parmiiis
کاربر جدید
- ارسالها
- 1
- امتیاز
- 13
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان اهواز
- شهر
- اهواز
- سال فارغ التحصیلی
- 1402
من کل سال می اومدم اینا رو می خوندم و می گفتم ینی میشه منم بیام اینجا بنویسم؟ و الان با اینکه خیلی از نتایج گذشته واقعا خوشحالم . من دیر شروع کردم به درس خوندن اما بعدش واقعاا خوندم نه مثل بقیه 7,8 ساعت اما در حد خودم خوندم . اول می خوام بگم که هیچوقت ناامید نشین از هدفاتون
هر لحظه که احساس می کنی هدفتو واقعا میخای بلند شو شروع کن
حالا زمان اعلام نتایج
وای ینی انقد به خاطر کرونا آزمون عقب افتاد که من و همه دوستام دیگه داشتیم دیوونه می شدیم
تازه وقت اعلام نتایج هم یکی در اومد گف 3م میاد بعد خبر اومد که نه تا آخر هفته اول شهریور میاد ... خب ما هم منتظر موندیم با کلی استرس بعدش خبر اومد که تا دهم نمیاد ... و یهوووووو نتایج ششم به هفتم پنجشنبه که میشد 6 شهریور اومد
(تا یادم نرفته اینم بگم که یه روز قبل از اعلام نتایج دو دقیقه نتایج رو گذاشتن و برداشتن و من قشنگ داشتم از عصبانیت ...)
ینی یه شوکی بمون وارد شد ک نگو ... من و دوستام قشنگ داشتیم سکته می کردیم
و فرداش مال ما هم اومد در صورتی ک گفته بودن بعد از تاسوعا ، عاشورا
خب ما شهر خودمون نبودیم ... مامانم و بابام و شوهرخالم بیرون بودن و فقط مامان بزرگم بود ... مامان و بابام تازه تو حیاط رسیده بودن ک ... وقتی نتایج و دیدم یه لحظه احساس کردم سکته کردم چون 10 درصد فکر میکردم قبول شم
خلاصه ک سریع رفتم مال دوستام( از قبل گرفته بودیم رمز و کد ملی رو از همدیگه) دیدم و جیغ کشیدم و اینا ... هیچکدوم هم قبول نشده بودن (د من مجبور شدم این خبر بدو بدم بهشون):-s:-sمن داشتم رمز اونا رو می زدم که نتایجشونو ببینم مامانم هی می گفت ول کن ول کن بده مال خودتو ببینم بعدم بغل و بوس و اینا از مامان بابام و تبریک از بقیه
بعدم به آموزشگاه و استادام خبر دادم و کلی با دوستای دیگم ذوق کردیم(صمیمیا قبول نشدن)
شبش هم ساعت 3 خابیدم 5 بیدار شدم(نصفه شبی نم چه مرگم بود هیجان زده شده بودم) مامانم هم همینطور بعد تا صبح با هم حرف زدیم راجبش
ظهرم گرفتم خابیدم هر چند کم
خلاصه که تا دو روز از شدت هیجان خابم نمی برد و هی لبخند مشنگ می زدم
بعد از قبولی هم رفتم پروندم از نمونه ای که ثبت نام کرده بودم گرفتم(انقدر نا امید بودم که رفته بودم برا ثبت نام نمونه )
اون روز با تمام سلول های بدنم خوشحالی رو احساس می کردم واقعا یکی از بهترین روزای عمرم بود خیلی تلاش کرده بودم براش
اها راستی گریه هم کردم از خوشحالی البته در تنهایی
7شهریور 99 ساعت 20:20 بود دقیقن
هر لحظه که احساس می کنی هدفتو واقعا میخای بلند شو شروع کن
حالا زمان اعلام نتایج
وای ینی انقد به خاطر کرونا آزمون عقب افتاد که من و همه دوستام دیگه داشتیم دیوونه می شدیم
تازه وقت اعلام نتایج هم یکی در اومد گف 3م میاد بعد خبر اومد که نه تا آخر هفته اول شهریور میاد ... خب ما هم منتظر موندیم با کلی استرس بعدش خبر اومد که تا دهم نمیاد ... و یهوووووو نتایج ششم به هفتم پنجشنبه که میشد 6 شهریور اومد
(تا یادم نرفته اینم بگم که یه روز قبل از اعلام نتایج دو دقیقه نتایج رو گذاشتن و برداشتن و من قشنگ داشتم از عصبانیت ...)
ینی یه شوکی بمون وارد شد ک نگو ... من و دوستام قشنگ داشتیم سکته می کردیم
و فرداش مال ما هم اومد در صورتی ک گفته بودن بعد از تاسوعا ، عاشورا
خب ما شهر خودمون نبودیم ... مامانم و بابام و شوهرخالم بیرون بودن و فقط مامان بزرگم بود ... مامان و بابام تازه تو حیاط رسیده بودن ک ... وقتی نتایج و دیدم یه لحظه احساس کردم سکته کردم چون 10 درصد فکر میکردم قبول شم
خلاصه ک سریع رفتم مال دوستام( از قبل گرفته بودیم رمز و کد ملی رو از همدیگه) دیدم و جیغ کشیدم و اینا ... هیچکدوم هم قبول نشده بودن (د من مجبور شدم این خبر بدو بدم بهشون):-s:-sمن داشتم رمز اونا رو می زدم که نتایجشونو ببینم مامانم هی می گفت ول کن ول کن بده مال خودتو ببینم بعدم بغل و بوس و اینا از مامان بابام و تبریک از بقیه
بعدم به آموزشگاه و استادام خبر دادم و کلی با دوستای دیگم ذوق کردیم(صمیمیا قبول نشدن)
شبش هم ساعت 3 خابیدم 5 بیدار شدم(نصفه شبی نم چه مرگم بود هیجان زده شده بودم) مامانم هم همینطور بعد تا صبح با هم حرف زدیم راجبش
ظهرم گرفتم خابیدم هر چند کم
خلاصه که تا دو روز از شدت هیجان خابم نمی برد و هی لبخند مشنگ می زدم
بعد از قبولی هم رفتم پروندم از نمونه ای که ثبت نام کرده بودم گرفتم(انقدر نا امید بودم که رفته بودم برا ثبت نام نمونه )
اون روز با تمام سلول های بدنم خوشحالی رو احساس می کردم واقعا یکی از بهترین روزای عمرم بود خیلی تلاش کرده بودم براش
اها راستی گریه هم کردم از خوشحالی البته در تنهایی
7شهریور 99 ساعت 20:20 بود دقیقن
آخرین ویرایش: