قشنگ‌ترین بیت‌هایی که شنیدید

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع radiowavefm
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
لاله دیدم روی زیبا توام آمد بیاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد
سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلس آرای توام آمد بیاد
بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم
لرزش زلف سمنسای توام آمد بیاد
در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای تو ام آمد بیاد
رهی معیری​
این یکی مال رهی نیست


چشم چشم دو ابرو چشمای گریون بی سو
کمرم بند شکسته ان کمند گیسو
وقت باران همه ی پنجره ها میرقصند
باز کنید پنجره را باز هوا میخواهم
بی سبب نیست که من خیره به لبهای توام
فکر بی جا نکنید واژه ی ما میخواهم
مرز ما بیشتر از یک قدمی فاصله نیست
دو قدم راه بیا چونکه دوتا میخواهم
ما که سوختیم حداقل بند دل دیگر باش
من دلم خون غروب ا تو بخند و شاد باش
وصف حالم حال و حول خودزنیست این روزها
شاهدن ولاه سخت است حال من این روزها
دل به دریا زدی گِل بازی میکرد کشتی من
کم غنی نیست دل ببارد واسه تو مشتیه من
کودکی ده ساله بودم میشنیدم از پرنده
عشق میرود در این دنیا مثل آب رونده
روز مرگم نگذارید بیاید مادرم
ترسم اینه بشکند بازم تمام باورم
روز مرگم وسط سینه ی من چاک زنید
اندرون دل من یک قلمه تاک زنید
گم شدم در این شبه سنگی مرا پیدا کنید
از خیابان های دلتنگی مرا پیدا کنید
وقتی تنها میشوم با خنده یادت میکنم
سخت است میدانم یک روز عادت میکنم
بی سبب نیست که در مزرعه ات میمانم
عاشقی ساده ای از جنسه شما میخواهم
اِی آرامش قلبه خسته ی من برگرد
آی درمان دله شکسته ی من برگرد
های وضعیته حال ساده ی من خوش نیست
با توام قسمتی از گذشته ی من برگرد
بعد از تو دگر عشق حرام است بر من
رفتم که دگر تو را فراموش کنم
رفتم که به در کنم خیالت از سر
هرگز نه دگر هوای آغوش کنم
یک عمر برای دیدن روت کم است
وقتی بِروی همدم من باز غم است
تاریکیِ شبها به هیچ کسی رحمی نکرد
اگه خورشید نباشد کمر ماه خم است
 
ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی
جز سرزنش و بد سری خار، چه دیدی
ای لعل دل افروز، تو با اینهمه پرتو
جز مشتری سفله، ببازار چه دیدی
رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت
غیر از قفس، ای مرغ گرفتار، چه دیدی
 
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم، از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم.

افشین یداللهی

چقدر قشنگ نتیجه دیر رسیدنو وصف کرده:)
 
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را



منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را



از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را



مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

...

مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را



عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

به تو اصرار نکرده است فرایندش را



قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را



حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را :


منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را



کاظم بهمنی
 
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سال هاست هیچ نمی آورم به یاد

بی اعتنا شدم به جهان، بی تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد

رسم این مگر نبود که گر آتشم زنی
خاکستر مرا نسپاری به دست باد

گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد

این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد =)
 
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران!
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران:)
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران ¡
مولانا
#غبار_روبی_تاپیک_ها
 
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
 
مرا ببوس:

اين ترانه از معروف ترين ترانه هاى سياسى اجتماعى قبل از انقلاب و زمان حكومت شاه بود.شاعرش نامعلومه اما مثل اينكه يكى از افسران حزب توده اون رو در اخرين شب زندگيش (قبل از اينكه فردا صبح تيرباران بشه)در شكنجه گاه معروف "حمام"سروده.در حدود اوايل دهه سى.

مرا ببوس، مرا ببوس

برای آخرین بار، تو را خدا نگهدار که می‌روم به سوی سرنوشت

بهار ما گذشته، گذشته‌ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت

در میان طوفان هم پیمان با قایقران‌ها

گذشته از جان باید بگذشت از توفان‌ها

به نیمه شب‌ها دارم با یارم پیمان‌ها

که بر فروزم آتش‌ها در کوهستان‌ها

شب سیه سفر کنم، ز تیره ره گذر کنم

نگر تو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من میفکن

دختر زیبا امشب بر تو مهمانم، در پیش تو می‌مانم، تا لب بگذاری بر لب من

دختر زیبا از برق نگاه تو، اشک بی گناه تو، روشن سازد یک امشب من

ستاره مرد سپیده دم، چو یک فرشته یارم، نهاده دیده برهم،

میان پرنیان غنوده بود.

در آخرین نگاهش نگاه بی گناهش، سرود واپسین سروده بود.

بین که من از این پس دل در راه دیگر دارم.

به راه دیگر شوری دیگر در سر دارم

به صبح روشن باید از آن دل بردارم، که عهد خونین با صبحی

روشن‌تر دارم…‌ها

مرا ببوس

این بوسه وداع

بوی خون می‌دهد
 
پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من

روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادارترم من

بر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن
زان کز همه کس بی کس و بی‌یارترم من

بیداد کنی پیشه و چون از تو کنم داد
زارم بکشی کز که ستمکارترم من

وحشی به طبیب من بیچاره که گوید
کامروز ز دیروز بسی زارترم من
 
دیگر این خاصیت مردار است
عمر مردار خوران بسیار است
گند و مردار بهین درمان است
چاره‌ی رنج تو زان آسان است
پرویز ناتل خانلری - عقاب
 
شمعم ز دم سرد خسان باک ندارم
خورشید ز صرصر نکند هیچ محابا
 
بــــبار ای ابر بهار
بــــبار ای ابر بهار
بــــبار ای ابر بهار با دلُم به هوای زلف یار
بــــبار ای ابر بهار با دلُم به هوای زلف یار
داد و بیداد از این روزگـار
داد و بیداد از این روزگـار
داد و بیداد از این روزگـار
ماهو دادن به شب های تار
ای بارون
ماهو دادن به شب های تار
ای بارون
ای بارون، ای بارون
ماهو دادن به شب های تار، ای بارون
بر کوه و دشت و هامون ببار، ای بارون...
 
‏خواهم که به خلوت کده ای از همه دور ،
‏من باشم و من باشم و من باشم و من.‌‌‌‌‌‌.

اخوان ثالث~.~
 
ای در دل و جان من نشسته
یک حال ، دو جای چون نشینی؟
 
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم
(فرخی یزدی)
 
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود

حافظ
 
آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند
 
می‌افتم و می‌خیزم چون یاسمن از مستی
می‌غلطم در میدان چون گوی از آن چوگان

مولانا
 
یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی
رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی

نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان
این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی

دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود
جز در این نوبت که دشمن دوست می‌پنداشتی

خاطرم نگذاشت یک ساعت که بدمهری کنم
گر چه دانستم که پاک از خاطرم بگذاشتی

همچنانت ناخن رنگین گواهی می‌دهد
بر سرانگشتان که در خون عزیزان داشتی

تا تو برگشتی نیامد هیچ خلق اندر نظر
کز خیالت شحنه‌ای بر ناظرم بگماشتی

هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
سر نهادن به در آن موضع که تیغ افراشتی
#سعدی
 
اگر رفت و اثار خیرش نماند
نشاید پس از مرگش الحمد خواند
 
Back
بالا