حسین پناهی

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : حسین پناهی

سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت اول
سیاه



خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه

واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز

این کله پوکوّ میگیرم بالا

و از بی سیگاری میزنم زیر آواز

و اینقدر میخونم

تا این گلوی وا مونده وا بمونه....

تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی

که عمو بارون رو طاقش

عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته



شام که نیس

خب زحمت خوردنشم ندارم

در عوض

چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که

رفیق پرسه های بابام بودن

بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه

چشمارو میبندم و کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریه های ننمه

گریه که دیگه عار نیست

خواب که دیگه کار نیست



تا مجبور بشی از کله سحر

یا مفت بگی و یا مفت بشنفی و

آخر سر اینقدر سر بسرت بذارن که

سر بذاری به خیابونا

هی هی

دل بده تا پته دلمو واست رو کنم

میدونی؟

همیشه این دلم به اون دلم میگه

دِکی

تو این دنیای هیشکی به هیشکی

این یکی دستت باید اون یکی دستتوبگیره

ورنه خلاصی

خلاص!

اگه این نبود ...حالیت میکردم که

کوهها رو چه طوری جابجا میکنن

استکانها رو چه جوری می سازن

سرد و گرم و تلخ و شیرینش نوش جان

من یاد گرفتم

چه جوری شبا

از رویاهام یک خدا بسازم و...

دعاش کنم که

عظمتتو جلال

امشب هم گذشت و کسی ما رو نکشت

بعدش هم چشما مو میبندم و دلو میسپرم

به صدای فلوت یدی کوره

که هفتاد سال تمومه عاشق یه دخترچارده ساله بوره

منم عشق سیاهمو سوت میزنم تا خوابم ببره

تو ته تهای خواب یه صدای آشنایی چه خوش میخونه



بشنو.....



هی لیلی سیاه

اینقدر برام عشوه نیا

تو کوچه...

تو گذر...

تو سر تا سر این شهر

هرجا بری همراتم

سگ وسوتک میدونه

کشته عشوه هاتم



وهم



کهکشانها کو زمینم؟

زمین کو وطنم؟

وطن کو خانه ام؟

خانه کو مادرم؟

مادر کو کبوترانه ام؟

...معنای این همه سکوت چیست؟

من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!....



کاش هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!!

کاش!



چشمان من



شب در چشمان من است

به سیاهی چشمهایم نگاه کن

روز در چشمان من است

به سفیدی چشمهایم نگاه کن

شب و روز در چشمان من است

به چشمهای من نگاه کن

چشم اگر فرو بندم

جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت







عقرب عاشق



دم به کله میکوبد و

شقیقه اش دو شقه میشود

بی آنکه بداند

حلقه آتش را خواب دیده است

عقرب عاشق.....





سکوت



چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

نه به دستی ظرفی را چرک میکنند

نه به حرفی دلی را آلوده

تنها به شمعی قانعند

واندکی سکوت......
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : حسین پناهی

سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت دوم
شناسنامه



من حسینم

پناهی ام

من حسینم , پناهی ام

خودمو می بینم

خودمو می شنفم

تا هستم جهان ارثیه بابامه.

سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش

وقتی هم نبودم مال شما.

اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم

با من بگو یا بذار باهات بگم

سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو

ها؟!





سرگذشت کسی که هیچ کس نبود



حرمت نگه دار دلم

گلم

که این اشک ، خون بهای عمر رفته من است

میراث من!

نه به قید قرعه

نه به حکم عرف

یک جا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت

به نام تو

مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون!

کتیبه خوان قبایل دور

این,این سرگذشت کودکی است

که به سرانگشت پا

هرگز دستش به شاخه هیچ آرزوئی نرسیده است

هرشب گرسنه می خوابید

چند و چرا نمیشناخت دلش

گرسنگی شرط بقا بود به آئین قبیله مهربانش

پس گریه کن مرا به طراوت

به دلی که میگریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش

و آوار میخواند ریاضیات را

در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها

دودوتا چارتا چارچارتا...

در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد

با سرتراشیده و کت بلندی که از زانوانش میگذشت

با بوی کنده بدسوز و نفت و عرقهای کهنه

آری دلم

گلم

این اشکها خون بهای عمر رفته من است

دلم گلم

این اشکها خون بهای عمر رفته من است

میراث من

حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده است

تا بدانم و بدانم و بدانم

به وار

وانهادم مهر مادریم را

گهواره ام را به تمامی

و سیاه شد در فراموشی , سگ سفید امنیتم

و کبوترانم را از یاد بردم

و می رفتم و می رفتم و میرفتم

تا بدانم و بدانم و بدانم

از صفحه ای به صفحه ای

از چهره ای به چهره ای

از روزی به روزی

از شهری به شهری

زیر آسمان وطنی که در آن فقط

مرگ را به مساوات تقسیم میکردند

سند زده ام یک جا

همه را به حرمت چشمان تو

مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون

که میترکاند یکی یکی حفره های ریه هایم را

تا شمارش معکوس آغاز شده باشد

بر این مقصود بی مقصد

از کلامی به کلامی

و یکی یکی مردم

بر این مقصود بی مقصد

کفایت میکرد مرا حرمت آویشن

مرا مهتاب

مرا لبخند

و آویشن حرمت چشمان تو بود , نبود؟

پس دل گره زدم به ضریح هر اندیشه ای

که آویشن را میسرود

مسیح به جُلجُتا بر صلیب نمی شد!

و تیر باران نمی شد لورکا

در گرانادا

در شب های سبز کاجها و مهتاب

آری یکی یکی مُردم به بیداری

از صفحه ای به صفحه ای

تا دل گره بزنم به ضریح هر اندیشه ای که آویشن را میسرود

پس رسوب کردم با جیب های پر از سنگ

به ته رودخانه <اوُوز> همراه با ویرجینیا وُولف

تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد

حرمت نگه دار دلم گلم

دلم

اشکهایی را که خونبهای عمر رفته ام بود.

داد خود را به بیدادگاه خود آورده ام!همین

نه , نه

به کفر من نترس

نترس کافر نمی شوم هرگز

زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم

انسان و بی تضاد؟!

خمره های منقوش در حجره های میراث

عرفان لایت با طعم نعنا

شک دارم به ترانه ای که

زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند!!

پس ادامه میدهم

سرگذشت مردی را که هیچ کس نبود

با این همه

تو گوئی اگر نمی بود

جهان قادر به حفظ تعادل نبود

چون آن درخت که زیر باران ایستاده است..

نگاهش کن

چون آن کلاغ

چون آن خانه

چون آن سایه

ما گلچین تقدیر و تصادفیم

استوای بود و نبود

به روزگار طوفان موج و نور و رنگ

در اشکال گرفتار آمدم

مستطیل های جادو

مربع های جادو

من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده ام

دیوانگیهای دیگران را دیوانه شده ام

عرفات در استادیوم فوتبال

در کابینه شارون از جنون گاوی گفتم

در همین پنجره گله به چرا بردم

پادشاهی کردم با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن

سر شانه نکردم که عیالوار بودم و فقیر

زلف به چپ و راست خواباندم

تا دل ببرم از دختر عمویم

از دیوار راست بالا رفتم

به معجزه کودکی

با قورباغه ای در جیبم



حراج کردم همه رازهایم را یک جا

دلقک شدم با دماغ پینوکیو

و بوتهّ گونی به جای موهایم

آری گلم

دلم

حرمت نگه دار

که این اشکها خون بهای عمر رفته من است

سرگذشت کسی که هیچ کس نبود

و همیشه گریه می کرد

بی مجال اندیشه به بغض های خود

تا کی مرا گریه کند؟ و تا کی ؟!

