شعر های من ...Turk

  • شروع کننده موضوع Turk
  • تاریخ شروع
  • شروع کننده موضوع
  • #1

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
عاشقم ، دلداده ام , درمانده ام

عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
يار من در آسمان , من در پسِ در مانده ام
من به شيريني لب هاي فلک دلبسته ام
از براي عشق او از بيستون ها جسته ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
از دل و دريا و دنيا خسته ام
××××
عاشق زيبا رخي همچون قمر
آمده جنگ دلم با رنگ آن رخساره رنگين کمان
برده از جانم دَمَر با ابروان چون کمان
با گيسوان تا کمر
بي امان با يک تبر
مي کند ريشه از اين مهجور عاشق پيشه اش
تا بگيرد از دلم افسانه و انديشه اش
تا بسازد عشق ما را بي ثمر
او نمي داند که من سروار عشقش خوانده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
آينه شرمنده ام
تا کنون ديدي و گفتي چهره محزون من
من که در را رسيدن بر رهش
بيستون ها کنده ام
من که در زندان عشقش بنده ام
آينه شرمنده ام
عاقبت روزي رسد کان دم ببيني خنده ام
حال من ننگر کنون
در اين جنون از کاروان عاشقي جا مانده ام
با تمامش ذره اي
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
در کجا ديدي چنين آه و فغان
در کجا ديدي جهنم در زمين
در کجا ديدي هزاران ليلي حوري جبين در يک نفر
تنها نشسته در کمين
در کجا ديدي چنين آتش از اين دل هاي ما دلدادگان
زوزه کشان
سر برزند
اندکي با ما مدا را نازنين
که کنون احوال ما را دست دلبر بر زند
در کجا ديدي چنين موج خروشان از جنون
من کنون تنها و بس آواره ام
در ميان قلب دريا گونه اش همراه تخته پاره ام
بي خبر از عاقبت از چاره ام
بي سرو سردار و پيکر مانده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
دل ببين آماده است تا جان دهد
جان ببين دل داده است
وضع بس آشفته است
جمع کل بر مهر مهر افروز او دلبسته است
شمع با ديدار روي روشنش
از عشق پاک شاپرک دلجسته است
زجّه هم از زنجه هايش خسته است
من ولي پيش از همه بر دلستان دل داده ام
ترس را از تار و پودم رانده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
عاشقان صف بسته همچون قافله
هر کسي بر لحظه اي ناز و وقارش مي دود
هر دلي جان مي دهد بر ابروان ساحره
قافله پاي پياده مي رود
ساروان اما سواره مي رمد
مي روم ليکن چه سود از کاروان جا مانده ام
مي روم بي قافله سويي دگر
تا اوج قاف و تا سمنگان مي روم
من در اين راه دراز تن شکن بِه مانده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
عاشقي از بهر من نان مي شود
جان همه ئلبسته بر انوار جانان مي شود
دل مزين بر طريق پاک ايمان مي شود
گوشه گوشه از دلم مملو ز ياد عشق بازان مي شود
خان ما بر خوان ما گويا که مهمان مي شود
دفترش را مي گشاد
شعري از جان مي سرايد
دل ز ايمان مي ربايد
در چنين وظعي مشوش , دلربا افتاده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام

کاوه معتمديان
 

Admin2

لنگر انداخته
عضو کادر مدیریت
مدیر کل
ارسال‌ها
7,646
امتیاز
37,418
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1389
پاسخ : شعر های من ...

سلام.
شعرت واقعا خوب بود. خیلی خوشحالم از بین بچه های سمپاد شاعر هم داریم. امیدوارم شعر سرودن رو بعدها کنار نذاری و فقط به چشم یک تفریح بهش نگاه نکنی.
در ضمن مدیر بخش ادبی هم شدی. تبریک میگم.

موفق باشی.
 
  • شروع کننده موضوع
  • #3

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
تو چطور ؟!

تو چطور ؟



عاشق بی خبر از حال نگارم ، تو چطور ؟ شده او یازم و یادش همه کارم ، تو چطور ؟

غمزه اش داد اشارت، به بشارت همه سر ز شعف بر سر این چوبه ی دارم ، تو چطور ؟

گر چه پیش سیهین زلف زمستان زده ام ز همان یک گل تابیده بهارم ، تو چطور ؟

جام خود پر ز می تلخ کن اکنون جمشید که ز شورش به خدا سخت خمارم، تو چطور ؟

دگرم کاخ تمنا به فلــــــــک برده سرش که ز فضلش برسد دارو ندارمم ، تو چطور ؟

هر نفس بر جگر پاره نمک می پاشــــم که ز یادم نرود قول و قرارم ، تو چطور ؟

اگر اکنون سخن از ملک ملایــــک گویم من از مذهب .و این ایل و تبارم ، تو چطور ؟

(( مرغ باغ ملکوتم ، نِیَم از عالم خاک )) بنویسید سر سنگ مزارم ، تو چطور ؟

ای سبا ! من نسب از تخت ســلیمان دارم هدهد خوش خبر گلشن یارم ، تو چطور ؟

از کـــران تا به کـــران وام ده رحمت دوست چو جهان بر کرمش شکر گذارم ، تو چطور ؟

حجت این دست اشارت به هدایــــت دارد که خود این گفته کفایت به شرارم،تو چطور ؟

من ز بســـتان و گلســــتان و گــــــل معنایش به پر و بال سماوات سوارم ، تو چطور ؟

به ولای علــــــــی و شان محـــــــمد سوگند که به پای گل این گلکده خارم ، تو چطور ؟

دگر از بند نــــــــــــیاز دگران آزادم که نشستست کلامش به جوارم تو چطور ؟

ای هم آغاز من و همدم تــــــــــنهایی من من که گفتم سخن حال نزارم ، تو چطور ؟



۲/۲/۸۷
 
  • شروع کننده موضوع
  • #4

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
آوارها

آوارها



با هزار امید بشکستم همه دیوار ها

وای آزادم کنید از بند این آوار ها

شعر گفتم تا که فریاد دلم را بشنوید

آه خوابیدند در این ولوله بیدار ها

یا علی اینان کمر بر قتل قرآن بسته اند

بر کمر بستند یارب کوفیان زّنار ها

در گلویم بغض می ترکد دو چشمم خون فشان

ای حسین این ها فرستادند خود طومار ها

کاش هر شب قدر بود و ظهر عاشورا به پا

تا عیان می گشت پشت پرده ها بسیار ها

لاف یاری می زدند این همرهان نیمه راه

خوب در سختی شناساندند خود را یار ها

رستم و اسفندیار و کاوه و سهراب کو

پهلوانی مرد در خاکند میدان دارها

از ید بیضا در این ظلمت دگر سویی نماند

تا چه می آید برون از قرعه ی دستار ها

در مدار ایزدی گشتن مسیر انبیاست

ور نه بسیارند سرگردان خود پرگارها

این جهان راهست و ما در کاروان سرنوشت

در سفر خود می نمایانند خود کردارها

زیر این آوار تنها زجر بردن سخت نیست

منتظر باشی اگر بر لذت دیدارها

کاوه معتمدیان ۲/۱۴/۸۷
 
  • شروع کننده موضوع
  • #5

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
شرری از نگاه تو

شرری از نگاه تو​

ای خارج از بیان شرری از نگاه تو خورشید آسمان شرری از نگاه تو

تصویر ماه در رخ دریا مشوش است ای شورش جهان شرری از نگاه تو

عمری به صدر مجلس دیوانگان شدم تا گیرم ارمغان شرری از نگاه تو

بازار دلربایی مستان محقر است گردد اگر عیان شرری از نگاه تو

نور است آنچه دیده به تحلیل می کشد ای نور دیدگان شرری از نگاه تو

بند زمان و جا به رکاب تو بنده اند هر جا و هر زمان شرری از نگاه تو

چون آذرخش نیست نگاهت که آن دمیست گشتست جاودان شرری از نگاه تو

زرتشت در شراره آتش رخ تو دید محراب عاشقان شرری از نگاه تو

شام است و دل به نور تو بستست کاروان رخشان ستارگان شرری از نگاه تو

شیر خدا و رستم دستان اشارتند کان زور بازوان شرری از نگاه تو

جبهه به خاک پاک تو الفت گرفته است مسجود ساجدان شرری از نگاه تو

چشم سیاه دلبر من بر تو رفته جان وان ابروی کمان شرری از نگاه تو

دل را میان سینه ی تنهای من گداخت تا مغز استخوان شرری از نگاه تو



کاوه معتمدیان
 

Admin2

لنگر انداخته
عضو کادر مدیریت
مدیر کل
ارسال‌ها
7,646
امتیاز
37,418
نام مرکز سمپاد
علامه حلی
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1389
پاسخ : شرری از نگاه تو

کاوه جان عبارت " شرری از نگاه تو " آخرش یک جورایی دادمیزنه. شعر رو سنگین میکنه. حالا قافیه های قبلش هم بیشتر میکنه سنگینیش رو. به نظر من شعر نباید سنگین باشه. شعری که روان باشه و سبک محبوبیت بیشتری داره.
 

