تیزهوشان قبول شدم!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع hany
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
خوب راستش رو بخوای نتیجه پایه دهم امروز اومد و من قبول شدم. البته که چند وقت پیش عضو سایت شده بودم اگه اشکالی نداشته باشه!
و اما در مورد عکس العمل:
خوب من بیشتر پست های این تاپیک رو خونده بودم و به واکنش خودم فکر می کردم؛اما اصلا اونجوری نشد
چیزی که من تصور می کردم کلی شادی کردن بود و این که کل روز رو بازی می کنم و میریم بیرون شام می خوریم و ...
ولی خوب این قدر لفتش دادن که اصلا حسش رفت،همه هم فکر میکردن نتایج دوشنبه میاد.
البته که من خیلی استرس داشتم،نه برای اینکه قبول بشم،می ترسیدم قبول نشم!
و فکر کنم اولین نفری هستم که نتایج رو دید و تنها واکنشم یه لبخند ملیح بود الان هم برم به زندگیم برسم:-h
اگه دوستام هم قبول بشن اون موقع فکر کنم ولی اینجوری بشم<:P:D:))
 
بابا سرکار بود و مامان هم خونه ی یکی از فامیلا
برادرم هنوز عصرها می خوابید
یکی از بچه ها که هیچ‌وقت فکرشم نمیکردم زنگ بزنه خونه‌مون،خبر داد که نتیجه ها اومده،از صبح زمزمه ی اومدن نتایج به راه بود و همه منتظر بودیم
رفتم توی سایت و آیه الکرسی خوانان،روی ورود کلیک کردم
کامپیوتر توی اتاق داداشم بود،انقدر بالا و پایین پریدم و جیغ زدم که اون طفل معصوم ۵ ساله بدخواب شد،زنگ زدم به مامان و خبر دادم
تا اومدنش نتیجه ی چندنفر رو که شماره شناسنامه‌شون رو داده بودن رو هم چک کردم و خبر دادم
به بابا هم زنگ زدم و تا گفتم،از اون طرف رو کرد به همکاراش و گفت بهاره قبول شده،داشتم صدای تبریک بقیه رو گوش میدادم که خداحافظی کرد
مونده رو دلم که این شادی رو برای کنکور هم تجربه کنم...
 
روز اعلام نتایج من خوابیده بودم ساعت۸صبح بود که یادمه همش میگفتن میاد بعد نمیزدن ماهم بیخیال؛ که قافلگیر شدیم
معلممون پیام داده بود که قبول شدم مامانم دیده بود اومد تو اتاق یه جیغی زد که من پریدم قشنگ اینقدر ترسیده بودم که روی تخت بایه قیافه ای وایستادم:))
بعد گف قبول شدی و منم اولش باورم نمیشد دیدین در شدت هیجان اصن نمیفهمی چیکار میکنی!دقیقا همین بودم اصن انگار بهم انرژی جنبشی داده بودن نمیتونستم بشینم همش میپریدم
 
یادمه که شب بود. هوا تاریک بود. منم وقتی هوا تاریک شه دیگه باید بخوابم (چون بخوام یا نخوام صبح زود بیدار میشم. ژن کارمندی :|) مامان بابام پای لپ تاپ بودن گفتن قبول شدی! منم گفتم ایول. بعد رفتم خوابیدم.
وقتی رفتم مدرسه رو دیدم فهمیدم چه قدر اهمیت داشته. آره دیگه همین.
 
من خودم که خواب بودم مامان بابام رفتن تو سایت نگاه کردن بعد داداشم اومده بالا سرم که منو بیدارکنه هی میگه پاشو قبول شدی پاشو قبول شدی منم گیجو منگ وقتی ویندوزم اومد بالا تازه فهمیدم چیشده یه جیغ بنفش کشیدم که همسایمون اومدبود ببینه چی شده =))
 
من صبح به طرز معجزه آسایی پا شدم و رفتم تو سایت یهو دیدم نتایجو و داد زدم مااااااااااااامااااااااااااااان فک کنم قبول شدم ، بعد مامانم پا شد به بابام گفت پاشو امیر قبول شده . بابام گفت آفرین بهش و اون وری خوابید:)):)):)):))
 
من دوستم بهم گفت .
خودم پریدم هوا :D
مامان و بابام هم خیلی خوشحال شدن
تازه دیروز فهمیدم قبول شدم
 
من دیروز دوستم بهم خبر داد که جوابا اومده
اول فک کردم ایسگاهه ولی بعد که دیدم...
 
