- ارسالها
- 3,484
- امتیاز
- 70,602
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان زینب:)
- شهر
- تهر
- سال فارغ التحصیلی
- 95
- دانشگاه
- علامه طباطبایی
- رشته دانشگاه
- روان شناسی
دوسال لعنتی قبل
لعنت به سر دردی که در این روز ها پخش است
لعنت به کابووسی که با رویات می جنگد
لعنت به چاقو توی دستان ضعیفی که
با زنده بودن ، گاهی از اوقات می جنگد
انکار گریه ،هر کجا چیزی شبیهت بود
انکار کابووست به زور قرص بی خوابی
لعنت به هر چه دل ... چه توی سینه باشد چه
دل های خام داخل یخچال قصابی
لعنت به این آسودگی، لعنت به آزادی
به انعکاس لهجه ات..هر روز در گوشم
من سوووختم . مثل چراغ بی کلیدی که
چه برق باشد چه نباشد...باز خاموشم
آغوش فرضی تو در این روزها خالیست!
جای تو را حجم عروسک ها نمی گیرند
هر چیز تلخی طعم رویای تو را دارد
دیگر تمام چای را حل می کنم در قند ...
احساس تلخی قابل انکار کردن نیست
ای قهوه ی خوش عطر غیرقابل تغییر
لعنت به ذرات شکرهای هدر رفته...
حجم شکرهای بدون طعم بی تاثیر
چسبیدن از سرما به شوفاژی که خاموش است
[اسکیمویی که زیرپوش تور می پوشد]
آغوش گرم نفت و فندک ، یک فشار دست...
[اسکیمویی در انجمادِ برف می جوشد !]
چسبیدن از سرما به فرضی که توهم بود
لمسِ عجیبِ چند بعدیِ توهم ها
لمس صدای قلب در یک قبرِ صد ساله
تنهایی و وحشت میان این تهاجم ها
چسبیدن از سرما به اعماق جهنم ها
سیبِ بهشتِ لذت ممنوعه ای در دست...
من تابع انگشت های دست اوهامم
انگشت هایی رو به چندین جاده ی بن بست
من تابع انگشت های دست اوهامم
دستی که سیب عشق را توی دهانم کرد
با ناخنش سوراخ کرده استخوانم را
دستی که زهری داغ را تزریق جانم کرد
آخرین ویرایش: