تیزهوشان قبول شدم!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع hany
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
خب...قبولی من خیلی خاص نبود ولی روز خیییییییلی پر ماجرا ای بود
یک ماه قبل از آزمون که مامانم همش غر میزد چرا درس نمیخونی :)) البته چیز جدیدی نیست هنوزم دعوا داریم
روز آزمون چند ساعت تو راه بودم تا برسم به حوضه چون چند روز قبل اسباب کشی کرده بودیم
ولی خب باعث شد هشیار باشم

مراقب آزمون دفترچه اول رو دیر داد و زود گرفت
و تقریبا دعوامون شد
سوالای آخر رونتونستم جواب بدم یکم روحیه م خراب شد
ولی تمرکزم بهم نخورد
ریاضی منطقی سال ما خیلی سخت بود
ماسک و دستکشم کم تاثیر نداشت
خلاصه که آزمون رو دادم
با اینهمه ولی حالم خیلی خوب بود بعد آزمون
گفتم جابه جا شدیم
خب بخاطر همین از تقریبا ساعت 10 تا 2 توی پارک بودیم زیر آفتاب
وسط تابستون دقیقا!9 مرداد!
کلم داغ کرده بود

چند هفته بعد جوابا اومد
واسه اونروز برنامه چیده بودیم که بریم یه جا،کل هفته منتظر اون روز بودم
ظهر موقع نهار بود با دوستام چت میکردم میگفتن جوابا قراره بیاد
من زیاد جدی نگرفتم
خلاصه که ناهار و خوردیم و منم کلا یادم رفت همینجوری واسه خودم رفتم اینور و اونور دابسمش میگرفتم و...
چندین بار همه گفتن نگا ک ببین چیشد اول سایت باز نمیشد
بعد باز شد جوابا اومده بود ولی من نمیدونستم اومده و از کجا باید نگاه کنم:rolleyes:
بعدش کلا یادم رفت دیگ
خواستیم بریم تو خونه کلید گم شده بود :| داده بودنش دست بچه :/
کل چمنا رو گشتیم پیدا شد بالاخره
رفتیم خونه و من دوباره خواستم شرو کنم به دابسمش گرفتن(البته اون فیلم به عکس تبدیل شد و دارم خیلی قیافم باحال شده:D)
که یهو دوستم وسطش زنگ زد گفت منو عسل قبول شدیم تو چی؟
خیلی هول شدم سایتو باز کردم نت ضعیف بود رفتیم بیرون
سایت باز شد ولی من نمیدونستم ازکجا باید نگاه کنم پیداش نمیکردم
فکر کردم قبول نشدم
خلاصه بعد از کلی گشتن بالاخره فهمیدم قبول شدم
بعد دیگ تبریک و شیرینی واینا
ولی اونقدر که فکر میکردم هم خوشحال کننده نبود نمیدونم چرا

خانواده ای که باما بودن خودشون بچه سمپادی داشتن
اوناهم خوشحال شدن خیلی
ولی من دلیلشو نفهمیدم واقعا:/
شبش تا 3 بیرون قدم میزدیم...
بعدم آهنگ گوش میدادم
از بهترین روزایی زندگیم بود که تا الان دیگ تکرار نشده نه فقط بخاطر سمپاد خیلی اتفاق های خوبی افتاد اونروز
یادش بخیر...
کاش بازم این حس ها برگردن:)
 
ما کلا خانوادگی ریلکسیم...
من هیچی نخونده بودم و سمپاد اصلا تو برنامه ام نبود تنها دلیلیم که امتحان دادم این بود که جلو یکی از فامیلامون ضایع نشم...
اینقد ریلکس که از امتحان اومدم به بابام گفتم 9 تا تست نزدم، ولی مطمئنم اولویت 1 مو قبول میشم...
بابام گفت خب حالا اون 9 تا رو هم میزدی دیگه :rolleyes:
و خب برگشتیم خونه..
اون هفته کل خانواده مون از شهرستان اومده بودن خونه مون و خلاصه کلا خونه مون خیلی شلوغ بود..
و به هرکی می گفتم احساس می کنم اولویت اولمو قبول میشم یه جور (چه از خودش مطمئنه) نگام میکرد.
روز نتایجم که ..
داشتم پابجی بازی میکردم که رفیقم زنگ زد:
-بیا پرنیانه
+الو سلام... یه لحظه...نوب سگ.. خب می گفتی ؟.. عه نتیجه ها اومده؟.. صبر کن.. نه صبر کن یه لحظه... الان... الان...
از زیر یک تل کاغذ رمزمو پیدا کردم :D
+حالا تو قبول شدی یا نه؟
-نه من قبول نشدم..
+عه من قبول شدم..
-کجا؟
+فرزانگان 1
-مبارکه
مرسی
+ماااااااااااااااااااااامااااااااااااااااااااااااااان قبول شدم فرزانگان یک
بعد با کلی ذوق زدگی زنگ زدم به اون فامیلمون که چشت درآد قبول شدم و کلیم خوشحال شدم که تنها کسی بودم که از مدرسمون قبول شدم (عقده ایم خودتونید:rolleyes:)
-خب حالا چیکار میکنی؟
+چی چیکار میکنم؟ میرم همون جایی که قرار بود برم دیگه... پیش دوستام
-مطمئنی میخوای قید سمپادو بزنی؟
+اممم... نه... شاید.... در موردش فکر میکنم..
و چنین شد که من قید مدرسه دوستامو زدم رفتم فرزانگان :))
 
روز خسته کننده و چرتی بود ، طبق معمول داشتم وب گردی میکردم گفتم یه سر به سایت بزنم شاید یه خبری از نتایج آزمون باشه. خلاصه مشخصاتو که وارد کردم ، دیدم‌ قبول شدم خیلی راستش از درون ذوق مرگ بودم ولی گفتم آروم باشم ، بابام سفر بود مامانمم خونه نبود ، رفتم استوری واتساپ یه عکس از صفحه لپ تاپ گرفتم و ...
کم کم دونه دونه دوستام و خانوادم فهمیدن...
(خیلی عقده بازی در اوردم فک کنم... ولی بیخی بیخی)
 
سلام.من ورودی ششم به هفتم ۹۵ ۹۶ دادم قبول شدم فرزانگان کرمان ناحیه ۲
وقتی نتیجه را دیدم چنان جیغی زدم گوش های همه سوت کشیدo_O
خداروشکر کر نشدیم[-o<
واکنش مامانم=D>:x
واکنش بابام:D
واکنش خودم:)):D<:P=))

بعدش بلند شدم با آهنگ بندری رقصیدم
 
خب شب قبل اعلام نتایج حدودا ۱۱ شب بود که استادم یه پیام گذاشت تو گروه که نوشته بود نتایج چند ساعت بعد اعلام میشن
و دست و پام شروع کرد به لرزیدن
هیچی دیگه ، تا ۱ شب ویدیو کال داشتیم
وارد سایت هم میشدم مینوشت در حال بروزرسانی و .... فهمیدم که فرداش قطعا نتایج میاد
و فرداش هم تا عصر خبری نبود
هیچ
هیچ
هیچ
و ... حول هوش (حوش ؟) ساعت ۵ اینا بود که جایی بودم
اومدم گوشی رو برداشتم و گروه رو چک کردم که دیدم همه نوشتن نتایج اومده
همون لحظه استادم زنگ زد و گفت نتیجم رو دیدم یا نه
منم ندیده بودم ، کدم رو ازم گرفت تا نتیجمو ببینه
و مطمئن بودم استادم یه مقدای اذیت میکنه و التماسش میکردم که دروغ نگه ( استادم خییلی اذیت میکنه )
اول گفت ناحیه ۴ ، یهو وا رفتم
بعدش گفت که ناحیه یک قبول شدم و ... تا ۱۲ شب به تلفن و پیام تبریک جواب دادم :D
 
من که کلا رفته بودم تو جو آهنگ بندری می گذاشتم می رقصیدم :D
یادش بخیر عجب زمونه ای بود

خب شب قبل اعلام نتایج حدودا ۱۱ شب بود که استادم یه پیام گذاشت تو گروه که نوشته بود نتایج چند ساعت بعد اعلام میشن
و دست و پام شروع کرد به لرزیدن
هیچی دیگه ، تا ۱ شب ویدیو کال داشتیم
وارد سایت هم میشدم مینوشت در حال بروزرسانی و .... فهمیدم که فرداش قطعا نتایج میاد
و فرداش هم تا عصر خبری نبود
هیچ
هیچ
هیچ
و ... حول هوش (حوش ؟) ساعت ۵ اینا بود که جایی بودم
اومدم گوشی رو برداشتم و گروه رو چک کردم که دیدم همه نوشتن نتایج اومده
همون لحظه استادم زنگ زد و گفت نتیجم رو دیدم یا نه
منم ندیده بودم ، کدم رو ازم گرفت تا نتیجمو ببینه
و مطمئن بودم استادم یه مقدای اذیت میکنه و التماسش میکردم که دروغ نگه ( استادم خییلی اذیت میکنه )
اول گفت ناحیه ۴ ، یهو وا رفتم
بعدش گفت که ناحیه یک قبول شدم و ... تا ۱۲ شب به تلفن و پیام تبریک جواب دادم :D
شما چه سالی آزمون دادی؟ششمی بودی یا نهمی؟
 
من خودم تو سایت دیدم یه جیغی زدم پریدم بالا پا برهنه رفتم ب مامانم گفتم خیلی پوکر گف عه چ خوب:)) بعدم زنگ زدم به معلمم
 
توی باغ خواب بودم:/
هوا قشنگ بهاری، خنک!
بیدار شدم از خواب ناز دیدم بابا مامانم عین جلادا بالا سرم وایسادن:///
بعدش مامانم با هرچی ذوق میتونست گفت قبول شدی منم پتو رو کشیدم سرم خوابیدم:/
نتایج چونکه سایت خراب بوده اعلام نشده بوده، منم فکر میکردم مامانم شوخی میکنه:/
فرداش داشتم وارزون میزدم بعدش وسطاش به مامانم گفتم ببینه سایت هنوز خرابه یا نه، مامانم یه پسی زد به سرم گفت اسکل من دو روز پیش بهت گفتم قبول شدی:/
و من بازم بدون هیچ ریکشن عجیبی رفتم دوباره بازی کنم:/
 
توی باغ خواب بودم:/
هوا قشنگ بهاری، خنک!
بیدار شدم از خواب ناز دیدم بابا مامانم عین جلادا بالا سرم وایسادن:///
بعدش مامانم با هرچی ذوق میتونست گفت قبول شدی منم پتو رو کشیدم سرم خوابیدم:/
نتایج چونکه سایت خراب بوده اعلام نشده بوده، منم فکر میکردم مامانم شوخی میکنه:/
فرداش داشتم وارزون میزدم بعدش وسطاش به مامانم گفتم ببینه سایت هنوز خرابه یا نه، مامانم یه پسی زد به سرم گفت اسکل من دو روز پیش بهت گفتم قبول شدی:/
و من بازم بدون هیچ ریکشن عجیبی رفتم دوباره بازی کنم:/
کلمه Chill در اسمت بسیار خوب بهت نشسته.

رفع اسپم: پدر مادرم با خوشحالی بهم گفتن منم خوابم میومد یه ابراز خوشحالی کردم رفتم خوابیدم
 
بیرون بودیم دوستم گفت نتیجه هارو زدن حتما تو هم قبول شدی، گوشیم شارژ نداشت و کم کم خاموش میشد
خیلی استرس داشتم مامانم انگار نه انگار خیلی ریلکس به بقیه خریدش میرسید:|
وقتی رسیدیم خونه با عجله گوشیمو زدم تو شارژ رفتم تو سایت و دیدم قبول شدم هم تیزهوشان هم دولتی، ولی اونقدرا هم ذوق زده نشدم انگار که مغزم میگفت بعد از اینهمه بدبختی وظیفت بود قبول شده باشی:|
ولی مامانم خیلی خوشحال شد سریع به بابام زنگ زد و بهش گفت چون خواهرم از راهنمایی سمپاد بود و مامانم همه تلاشش رو کرد تا منو برا دبیرستان بفرسته
البته چندوقت پیش از این ماجرا از طرف مدرسه دولتی با بابام تماس گرفتن گفتن ما کلاس برای رشته ریاضی تشکیل نمیدیم(به علت تعداد کم متقاضی) اسم دخترتونو توی تجربی بگذاریم یا انسانی! به خودم گفتم حتما قبول شدم که زنگ زدن ولی ناراحتی و نگرانیم بابت تشکیل نشدن رشته ریاضی خیلی بیشتر بود:-ss
درمورد بقیه دوستام هم خب تعداد خیلی کمی آزمون داده بودن که هیچکدوم قبول نشدن و تو کل مدرسمون تنها کسی که میخواست بره رشته ریاضی من بودم : ))
 
