شاعرانه های کاربران

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع محمد
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : شاعرانه های کاربران

"هر چه آید به سرم باز بگویم گذرد
وای از این عمر که با میگذرد میگذرد"

کاش با میگذرد یا گذرد در گذرد
آوَخ که چو صد عمر برایم گذرد
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

به قول یارو گفتنی همین الان یهویی اومدم ادیتور سمپادیا یه شعر بگم برم
...
گاه گاهی یاد من کن
خاطراتت می فشارد بغض من را در گلو
بعد از آن من یک دو لیوان چای تلخ
زهر مار این تن وامانده ی خود می کنم
بعد از آن گویم به زیر لب چنین
بیخ خیال خام خال لبش
وزن حافظ را به هم زد بیخیالی های من
بگذریم...
بعد از این حس حس دیگر
حس دیگر لرزه انداز دل حیران بیدل می شود
گویی این دل غرق آن تصویر و آن نیکو شمایل می شود
باز گوید زیر لب
رفتی و نمی شوی فراموش
آخر کار این بدان
گاه گاهی یاد من کن
تا مگر آرامشی زاید در این دل
آه از این دل...
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

این شعر منه نظر بدید...

یه بغضی تو گلوم مونده از این عشق...هراسم اینه هر بار ببارم

همه خاطره های خوبه قبل و ...بازم اشک ها به یاد من بیارن

نمیدونی که چی به سرم اومد...چقدر دردا من و صبور کردن

میگفتم که تموم میشه غم هامون... ولی غم ها من و تموم کردن

همین که عشق با حسم عجین شد....من و شعرام و زخمی خودش کرد

تو دور از من شدی اما تب تو.....من و نزدیک تر از قبل می کرد

همه روزای سال و من به یادت....شدم هم صحبته برگای دفتر

چ می گفتم به تو وقتی میدیدم....میشه احساس تو قلب تو کمتر

نگاه کن انگاری داره تو کوچه....از ابرای سیاه بارون میباره

تمومه گونه های خاک خیسه.....چشای من چزور طاقت بیاره

پر از فریادم و اما یه گوشه نشستم با کسی کاری ندارم

گمونم که تو داری آروم آروم ......دوباره پا میذاری تو خیالم
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

بچه ها اگه خواستین بیاین شعراتون رو تو سایت www.shereno.com بنویسین.خیلی سایت خوبیه آدم هم با شاعرای جدید آشنا میشه و هم نظر اونا رو در مورد شعراش می دونه برا من که خیلی موثر و آموزنده بود.

بید مجنون


امروز منتظرت بودم
درست روی پل چوبی خاطره ها
کنار بید مجنون


امروز منتظرت بودم
همراه با موسقی آب
و ترنم چکاوک ها


امروز منتظرت بودم
با چشمانی ملتهب
و دلی پر تلاطم


امروز منتظرت بودم
مانند دیروز
و فردا باز منتظرت خواهم بود
درست روی پل چوبی خاطرها
کنار بید مجنون...
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

لطفا نظر بدین :)

""باران"""
ساعتی که به رخ میکشد
ساعت به ساعت فراموش شدنم را

لبخندی تلخ بر لب...
اما زهرش میسوزاند از درون دل و جگرم را

خورشیدی که پشت ابر ها گم شده
ستاره ام دیگر در شب ها نیست... بدرک...

به آسمان کوچه ی تنهاییم خیره
سال هاست می نگرم به ساعتم....چشم میبندم...
باز میکنم... تکان نمی دهد عقربه اش را

آسمان امروز چه آرام است...
همچو روی من... شاید نمی داند کشتی وجودم در چنگ طوفان هاست
شاید نمی داند... در تکاپوی نجات از غرق شدن
نمی یابد... تکه های گم شده اش را

اسب سرکش در سینه ام می کوبد اما...
راه رهایی نیست
بغضی سد کرده گلو و نایم را

کسی پشت پنجره ها آرام می کوبد...
پرده کنار می زنم... صدای باران است...
آسمان می بارد عجب... بیچاره
نتوانست تحمل کند, شکست بغضش را

سبک می بارد تاکتیک قشنگی که
کم کرده روی تیک تاک ساعت را
زیر لب نجوایی سر داده اما
ناله های وجود غمگینش...کر کرده گوش خیابان را...

ادامه داره ولی تا همینجاشم زیاد گذاشتم کسی باید حوصله داشته باشه بخونه اخه :D )
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

شعر مضحکی که یادگار امتحان زمینمه ...خب عشق به درس زمین همینه دیگه.....بازی با قافیه بود فقط وگرنه مضمون بی مضمون....

من بی غرض از روی عشق گاهی دخالت می کنم
قصدم فقط جلب تو است دیگر رعایت می کنم

من را ببخش گاهی اگر از تو شکایت می کنم
باشد!به دوری تو هم آهسته عادت می کنم

از من نخواه یاد تو را از ذهن خود بیرون کنم
با کشتن یاد تو من قتل و جنایت می کنم

مشغول دنیا می شوم دنیای من آخر تویی
وزر و وبالم گر تویی ترک قداست می کنم

یک ثانیه همراه من حس مرا تفسیر کن
یک لحظه ناراحت شوی اینجا قیامت می کنم

دیدم که با گل های رز آسان تفال می زنی
در بردن قاپ دلت با گل رقابت می کنم

کویند عشق ما هوس بازیچه ی دستت شدم
در باور صدق دروغ با خود لجاجت می کنم

کل زمین ارزانیت ماوای من شو لحظه ای
گر عشق تو نادانی است عمری جهالت می کنم
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

