تیزهوشان قبول شدم!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع hany
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یادمه ساعت چهار صبح بود توی تلگرام بودم و با دوستم مریم چت میکردم که یکدفعه یکی از کانالا اعلام کرد که نتایج اومده
منم به مریم گفتم دو دیقه وایسا ببینم نتایج چی شده ...اونم گفت خبرشو به منم بده بعدا:)

سایت رو باز کردم ، دیدم ابجیم ( حانیه )قبول شده....(اون موقع حدود دوازده سالش بود:))
یواش رفتم بیدارش کردم گفتم بیا پای کامیپیوتر ببین یه نامه برات اومده....

حانیه هم هاج و واج داشت نگام میکرد که نامه چیه !؟ نامه کیه!؟ :)

با چشمای خواب آلوده و اون حالت کودکانه ش چشماشو مالوند و اومد پای سیستم!

بهش گفتم نگاه کن ببین چی نوشتن برات ، نور مانیتور اذیتش میکرد چند ثانیه ای مکث کرد و بعد خوندش!

تا یه دیقه اول که من چیزی نگفتم و اون در حال خوندن و نگاه کردن بود گیج و مبهوت بود!

یه دفعه فهمید که چی شده دیدم که خنده ی روو لبش اومد:)......بغلش کردم بهش تبریک گفتم و با خوشحالی رفت خوابید


فردا صبحش واکنش اهالی خونه قشنگ بود:)

به مادر گرامی میگم حانیه توی سمپاد قبول شده!....میگه : خب شده که شده:)
(خانواده ی ما قبل از اینکه حانیه سمپاد بره اصلا اسم سمپاد رو هم نشنیده بودن:)!



زیاد تر از این حرفا میتونم داستان رو کش بدم اما حوصله نوشتن و خوندنش نیست:)

حالا هم که دو ساله از سمپاد در اومده و دوباره شرکت کرده امیدوارم دوباره قبول بشه:)
 
من داشتم با مامانم چایی می‌خوردم یهو بم گفت برو ببین قبول شدی یا نه رفتم دیدم نوشته نتایج اومده بعد مامانم سریع رف داخل سایت و دید من قبول شدم در حدی خوشحال شدیم زنگ زدیم به کل فامیل گفتیم الان همه بچه های فامیل بم حسادت میکنن
 
اون موقع برقمون رفته بود داداشم میخاست اینترنت گوشیشو امتحان کنه کاملا تصادفی رفت تو سایت منم داشتم آماده میشدم برم کلاس زبان با خودم حساب میکردم چند درصد امکان داره قبول شم که داداشم گفت قبول شدی باورم نشد فک کردم داره کرم میریزه رفتم دیدم گریه ام گرفته بود بعد بابام مسخرم میکرد که تو الان تیزهوشی یا بی هوش مامانمم خیلیی خوشحال بود
اون روز کلاس زبان از تنها کسی که پرسید من بودم( این چه وضعشه؟)
بعدم زنگ زدم و پیامک دادم به دوستام که برین تو سایت نتایج اومده
یادش به خیر پارسال همین موقعا این اتفاق افتاد
 
وقتی که خبر رسید نتایجو زدن از من اینترنت اختلال پیدا کرده بود . هیخودمو از شدت هیجان و استرس به اینور اونور میکوبیدم :))
تا اینکه آخرش بابام زنگ زد گف قول شدی
دیگه از شدت خوشحالی تو پوستم نمی گنجیدم :D هی دور خونه با سرعت میدوویدم :D
 
جونم براتون از اون روز خووووووب بگه که:
دوستم بهم زنگ زد گفت : بهار قبول شدی؟
من : عه مگه جوابا اومده؟
دوستم : آره برو ببین خبرم بده
من : باشه
و به بابام گفتم جوابا اومده . بابام رفت نشست پشت کامپیوتر منم لپ تاپ ( راه کار برای افزایش سرعت خبردار شدن:D) . خلاصه هنوز لپ تاپ بالا نیومده بود که بابام داد زد : بهاااااااااااااار قبول شدی.
منم کلی ذوق کردم و پریدم بغلش . بابامم منو عین این بچه های یه ساله پرت کرد بالا و گرفتم.
بعدشم که به دوستم خبر دادم . فقط چیزی که تونست از حال خوشم کم کنه این بود که دوست صمیمیم قبول نشد:-s:-s
 
