تیزهوشان قبول شدم!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع hany
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وقتی تو سایت دیدم قبول شدم با بالش جوری زدم تو دماغ خواهرم که دماغش خون اومد. بیچاره کلی فحش بهم داد. نمیدونم اصلا چرا این کارو کردم ولی حس خوبی داشت:D
 
من اول زنگ زدم به دوستم که ببینم اونم قبول شده یا نه!
نشده بود :|
 
چه حس خوبی بود وقتی کلاس پنجم فهمیدم مرحله 1 قبول شدم8->8->

حاضرم تمام زندگیمو بدم تا برگردم به اون لحظه:'>:D
پ.ن:اگه بهم میگفتن رتبه یک کنکور هم شدم اونقدری که اون روز ذوق کردم،ذوق نمیکردم8->
 
من یکدونه سوال ریاضی رو نزده بودم سر همین فکر میکردم که دیگه قبول نمیشم :)) خیلی ناراحت بودم بعد آزمون، قطع امید کرده بودم :D
موقع امتحانا بود، ما امتحانمونو زود تموم کرده بودیم منتظر بودیم ساعت 12 سرویس بیاد، همینجوری تو کوچه خیابون های اطراف مدرسه میگشتیم واسه خودمون سه تایی، بعد یکی اومد بهمون گفت که نتیجه ها اومده! هممون دو اسبه رفتیم مدرسه، که نتیجه ها رو بگه بهمون معاون.
(ما مدرسمون ناحیه دو بود ولی من تو اولویت ناحیه یک زده بودم به دلایلی، برخلاف بچه ها که ناحیه دو زده بودن همشون)
بعدش معاون نگاه کرد نتیجمو گفت قبول نشدی :| منم دستمو گذاشتم رو دهنم میخواستم برم بپوسم که یهو گفت نه صبر کن اشتباه کردم، ناحیه یک قبول شدی. بعدش شادی و اینا. بعدشم رفتم خونه فهمیدم خواهرم مال راهنمایی به دبیرستان قبول نشده و داره گریه میکنه و شادی منم از بین رفت :( ادامه روز ناراحت کننده بود چون همش خواهرمو دلداری دادم. :-<
 
مرحله اول زیاد امیدی نداشتم اما مرحله دوم رو در حد لالیگا خونده بودم
یادش بخیر اون زمان ADSL اینا نبود این طرفا، با اینترنت دایل آپ نیم ساعت طول کشید تا لیست دانلود شه...
اسممو که دادم پریدم هوا و خوشحالی و اینا و یادمه یه مشت زدم در کمدم که هنوزم جاش مونده(جدی!)
:D
هعییییی چی فکر میکردیم چی شد... :((
 
سر ما فقط یه مرحله بود و دومین آزمون تیزهوشان شیشم بود
یعنی یه سوالایی بود که سال بالاییامون ده نفره سرش مونده بودن اصن افتضاح بود
کل بچه ها هم بعده آزمون داشتن زار میزدن ولی من از همون موقع ریلکس بودم:))
خودمو برا هرچیزی آماده کرده بودم
بعده یه ماه نتایج اومد و دیدم که قبول شدم8->
از شدت خوشحالی و جوگیری رو پام بند نبودم:))
به هرکی که میتونستم زنگ زدم خبر دادم:)):))
ازون بهتر کادوهایی بود که بخاطر قبول شدن به مامان بابام سفارش دادم:))
خیلی حال داد:D
 
استرسی که اون شب کشیدم رو هیچوقت یادم نمیره،
اینترنتم لود نمیشد#:-o
پشت سر هم دوستان درس خون تر از خودم زنگ میزدن خبر قبول نشدنشون رو میدادنX_X
آخرش هم یکی از دوستام اطلاعاتم رو گرفت رفت تو سایت و تلفنی بهم خبر داد:-ss
انقدر اون لحظه جیغ زدم از خوشحالی که دو تا همسایه های بالاییمون فکر کردن اتفاقی افتاده و با نگرانی اومدن ببینن چه خبره=))
بابام:-j
مامانم:x
خواهرم><
همسایه هامون:-w:-w
خودم:O:))/m\:D
 
نگین داره دروغ میگه
جلوی تلویزیون رو کاناپه بودم یهو مامانم با خوشحالی دوید که سینا قبول شدی کلی خوشحال بود و اینا بعدش گفتم مامان میشه بیای کنار دارم تلویزیون میبینما و بعدش بلند گفتم هورااااااا فییلم
و زدم یکی از کانالا فیلم ببینم اخر شبم به مامانم گفتم مامان شب بخیر و خوابیدم مامانم هنوز که هنوزه فکر میکرد دارم فیلم بازی میکنم ولی من واقعا اون لحظه هییییچ حسی نداشتم هر چند تا قبلش تیزهوشان برام خیئیییلی مهم بود ولی بعدش ....
 
من که کلا حالیم نبود چی به چیه!از اسفند شروع کردم برای آزمون....رفتم آزمون دادم....
بابام خبر داد که قبول شدم....
رو مبلا بالا و پایین میپردم!جیغ میزدم!
ولی خداییش قبول شدنم تو سمپاد کلا مسیر زندگیمو تغییر داد!
 
من که قبل از اینکه نتیجه رو ببینم داشتم فک میکردم که قبول نشدم و چقد قراره بعدش از مامانم نصیحت بشنوم که درس بخون و فلان :))
بعد همگامو که باز کردم دیدم زده پذیرفته شده. بار اول خوندمش پذیرفته نشده! :)) بعدم که رفتم دیدم نه جدی قبول شدم و از رو صفحه کامپیوتر عکس گرفتم و برا همه فرستادم :D (عقده ایم خودتونین!)
ولی اینم بگم که تا به سیستم سمپاد عادت کنم یکم اذیت شدم.
 
ما رفته بودیم شمال . با مامانم بیرون بودیم ، دوستم زنگ گفت نتیجه ها اومده و من قبول شدم . گفتم قرار بود تو تاریخ فلان بدن که ! میتونی مال منم چک کنی ؟ اگه شماره داوطلبی ای چیزی هم خواست ، مال خودتو چند تا بالا پایین کن پیدا میشه احتمالا :D
دوستم گفت باشه و قطع کرد . چند دقیقه بعد زنگ زد گفت تو هم قبول شدی . من کلی خوشحال شدم گفتم هوراااااا :x
مامانم خیلی جدی نگام کرد . به دوستم گفتم مرسی و قطع کردم ;;) هی ناخوادآگاه لبخندم کش میومد جمعش میکردم :)
شب من و بابام جشن گرفتیم :))
پ.ن : هشت سال گذشت واقعا ؟
 
من بابام رفته بود تو سایت با یه هیجانی مارا صدا زد بعد گفت فردا نتایجا میزنن
یعنی هممون یخ بستیم :eek::eek::eek::eek:
بعدش گفتیم خب حالا که تا این جا اومدیم یه امتاحانی بکنیم رفتیم و دیدیم نوشته پذیرفته شدید ... همون وقت بود که من رکورد پرش جهانیا شکستم:)):))||=||||=||
 
من کلاس فشرده زبان از 8 تا 12 برداشته بودم
وقتی برگشتم مامانم گف دوستت ساعت 8 صبح زنگ زده گفته اولویت اولت قبول شدی
منم فقط خشکم زد
اصا توو فاز بالا پایین پریدن و اینا نبودم
بعد بابام بوسم کرد [ اینم کادوشون :|]
بعد مامان گف البته وقتی فهمید نیستی ب من گف بهت نگم خودت دوباره بهش زنگ بزنی سورپرایزت کنه :D:D
منم دوباره زنگ زدم الکی ادا درآوردم مثلا نمیدونم :-"
ولی عکس العملم مث همون دفعه اول هیچی بود
#یادش بخیر
#بچه بودیم همه چی بهتر بود
 
هر کاری می کنم اصلا یادم نمیاد .
فقط نمونه رو یادمه داشتم میومدم خونه و تو حیاط بودم از بالا داد زدن قبول شدی :))
دیگه بیشتر از این یادم نمیاد (((:
 
با همون ی خورده نفس و هیجانی که برام مونده بود داد کشیدم قبول شدم:D
 
من رفتم سایت،نتایجو دیدم که قبول شدم،بعد بقیه خواب بودن،وایسادم بیدار که شدن،خبرو دادم،بعد چون توفاز خواب بودن هنوز،اول نفهمیدن چی به چیه،گرچه وقتی هم که فهمیدن،کار خاصی نکردن،درواقع منم کارخاصی نکردم!،فقط مثه این باکلاسای تو فیلما لبخند ملیحی زدم:)
درکل به نظرم سمپاد باید خوشحالی کنه که ما محصلش شدیم نه ما!! والا... :-)
 
بابام زنگ زد مامانم گفت قبول شدم:D
مامانم با جیغ و خوش حالی فراوون به من گفت:D
منم جیغ زدم
تامام/:)
 
من کلا دوسوال از کل آزمون نزده بودم اونم وقتم نرسید یعنی اوناروهم میزدم:)):)):)):))اونم با اطمینان میزدم اومدیم بیرون دیدم همه دارن گریه می کنن منم که اصلا انگار نه انگار باخنده رفتم بیرون دیدم بارون داره میباره رفتم بابا اومده بود دنبالم سوار شدم نگاه به بچه ها کرد بعد یه نگاه به من گفت معلومه عالی زدیا گفتم اتفاقا برعکس درنمیام اومدیم بعد ازچند وقت که جواب ها اومد تویه محیط عمومی بودم بابام زنگ زده بود به مامانم گفته بود گوشیی رو بده مریم منم رفتم تو دستشوییی :D:Dکه اگه دعوام کردن آبروم نره بابام بهم گفت که دراومدم منم طبق معمول یه لبخند خوش آب ورنگ رولبم نقش بست وسلام نامه تمام:)):)):D:D
 
Back
بالا