تیزهوشان قبول شدم!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع hany
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
چه همه ذوق مرگ شده بودين
بعد مود من اين بود::|
پشتيبان قلم چي:تبريك ميگم قبول شدي
من:آها،باشه،ممنون
و خداحافظي:|
حس مي كنم روزي كه نتايج كنكور هم مياد مودم همين باشه
 
من مامانم رفته بود خونه ی مادر بزرگم خودمون هم رفته بودیم پارک یهو مامانم زنگ زد گفت کد ملیتو بگو نتیجه اومده انقدر ترسیدم قبول نشده باشم مامانم کلمو بکنه ولی کد ملیمو گفتم اونم دوباره رنگ زد گفت قبول شدی انقدر خوشحال شدممممم
 
فکر کنم 30 شهریور بود خبر دادن. خیلی چیز خاصی نبود برای خودم.
 
ورودی ششم به هفتم قبول نشدم و رفتم نمونه دولتی برا نهم به دهم بیشتر برنامه ریزیم رو قبول شدن برای نمونه دولتی بود ولی آزمونای تیزهوشانی که قلم چی می گرفت رو هم می دادم . خلاصه جدی نبود برام و امسال هم که چند بار افتاد عقب و نتایج نمونه اومده بود و منم قبول شده بودم .مهم نبود برام بدم آزمونو یا ن ولی همه گفتن بده و زندگی چه غافلگیریایی برای آدم داره . خلاصه رفتم دادم بعدش نتایج برام مهم نبود شب قبلش یه چیزایی از اعلام نتایج شنیده بودم وخلاصه صبح رفتم تو سایت و زد پذیرفته شده همه خیلی خوشحال شدنو کلی تبریک گفتن حس خوبی بود انتظارشو نداشتم و دو به شک بودم که از نمونه بیام فرزانگان ولی همه تشویقم کردن که بیام و از اینکه اومدم اینجا راضیم با اینکه اون جوری که باید تلاش نکردم امسال ولی بازم خوبه با آدمای جدید آشنا شدم و امیدوارم سال دیگه بهتر باشه
 
من اصلا دوس نداشتم بیام سمپاد ولی تنها دلیلش برای کم کردن روی مامانم بود.اینقدر میزد تو سرم که اره دختر خالت فلان بهمان بسار
که اعصابم خورد شد سه ماه اخر خودمو کشتم و قبول شدم اون وقت هم میگفتن اررررررهههههه معلوم بود قبول میشی عزیز دلم:|
 
خودت رفتی تو سایت یا کسی بهت خبر داد؟ <:-P
احساستون و عکسالعملتون اون لحظه چی بود؟ ;)
عکسالعمل مامان باباتون؟ :D
من خودم دوستم بهم خبر داد :D :))
یه جورایی داشتم ذوق مرگ میشدم هی میپریدم بالا پاییین :)) :)) :))
مامان بابام اینجوری کردن: >:D<
والله من ورودی 93 بودم بعد اون زمان سرعت نت با فاجعه برابری میکرد یادمه خودمو کشتم ولی سایت بالا نیومد آخرش مدیر مدرسمون زنگ زد بهمون گفت اسمت تو لیست قبول شده هاست خلاصه که هیچوقت اون پیام قبولی رو ندیدم
عکس العمل هم که خب اینقدر برای قبولی سختی کشیده بودم و اینهمه برام مهم بود که همون لجظه زدم زیر اشک شوق خیلی برام مهم بود
برادرم هم که سه سال بعد من قبول شد و ورودی 96 عه وقتی خبر قبولیش رو شنید از اتاقش تا سالن دقیقا یادمه چهار بار افتاد زمین بس که ذوق داشت
 
خب دیدم همه گفتن گفتم منم تعریف کنم
یادمه میخواستیم بریم جاده چالوس ، آماده شدیم لباس پوشیدیم رفتیم جلو در یهو گوشی تلفن مامانم زنگ خورد .
اگه مامان دوستم خبر نمی داد شاید اصلا نمیفهمیدم تیزهوشان نتیجه اش اومده :))
همونجا مثل برق گرفته ها رفتیم تو خونه لپتاپ رو باز کردیم .
منم بلند بلند گریه میکردم میگفتم نتایج رو نگیرین چون فکر میکردم افتضاح دادم .
خلاصه نتایج رو که باز کردیم خونه رفت رو هوا . من گریه مامانم خنده بابام هم در صحنه حضور نداشت :))
جزو بهترین لحظات عمرم بود واقعا . هیچ وقت اینقدر شدید از خوشحالی گریه نکرده بودم .
ولی فکر کنم در این حد خوشحال بودم که میتونستم لپتاپ رو نصف کنم :|
یادش بخیر خیلی روز خوبی بود مخصوصا وقتی زنگ زدم به دوست هام و خیلی هاشون با من بودن :)
 