دیروز جوابا اومد :| داشتم گیم میزدم:|یدفعه دختر خالم زنگ زد گفت نتایج اومده:|
رفتم تو سایت دیدم قبول شدم:|داد زدم : خدایا خیلی مخلصیم :| بعد دوباره رفتم گیم زدم:|
ولی وقتی فهمیدم رفیقام قبول نشدن:D خیلییییییییییییییییییییی حال کردم:D
پ.ن)بسیار عقده ای:D
 
آخرین ویرایش:
سلام
خب من امسال آزمون تیزهوشان ورودی هفتم دادم وسط کرونا :|:|:|
الان ۹ روز می گذره از اعلام نتایج
خب من قبول شدم:D
حالا بیاین بگم چجوری فهمیدم و عکس و العملم چی بود
خب من تو اتاق داداشم بودم و داشتیم با داداشم تعریف می کردیم ( داداشم ۱۰ سال از من بزرگتره:|) بعد یه دفعه مامانم اومد تو اتاق داداشم بعد پرسید چی کار دارین می کنین گفتیم تعریف می کنیم بعد همینطوری بدون اینکه چیزی بگه رفت بعد داداشم رفت ببینه چی شده وقتی اومد گفت هیچی مامان می خواست ببینه چی کار می کنیم
نگو که مامانم تو یکی از گروه ها دیده بود که نتایج سمپاد اعلام شده و اومده به داداشم بگه که بره نگاه کنه ببینه قبول شدم یا نه
خب ما هم بی خبر از همه چیز دوباره شروع کردیم به تعریف با داداشم:-"
داداشم هم همینطور که صحبت می کرد سرش تو لپ تاب هم بود (این یه چیز عادیه که سرش تو لپ تاب هم باشه:rolleyes:)
خب داشتم می گفتم همینطور تعریف می کردیم که یه دفعه گفتتتتت
ثمیییین تیزهوشان قبول شدی
من گفتم چیییی:oops::oops::oops:فکر کردم سر کاریه آخه عصرش هم منو سر کار گذاشت گفت نتایج اومده
رفتم نگاه کردم و دیدم بله:D<:P و با سرعت میگ میگ حمله کردم به سمت هال گفتم ماااااماااان قبول شدمممممم<:P:-b
مامانم کلا شوکه شده بود گفت واقعااااا افریین:x:-b
بابام هم داشت تلفن صحبت می کرد گفتم قبول شدم اولش کلا گیج شد آخه تلفن صحبت می کرد بعدش تلفن قطع کرد گفت آفرین و تبریک و من گفتم که تو هوش استعدادت بالا هست و قبول می شی
گفتم بخون که نتیجه شیرینه و ...
بعدشم زنگ زدم به اون یکی داداشم که رفته بود آرایشگاه موهاش کوتاه کنه (۱۵ سال ازم بزرگتره:| ) اونم تبریک گفت و اینا و بعدشم تو گروه خانوادگی عمه ها و عمو هام بهم تبریک گفتن8-> و .... کلا هنوزم بحث قبولی من هست البته بابام و مامانم و داداشم مطمئن بودن قبول می شم
ولی خب لحظات شیرینی بود و هست:x8->
 
سلام
خب من امسال آزمون تیزهوشان ورودی هفتم دادم وسط کرونا :|:|:|
الان ۹ روز می گذره از اعلام نتایج
خب من قبول شدم:D
حالا بیاین بگم چجوری فهمیدم و عکس و العملم چی بود
خب من تو اتاق داداشم بودم و داشتیم با داداشم تعریف می کردیم ( داداشم ۱۰ سال از من بزرگتره:|) بعد یه دفعه مامانم اومد تو اتاق داداشم بعد پرسید چی کار دارین می کنین گفتیم تعریف می کنیم بعد همینطوری بدون اینکه چیزی بگه رفت بعد داداشم رفت ببینه چی شده وقتی اومد گفت هیچی مامان می خواست ببینه چی کار می کنیم
نگو که مامانم تو یکی از گروه ها دیده بود که نتایج سمپاد اعلام شده و اومده به داداشم بگه که بره نگاه کنه ببینه قبول شدم یا نه
خب ما هم بی خبر از همه چیز دوباره شروع کردیم به تعریف با داداشم:-"
داداشم هم همینطور که صحبت می کرد سرش تو لپ تاب هم بود (این یه چیز عادیه که سرش تو لپ تاب هم باشه:rolleyes:)
خب داشتم می گفتم همینطور تعریف می کردیم که یه دفعه گفتتتتت
ثمیییین تیزهوشان قبول شدی
من گفتم چیییی:oops::oops::oops:فکر کردم سر کاریه آخه عصرش هم منو سر کار گذاشت گفت نتایج اومده
رفتم نگاه کردم و دیدم بله:D<:P و با سرعت میگ میگ حمله کردم به سمت هال گفتم ماااااماااان قبول شدمممممم<:P:-b
مامانم کلا شوکه شده بود گفت واقعااااا افریین:x:-b
بابام هم داشت تلفن صحبت می کرد گفتم قبول شدم اولش کلا گیج شد آخه تلفن صحبت می کرد بعدش تلفن قطع کرد گفت آفرین و تبریک و من گفتم که تو هوش استعدادت بالا هست و قبول می شی
گفتم بخون که نتیجه شیرینه و ...
بعدشم زنگ زدم به اون یکی داداشم که رفته بود آرایشگاه موهاش کوتاه کنه (۱۵ سال ازم بزرگتره:| ) اونم تبریک گفت و اینا و بعدشم تو گروه خانوادگی عمه ها و عمو هام بهم تبریک گفتن8-> و .... کلا هنوزم بحث قبولی من هست البته بابام و مامانم و داداشم مطمئن بودن قبول می شم
ولی خب لحظات شیرینی بود و هست:x8->
ولی مدرسه مون حتی یه تبریک خشک و خالی هم نگفت:rolleyes::-/:-/
تو شهر هم فقط خودم قبول شدم
 
امسال بخاطر کرونا زمان امتحان 3 بار تغییر کرد و زمان دقیق اعلام نتایج هم معلوم نبود فقط می دونستیم که تا اخر هفته ی اول شهریور میاد .دیگه از چهارشنبه داشتم هر نیم ساعت یک بار سایت رو چک میکردم و میزد (سامانه در حال به روز رسانی ) و من هم استرسم بیشتر می شد ~X(خلاصه تا پنج شنبه ساعت 7 هم سایت رو چک کردم ولی خبری از نتایج نبود من هم بیخیال نتایج شدم و برای اینکه یادم بره رفتیم بیرون .یک ربع نگذشته بود که برای مامانم پیام اومد که نتایج اومده و من هم داشتم از استرس میمردم :-ss[-o<تا اینکه تونستم وارد سایت بشم و زد قبول شدم ولی کجا نمی دونم :-??خلاصه تونستم پیدا کنم که کجا قبول شدم و بله زده بود فرزانگان 2 یعنی اولویت اولم .نمی دونستم از شدت خوشحالی چیکار کنم فقط یه جیغ بنفش کشیدم=))بعدش هم زنگ زدم به چند تا از دوستام و بهشون خبر دادم8-> ولی وقتی رسیدم خونه متوجه شدم یکی از دوستام صمیمی م قبول نشده و خیلی ناراحت شدم :(( :(( تا یک هفته بعد از اعلام نتایج هنوز هیجان داشتم :)):x;))رفتم پروندم رو از مدرسه ای که فعلی ثبت نام کرده بودم گرفتم و رفتم فرزانگان2 ثبت نام کردم8->:x
 
خب من خیلی ذوق داشتم
یک سال و خورده ای تنها ارزوم بود
امسال نتایج رو خیلی دیر . ما شمال بودیم. تو سایت که دیدم زده پذیرفته شده شروووووع کردم دویدن و داد زدن قبول شدمممممممم✊
 
موقعی که گفتن جوابا اومده خیلی هیجان زده شدم . رفتم تو سایت که نتیجه رو چک کنم و انقدر استرس داشتم که دو سه بار اطلاعات رو اشتباه زدم :| بعد رفتم دیدم که بله قبول شدم . انقدر ذوق زده شدم که نگو
رفتم به مامانم گفتم مامان قبول شدم ، بعد مامانم فکر کرد سرکارش گذاشتم :| و تا موقعی که خودش نتیجه رو ندید باور نکرد
دقیقا روز تولدم نتیجه اومد و من خیلی خوشحال شدم = ))))
 
یکی از بهترین لحظات زندگیم :RedHeart
وقتی شنیدم فریاد زدم :
سمپاددد قبوللللللللل شدممم:D:-j<:P
یک سال تمام براش زحمت کشیده بودم و کلی خوشحال شدم :-"
 
آخرین ویرایش:
به شخصه تازه یازدهم بودم که اینجا رو بعد پنج سال سمپادی بود پیدا کردم :)) همگی موفق باشین :x منو که کلا تو همه ازمونای مهم زندگیم بقیه بهم خبر دادن :)
 
واکنش ها/
خودم :|
بابام=D>=D>><:*:x<:P
مامانم:-l:-w(وظیفه اته میخواستی واقعا قبول نشی؟؟:-l)
 
واکنش ها/
خودم :|
بابام=D>=D>><:*:x<:P
مامانم:-l:-w(وظیفه اته میخواستی واقعا قبول نشی؟؟:-l)

من نتایجو ساعت 10 شب دیدم و الویت اولم هم قبول شده بودم=D>:D:RedHeart
در جواب امیرحسین باید بگم که مامان منم همین حرفو زد(کلا مامانا ضد حالن:rolleyes:)
بابام که موقعی که من نتایجو دیدم خواب بود ولی کلا از اول می گفت که بعیده که تو قبول بشی[-|
پسر داییم هم آرزو میکرد که من قبول نشم:-wو قبولی من مانند مشتی:@کوبنده در دهانش بود.
بقیه هم که تبریک خشک و خالی=((
 
من کل سال می اومدم اینا رو می خوندم و می گفتم ینی میشه منم بیام اینجا بنویسم؟ و الان با اینکه خیلی از نتایج گذشته واقعا خوشحالم . من دیر شروع کردم به درس خوندن اما بعدش واقعاا خوندم نه مثل بقیه 7,8 ساعت اما در حد خودم خوندم . اول می خوام بگم که هیچوقت ناامید نشین از هدفاتون
هر لحظه که احساس می کنی هدفتو واقعا میخای بلند شو شروع کن
حالا زمان اعلام نتایج
وای ینی انقد به خاطر کرونا آزمون عقب افتاد که من و همه دوستام دیگه داشتیم دیوونه می شدیم
تازه وقت اعلام نتایج هم یکی در اومد گف 3م میاد بعد خبر اومد که نه تا آخر هفته اول شهریور میاد ... خب ما هم منتظر موندیم با کلی استرس بعدش خبر اومد که تا دهم نمیاد ... و یهوووووو نتایج ششم به هفتم پنجشنبه که میشد 6 شهریور اومد
(تا یادم نرفته اینم بگم که یه روز قبل از اعلام نتایج دو دقیقه نتایج رو گذاشتن و برداشتن و من قشنگ داشتم از عصبانیت ...)
ینی یه شوکی بمون وارد شد ک نگو ... من و دوستام قشنگ داشتیم سکته می کردیم
و فرداش مال ما هم اومد در صورتی ک گفته بودن بعد از تاسوعا ، عاشورا
خب ما شهر خودمون نبودیم ... مامانم و بابام و شوهرخالم بیرون بودن و فقط مامان بزرگم بود ... مامان و بابام تازه تو حیاط رسیده بودن ک ... وقتی نتایج و دیدم یه لحظه احساس کردم سکته کردم چون 10 درصد فکر میکردم قبول شم:D8-}
خلاصه ک سریع رفتم مال دوستام( از قبل گرفته بودیم رمز و کد ملی رو از همدیگه) دیدم و جیغ کشیدم و اینا ... هیچکدوم هم قبول نشده بودن (د من مجبور شدم این خبر بدو بدم بهشون):-s:-sمن داشتم رمز اونا رو می زدم که نتایجشونو ببینم مامانم هی می گفت ول کن ول کن بده مال خودتو ببینم=))<:P=)) بعدم بغل و بوس و اینا از مامان بابام و تبریک از بقیه
بعدم به آموزشگاه و استادام خبر دادم و کلی با دوستای دیگم ذوق کردیم(صمیمیا قبول نشدن)
شبش هم ساعت 3 خابیدم 5 بیدار شدم(نصفه شبی نم چه مرگم بود هیجان زده شده بودم:D) مامانم هم همینطور بعد تا صبح با هم حرف زدیم راجبش
ظهرم گرفتم خابیدم هر چند کم
خلاصه که تا دو روز از شدت هیجان خابم نمی برد و هی لبخند مشنگ می زدم:D
بعد از قبولی هم رفتم پروندم از نمونه ای که ثبت نام کرده بودم گرفتم(انقدر نا امید بودم که رفته بودم برا ثبت نام نمونه )=))
اون روز با تمام سلول های بدنم خوشحالی رو احساس می کردم واقعا یکی از بهترین روزای عمرم بود خیلی تلاش کرده بودم براش:D
اها راستی گریه هم کردم از خوشحالی البته در تنهایی
:))
7شهریور 99 ساعت 20:20 بود دقیقن;;)
 
آخرین ویرایش:
Back
بالا