تیزهوشان قبول شدم!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع hany
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وای خب قطعا هیچوقت اون شب رو یادم نمیره.
تقریبا شیش سال پیش و محرم بودو همه توی ماشین بودیم بابام رفت از کافینتیه گرفت کارنامم رو و وقتی اومد با یه حالت پوکر و بد نشست تو ماشین و بعد یه نفس عمیق کشید و باز پیاده شد و در عقب رو باز کرد وو من فقط بهش خیره شده بودم که حرفی بزنه.
که خب بغلم کرد و گفت مثل همیشه سربلندم کردی و بهت افتخار میکنم و..
و البته بعدش رفتیم مراسم که پدربزرگم گرفته بود و اونجا به همه گفتم هه تیزهوشان قبول شدم😁😁
آره خلاصه یادش بخیر نمیدونستم انقدر زود قراره بگذره.
 
من اون روز به کلاس داشتم که کنسل شد. بعد پدر و مادرم بهم گفتن که کنسل نیست پس لباس پوشیدم. یهو دیدم بابام داره از درو دیوار فیلم میگیره، گفتم چی کار میکنی بعد مامانم گوشیشو که توش زده بود قبولی نشون داد. انتظار داشت خیلی ذوق زده بشم و ریاکشن نشون بدم ولی همینطور ایستاده بودم گفتم که اینطور😂
میدونید.. دلیلش این بود که از خودم انتظار داشتم. درواقع از قبلش خودمو قبول تونسته بودم. یعنی اگه غیر از این میشد خیلی حالم بد میشد
 
من نهم به دهم قبول شدم
یادمه از ساعت 9 شب تا 12 با بابام پشت لپتاب بودیم . سایت بالا نمیومد از بس شلوغ بود
12 دیگه همه رفتن گرفتن خوابیدن ولی من بیدار بودم همش به روز رسانی میکردم سایتو
یهو دوستم ساعت 1 شب اینجوری بهم پیام داد :
+پرنیانننننن
-بله؟چیشده؟
+قبول شدی؟
-هنوز نتونستم وارد سایت بشم ؟ تو قبول شدی؟
-ارههههههه
اون لحظه هم یه حس خوشحالی داشتم چون اون دوستم واقعا واسم عزیز بود و قبولیش خیلی خبر خوبی بود برام ولی ازاینکه هنوز نتیجه خودمو ندیده بودم یذره دلشوره داشتم
بعد یه چند دقیقه بهم گفت
+اگه میخوای اطلاعاتت رو بده من برم ببینم . سایت برا من اورد
خلاصه بهش اعتماد کردم و اطلاعاتو دادم و رفت چک کنه
یعنی این مدت کوتاه که رفت چک کنه من قشنگ سکته ی ملیحی زدم
یهو دوباره گفت
+پرنیاننننن
-(تو دلم :زهر مااااااااااااااار پرنیان) بلههههههههههه چیشددددددد
+قبول شدیییییییییییییییییییی فرزانگان یکککککککککککککککک
اینجا بود که خیلی خوشحال شدم. جیغ کشیدم گفتم قبول شدمممممم فرزانگاننن 1 و ازونجایی که خیلی دیر وقت بود و همه خواب بودن وحشت کردن از صدای جیغ من.بیدار شدن همه با قیافه ی اخمو که چه خبرههههههههه
خیلی شب خوبی بود و تا صبحش از ذوق نتونستم بخوابم
 
عه، منم می‌تونم این‌جا بنویسم.
چهارشنبه هفتهٔ قبل نتایج اومد، ساعت حدوداً دو.
من صبحش خوارزمی بودم و خیلی خسته بودم،اومدم خوابیدم تااا ۵.
پنج پاشدم دیدم خاله‌هام، یکی از شوهرخاله‌هام، بچه‌های المپیادمون و دوستای مدرسه‌م پیام دادن نرگس چی شد؟ چی‌کار کردی؟
منو بگو ۳ دور سکته رو زدم.
رفتم تو سایت و دیدم آیکون نتایج فعاله. گفتم مامان مامان غلط نکنم نتایج اومد!
مامانم نشست پیشم و گفتم مامان اول آیة‌الکرسی بخونیم بعد،
خوندیم و باز کردم سایتو. دیدم سبزه. داد زدم قبول شدممم!
و بعد نشستم به همهٔ اونایی که پرسیده بودن، خبر دادم.
بعدشم اومدم سمپادیا اعتراف کردم که قبلاً سمپادی نبودم. :دی
ستاد مبارزه با وضعیت و تاپیک‌های کنونی سایت
 
من توی یکی از کانال‌های تلگرام دیدم که می‌گن یک دقیقه پیش آیکون نتایج اومده روی سایت.
من هم می‌گفتم اه باز هم ترولمون می‌کنن
ولی بذار برم ببینم