و به کدام مرام بمیرد

آری گلم

دلم

ورق بزن مرا

و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند

با سلام

و عطر آویشن..





دستمال سرخ دلم



این جایم

بر تلی از خاکستر

پا بر تیغ می کشم

و به فریب هر صدای دور

دستمال سرخ دلم را تکان میدهم





کنتراست



سیاه سیاهم

با زرد هماهنگم کن استاد!

گاه حجم یک کلاغ

کنتراست یک تابلو را حفظ میکند
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : حسین پناهی

سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت سوم


از شوق به هوا



به ساعت نگاه میکنم

حدود سه نصف شب است

چشم می بندم که مبادا چشمانت را

از یاد برده باشم

و طبق عادت کنار پنجره میروم

سوسوی چند چراغ مهربان

و سایه کشدار شبگردان خمیده

و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

و صدای هیجان انگیز چند سگ

و بانگ آسمانی چند خروس

از شوق به هوا می پَرم چون کودکیم

و خوشحال که هنوز

معمای سبز رودخانه از دور

برایم حل نشده است

آری از شوق به هوا میپرم

و خوب میدانم

سال هاست که مرده ام







پیست



میزی برای کار

کاری برای تخت

تختی برای خواب

خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی برای یاد

یادی برای سنگ



این بود زندگی....





پیاده روی



گز میکند خیابانهای چشم بسته ازبَر را

میان مردمی که حدودا میخرند و

حدودا میفروشند

در بازار بورس چشمها و پیشانی ها

و بخار پیشانیم حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد...





اعتراف



من زندگی را دوست دارم ولی

از زندگی دوباره می ترسم!

دین را دوست دارم

ولی از کشیش ها می ترسم!

قانون را دوست دارم

ولی از پاسبانها می ترسم!

عشق را دوست دارم

ولی از زنها می ترسم!

کودکان را دوست دارم

ولی از آئینه می ترسم!

سلام رادوست دارم

ولی از زبانم می ترسم!

من می ترسم

پس هستم

اینچنین می گذرد روز و روزگارمن!

من روز را دوست دارم

ولی از روزگار می ترسم!





رو در رو



برای اعتراف به کلیسا می روم

روی در روی علفهای روئیده

بر دیوارکهنه می ایستم

و همه گناهان خودم را یکجا اعتراف می کنم

بخشیده خواهم شد به یقین

علفها بی واسطه با خدا سخن می گویند





زیباترین شعر دنیا



آب آب

بابا آب

بابا آب

آ ا
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : حسین پناهی

سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت چهارم
چشم من و انجیر



دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جوونور کامل کیه؟

واسطه نیار به عزتت خمارم

حوصله هیچ کسی رو ندارم

کفر نمیگم سوال دام

یک تریلی محال دارم

تازه داره حالیم می شه چیکارم

میچرخم و میچرخونم سیارم

تازه دیدم حرف حسابت منم

طلای نابت منم

تازه دیدم که دل دارم بستمش

راه دیدم نرفته بود رفتمش

جوانۀ نشکفته را رستمش

ویروس که بود حالیش نبود هستمش

جواب زنده بودنم مرگ نبود! جون شما بود؟

مردن من مردن یک برگ نبود! تو رو به خدا بود؟

اون همه افسانه و افسون ولش؟!!

این دل پر خون ولش؟!!

دلهره گم کردن گدُار مارون ولش؟!

تماشای پرنده ها بالای کارون ولش؟!

خیابونا , سوت زدنا , شپ شپ بارون ولش؟!

دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جوونور کامل کیه؟

گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم

چشم فرستادی برام

تا ببینم

که دیدم

پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟

کنار این جوی روون نعناش چیه؟

این همه راز

این همه رمز

این همه سر و اسرار معماست؟

آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله!

مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله

پریشونت نبودم ؟

من

حیرونت نبودم؟!

تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه!

اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه!

گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه!

انجیر میخواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه!

چشمای من آهن انجیر شدن!

حلقه ای از حلقه زنجیر شدن!

عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم

چشم من و انجیر تو بنازم!

دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جوونور کامل کیه؟



سلام , خداحافظ



سلام , خداحافظ

چیزی تازه اگر یافتید

بر این دو اضافه کنید

تا بل

باز شود این در گم شده بر دیوار....
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : حسین پناهی

سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت پنجم
شب و نازی ‚ من و تب



همه چی از یاد آدم می ره
مگه یادش كه همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
كبوتر با پای من راه می رفت
جیرجیرك با گلوی من می خوند
شاپرك با پر من پر می زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا می كرد
سبز بودم ، درشبِ رویش گلبرگ پیاز
هاله بودم در صبح گِرد چتر گل یاس
گیج می رفت سرم در تكاپوی سر گیج عقاب
نور بودم در روز
سایه بودم در شب

خود هستی بودم

روشن و رنگی و مرموز و دوان

من عفریته مرا افسون کرد

مرا از هستی خود بیرون کرد

راز خوشبختی آن سلسله خاموشی بود

خود فراموشی بود

چرخ و چرخیدن خود با هستی

حذر از دیدن خود در هستی

حلقه افتاد پس از طرح سوال

ابدی شد قصه حجر و وصال

آدمی مانده و آیا و محال..
بیكرانه است دریا
كوچیكه قایق من
های ... آهای
تو كجایی نازی
عشق بی عاشق من
سردمه
مثل یك قایق یخ كرده روی دریاچه یخ ‚ یخ كردم
عین آغاز زمین
زمین ؟
یك كسی اسممو گفت
تو منو صدا كردی یا جیرجیرك آواز می خوند
جیرجیرك آواز می خوند
تشنته ؟ آب می خوای ؟
كاشكی تشنه م بود
گشنته ؟ نون می خوای ؟
كاشكی گشنه م بود
په چته دندونت درد می كنه ؟
سردمه
خب برو زیر لحاف
صد لحاف هم كممه
آتیشو الو كنم ؟
می دونی چیه نازی ؟
تو سینه ام قلبم داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم , كوره روشن كردند

پاتو چرا بستی به تخت؟ عامو

پامو بستم که اگه یه وقت

زمین سکوت کنه طوری نشم.

کی , کی گفته زمین میخواد سقوط کنه؟

قانون دافعه گفت

چشممو دور ببینی می ری دَدَر!

بوی گوگرد می دی!

هی هوار!

فسفر و گوگرد و تشخیص نمی دن!

وای از اقبالم

باز بارون خیال , آسیاب ذهنتو چرخونده؟

باز فیلسوف و سوال

باز عارف و سفال

باز هستی و زوال

باز آمال و محال

باز شاعر و نهال

باز کودک و خیال

کجاها رفته بودی؟

میخونه یا معبد؟

رنج ما قویتر از مشروبه!

میخونه افسونه!

پس چرا چشات شبیه چشای شیطونه؟

من نمی بخشم اگه , جای پات بی جای پام , روی جایی حک بشه!

کجاها رفته بودی؟

هیچ کجا...

رو شعاع هستی برا خودم میگشتم

همه چی برای من ممکن بود

تو خودت می بینی همه چیز عادی بود

کاه دادم به خر

کفشامو بردم گذاشتم تو کپر , که یهو نصف شبی سگ نبره

فرغونو شستم که سیمان تو کفِش خشک نشه

لحافو رو بچه ها پهن کردم

همه چی ! همه چی!