داشتم وارزون پلی میدادم نوتیفیکیشن گوشیم آن شد که رفقا گفته بودن جواب سمپاد اومده منم استرس گرفتم به بازی ادامه دادم وسطش از کنجکاوی منفجر شدن رفتم تو سایت دیدم زده قبولی اول زدم دسته رو شکوندم :)) بعدش داد زدم و رکورد پرش جهانی گینس رو شکستم زنگ زدم مامان بابام اونام از خوشحالی گریه کردن
 
هم خوشحال.شدم هم ناراحت:)
 
  • لایک
امتیازات: amir_
من هرروز میومدم این سایت و میدیدم دلم میخواست جای شما باشم
دوروز نتایج اومده خواستم بیام منم بگم
الان من یه سمپادیم✌
خب شروع کنیم
من مریض شده بودم و سنگین خواب بودم
صدای زنگ گوشیم اومد
ینی قشنگ به فصل فحش دادم به طرف که چرا زنگ زده
اره گوشیو جواب دادم ( دوست کلاس زبانم بود که اون تیزهوشان نهم داده )
گفت اخه بچه تا این لنگ ظهر میخواین؟
خودشم گریه میکردا
گفتم چیشده
گفت بابا نتایج اومده برو نگاه کن من قبول شدم
گریه میکرد
رفتم تو سایت
ینی ببین صدای داد تاپ تاپ قلبم قشنگ تو گوشم بود
هیچی دیگه مشخصات و زدم چشمام بستم و بسم الله گفتم
( مامانمم از خواب بلند شده بود با تعجب نگاه میکرد )
بعد رفتم تو و زده بود پذیرفته شده
وااای من آدمیم که خیلی سخت گریم میگیره اما تو یه دیقه دلم ریخت
یه طوری اشک شوق ریختما
مامانمم بقلم کرد و گفت افرین
خلاصه
دیروزم رفتم مدرسمو دیدم
خیلیم خوشگل بود✌
ولیییی آقا الان خیلی تنهام ، هیچکس ازمون نداد از کلاسمون ، و فقط منم
خلاصه دیگه
خدافظ✌
 
آقا همچین تاپیکی برا کنکور داریم؟خیلی انگیزه میدن اگه نیست یکی بزنید کسایی که رتبه خوب آوردن بیان تعریف کنن ادم کیف کنه
 
من اصن نمدوستم اومده
داداشم رفت تو سایت دید قبول شدم
من خواب بودم خواهرم اومد بیدارم کرد گفت قبول شدی منم که فکر کردم داره ایستگاه میکنه گفتم چرتوپرت نگو بزار بخوابم گفت قبول شدی پاشو ببین بعد منم که دیدم بیخیال نمیشه رفتم نگاه کردم دیدم قبول شدم خیلی ذوق کردم
 
خودت رفتی تو سایت یا کسی بهت خبر داد؟ <:-P
احساستون و عکسالعملتون اون لحظه چی بود؟ ;)
عکسالعمل مامان باباتون؟ :D
من خودم دوستم بهم خبر داد :D :))
یه جورایی داشتم ذوق مرگ میشدم هی میپریدم بالا پاییین :)) :)) :))
مامان بابام اینجوری کردن: >:D<
داشتم تکالیف مدرسه رو می نوشتم که بابام زنگ زد گفت نتایج اومده:eek:
منم که دل و جرئت رفتن به سایت رو نداشتم ولی وقتی رفتم چون یکمی دیر فهمیده بودم سایت باز نمیشد و شلوغ بود .:|
از طرفی میدیدم دوستام یکی دارن پیام میدن که قبول شدن.
خلاصه رمزم رو به همه دادم که هر کی تونست بازش کنه و بلاخره بعد 2 ساعت یکی از دوستام برام فرستاد:D
اولویت اولم قبول شده بودم و با فریادی که زدم کل خانواده فهمیدن;):))
 
خببببببببب;))
پارسال نتایج محرم اومد
منم بعد از آزمون امید داشتم قبول شم(قبلش فکر میکردم تیزهوشان جای نخبه هاست و به زور معلمم کد گرفتم و شب آخر رفتم ثبت نام کنم که کدم اشتباه بود:\و فرداش اولین روزِ تعطیلات کرونا بود و آخرین روزِ ثبت نام.. بابا رفت فردا صبحش آموزش پرورش اونا زنگ زدن مدیر و کد گرفتن)
از فردای آزمون تو سایت بودم منتظر نتایج:Dجوری که خطا امنیتی میزد برام:-"بعد که سایت داشت بروز رسانی میشد منتظر بودم و یه حسی بهم گفت ساعت ۸ میاد:-b
تا ساعت ۷ و ۵۵ دقیقه تو سایت بودم و بعد سایت و بستم و سر اذان دعا دعا کردم و ساعت ۸ رفتم تو سایتتت که نتایج اومددد(وی بر این باور است که جزو اولین نفر هایی بوده که نتایج را دیده)
بعد از دیدن و خوشحالی و زنگ زدن به همه.. شروع کردم بازم تو سایت رفتن(تا یه هفته فکر میکردم قراره عوض شهX_X)
 
