون سفید وجدان تاریخ نشسته‌ای
با جمعی از خوبان؛
در دست راستت، سادگی یک شهروند ساده و عُلُو‌ّتش
و در دست چپت، ذکاوت یک کارآگاه و ظهورش

و به پاسداری از حقیقت
و صداقت
شیرین ترین لبخند
بر لبان اراده‌ی توست
نه تناوری و نه بلند
ولی به هنگام تماشا
اکلیل از گوشه های قلب میریزد.
 
بالا