قشنگ‌ترین بیت‌هایی که شنیدید

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع radiowavefm
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم

مولوی
 
به نظر من اين شعر زيبا يك اندوه بسيار سنگين داره :-(

عمري دگر ببايد بعد از وفات ما را
كين عمر طي نموديم اندر اميدواري
(سعدي)
 
دوستان لطفا نام شاعر رو حتما ذکر کنید.
 
  • لایک
امتیازات: reza7
گیسوان تو شبیه است به شب! اما نه..
شب که انقدر نباید به درازا بکشد

(فاضل نظری)
 
عقل یکدل شده با عشق فقط میترسم
هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد
فاضل نظری
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
چون صاعقه در کوره ی بی صبری ام امروز...
از صبح که برخاسته ام، ابری ام امروز....

شاعر رو نمیدونم
 
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی؟
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی؟
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

سعدی
 
آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست

آن که بیرون کند از جان و دلم دست کجاست


مولانا
 
بیچاره آهویی که صید پنجه شیری است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
اکنون ز تو با ناامیدی چشم می پوشم
اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی

فاضل نظری
 
1
مثلِ یک عقربه ، اسیر زمان
توی تکرارِ در پس عادت
خسته ام‌مثل بچه از بازی
کاش یک شب بخوابد این ساعت

2
چه شوم جز شدن فقط از جبر
چه کنم جز کنم فقط بی خود
صفر درصد برای خود عددی ست
احتمالی که واقعا می شد : )

سِید مهدی موسوی
 
من خود نمي روم ، دگری‌ می برد مرا
نابرده باز سوي تو می آورد مرا

#حسین_منزوی
 
ما را نمیتوان یافت ،بیرون از این دو عبرت
یا ناقص الکمالیم ، یا کامل القصوریم ...

+ بیدل دهلوی
 
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

سعدی
 
حال من را اگر نمیدانی
عقربی را دچار آتش کن
این چنین است مرد آبانی
 
اگر سقوط بهای بلند پروازیست
پرنده ی دل من بی سبب زمین خورده است

فاضل نظری
 
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از ترس شماتت گریه پنهان در گلو کردم

شهریار
 
سعدی چو جورش میبری،نزدیک او دیگر مرو
ای بصر من میروم؟او می کشد قلّاب را

حافظ :-":))
 
بر خلق الله نیز واجب‌تر است
که در نخستین شب‌قبر
نخستین سؤالشان از ملائک این باشد:
چه‌بود آن آه‌عمیق
که حتی در مهمانی‌های‌شلوغ
دست از گریبان‌ ما نمی‌کشید؟!

«حسین صفا»
 
آنقدر با موی مشکی قصه پردازی نکن
دزدکی چشمک نزن با قلب من بازی نکن
بی شرف قلبم گرفت از سرخی لبهای تو
لامروت بیش از این با عشوه طنازی نکن

نمیدونم مال کیه ولی خدا خودش عاقبتشو به خیر کنه :))
 
تو نیستی، عکست که همواره کنارم هست ...
من در درونِ تیره بختی‌هام خوشبختم ...!

ع.ش
 
Back
بالا