خب
منم اومم که بگم
واقعیتش رفته بودیم البرز که ثبت نام کنیم
همه فرم ها رو پر کردیم و اماده شدیم که بریم سر میز های مشاوره که برای مامانم اس ام اس اومد که نتایج اومده رفتم تو سایت ولی چیزی نبود یه 5 دقیقه بعد به اصرار مادرم دوباره نگاه کردم وقبول شده بودم و همون لحظه از سالن اومدم بیرون و رفتیم تو حیاط و با ساختمون قدیمی البرز عکس یادگاری گرفتیم و مستقیم رفتیم سمت حلی *اونجا که رسیدیم خیلی خوشحال تر بودم چون 2 تا تک رقمی داشتن رفتیم تو مدرسه خوبی بود بعد از 1 هفته رفتیم ثبت نام و...
 
قبولی من تو بازه ی زمانیِ خوبی اتفاق نیفتاد ولی خاطره خوبی شد=)
دقیقا اخرِ هفته ای که ازمون دادم گوشیِ خودم سوخت دیگه روشن نشد، گوشیِ مامانمم خراب شد:)):expressionless_face: کلا دسترسی به کانال اطلاع رسانی نداشتم، فکرم میکردم قبول نمیشم چون خبری نبود اصلا از نتایج و اینا..
ولی یه روز اخرِ هفته، تو بُهبُهه ی تاسوعا و عاشورا، پسرِ دوستِ مامانم زنگ زد گفت نتایج اومده قبول شدی؟ من قبول شدم، برو نگاه کن ببین چیشد زنگ بزن بگو. منم با بیخیالی رفتم دیدم قبول شدم، ولی پدرم رفته بود دنبال کارای نذری، مادرمم میخواست بره ملاقاتِ مادربزرگم که بیمارستان بود گفت افرین میام حرف میزنیم=/ منم در عینِ بیخیالی زنگ زدم به محمد گفتم قبول شدم اون ذوق میکرد من پوکر نسبت به اینکه چرا انقدر ذوق میکنی:))، و باز هم در عین بیخیالی به این فکر میکردم یه دل میگه برم برم یه دلم میگه نَرَم نَرَم :))
فکر کنم داغ بودم حالیم نبود چخبره:))
 
خب...پارسال میدونستم ک تو همون چند روز میاد
یهو دیدم دوستم استوری گذاشته که ناحیه چهار قبول شده
منم وحشت کرده بودم و هیجان زده بودم و با مامان بابام رفتیم تو سایت دیدیم ک همون ناحیه یک که اولویت اولم بود قبول شدم
چند بار از سایت اومدم بیرون و رفتم داخل همش فک میکردم اشتباه شده
بعد اینکه ما به فامیلامون گفتیم امتحان ندادم تا سوپرایز بشن و همون موقع هم داشتیم میرفتیم خونه مامان بزرگم ک فهمیدن قبول شدم
اونیکی مامان بزرگم و خاله هامم فک کردن سر کارشون گذاشتم حالا دو ساعت باید توضیح میدادم ب اونا :Man_Grabbing_His_Head:
دیگه همههه یه سره زنگ میزدن :joy: :Man_Grabbing_His_Head:
ولی خب کلا شب قشنگی بود:)
 
من خونه عمم بودم دوتا از پسر عمه ها هم همسن من هستن همه دور هم نشسته بودیم مامان باباهامونم نبودم یادم نیست کجا بودن ولی نبودن پیش ما
ساعت 12یکی از عمه هام زنگ زد گفت محمد قبول شده (محمد یکی از پسر عمه هام)بعد اون کی عمم زنگ زد گفت که علیرضا قبول نشده(اون یکی پسر عمم)
منم استرس پیش خودم میگفتم یا خدا اگر من قبول نشم محمد قبول شده چکار کنم(محمد و من فقط 40روز اختلاف سنی داریم و خیلی رقابت داریم با هم) منم هر چی منتظر بودم مامانم زنگ نزد زنگ زدم گفتم چی شد گفت رمز رو اشتباه زدم باید دوساعت صبر کنی منم بیخیال شدم و شد ساعت2 میخواستیم ناهار بخوریم همین که نشستیم سر میز بابام زنگ زد گفت :چقدر بهت گفتم بخون نخوندی و ... گفتم:قبول نشدم گفت نه منم قطع کردم
بعد زنگ زد که قبول شدی شوخی کردم
~X( :))
 
Back
بالا