آخرین ویرایش:
خوب
من امسال هفتمم:D
مال من اصلا کلا یجوری شد
اول که گفتن نتیجه ها اومده خونه مادربزرگم بودم و رمز همگامم یادم نمیومد:))
با کلی التماس پدر عزیز را از جا بلند کردم و رفتیم خونه
تو سایت نوشتش که قبول نشدم
منم شرو کردم ب آبغوره گرفتن تا اینکه به زور بردنم سر شام و اونجام آبغوره گرفتم همچنان;;)
همین آبغوره گرفتنا ادامه داشت و من رفتم مدرسه نمونه دولتی یه ۲،۳ هفته اول
بعدش یه روز صبح که میخواستم برم سر کلاس انلاین از مدرسه تیزهوشان زنگ زدن گفتن قبول شدن
منم عصبانی بودم اول گفتم نمیرم ولی بعدش طبق یه سری چیزا نظرم عوض شد و صبح روز بعدش رفتیم ثبت نام و دیگه همین:*
 
آخرین ویرایش:
کاش دوباره یه روزی بیاد که مثل خبر شنیدن مرحله یک کلاس پنجم؛ذوق زده شم
کاش دوباره یه روزی بیاد که مثل همون روزی که دوست بابا زنگ زد و گفت قبول شدم؛بابا محکم بغلم کنه و بگه بِهِم افتخار میکنه...نه مثل الان که داره به زور تحملم میکنه!
کاش یه روزی بیاد مثل اون روزی که رفتم مدارکم رو بگیرم و خبر قطعیت فرزانگان1 رو بهم گفتن و "ز"ایکبیری اون پشت بود و این خبر رو شنید:)

فقط یکی شون دوباره تکرار شه ....خدا جون لطفا
 
من بابام رفت تو سایت دید بعد مامانم داشت با بابام حرف میزد بهم گفت قبول نشدی دیدی گفتم قبول نمیشی بعد من ناراحتتتتتت یهویی گفت شوخی کردم قبول شدی من :D تازه روزه هم داشتم انقدربالا پایین پریدم تا شب از تشنگی مردم :)) (انگار قبلنا با ایمان تر بودم روزه میگرفتم)
 
رسیده بودم خونه
برادر بزرگم (که سمپادیه) زودتر رفته بود تو اینترنت نتایج رو دیده بود.
وقتی من رسیدم دیدم که با رنگ قرمز نوشته شده.
رنگ قرمز رو که دیدم فکر کردم افتادم.
بعد داداشم بهم گفت کامل بخون‌.
دیدم نوشته شما قبول شدید.
بعدا فهمیدم برادرم عمدا رنگ خط رو قرمز کرده بود[-|
 
ما مدرسه بودیم امتجان پیام های اسمانی داشتیم یکهو گفتن نتایج اومده هر کی نمیدونم رمز و این هاش رو داره بگه منم شروع کردم به گریه کردن بدون اینکه نتیجه رو بدونم گریه میکردم همه می اومدن دلداری میدادن که اشکال نداره قبول نشدی منم بهشون می گفتم نتیجه رو نمیدونم هنوز بابا ....به زور رفتیم پیش معاون منم جرئت نداشتم بپرسم یکهو دوستم پرسید این چی قبول شده یکهو خانمه گفت فرزانگاااااان یک ناحیه ی دوووو
خدایا ممنون میشم طعم اون لحظات رو دوباره بچشم
 
میدونستم قبول میشم :D عکس العملی نداشتم
به‌به
من که داخل گروه واتساپ گفته بودن که نتایج 1 هفته دیگه میاد منم که یه 2 هفته ای میشد از شر درس خلاص شده بودم و 3 هفته دیگه باید میرفتم مدرسه!
چونکه سال ما کرونا اومده بود و آزمون چند بار به تعویق افتاد
یه مدرسه غیر دولتی که خدا تومن پول می‌گرفت به هزار التماس ثبت نام کرده بودم. چرا اینقدر گرون. چونکه 2 تا از معلم های تیزهوشان آوردن در سطح عادی درس بدن تازه براش آزمون ورودی هم گذاشته بودند!

و چونکه ما دیر اقدام کردیم باید پارتی می‌داشتیم
که به هزار زحمت جور کردیم
آزمون ورودی هم که دادم خیلی آسون بود
میومد جلوت می‌نشست و یه برگه میداد
ولی برای اینکه منت بزارند سر اون کسی که پارتی ما شده بود گفتند قبول نشدی و با التماس قبولم کردند.!
خیلی عصبی بودم بچه همسایمون که خیلی مخش تاب داشت رو قبول کرده بودن ولی منو نه مامانم هم منو بیرون انداخت از خونه توی حیاط و گفت تو که نتونستی اینو قبول ‌شی میخوای تیزهوشان قبول شی؟

در دل من حس انتقام جوانه زد



..
خلاصه من که آزمون و دادم و اینا..

حالا می‌رسیم به روز اعلام نتایج
اصلا قرار نبود اون موقع بدن قرار بود یک هفته بعد بدن
یه دفعه یکی تو گروه اومد گفت نتایج زدن و قبول نشده
ما فکر می‌کردیم شوخیه تا اینکه اسکرین داد
البته اون با کامپیوتر بود پس همه صفحش معلوم بود
من سعی کردم وارد سایت بشم ولی نمیشد
بچه ها یکی یکی تو گروه می‌فرستادن قبول شدن و نشدنشون رو

به هزار زحمت وارد شدم ولی چون صفحه گوشی بود معلوم نبود تا اینکه یکی بهم گفت اون به علاوه رو بزنی معلوم میشه منم هی می دم هیچی نمیومد بابام کمربند داشت در می ورد چونکه باید خدا تومن پول شهریه میداد.
مامانم هم میگفت من که گفتم تا اینکه یک دفعه زد پذیرفته شده

(وی به مدت نیم ساعت خشکش زده بود)
(جوری که حس می‌کردند من فلج مغزی شدم)
( وی ناگهان فریادی سهم گین فرا می‌دهد! (قبول شدم قبول شدم) چشمهای وی پر ز اشک شوق شده بود و پدر کمربند را قلاف می‌کند و مادر زبانش را)

تا ساعت 4 شب تو بهت بودم وقتی که در اومدم خوابیدم و صبح روز بعد رفتم در خونه همسایمون که پسر خنگی داشت حالا وقت انتقام بود

به بهانه دوچرخه سواری رفتم دنبالش به مادرش گفتم شنیدید که نتایج اومده و من قبول شدم
اونا هنوز نفهمیده بودند که نتایج اومده از من خواستند که برم تو سامانه خلاصه باز کردم و پذیرفته نشده بود


مادرش یه حرس عجیبی داشت گفت که خاله برو صادق بعدا میاد

من صدای ناله ها رو از خونشون می‌شنیدم و 1 هفته در خوشی بودم (سادیسم)
و هفته بعد رفتم اون مدرسه خدا تومنی و یه سلامی هم به اون که ردم کرده بود رسوندم
و چندی حرف های نا سزا گفتم و تا آخرم عمر دلم خنک شد
پایان
یا خدا چقدر تایپ کردم
 
به‌به سلام
من که داخل گروه واتساپ گفته بودن که نتایج 1 هفته دیگه میاد منم که یه 2 هفته ای میشد از شر درس خلاص شده بودم و 3 هفته دیگه باید میرفتم مدرسه!
چونکه سال ما کرونا اومده بود و آزمون چند بار به تعویق افتاد
،
یه مدرسه غیر دولتی که خدا تومن پول می‌گرفت به هزار التماس ثبت نام کرده بودم. چرا اینقدر گرون. چونکه 2 تا از معلم های تیزهوشان آوردن در سطح عادی درس بدن تازه براش آزمون ورودی هم گذاشته بودند!