من قبلاً گفتم چجوری فهمیدم،
ولی الان میخوام ی چیزی رو اضافه کنم:
من هنوزم کارنامه‌ی قبولیمو خودم ندیدم:D
و نمیدونم چ شکلی بود یا توش چی نوشته شده بود:D
 
من اصلا روزشم خبر نداشتم کلاس زبان بودم دوستام گفتن چیکار کردی تیزهوشانو منم هول شدم بسته مکالمه هم نداشتم هی به مامانم سر کلاس اس ام اس دادم بعد که گفت قبول شدی داشتم میمردم از خوش حالی :)):D:-"
 
من خواهرم قبول شده، باید سمپادیا رو نابود کنم که پاش نرسه به اینجا. :))
 
تيزهوشان عاليه من وقتى قبول شدم باورم نميشد همه تبريك ميگفتن و اونقدر كه همه به قبوليم اعتقاد داشتن خودم نداشتن لحظه عالى بود و گريه مردم يه عالمه.الان همه جا پوسترم رو زدن و جشن هم گرفتيم.تيزهوشان واقعا به نعمت و موفقيت بزرگه.اميدوارم واسه همه پيش بياد.
 
میدونستم او نروز اعلام نتایجه از صب هی میرتفم تو سامانه تا ببینم نتایج اومده یا نه
نیومده بود با خودم گفتم برم زولا بازی کنم
خلاصه تو زولا هم شانس نداشتیم و کلن روز روز ما نبود با خودم گفتم که ما که اینجا چیزی بدست نیوردیم خدیا برم سایت اونجا یه چیزی به ما بده
من رفتم تو سایتو و اولین کلمه ای که اومد جلو چشام جمله قبول شده سبز رنگ بود ....
من که یه دیقه هنگ کردم بعدش رفتم تو اتاق خوشحالی کردم ...
 
من که اصلا نمیدونستم کی قراره بیاد.
تو باشگاه(پینگ پنگ) بودم یه دفعه تلفن مربيمون زنگ خورد تلفن رو که قطع کرد خبر قبولیم اعلام شد :D:D:D
هیچی دیگه من هم با یه(oooooooooooh yyyyyyyyyyyyyyyyyyyyeeeeeeeeessssss)ازش استقبال کردم...
کل دختر . پسراي باشگاه اومدن تبریک گفتن ...
روز خوبی بود.....
 
پشتیبان قلمچی بهم زنگ زد گفت قبول شدی،
ده بار حدود سه متر پریدم بالا.
نه مامانم، نه بابام، نه عموهام هیچکدوم باور نمیکردن، تا حدی که عموم رفت تو سایت ببینه من راست میگم یا نه
 
من اون روز همراه دوستام رفته بودم استخر
نتایج قرار بود فردای اون روز اعلام بشه ولی وقتی داخل رختکن بودیم میخواستیم برگردیم خونه یهو مامان دوستم بهش زنگ زد و گفت نتایج اومده
منم با همون وضع و مایو در تن با گوشیم رفتم داخل سایت رو دیدم و از شدت خوشحالی داد کشیدم و دوستمو بوس کردم ( و مردم فکر کردن ما گی.ایم:|)
خونه هم که رفتم به مامانم گفتم من یه تیزهوشم(:^o) و چند لحظه طول کشید تا مامانم بفهمه چی شد و منو از شادی بغل کنه:D
 
آخرین ویرایش:
من نصفه شب از مسافرت برگشته بودم '-'
تلگرام رو وا که کردم دیدم دوستم قبول شده بعدش رفتم که نتایج رو ببینم دستم رو گذاشتم روی صفحه گوشی(XD) و بعد ۱...۲...۳ قبول شده بودم!('-') بعدش سریع فقط دویدم سمت مامانم داد زدم تیزهوشان قبول شدم(^-^)
ینی داشتم ذوق مرگ میشدم ^^
 
ما هم رفته بودیم شمال تو کاسپین بودیم داشتیم با مامانم و بابام گشت میزدیم و کارت بابامو خالی میکردیم
وسط راه یهو داداشم زنگ زد گفت نتایج اومده
ما هم رفتیم روی یه صندلی نشستیم با آرامش اطلاعاتمو وارد میکردم صفحه که باز شد با کلی خوشحالی گفتم قبول شدم و بعدم ماچ و از این حرفا
داداشم گفته بود بعدش حتما بهش زنگ بزنیم
منم که کِرم داشتم >)زنگ زدم بهش صدامو غمگین کردم گفتم داداشییییییی
-بله!!
+قبول نشدم
- اااااا حالا اشکال نداره گریه نکن
دیگه از اونور مامانم داد زد الکی میگه قبول شده و....
خلاصه ما دوتا خوار و دادا ۳ روز در عزا بودیم که من برسم اصفهان و بپرم تو بغلش و دوباره حسی که ۳ سال قبلش برا قبولی کنکور خودش بود رو تداعی کنیم
حسی قشنگیه:x
 
من آزمون رو با یه استراتژی خاص دادم (کلن اینجانب در مورد قبولی در جا هایی که ظرفیت پایین پذیرش داره استعداد فراوانی دارم)
مطمئن بودم که قبول می شم احتمالا زیاد و برای امتحان نمونه نمی خوندم و بازی می کردم بابام هی می گفت بشین بخون به زور یکی دو روز آخر مونده به امتحان نمونه یه چیزایی خوندم.
نتیجه که اومد فکر کنم یه دو رکعتی خوندم و یه 100 صلوات بعد رفتم نتیجش رو نگاه کردم کلن 3 نفر ریاضی می خواستن و منم قبول شده بودم خیلی خوش حال بودم به این خیال که دیگه دارم می رم مدرسه ای که نه پاچه خواری اداره آ.پ. می کنه و به درسای تخصصی هم مثل آزمون ورودیش بها زیادی می دن. و یه خوش حالی زیاد به خاطر این که می تونستم بدون محدودیت از کامپیوتر استفاده کنم اون تابستون چون از دهنشون پریده بود بیرون که این یه مدت رو بخون (برای آزمون نمونه) که بعد حسرت نخوری بعد هر چی خواستی بازی کن و اینا نتیجه تیزهوشان که اومده بود چنان خوش خوشکانم اومده بود که بیا و ببین.

مامان بابام رو دقیق یادم نیست ولی خلاصه قبولی دانشگاه هم همین جوری شد کلن خیلی خوب بود.
خونه هم که رفتم به مامانم گفتم من یه تیزهوشم و چند لحظه طول کشید تا مامانم بفهمه چی شد و منو از شادی بغل کنه

عجب متلکی حالا حست چیه نسبت به اون جمله درست هم هست یا نه؟
 
شاید باورتون نشه
ولی من نه ذوق کردم ، نه جیغ زدم ، نه هیچی
یه جورایی انگار وقتی از آزمون اومدم مطمئن بودم قبول شدم
برا همین حتی استرسشم نداشتم
فقط مامانم گفت چی شد ؟ منم گفتم هیچی قبول شدم
بعد همه بغلم کردن و اینا
ولی بهترین بخشش این بود که بهترین دوستمم باهام قبول شد
وقتی خبر اونو شنیدم خیلی بیشتر از خبر خودم ذوقیدم
 
من ساعت 11 ظهر رفتم تو سایت نوشته بود نتایج و می دن ولی نتیجه ای در کار نبود. ساعت 12 ظهر رفتم دیدم قبول شدم البته به یکی از دوستام زنگ زدم که متاسفانه قبول نشده بود. ولی وقتی فهمیدم قبول شدم خیلی خیلی خوشحال شدم.
 
بدبخت ترین ها ما بودیم که دیگه جون خوشحالی نداشتیم چون جواب ها با حدود ی هفته تاخیر اعلام شد :-sولی خب در کل حس خوبی بود و هست :D:-h
 
سر ساعت 6 صبح نتایج رو زده بودن منم خواب بودم بابام بیدارم کرد گفت قبول شدی یه پوکر فیس نشونم دادم گفتم خب؟ گفت قبول شدی ؟ گفتم خب ؟ بعدش بردم جلوی مانیتور نشون داد گفت قبول شدی یه بار دیگه گفتم خب؟ و دوباره خوابیدم o_O
 
Back
بالا