پاسخ : سمپادی های اصفهان
زیادی اصرار کردن دوستان دلمون سوخت
:
خو اول از همه ما اولین نفرایی بودیم که از دخترا رسیدیم سره قرار بعد فقط یکدانه آقا بابک و یکدانه آقا علی دیدیم!!! بعد رفتیم نشستیم رو چمن خیس اونم شیب دار
بعد جوکر(عاقا عرفان) و به ترتیب هامون و آرمین خان رسیدن خلاصه سلام دادیمو معرفی کردیم که بعد از 45 دقیق مسوول میتینگ سارینا جان اومدن
بعدش راه افتادیم به سمت سربالایی !عاقایون که میخواستن برن نوک کوه
سارینا هم با دمپایی(ببخشید صندل)
هیچی بیخیال شدیم یکم که رفتیم بالا خسته شدیم زدیم تو چمنا بازم تا یه نفسی تازه کنیم .بعد چن تا عکس گرفتیم با دوربین عاقا بابک که شارژ باتریش تموم شد
به مامانشون گفته بودن بذاره تو شارژ باتری رو که نذاشتن مثله اینکه بعد شادی و دوستان خبر دادن تو راهن مانم گفتیم تا میان یکم پانتومیم بازی کنیم که من ازین قسمت حرفی ندارم وا3 گفتن
بعد از پانتومیم برگشتیم به سمت سر پایینی که یه چیزی بخوریم بعد شادی مونده بود بره رستوران زاگرس یا همین بوفه کنار
خلاصه یه سری بستنی گرفتن یه سری رانی بعد شب شد اینا یادشون اومد برن شهربازی
ما هم مامان بابامون منتظرمون بودن مجبور شدیم بای بدیم بریم
بابک: به سارینای من توهین میکنی؟
معلومه بات کَل میندازم!! بعد تا رفتارای شما رو دیدم یاد کامیار تو رمان گندم افتادم
برو حتما بخونش تا بفهمی چه شخصیتی داری!!
در کل خوش گذشت
+ لایک یادتون نره