ساعات تلخی بعد از این در پیش داریم
مایی که از یکدیگر و خود خسته هستیم
آینده از ما بودن ما نا امید است
از زندگی با هم عجب درمانده هستیم
......
خندیدن و شادی طلب های بزرگی است
تقدیر این ها را چه راحت برد از ما
یک روز خندیدن جواب دلخوری بود
این دلخوری ها خنده را دزدید اما
...
دنبال شادی پشت چشمان تو بودم
صدبار از اول تو را من دوره کردم
عادت شد انگار اینکه از من چشم پوشی
انقدر دلگیرم که اینک کوه دردم
...
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

یک تیر شکسته در کمانم مرده
انگار که حرف در دهانم مرده
من راوی داستان بی فرجامم
از اول قصّه قهرمانم مرده

امیرحسین مرادی
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

حافظ میگه : عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد؟ / ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست.

من:

مرا آن درد مردافکن فروافکند ای حافظ
طبیبم سر به بالین رقیب نیک تن دارد
دگر زان زهر گیسویش امید کامیابی نیست
که این مرهم چو من صد ها طفیل بی کفن دارد
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

نماز در شکن زلف او شکسته بخوان/ که بوی آن تو را ببرد به عالم دگری
هزار شهر بگشته ام و ندیده ام که در آن/ طلافروش به روی مسگر کند نظری
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

ای ماهِ دوعالم،
سوز و هوسی نیست مرا
بُکُش آن حیله‌ی سرد و
بِرَهان جان و هوا را
 
دوسال لعنتی قبل

لعنت به سر دردی که در این روز ها پخش است
لعنت به کابووسی که با رویات می جنگد
لهنت به چاقو توی دستان ضعیفی که
با زنده بودن ، گاهی از اوقات می جنگد

انکار گریه ،هر کجا چیزی شبیهت بود
انکار کابووست به زور قرص بی خوابی
لعنت به هر چه دل ... چه توی سینه باشد چه
دل های خام داخل یخچال قصابی

لعنت به این آسودگی، لعنت به آزادی
به انعکاس لهجه ات..هر روز در گوشم :-<
من سوووختم . مثل چراغ بی کلیدی که
چه برق باشد چه نباشد...باز خاموشم

آغوش فرضی تو در این روزها خالیست!
جای تو را حجم عروسک ها نمی گیرند
هر چیز تلخی طعم رویای تو را دارد
دیگر تمام چای را حل می کنم در قند ...

احساس تلخی قابل انکار کردن نیست
ای قهوه ی خوش عطر غیرقابل تغییر
لعنت به ذرات شکرهای هدر رفته...
حجم شکرهای بدون طعم بی تاثیر
 
پاسخ : شاعرانه های کاربران

من،
یک قلم،
چند ورق تا خورده قدیمی،
هرشب،تنها در پستوی جهان
چه بی رحم می تازند بر من
لشکر واژگان کهن
نه توانی برای ایستادن
نه رمقی برای ماندن
نه پایی برای رفتن
و افکار چه حیرانند در من
به هرسو می روند شاید بتوانند در پناهگاهی تنگ پنهان شوند
و واژگان همچنان می تازند
هرشب،تنها در پستوی جهان
چند ورق تا خورده قدیمی،
یک قلم،
و
من...
.
.
از خودم...
 
۱- هفده نژاد منقرض از حمله ی دو تن
یک جسم لخت ، شامل هفده جنازه بود
۲-
۳- لب هاش از حرارت غم مشتعل شده
یک جسم لخت، بین دو انگشت. دود...دود...
 
دوستت دارم و این حرف دهان نیست
از جمله ی عالم دگر این راز نهان نیست
دوری و اما نزدیک تر از هرچه که اینجاست
عشقی به تو دارم که در دل دگران نیست....
 
دوش برون از تو شدم واله و شیدا ؟!

دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید ...!
 
رسید لحظه دیدار ناگهانت باز
...شکستِ بغض من از خنده نهانت باز

من آن رِباط* بیابان رفته از یادم
که زنده می کندم زنگ کاروانت باز

کبوتر دل من سر به سینه میکوبد
رها نمی کندش شوق آسمانت باز

هزار تیشه فرود آمده است بر سر غم
از این تبسم شیرین ناگهانت باز

#

قسم به جان تو ، غیر از تو هیچ مانده ز من
قسم به جان من -..آ...نه!- قسم به جانت باز

گل سیاه لبان مرا که پژمرده است
بیا که غنچه کند سرخی لبانت باز

خوشا که می دود آهوی چشم من ، تنها
میان پیچ و خم دشت گیسوانت باز


*رباط: کاروانسرا ;)
 
‌گيسوانت را پريشان ميكنی
با دل شیدای من آن ميكنی
تا كه من غرق نگاهت ميشوم
تو به يك پلك ، تباهم میکنی
واي!از لبهای سرخت هر نفس
ميزند بيرون خمارم میکنی
ميشوي هي دور تر از من ولی
هرچه ميگويم نروبی اعتنایی میکنی
رفتنت شعر است ای زيباترين
میروی ، ديوان سرایی میکنی
ی ا ح ق
 
آخرین ویرایش:
ای قرمزِ مایل به آبی !خودکشی ام کن
از انفرادی های آزادم گریزانم
خون مرا بخشیدی اما کل رگ هایم
در انحصار تو دراکولای بی جانم : (
 
صلح شده رو دیوارا نوشته خون
اون کوچولو به سختی نوشته بود
جنگ تموم شد ولی جدال هست
جوونامون سالمن ولی سه کام حبس
 
Back
بالا