همه چی برای من ممکن بود

کار و تولید و تلاش

حرمت همسایه

می دونستم که سلام یعنی چه؟

می دونستم که زمان معناش چیه

من کیه

اون کدومه

میدونی؟

بعدش هم

گردنُ و صاف کردم

خیره ماندم به دور

انگاری سایه ام افتاد رو ماه

مثل یه هول

مثل یه غول

به خودم گفتم من انسانم

من شعور همه آفاق هستم

می تونم برای شیر زائو ماما بشم!

می تونم پلنگ و زنجیرش کنم

می تونم با تیشه چنارو سرنگون کنم

می تونم!

بعدش هم زد به سرم که برم پشت سوال

برگردم به کودکی

تا که با چرخ خیال

وصله نور بدوزم به پیراهن شب..

یه هو وسوسه شدم رفتم توی ماممکن!

تو ناممکن, فیل هوا میکردن؟

آره ! خوب ! فیل هوا !!

که می خواستی برگردی به کودکی؟

آره , خوب , پشت سوال

کی تا حالا برگشته به کودکیش؟

کی ؟ کجا ؟

کی ؟ کجا ؟

می خواستم , میخواستم اما مقدورم نشد

باید مقدورم بشه

آه!

خنده های بی دلیل

گریه های بی دلیل

خیره گی ها , خیره گی ها , خیره گی

خیره گی ها و سکوت

خیره گی و افق سرخ غروب

خیره گی و علف ترد بهار

خیره گی و شبح کوه و درختان در شب

خیره گی و چرخش گردن جغد

خیره گی و بازی ستاره ها

خنده بر جنگ بز و گیوه پهن مادر

گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر

خنده بر عرعر خر

من!

من باید برگردم ,

تا تو قبرستون ده , غش غش ریسه برم

به سگ از شدت ذوق , سنگ کوچیک بزنم

توی باغ خودمون انار دزدی بخورم

وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم

آخه!

تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده

کلید کهنه صندوق عجائب , لای دستمال کدوم پیرزنی پنهونه

راز خاموشی فانوس کجاست؟

گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست

چه گلی را اگر پرپر بکنی شیر بزت می خشکه,

من باید برگردم تا به مادرم بگم , من بودم که اون شب ,

شیربرنج سحریتو خوردم

من بودم , من بودم که اون شب شیربرنج سحریتو خوردم.

تا به بابا بگم , باشه باشه , نمی خواد کولم کنی !

گندوما رو تو ببر , من به دنبالت می آم

قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ

دنبال مارمولکا , نرم تا اون ور کوه !

من می خوام برگردم به کودکی !!



من می خوام برگردم به کودکی !!

دیگه چی؟

کم و کسری نداری؟ دیگه چیزی نمی خوای؟

کمکم کن نازی.

ما باید خوب بخوابیم تا بتونیم فردا , برسیم به کارمون !

اگه ما کار نکنیم چطوری جوراب و شلغم بخریم؟

های, های, به هیچی اعتماد نکن

اگه خواستی از خونه بری بیرون

بی چراغ دستی و بی کلاه و شال , بیرون نرو!

ممکنه , خورشید یه هو سقوط کنه

یا یهو یخ بزنه

ما چرا می بینیم؟

ما چرا می فهمیم؟

ما چرا می پرسیم؟

خودتو میشناسی؟

من خودم یک سایه م.

منو چی؟

یادت می آم؟

سایه ای در سایۀ یک سایه.

چت شده یهوکی؟

چیزی نیست!

تو سرم, تو سرم, روی شاخ ممکن , بوف کور میخونه ,

اون ورش تو جادهء ناممکن برف ریز می باره

تو هستی پیچ اضافی آوردم

نمی دونم اون پیچ مال بودِ یا نبود؟!

گمونم باز فلسفم عود کرده!

آخ خدا مرگم بده! "هِگِلِت"؟

نه بابا !

"هگل" رو یه بار عمل کردمَُ رفت پی کارش,

با پول گوشواره های تو و عینک ته استکانی خودم!

سرت خارش نداره؟ نمی خوای شاخ در آری؟

مگه من کرگدنم؟

آدمی چون عاقله به شاخ نیازی نداره!

البته یادم هست

این که ما مستعد تبدیلیم.

نگاه کن!

منو فرشته می بینی؟

نه بابا! تو آدمی

رنگ چشمم؟

میشی

قد؟

قد یه سرو!

اصل و تبار ایرانی.

ما چرا دماغمون پنگوله؟ رنگمون قهوه ایه , پاهامون باریکه؟

چون که از نژاد زرتشت هستیم.

خسته ای از هیات رنگینم؟

نازی جان ....

مرغ عشق از قفسش دررفته

شیرین خانم تو حموم سونا حوصلش سر رفته

اون هم فرهادش

دیش شو داده به اسمال آقا

جاش یه دیزی خورده بی نعنا , بی نعناع

مفشو رو گل رز فین میکنه

قسم بخور....!

جان ِ.....سکوت....!

بیباکی یا بزدل؟

می ترسی از فردا؟

روز نو , روزی نو؟ راه نو , گیوۀ نو؟

می ترسی؟

می دونم!

باز داری جوش می زنی که زبونت لال لال , یه وقت ارسطوم نباشه.

واه واه واه...!

افاده ها طوق طوق

سگا به دورش وق و وق

خودشو با کی طاق میزنه؟!

خودمو با کی دارم طاق میزنم؟

ارسطو آدم بود , دندون داشت , تو خونش آهن بود ,

مثل یک سنگ که آهن داره , وقتی که خواب کم داشت ,

چشماش قرمز می شد,

فلسفه یعنی رنج!

افتخاره که بگی رنجورم؟

رنج یعنی خورشید !

اگه خیلی دلخوری از اغراق , رنج یعنی فرمول !

رنج یعنی امکان

رنج یعنی خانه

یعنی شربت و قرص و دوا

رنج یعنی یخچال

رنج یعنی ماشین

سنگ چخماق بهتره یا کبریت؟

پیه سوز روشن تره یا چلچراغ؟

تلفن راحت تره یا فریاد؟

وقتی فهمیدم زمین , توی تسبیح کرات , یکدونه ست....

جنسش هم از خاکه

سنگش هم جور واجوره , ماهی و علف داره , بهار و پائیز داره ,

خیالم راحت شد.

دیگه وقت زایمان , نمی ترسم از " آل" ,

چون به بازوی چپم , سرم خون می زنند

نمی ترسم از غول

نمی ترسم از سل

چون که در کودکی واکسینه شدم

خوشبختم , خیلی هم خوشبختم.

کار کردن یه چیز و خوشبختی یه چیز دیگه ست !

عاشق خرابه و تاریخی؟

کاروانهای شتر , خمره های کهنه , سکه های زنگار؟

یعنی چه این حرفا؟

شرق ذهنت , ابن خلدونت نیست؟

تو اصلا ویرانه می بینی تا برای سوسمارش جا تعیین بکنی؟

من گفتم ویرانه , منظورم تجزیه بود , جای سوسمارش هم تحلیلم.

حالیت نیست؟ مثل این که بعضی چیزا حالیمه!

کهنه در برکهء نو غلت می زنه و نو میشه!

قلبت بهتر از چشات می بینه؟

چی چی یو؟

حقیقتو؟

حقیقت یه لحظه ست: تفسیر یک تعبیره

نمی شه یه لحظه رو کشش بدیم؟

کش به درد تنبون " کانت " میخوره!



کش یعنی سردرد ! کش یعنی سیگار , کش یعنی تکرار ,

کش یعنی لیسیدن یک کاغذ بی مصرف که یه روز لای اون

شکلات پیچیده بود.



ما چرا می بینیم؟

ما چرا می فهمیم؟

ما چرا می پرسیم؟؟؟؟؟



سردمه!

مثل موری که زیر بارون تند ,

رد بوی خط راه لونه شو می جوره!

عین هستی و زوال

این قدر پا پیچم نشو!



بینمون دو تا ننو میشه گذاشت.



باقلا بار بذارم هستیتو تغییرش بدم؟

"پرودون" معدۀ هستی رو داغون می کنه , عینهو " کارل ماکس "

که به جای ارزن , تخم مرغ به خورد مرغا می ده !

ده!!؟

جون تو !!

ده , اگه " پاتانجالیه " الک بدم روحتو پالایش بدی؟

اسب دریائی روحم , تو ساحل برق میزنه عین سراب.

روح من پاکه

مثل دل تو

مثل چش سگ

مثل دست نوزاد



سردمه !!

مثل آغاز حیات گل یخ.

جشن مرگم برپاست! این هم از همراهم ؟

من به دنبال دوای خودمم , ورنه اینو ازبرم ,

این که هر کی خودشه!

چه کنم؟ ها ؟ چه کنم؟

شلغم و لبوی هیچ وقت , از کجا گیر بیارم؟

برم از " گینه بیسائو " , خاک بیارم بریزم روی سرم؟

خاک وطن که بهتره.....!!

توی هر نیم وجبش هزار تا فامیل داریم.

سعدی و فردوسی

نادر و سبکتکین

لطفعلی خان و رهی

سگ اصحاب کهف

گاو سامری ها

خر عیسای مسیح

زین فرسودۀ رخش رستم

کفش های چنگیز

خنجر اسکندر

جیگر پاره سهراب و دل تهمینه

چرکنویس غزلای حافظ

مهر باران شستۀ مولانا

اشک مجنون و مزار لیلی

صورت قرضای شیخ ابو سعید

تسبیح گسسته عین القضات

قرصای سر درد و سردرد و سر ابوعلی

سکه های حاج آمیز حاتم (آقا به تو چه)

صندوق جواهر خانم ملوک(دبیا)

تابلوی رنگ روغن استاد(به به چی چی شد؟)

جوهر مکتوبۀ مرقومۀ منظورۀ اخراج تاتار , با ید منصورۀ

ممدوحۀ شاه سلطان ابن سلطان ابن سلطان ابن سلطان

ابن سلطان ابن سلطان(وای خدا مرگم بده)

تراش مدادای رابرت گراند

فندک اسقاطی جان کندی

کاغذ لی لی پوت مارکوپولو

فتق بند پدر سلطان حسین

هستۀ خرما های سعد وقاص

استکان نعلبکی حلق طروش

آخور اسب و الاغ منصور

بی شمار بابای شل از سگدو

بی شمار مادر کور از گریه

بی شمار کودک اسهالی بی سوت سوتک

بی نهایت تابوت !!

تازه جنس خاکشم مرغوبه ,

روی سر میچسبه , عین شاخ رو سر گاو

عین شب رو دل خاک

عین چشما و نگاه!

مگه با توپ و تفنگ جداش کنن.

جوهر وجود سر , ذات خاک وطنه !



سردمه !!

مثل یک سیب لهیده توی یخچال سونی.

عین آمال و محال

این قدر پاپیچم نشو !



بینمون دوتا ننو می شه گذاشت....



دوست داری بریم بیرون؟ یه کم گردش بکنیم؟

همه چیو از یاد ببریم؟ دستا رو حلقه کنیم؟ سفارش بلال بدیم...

بغل دریاچه ها , عکس رنگی بندازیم , قوها رو نگاه بکنیم , ابرا را ,

یادته میگفتی : ما شعور مطلق آفاقیم؟

چیمون از خرسای قطبی کمتره؟

چطوره وام بگیریم و خرده بورژوا بشیم؟

بی خیال تاریخ !

بی خیال انسان !

بی خیال تشنه ها و دریا ! بی خیال گشنه ها و صحرا!

خیلی خوبه خدا......

نوکر و کلفت می گیریم هفده تا !

تو برای نوکرات چکمه بخر

همه لباسامو یه جا میدم به کلفتام.

شام که خواستی بخوری , دستمال بزن به گردنت.

در و دیوار و پر از تابلو کنیم.

تابلوی رود و درخت,

تابلوی فرشای تپلی!

هر وقت دیدم خسته ای

من موزیک " باخ " می ذارم,

درشکه سوار می شیم

من می گردم دنبال چترم.

تو منو صدا بزن: " آنا کارنینا " بیا

این دستمو اینجور می گیرم

تا که میشی و ماشا ماچش کنند

بعدش هم , بشون می گم: برین خونه بچه ها

قهوه تون سرد می شه ها !!

بشتابیم ولی آهسته....

" ل-تولستوی " با زبونی که به نافش می رسه

تو کویر جنگ و صلح

یه گوشه نشسته و خربزه قاچ قاچ می کنه

سرش عین سردار

ریشش عین پرچم

دلش عین " سایگون " در اولین شب سقوط

زنده یعنی زندگی ! این دیگه فلسفه نیست

از قضا فلسفه " دیویده " !

خوب؟ عیب و ایرادش چیه؟

دجیگر ....!!

" هنری دیوید " جیب بره.....!!

همه اش برای بال و پرواز ملودرام می بافه تا به بشر

حالی کنه , سی سنت پول قرض می خواد ,

که بره " والدن پوند " یه بال برشتۀ مرغ بخوره,

احساس بودن بکنه

بستنی لیس بزنه

بود و بقا اسطوره است

زیبائی اسطوره است

یا که آن سرخی سیب

یا که این خنجر سرخ

بندهء چند تا خدا باید بشیم؟؟؟؟!!!



تو دلت تاریکه؟

تو...

تو دلت تاریکه....!!!

" توماشو " نشی یه وقت

بگیرن به جرم بی دینی

بیست و هفت سال زندونت کنن؟

ما که " اوربانوس هشتم " نداریم

تا که شفاعتت کنه؟



به خدا ایمان داری ؟؟؟؟؟؟



خدا , تو جوانه انجیره

خدا , تو چشم پروانه است وقتی از روزنه پیله

اولین نگاهش به جهان می افته...

خدا بزرگتر از توصیف انبیاست

بام ذهن آدمی , حیات خانه خداست,

خدا به من نزدیکه , همین قدر که تو از من دوری!

برم ؟ برم زیر آسمون

روسری مو وردارم؟

موهامو افشون بکنم؟



" تاباهارتا "

مثل دود ظاهر بشه , برامون نمایش اجرا بکنه؟

پیر مرد خوبیه , خیلی هم با نمکه

یه جوری گریه میکنه , که می میری از خنده !

حرف نمایشو نزن

آرتیسته هی خودشو جر میده

تا به بشر حالی کنه

این همه بود و نبود بسه دیگه

یه کمی هم

به " چه بود " فکر بکنین !

یه کمی فکر بکنین!

اون وقتش توی سالن

" لیدی " خانم با سگش لاس می زنه

مادرش

پشت سرش

میزنه به صندلی که دخترش

چشم نخوره ....!

بعدش هم خیلی یواش

زیر گوش کانگوروش غر میزنه

" لیدیو " دیدی " کانی " ؟

شش ماهه آبستنه!

توله سگه بی عرضه.



سردمه !!!

مثل یک سگ که توی جنگ سگی

حس بویائیش ,رفته باشه از دست

عین فیلسوف و سوال

این قدر پاپیچم نشو!!

خوش به حال " تجرید "

چون که هر کس رو مدار خودشه

به خیال تو چنار , گنجشک رو می فهمه؟

لاک پشت برا میگو جشن تولد می گیره؟

حاجی لک لک عاشق دختر درنا می شه؟

کبوتر جنازۀ پروانه رو توی تابوت می ذاره؟

تابستان , دنبال روح مگس مرده می گرده؟

به بهار چه , که پلنگ سر زا رفته؟

زمستون می شینه و برای جغد دلتنگ

تار و سنتور می زنه؟

تو عروسی دو خرس , فیل عربی می رقصه؟

گربه , کی به خاطر سر و صداش تو نیمه شب

از یه پیر مرد تنها

که دو ساعت تو سکوت فکر کرده

تا که اسم زنش یادش بیاد , عذر خواهی کرده؟

آرزوی گل نسرین اینه ؟

که به جای گل نسرین , جوجه تیغی باشه؟





سردمه...!!
مثل یک بابونه

که تو گوش ترُدش , باد , هی می خونه

خوشگله؟!!!

سرنوشتت اینه

تو دهن پا زَن پیر , آب بشی

آفتابو از یاد ببری , خواب بشی

فردا صبحش ناغافل , یه پشکل ناب بشی

عین شاعر و نهال , این قدر پاپیچم نشو!



بینمون دو تا ننو میشه گذاشت.

ما چرامی بینیم
ما چرا می فهمیم
ما چرا می پرسیم
مگس هم می بینه
گاو هم میبینه
می بینه كه چی بشه ؟
كه مگس به جای قند نشینه رو منقار شونه به سر
گاو به جای گوساله اش كره خر رو لیس نزنه
بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه
خیلی هم خوبه كه ما می بینیم
ورنه خوب كفشامون لنگه به لنگه می شد
اگه ما نمی دیدیم از كجا می فهمیدیم كه سفید یعنی چه ؟
كه سیاه یعنی چی؟
سرمون تاق می خورد به در ؟
پامون می گرفت به سنگ
از كجا می دونستیم بوته ای كه زیر پامون له می شه
كلم یا گل سرخ ؟
هندسه تو زندگی كندوی زنبور چشم آدمه




درك زیبایی ‚ دركی زیباست
سبزی سرو فقط یك سین از الفبای نهاد بشری
حرمت رنگ گل از رنگ گلی گم گشته است
عطر گل خاطره عطر كسی است كه نمی دانیم كیست
می آید یا رفته است ؟
چشم با دیدن رودونه جاری نمی شه
بازی زلف دل و دست نسیم افسونه
نمی گنجه كهكشون در چمدون حیرت
آدمی حسرت سرگردونه
ناظر هلهله باد و علف
هیجانی ست بشر
در تلاش روشن باله ماهی با آب
بال پرنده با باد
برگ درخت با باران
پیچش نور در آتش
آدمی صندلی سالن مرگ خودشه
چشمهاشو می بخشه تا بفهمه كه دریا آبی است
دلشو می بخشه تا نگاه ساده آهو را درك بكنه
سردمه
مثل پایان زمین

عین عارف و سفال

این قدر پاپیچم نشو!

بینمون دوتا ننو می شه گذاشت.

ما چرا می بینیم؟

ما چرا می فهمیم؟

ما چرا می پرسیم؟؟

گربه هم می فهمه

رود هم می فهمه

سنگ هم میفهمه



می گی نه؟ می گی نه؟

خب دُم گربه رو لگد بکن!

سنگ و صیقل بده و بوداش کن!

اگه وارونه اش کنی , شکل یک خمره می شه

خمره رو خرد بکنی خاک می شه

خاک هم می فهمه , باد هم می فهمه

ار بخوای به آشیون یه کلاغ نزدیک بشی

و به جوجش دست بزنی چشمتو درمی آره !

همچی قارقار می کنه

که انگاری دختر شاه پریون

سر هفتا دختر , یه پسر کاکل زری زائیده...

کز کردی تو شونه هات و خودتو می بینی..!

پرده پنجره چشماتو

وردار و ببین دنیا را , دیدنیه!!

چشم ما رفتنیه! زندگی مهلت پرسیدن به ماها نمی ده...

این جهانی که همش مضحکه و تکراره!

تکه تکه شدن دل چه تماشا داره؟...



دیده ام دیدنی دنیا را.....

چرخه و چرخشه و پرگاره!!

خیابون مهمتر از پاهای " ژان پل سارتره "

منظورم رفته و جای رفته

چمن از نگاه " پابلو نرودا " جدیدتره!

منظورم سیر و منزلگه سیر

سیستم سرگیجه کار و حقوق

لذت جویدن و مزهء " کافکا " را خنثی کرده

منظورم غریزه و قانونه

تک پا رفتن همسایه " واگنر" , اونو دلخور کرده

منظورم رابطه و دریافته!

سرویس کامل بشقابای " مادام بواری"

هنر آشپزیشو لوث کرده

منظورم عاطفه و تکنیکه

پشت این پنجره , عِلم

چتر شک دستش و از آفتاب حرف میزنه.

با کت وارونه , در باب حواس

با کفش لنگه به لنگه , در باب جهت

با هیاهو , در باب سکوت , تز می ده !!



پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.............

سردمه!!

مثل یک چوب بلال , که تو قبرستون افتاده باشه

عین کودک و خیال , این قدر پاپیچم نشو

بینمون دو تا ننو می شه گذاشت

پس چرا مورچه دونه می بره؟

همچی تند و تیز می ره که انگاری

اگه نره چرخ دنیا پنچره!

جیرجیرک برای کی می خونه؟

شب چرا تاریکه؟ ماه چرا طلائیه؟ گل چرا رنگینه؟

آفتابگردون بی جهت می گرده؟

کبوتر بی خودی می چرخه؟

بغ بغو بی معناست؟

همین جوری رو پارچه عکس شقایق می کشند؟

موشه بی هیچ لذتی بچه می زاد؟

خودت گفتی , بعدش هم خندیدی.....!!

شب و روز تو گوش "واگنر" ,

دُهُل نت می زدند؟

" کافکا" هیچ وقت نخندید؟

گل رز را نشناخت؟

شعاع طلائی خورشید و درک نکرد؟

عرعر بچه همسایه رو هیچ وقت نشنید؟

دلمون هندونه

فکرمون هندونه

روحمون هندونه

با یه دست سرنوشت

یکی شو برداریم بسه!!!!!

بابا!

اصلا به ما چه که حاجی لک لک

عاشق دختر درنا میشه ؟یا نمی شه!!

می گی ما , برای روح مار و مور

حلوا خیرات بکنیم؟

فرق ما با اونا که ما فقط حرف می زنیم

لطف حرف هم مایه دردسره!!!



حرف هم مایه دردسره!!!
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : حسین پناهی

نازی مرد



نازی
نازی مرد

آن همه دویدن و سراب

این همه درخشش و سیاه
تا كجا من اومدم
چطوری برگردم ؟
چه درازه سایه ام
چه كبود پاهام
من كجا خوابم برد ؟
یه چیزی دستم بود! كجا از دستم رفت ؟
من می خواهم برگردم به كودكی
قول می دهم كه از خونه پامو بیرون نذارم
سایه مو دنبال نكنم
تلخ تلخم,
مثل یك خارك سبز
سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم
چه غریبم روی این خوشه سرخ
من می خوام برگردم به كودكی!!
نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !!
كفش برگشت برامون كوچیكه
پابرهنه نمی شه برگردم ؟
پل برگشت توان وزن ما را نداره! برگشتن ممكن نیست
برای گذشتن از ناممكن , كی یو باید ببینیم؟!!
رویا رو , رویا رو , رویا رو , رویا رو
رویا را كجا زیارت بكنم ؟
در عالم خواب
خواب به چشمام نمی آد!
بشمار , تا سی بشمار ... یك و دو
یك و دو
سه و چهار

پنج و شش

هفت و هشت

نه و ده ...
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : حسین پناهی

دفتر اول- به وقت گرینویچ -بهار 1384- قسمت اول
به وقت گرینویچ



اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت

و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!

من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !

اولین آواز را من خواندم ،

برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،

تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !

من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !

من ماگدالینم ! غول تماشا !

کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !

سپهر را من نیلگون شناختم !

چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوده !

خدا ، کران بیکرانۀ شکوهِ پرستش من بود

و شیطان ، اسطورۀ تنهائی اندیشه های هولناک من !

اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود !

کفش ، ابتکار پرسه های من بود

و چتر ، ابداع بی سامانی هایم !

هندسه ! شطرنج سکوت من بود

و رنگ ، تعبیر دل تنگی هایم !

من اولین کسی هستم که ،

در دایره صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است !

من اولین سیاه مستِ زمینم !

هر چرخی که می بینید ،

بر محور ِ شراره های شور عشق من می چرخد !

آه را من به دریا آموختم !

من ماگدالینم !

پوشیده در پوستِ خرس

و معطر به چربی ِ وال !

سرم به بوتۀ خشکِ گونی مانند است ،

با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را

یک جا در آن می چرخانم !

اولین اشک را من ریختم ،

بر جنازۀ زنی که غوطه ور در شیرُ خون

کنار نارگیلی مُرده بود !

بی هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ... !





خاطرات



ما چیستیم؟

جُز مولکولهای فعال ذهن ِ زمین ،

که خاطرات کهکشان ها را

مغشوش می کنیم !





دلقک



بعد از آن شب بود ،

که انسان را همه دیدند

با بادکنکِ سَرَش

که بزرگُ بزرگتر می شد به فوتِ علم

وتماشاچیان تاجر ،

تخمین می زدند که در این استوانۀ بزرگ

می شود هزار اسبُ الاغ را

به هزار آخور پُر از کاهُ علوفه بست

و همه دیدند که آن شب او

انگشتر اعتقاد به سپیدارها را

از انگشتِ خود بیرون کشید !

با کلاهی از یال شیر ،

بارانی یی از پوستِ وال ،

شلواری از چرم کرگدن ،

کفشی از پوست گاومیش ،

موهایی از یال بلندِ اسب ،

دندانهایی ازعاج فیل

و استخوانهائی همه از طلای ناب

و قلبش....

تنها قلبش قلبِ خود او بود !

کندوی نو ساخته ای

که زنبورانش در دفتر ِ شعر ِ شاعری ،

همه سوخته بودند

به آتش گلهای سرخُ زرد !





خلال



برهنۀ برهنه !

جز کاسه ای سفال به جای کلاه ،

آذین زنی نازا

و پوتین کهنه ای بر پینه های پا

بی بندُ عاصی به دایره ها

از انسان کسی نمانده بود ...

جز کاسه ای سفال

که هزار بار ،

از کنار دیگِ پُر

خالی گذشته بود

و پوتینی کهنه که از هزار راه بی برگشت،

بی خود خواهِ خود

او از شعاع آشنائی ،

به شعاع آشناتری می رساند !

بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،

چون من که آفریده ام از عشق

جهانی برای تو !

این بود سوتِ ناسوته اش ،

آن دَم که پُشت بر جهان خود ساخته ،

چشم در هیچُ پوچ

بابونۀ خشک می خورد

و خلال می نمود !

روباهِ باد

از خرابه های هم جوار

وهق می زدُ می گذشت

با جاروی بلند دُمش

که هزار تار ِ یال ،

از هزار اسب شهید تشنۀ هزار جنگ بود !
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : حسین پناهی

نه

بر میگردم
با چشمانم
که تنها یادگار کودکی منند
آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت


صرفا جهت بالا آوردن تاپیک :)
 
ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,643
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : " اشعار زنده یاد حسین پناهی "

مگسی را کشتم ...
نه به این جرم که حیوان پلیدیست ، بد است . و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است . طفل معصوم به دور سر من می چرخید ... به خیالش قندم ، یا که چون اغذیه ی مشهورش ، تا به آن حد گَندم ...
ای دو صد نور به قبرش بارد ، مگس خوبی بود ...
من به جرم اینکه از یاد تو بیرونم کرد ، مگسی را کشتم ...
 

sogol_s

کاربر فعال
ارسال‌ها
47
امتیاز
91
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
بیرجند
پاسخ : " اشعار زنده یاد حسین پناهی "

به ما می گفتند: نباید پپسی بخورید, گناه دارد.
وقتی به تهران آمدم, اولین کاری که کردم, از یک دستفروشی یک پپسی گرفتم.

درش تالاپ صدا کرد و باز شد.

بعد خوردم دیدم که خیلی شیرین است.

آن روز نتیجه گرفتم که گناه شیرین است.
 

sahere

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,829
امتیاز
11,813
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 2
شهر
مشهد
دانشگاه
علوم پزشکی مشهد
رشته دانشگاه
گفتار درمانی
پاسخ : " اشعار زنده یاد حسین پناهی "


کاجهای کهن
پیامبرانی-نه در اعصار قوم یهود
که در صورت سیرت، از ما بزرگ ترند
از ما،
مایی که عطر کارخانجات فرانسه
کفاف زدودن هفت روز تعفن تجریداتمان را نمی دهد
به تضادها چشم دوختن،جز سر درد عایدی نخواهد داشت
کودکیمان را باختیم،ر
کافی است
بو کنیدُ نترسید از تعفن مردارهای پوسیده
و نترسید از کرکس ها و کفتارها
آنها نانُ گل ِ سرخُ باران را درک می کنند
و در خاطرشان حتما کبوتری پریده،یا نشسته است
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : " اشعار زنده یاد حسین پناهی "

گم گشته ام کجا؟
نديده اي مرا؟
 
ارسال‌ها
3,304
امتیاز
12,643
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان ۱
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
دانشگاه تهران
رشته دانشگاه
علوم اجتماعی (انسان‌شناسی)
تلگرام
اینستاگرام
پاسخ : " اشعار زنده یاد حسین پناهی "

عقرب عاشق

دم به كله اش مي كوبد و
شقيقه اش دو شقه مي شود
بي آنكه بداند
حلقه ي آتشي را خواب ديده است
عقرب عاشق ... !
 

memar

کاربر فعال
ارسال‌ها
53
امتیاز
167
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک کرمان
شهر
کرمان
دانشگاه
دانشگاه یزد
رشته دانشگاه
مهندسی IT
پاسخ : " اشعار زنده یاد حسین پناهی "

به خانه میرفت ... با کیف و با کلاهی که بر هوا بود ...
مادرش گفت دعوا کردی ؟
پدرش گفت چیزی دزدیدی ؟
و برادرش کیفش را زیرو رو میکرد به دنبال چیزی که در دل پنهان کرده بود!!!
و تنها مادربزرگ بود که کله ی گل سرخ را از وسط کتاب هندسه دیده بود و میخندید ...
 

3zar

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
92
امتیاز
294
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گنبد کاووس
رشته دانشگاه
عمران
پاسخ : " اشعار زنده یاد حسین پناهی "

image_gallery


ترس من از مردن و رفتن به آن دنیا
دوباره دیدن آدمهای این دنیاست ...

حسین پناهی
 

3zar

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
92
امتیاز
294
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
شهر
گنبد کاووس
رشته دانشگاه
عمران
پاسخ : " اشعار زنده یاد حسین پناهی "

از آجیل سفره عید،

چند پسته ی لال مانده است؟!آنها که لب گشودند، خورده شدند!

آنها که لال ماندند، میشکنند.

دندانساز راست میگفت:
...............................پسته ی لال، سکوتش دندان شکن است….!

― حسین پناهی ―



به ما گفتند : نباید پپسی بخورید گناه دارد!
وقتی اومدم تهران ، اولین کاری که کردم
از یک دست فروش یک پپسی گرفتم
درش تالاپ صدا داد و باز شد
بعد که خوردم دیدم خیلی شیرین است
... آن روز نتیجه گرفتم که :
گناه خیلی شیرین است.

زنده یاد حـسیـن پـناهی



×پست های متوالی ترکیب شد×
 

zahra:)

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
545
امتیاز
5,226
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
نجف‌آباد
سال فارغ التحصیلی
1394
دانشگاه
الزهرا/رویان
رشته دانشگاه
بیوتکنولوژی/ژنتیک مولکولی
پاسخ : " اشعار زنده یاد حسین پناهی "

خش،گاری کشی می کند
رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب ،ته جوب به خود پیچید
گردآفرید،از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد
وای...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند! :(

حسین پناهی
 

baroon

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
750
امتیاز
578
نام مرکز سمپاد
یه زمانی فرزانگان تهران بودم!
شهر
تهران
دانشگاه
ولیعصر
رشته دانشگاه
معماری
پاسخ : " اشعار زنده یاد حسین پناهی "

پنجره را باز کن
ازین هوای مطبوع بارانی لذت ببر
خوشبختانه
باران ارث پدر هیچکس نیست.....
"پناهی"
 

Intelligenz

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
466
امتیاز
3,147
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان3
شهر
مشهد
پاسخ : " اشعار زنده یاد حسین پناهی "


من : های !
دکتر : هوی !
من : شما کی هستین ؟
دکتر : قطب نما !
به عبارتی دیگر معرف گل ها ،
مادر مرتع خوشبختی ،
مشوق پروار شدن !
هنوز نشناختین ؟
من : نع !
دکتر : ... ببین ! عزیز من !
اگر به چرخ قطارها دقت کنی
گوشه اش با حرف قرمز نوشته شده کنترل شد !
ما مامور کنترلیم !
من دکترم !
من : خُب که چی بشه ؟
دکتر : ... مرد حسابی !
افلاطون نتونست بگه که چی بشه !
اون وقت من می تونم !
من : باکی کار داشتین ؟
دکتر : می شه گفت با خودم !
من : جالبه ! شما تو خونه ی من ،
با خودتون کار دارین ؟
دکتر : من ؟
من : بله ؟
دکتر : ما همه بادوم یک درختیم !
من : ... این همون جرعه آبیه که
از آفتابه کلام
به حلقوم مرغ اخلاق می ریزن
و بعد خِر خِر خِر سرشُ می بُرن !
دکتر : ما با هم همسفریم !
من : باور نمی کنم !
دکتر : چرا ؟
من : چون هیچ انسانی ،
قادر به ادامه ی هیچ انسانی نیست !
دکتر: هست !
من : نیست !
دکتر : هست !
من : نیست !
آه !
خنده های بی دلیل !
گریه های بی دلیل !
خیره گی ها ، خیره گی ها ، خیره گی ها !
خیره گی ها وُ سکوت !
خیره گی وُ افق سرخ غروب !
خیره گی وُ علف تُرد بهار !
خیره گی وُ شبح کوهُ درختان در شب !
خیره گی وُ چرخش گردن جغد !
خیره گی وُ بازی ستاره ها !
خنده بر جنگ بزُ گیوه ی پهن مادر !
گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر !
خنده بر عرعر خر !
دکتر : این شعر که خواندید ،
سرود دیروز منه !
من : نع ! این زندگی امروز منه !
دکتر : در شمال ابریشم آبی مرسوم است
و در جنوب کتان زرد !
ما ساکنین این خرس گسترده ،
همه سرما خورده یک زمستانیم !
دکتر : نه ... ! این زندگی فردای من !
پس هست !
من : نیست !
دکتر : هست !
من : نیست !
دکتر : بی شعور !
احترام بزرگتر واجبته !
من : بله هست !
دکتر : چیزی گفتین ؟
من : این دردمه !
دکتر : شما گریه می کنید ؟
من : ابدا !
دکتر : خب ! حالا با همه ی هوشُ حواس
به سوالاتم جواب می دی ؟ ها ؟
من : ها !
دکتر : شام چی خوردین ؟
من : یه دونه سیب سبز !
دکتر : استیکش کنید !
من : چه جوری ؟
دکتر : چه جوری نداره !
یه مقدار پول ور می دارین می رین قصابیُ
مقداری گوشت می خرین !
بعد هم گوشتُ میارین...
من : گوشت !
دکتر : تکرار کنید ؟
من : گوشت !
دکتر : گیاه خوارید ؟
من : نه !
دکتر : شما بره ها را
بیشتر از گوسفندان دوست دارید ، درسته ؟
من : تماشای بره ،
ده برابر خوردن بره کباب بهم نیرو می ده !
دکتر : چی می خواندید ؟
من : شامگاه بت ها !
دکتر : می نونید به جاش آواز بخونید !
من : خوندم !
دکتر : چی خواندید ؟
من : چیست این افسانه هستی ؟
خدایا چیست ؟
پس چرا آگاهی از این قصه ،
ما را نیست ؟
کس نمی داند کدامین روز می آید !
کس نمی داند کدامین روز می میرد !
دکتر : آواز دیگه یی هم تو این دنیا وجود داره !
من : مثلا ؟
دکتر : سحر که از کوه بلند
جام طلا سر می زنه !
بیا بریم صحرا که دل
بهر تو پرپر می زنه !
من : چون مال دوران میان سالیه !
دکتر : نه ! چون یک تصور ممکنُ معقوله !
چون طلا توشه ،
چون افقش روشنه ،
چون توش درخشش هست
و قابلیت تکرار داره !
ها ؟
من : ها !
دکتر : پرنده شو ببینم !
حالا توصیف با من ، احساس با شما !
من : بله !
دکتر : زمین !
من : حباب ، توپ !
دکتر : دریا !
من : کاغذ ،
قوطی زنگار ،
بنفش ،
کودکی که عینهو فرش یه گوشه ی دریا را گرفته وُ
زیرشُ نیگاه می کنه ...
دکتر : فقط احساس در لحظه !
من : بله !
دکتر : کوه !
من : علف های خشک ،
سایه سنگ ،
زنبور تشنه ،
بوی ترش روباه مرده !
دکتر : گرمای چهل درجه !
من : پای برهنه ،
ماست خنک ،
تاپ تاپ دل تیهو ،
خیار سبز زیر مشک ،
چشمه های آب گرم ،
زالو ...
دکتر : میونه ت با حبوبات چطوره ؟
من : خوب ،
خیلی خوب ،
گندم برشته را خیلی دوست دارم
از اون بیشتر گِمَکُ !
دکتر : این گمک آیا همون گندم نیمه برشته است ؟
من : نع ! برنج یه جوری برشته است !
دکتر : چائیتُ با چند قند می خوری ؟
من : با چار قند !
دکتر : تو کدوم شهر دوران دبیرستانتُ گذراندی ؟
من : بهبهان !
دکتر : تکرار کنید !
من : بهبهان ، بهبهان ، بهبهان ...
دکتر : بهبهان از نظر احساستون چه رنگیه ؟
من : بنفش !
دکتر : تا حالا عاشق شدی ؟
من : عاشقی که شدن نداره !
دکتر : بودین ؟
من : عاشقی که بودن نداره !
دکتر : بابا جون !
منظورم اینه که تا حالا شده
دل به کسی ببندی ،
خوش حال حضور کسی بشی ؟
دل تنگ دوری کسی بشی ؟
برات نامه بنویسه از زیبایی ها ؟
براش چاخان کنی از زیبایی ها ؟
من : خب بعله ...
ولی اسم اون احساس که عشق نیست !
دکتر : جالبه !
مایلم تعریفتونُ از عشق بدونم !
من : بپرسین راحت ترم !
دکتر : اسم آن رابطه را شما چی می ذارین ؟
من : فرادوستی !
دکتر : این فرادوستی یعنی چه ؟
من : تکمیل نداشته های خود ،
با حضور کسی که نداشته هاتُ همراه داره !
دکتر : اون در سرشت بدهکارته ؟
من : نه ، جفتمون بازیگر تئاتر راز بقاییم !
دکتر : مطلق !
من : ابدا ... نسبی ... نسبتا !
دکتر : شما گریه می کنید ؟
من : این دردمه !
دکتر : آیا این فرا دوستی ،
می تونه معنایی به غیر از عشق داشته باشه ؟
من : به غیر از عشق هر معنایی می تونه داشته باشه !
دکتر : مثلا ؟
من : چه جوری می شه برای یک مفهوم درک نشده مثل زد ؟
عشق عصاره ی عالی ترینُ ناب ترین احساسات بشریه !
دکتر : کلمه بشر را در این جمله به خاطر می سپاریم !
من : بسپاریم ،
ولی شایسته ی اون عصاره ی ناب ،
اون احساس پیدایش شده ،
خود انسان نیست !
دکتر : دو قدم عقب موندم !
من : وایسادم ... دلخور می شین اگر این مبحثُ چیپ کنم ؟
دکتر : ... البته ... البته که دلخور می شم !
من : ولی چیپش کردند ، قرن هاست !
دکتر : هم راهتم !
من : یه بنده خدایی
اسم پسرشُ می ذاره رستم و
خودش در میره !
ما در حال فراریم ! دکتر !
دکتر : ولی شایسته اون عنوان وجود داره !
من : نع !
دکتر : چرا ؟
من : نع !
دکتر : چرا ؟
وجود داره ! بی شعور !
آسمون برای شما آبیه !
زمین برای شما قهوه ییه !
گل هوس کنی رنگُ وارنگ !
عطرُ واعطر !
میوه هوس کنی ،
سرخُ سبزُ بنفش !
شیرینُ ملسُ شور !
دلت گرفت ؟
چشم بدوز به کهکشان ها ، دوران ها !
کلاغ برای شما رو شاخه می شینه !
بارون ، سنگ دل شما را صیقل می ده !
آدامس تعارف کنند ممنونی !
اون وقت یه عالمُ هدیه ات کردند بی منت !
چه جوری می خوای جبران کنی ؟
اساسا اسم این بخششُ چی می ذاری ؟
من از اخلاقیات چیز زیادی نمی دونم ،
علم تشریح
جوری منُ ساخته
که هیچ وقت زیادی احساساتی نشم
همین امروز با زنم بگو مگو داشتیم !
چون عاشق سیره !
پس گاه دهان عشق بوی سیر می دهد !
من : موافقم !
دکتر : ساکت ... لبُ کلام ،
همین قدر می دونم یه قدرتی هست که خیلی دوستمون داره !
خیلی در بیان ما محدوده !
ولی خیلی هایی هستند که معیار سنجش دارند !
نه ؟
من : ... بله !
دکتر : خُب ! بیایم پایین ، تو حریم خودمون !
من : در حریم خودمون
عالی ترین معنا ها برای دوست داشتن ،
خواستن کسی ست با همه ی خواسته هایش بی هیچ منتی !
دکتر : نمونه ی عینی داری ؟
من : در اشل کوچکش بله !
دکتر : کیه ؟
من : زنم ...
دکتر : اسمش کیه ؟
من : نازی !
دکتر : این اخمت برای چی بود ؟
من : یه نوع تعصبه !
دکتر : من چیزی گفتم ؟
من : نه !
دکتر : خب ، حالا سرفه کنید !
دندوناتُ نشون بده !
حالا هی پاشو بشین !
تا بیست بار !
دکتر : شما گریه می کنین ؟
من : این دردمه ...
دکتر : هشت هشتا ؟
من : شصتُ چهار تا !
دکتر : مرکز استان چهار محالُ بختیاری ؟
من : ... شهرکرد !
دکتر : این جمله مال کیه ؟
من : گوته !
دکتر : کدوم جمله ؟
من : پروردگارا ! مرا نور بیشتر عنایت بفرما ... درسته ؟
دکتر : بگذریم ...
دبستان که می رفتید کدوم مداد رنگیتون زودتر تموم می شد ؟
من : زرد !
دکتر : گریه می کنید ؟
من : دردمه ...
دکتر : باید به عرض تون برسونم
ریه هاتون سالمند !
به سلامت یک گوزن
که در ارتفاع آلپ به چرای صبحگاهی مشغوله !
کبدت شفافه ، عینهو کبد دلفین !
آهن خونت میزونه !
قلبت می تپه عینهو قلب بچه ی یک روزه ی لک لک !
مغزت گردوی نوبر !
وجدانا دندوناتُ خریدارم !
مجازی تا بیست بچه درست کنی !
تنها معجزه ی علم پزشکی اینه که
به بشر توصیه کنه
پیوسته بر مدار خود بچرخید !
اگر قصد حمل بار اضافه دارید ،
به وجودتون واگن اضافه کنید !
یه بیمار خوب ،
هم می تونه محرم پزشکش باشه !
می خوای یه رازُ برات فاش کنم !
قوی تر از عاشقی ،
ایمان عاشق باشُ مؤمن ...
بیمار عاشق ،
آن چنان آسوده می میره
که هیچ پزشکی به آن آسودگی نخواهد خوابید !
از عضو عضو بدن مراقبت کنید !
به همان قدرت که شیر ها
از سنگ سنگ قلمرو حیات خود مراقبت می کنند ...
آمین !
من : آمین !
دکتر : چیزی گفتین ؟
من : نه ، گفتم آمین ... ویزیتتون چقدر می شه ؟
دکتر : هرچی موجود داری !
آن شب موقع خداحافظی ،
دست دکتر در دست من جا ماند !
من دستش را بیرون پرت کرده !
 

Intelligenz

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
466
امتیاز
3,147
نام مرکز سمپاد
دبیرستان فرزانگان3
شهر
مشهد
پاسخ : " اشعار زنده یاد حسین پناهی "

بهشت :
به بهشت نمی روم ،
اگر مادرم آنجا نباشد

می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل است و بچسبانی پشت شیشه افکارت ،باید به خودت استراحت بدهی،دراز بکشی،دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی، در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ذهنت صف کشیده اند،آن وقت با خودت بگویی بگذار منتطر بمانند!!!!!!!!!!! (حسین پناهی)

لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند
ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند...

بر می گردم
با چشمانم
كه تنها یادگار كودكی منند
آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟

حسین پناهی



در کتاب گناهان کبيره براي انسان چه گناهي را سراغ داري

که بزرگتر از تکرار تجربه هايش باشد؟؟

حسين پناهـي
 
بالا