و چونکه ما دیر اقدام کردیم باید پارتی می‌داشتیم
که به هزار زحمت جور کردیم
آزمون ورودی هم که دادم خیلی آسون بود
میومد جلوت می‌نشست و یه برگه میداد
ولی برای اینکه منت بزارند سر اون کسی که پارتی ما شده بود گفتند قبول نشدی و با التماس قبولم کردند.!
خیلی عصبی بودم بچه همسایمون که خیلی مخش تاب داشت رو قبول کرده بودن ولی منو نه مامانم هم منو بیرون انداخت از خونه توی حیاط و گفت تو که نتونستی اینو قبول ‌شی میخوای تیزهوشان قبول شی؟

در دل من حس انتقام جوانه زد



..
خلاصه من که آزمون و دادم و اینا..

حالا می‌رسیم به روز اعلام نتایج
اصلا قرار نبود اون موقع بدن قرار بود یک هفته بعد بدن
یه دفعه یکی تو گروه اومد گفت نتایج زدن و قبول نشده
ما فکر می‌کردیم شوخیه تا اینکه اسکرین داد
البته اون با کامپیوتر بود پس همه صفحش معلوم بود
من سعی کردم وارد سایت بشم ولی نمیشد
بچه ها یکی یکی تو گروه می‌فرستادن قبول شدن و نشدنشون رو

به هزار زحمت وارد شدم ولی چون صفحه گوشی بود معلوم نبود تا اینکه یکی بهم گفت اون به علاوه رو بزنی معلوم میشه منم هی می دم هیچی نمیومد بابام کمربند داشت در می ورد چونکه باید خدا تومن پول شهریه میداد.
مامانم هم میگفت من که گفتم تا اینکه یک دفعه زد پذیرفته شده

(وی به مدت نیم ساعت خشکش زده بود)
(جوری که حس می‌کردند من فلج مغزی شدم)
( وی ناگهان فریادی سهم گین فرا می‌دهد! (قبول شدم قبول شدم) چشمهای وی پر ز اشک شوق شده بود و پدر کمربند را قلاف می‌کند و مادر زبانش را)

تا ساعت 4 شب تو بهت بودم وقتی که در اومدم خوابیدم و صبح روز بعد رفتم در خونه همسایمون که پسر خنگی داشت حالا وقت انتقام بود

به بهانه دوچرخه سواری رفتم دنبالش به مادرش گفتم شنیدید که نتایج اومده و من قبول شدم
اونا هنوز نفهمیده بودند که نتایج اومده از من خواستند که برم تو سامانه خلاصه باز کردم و پذیرفته نشده بود


مادرش یه حرس عجیبی داشت گفت که خاله برو صادق بعدا میاد

من صدای ناله ها رو از خونشون می‌شنیدم و 1 هفته در خوشی بودم (سادیسم)
و هفته بعد رفتم اون مدرسه خدا تومنی و یه سلامی هم به اون که ردم کرده بود رسوندم
و چندی حرف های نا سزا گفتم و تا آخرم عمر دلم خنک شد
پایان
یا خدا چقدر تایپ کردم
 
بابام زنگ زد به مامانم گفت. مامانم حین حرف زدم اومد بغلم کرد و بعدش یه عالمه بغلم کرد و همچنان هم بغلم کرد و من هنو نمدونستم چخبره:)
اشک تو چشماش واسم از همه چی بیشتر ارزش داشت...

ولی بیشتر از خود خبر کیفش این بود که وقتی ترم اول شاگرد سوم شدم تو هفتم رفتم پیش معلم کلاس ششم که میزد تو سرم نمیتونی گفت عههههه سلااااااام!
من گفتم: نیومدم سر بزنم یا تشکر کنم. من الان شاگرد سوم ترم اول دبیرستان تیزهوشان هستم به لطف تو و سرکوفت هات. اومدم روتو کم کنم.

خشکش زد، منم با یه حس بی نظیری برگشتم خونه...
 
Back
بالا