دیدم واقعا آیکون اومده-
زدم روش و وقتی دیدم قبول شدم روحم از تنم جدا شد (((=
 
نتایج ششما رو زودتر از نهما دادن و گفتن نهمارو هفته بعد میدیم بعد من از شنبه فقط منتظر نتایج بودم و حتی زبانم نمیتونستم بخونم خلاصه سه شنبه کلا منتظر نتایج بودم و میتونم بگم دیوونه شده بودم سه شنبه نیومد ولی شبش ساعت ۱۱ گفتن فردا نتایج میاد کلا اون شب رو آرامش نداشتم فقط اینور اونور میرفتم صبح ساعت ۵ بیدار شدم نیومده بود و واقعا اعصابم خورد شده بود. صبح از ساعت ۵ تا ساعت ۲ ظهر اینا منتظر بودم و واقعا استرس داشتم (تعریف از خود نباشه براش خیلی زحمت کشیده بودم ) خلاصه ساعت شد ۲ و نیم اینا میخواستم یکم بخوابم رو تخت دراز کشیدم .شاید نتایج اومد که یهو تو یکی از کانالای تلگرام دیدم که میگن نتایج اومد اول باورم نشد گفتم باز شایعه ای بیش نیست ولی گفتم بزار برم یه نگاهی به سایت بکنم وارد سایت شدم هیچی نبود ولی وقتی وارد پنل شخصی شدم دیدم زده نتایج سمپاد جدید واقعا هیجان زده شدم و نتونست دراز کشیدم فک کن اون لحظه بلند شدم رفتم پشت میز نشستم و زدم رو آیکون نوشته بود اولویت انتخابی اول قبول سبز رنگ وای چقد خوشحال شدم و مامانم داشت با تلفن حرف می‌زد با گریه گفتم قطع کن قطع کن توروخدا بعد که قطع کرد گفتم همو بغل کردیم و کلی بالا پایین پریدیم بعد زنگ زدم بابام گفتم و خیلی خوشحال شدیم اما الان که چند روز گذشته حسم خیلی خنثی هست ولی همچنان شادم و قبلا میومدم اینجا این تجربیات رو که میخوندم میگفتم یعنی میشه منم بیام اینجا بنویسم که چه اتفاقی افتاد و خوشحالم که تلاشام بی نتیجه نموند و نرفتم یه مدرسه عادی(توهین نمیکنما) چون واقعا دیگه اعصابم نمی‌کشید.الانم سادیسم گرفتم هر دیقه میگم یهو نتیجه تغییر نکنه؟😂
 
اگه خیلی براتون مهمه که وارد مدارس سمپاد بشین و دنبال این هستین که چگونه تیزهوشان قبول شویم، فرقی نداره که سلال ششم باشین یا نهم، لازمه یه مسیر درست حسابی داشته باشید و خوب برنامه ریزی کنید. این مقاله رو بخونید حتما راهنماییتون میکنه.
 
من که مامانم با موبایل مامان بزرگم بهم زنگ زد و گفت بعد منم اینطوری بودم که هه هه بامزه بعد گفت نه جدی میگم! هیچی دیگه رفتم دیدم و از ذوق گوشی مامان بزرگمو شکوندم...😀
 
سلام
خب وقتی فهمیدم تیزهوشان قبول شدم خیلیییی خوشحال شدم
ساعت ۳:۲۰ ظهر بود که از خواب بلند شدم دیدم دوستام کلی بهم زنگ زدن . وقتی نت گوشیمو روشن کردم نوتیف اومد که نتایج تیزهوشان و نمونه دولتی اعلام شد . وقتی داشتم وارد مای مدیو میشدم خیلی استرس داشتم . وقتی که نتایج رو دیدم اصلا خیلیییی خوشحال شدمممم. پدر و مادرم خواب بودن . بیدارشون کردم و بهشون گفتم . اونام خیلی خوشحال شدن.
بعدش کلی تو خونمون جیغ میزدم و دور افتخار میزدم .در کل خیلی روز خوبی بوددددددد🍀
 
سال 98 بود قرار نبود ثبت نام کنم برای ازمونش چون معتقد بودم به اندازه نخوندم براش و هیچ شانسی برای قبولی ندارم خیلی هول هولکی روز اخر تونستم برای ازمونش ثبت نام کنم وقتی رفتم سر جلسه بعد از پنج دقیقه هیچ استرسی براش نداشتم چون میدونستم قرار نیست قبول شم خلاصه با خیال راحت و دل اسوده عشقی عشقی جواب دادم یه مدرسه دیگ هم رفتم اسم نوشتم و مانتو هم خریدم باهاش مامانم خیلی امید داشت که قبول شم هر شب سایت رو چک میکرد و هر بار با شوخی میگفت قبول شدی در حالی ک اصلا نتایج نیومده بود یه شب نشسته بودیم که مامانم یهو بلند گفت قبول شدیییی اصلا باورم نمیشد که واقعیت داشته باشه فک میکردم بازم داره شوخی میکنه و تا اینکه دیدم نههه قبول شدم و تا چند روز میترسیدم یهو بگن دروغ بود 😭 😭
 
من دوستم بهم خبر داد نتایج اومده،خلاصه با کلی دعا و جادو و رمل سایتو با مادرم و برادرم باز کردم دیدم قبول شدم،به همون دوستم زنگ زدم ،اون قبول نشده بوده ،خلاصه حسادت و اره دیگه...
 
سر شام یکی از دوستام گفت نتایج اومده لقمه تو گلوم گیر کرد
 
اخی یادش بخیر
چه تاپیک خوبی
الان سرم درده حال ندارم ولی بعدا میام کامل مینویسم (یه بخشاییشم اصن یادم نیست باید بپرسم)
فقط یادمه که بعد ازینکه با خانواده خوشحالی کردیم دویدم تو حیاط پیش سلطان (خروسم) بهش گفتم، و برام قوقولی قوقو کرد🥹😍
 
Back
بالا