anneshirly_ba
boshra
- ارسالها
- 364
- امتیاز
- 1,576
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- برازجان-گناوه
- سال فارغ التحصیلی
- 95
پاسخ : " اشعار زنده یاد حسین پناهی "
هوا ابری است!
چندین روز است که تلاش می کنم،
اسمِ درختان اُکا لیپتوس را حفظ کنم
اما نمی توانم!
دو روز تمام است که آن مگس هم گشنه وُتشنه،
در اتاقم،
خود را به درُ دیوار می کوبد!
پنجره را باز کردم که برود،
ساقِ پایم به لبه ی تخت خورد!
او را گم کردم!
تا چند دقیقه عشق و مگس را از یاد بردم
و بعدها اسمش را گذاشتم،
تحلیلِ عینیِ سکانس از فیلم ایثارِ تارکوفسکی!
انتحاریُ پیامبرانه!
آن جا هم قهرمان داستان،
ساقِ پایش به لبه میز می خورد!
هنوز صبحانه نخورده ام،
ولی تعداد سیگارهایی که کشیدم تا الان چارتا شده است!
بی هیچ دلیلی سر حالم
و از تصویر خودم درآینه،
راضی به نظر می رسم!
چشم های قشنگی دارم
و موهایم هم بد نیست...
می روم که روی تختم
آخرین فصلِ کتاب سیمای مرد هنر آفرین در جوانی،
اثر جویس را تمام کنم...
به دلیل ساقِ پایم منصفانه است که این نوشته را
با دیالوگ آلویشا در فیلم آئینه،
اثر اندره تارکوفسکی تمام کنم
که گفت:
مهم نیست،
مهم نیست...
همه چیز بالاخره درست خواهد شد،
روزی همه چیز
مطابق میل ما خواهد شد!
بعدها
مطمئنا یک ساعت در سکوت خواهم ماند
و این شعر که نمی دانم از کیست را،
در ذهنم مرور می کنم که:
حلزون از صدف خود بیرون می آید،
تا بمیرد.
باد سرد
در صدفش جای می گیرد...
هوا ابری است!
چندین روز است که تلاش می کنم،
اسمِ درختان اُکا لیپتوس را حفظ کنم
اما نمی توانم!
دو روز تمام است که آن مگس هم گشنه وُتشنه،
در اتاقم،
خود را به درُ دیوار می کوبد!
پنجره را باز کردم که برود،
ساقِ پایم به لبه ی تخت خورد!
او را گم کردم!
تا چند دقیقه عشق و مگس را از یاد بردم
و بعدها اسمش را گذاشتم،
تحلیلِ عینیِ سکانس از فیلم ایثارِ تارکوفسکی!
انتحاریُ پیامبرانه!
آن جا هم قهرمان داستان،
ساقِ پایش به لبه میز می خورد!
هنوز صبحانه نخورده ام،
ولی تعداد سیگارهایی که کشیدم تا الان چارتا شده است!
بی هیچ دلیلی سر حالم
و از تصویر خودم درآینه،
راضی به نظر می رسم!
چشم های قشنگی دارم
و موهایم هم بد نیست...
می روم که روی تختم
آخرین فصلِ کتاب سیمای مرد هنر آفرین در جوانی،
اثر جویس را تمام کنم...
به دلیل ساقِ پایم منصفانه است که این نوشته را
با دیالوگ آلویشا در فیلم آئینه،
اثر اندره تارکوفسکی تمام کنم
که گفت:
مهم نیست،
مهم نیست...
همه چیز بالاخره درست خواهد شد،
روزی همه چیز
مطابق میل ما خواهد شد!
بعدها
مطمئنا یک ساعت در سکوت خواهم ماند
و این شعر که نمی دانم از کیست را،
در ذهنم مرور می کنم که:
حلزون از صدف خود بیرون می آید،
تا بمیرد.
باد سرد
در صدفش جای می گیرد...