LOVER!

کاربر فعال
ارسال‌ها
53
امتیاز
14
پاسخ : شرری از نگاه تو

واقعا از خوندن شعراتون لذت میبرم! :)

امیدوارم موفق باشید.
 

mohammad ali

کاربر جدید
ارسال‌ها
3
امتیاز
7
پاسخ : شرری از نگاه تو

سلام ، شعر جالب بود ولی خوب .. نمی دونم . به نظر من اتفاقاً دلپذیری یه شعر ارتباطی با سنگینی یا سبکی اون نداره .. ولی چیزی که توی شعرت زیاد توی چشم بود ، قافیه ی شلوغش بود .. یعنی انگار یه جور تکرار داشت ؛ ولی بازم جالب بود ، موفق باشی.

م.ش
 
  • شروع کننده موضوع
  • #9

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
پاسخ : شرری از نگاه تو

به نقل از mohammad ali :
سلام ، شعر جالب بود ولی خوب .. نمی دونم . به نظر من اتفاقاً دلپذیری یه شعر ارتباطی با سنگینی یا سبکی اون نداره .. ولی چیزی که توی شعرت زیاد توی چشم بود ، قافیه ی شلوغش بود .. یعنی انگار یه جور تکرار داشت ؛ ولی بازم جالب بود ، موفق باشی.

م.ش

از نظرای خوبتون ممنونم . حتما در کارهای بعدیم اعمال خواهم کرد .
کاوه
 
  • شروع کننده موضوع
  • #10

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
سنگدلا ...


(( سنگدلا چرا دگر جور و جفا نمی کنی جور و جفا بکن اگـــــــــر مهر و وفا نمی کنی))*

دود شدی ز مجـــــــــــمرم قافله دار باورم چاره ی گــــــــــرد و خاک ره فکر قفا نمی کنی

وقت صفر طرب زنان وقت محرم آتشــــی لیک نیاز تربت مرو و صفـــــــــــــــــــا نمی کنی

گــــــشتم اسیر زلف تو روز زفاف ، دعوتی حیف به جمع مهــــــــر و مه از ضعفا نمی کنی

مـفتی خرقه پوش را مفت پیاله می دهی پول سیاه هم کف این مقـــــــــــــفی نمی کن

درد رضـــا نمی دهد غیر وصال تو به هیچ با تو مگر چه گشته که عشق شفا نمی کنی

گفت گمان ، ز مردمان ، گشته ای از نظر نهان لیک نمــــــــــــای روی مه وقت خفا نمی کنی


کاوه معتمدیان
--------------------------------------------------------------
* تضمین
 

LOVER!

کاربر فعال
ارسال‌ها
53
امتیاز
14
پاسخ : سنگدلا ...

جناب کاوه استعدادتون در زمینه شعر تحسین برانگیزه.... :)

امیدوارم موفق باشید!
 

radman

کاربر فعال
ارسال‌ها
72
امتیاز
42
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 1
شهر
تهران
پاسخ : سنگدلا ...

تبریک میگم.استعدادتون تحسین برانگیزه(نقل قول).
 

sona

کاربر فعال
ارسال‌ها
67
امتیاز
80
پاسخ : سنگدلا ...

آقاي معتمديان تنها چيزي كه مي تونم بگم اينه كه داشتن شاعرايي مثل شما مايه ي افتخار سمپاد و جامعه ي ايرانيه.
هميشه سربلند و موفق باشين.
 

MEHRDAD

کاربر فوق‌فعال
ارسال‌ها
122
امتیاز
19
نام مرکز سمپاد
دبیرستان علامه حلی تهران
پاسخ : سنگدلا ...

باور نکردنیه. عالیه بود. بهت تبریک میگم (;
امیدوارم موفق باشی
 
  • شروع کننده موضوع
  • #15

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
ماه نیمه شعبان

»تولد قائم عرش محمدی بر یاران آن حضرت مبارک باد .​



چشم آیینه ی شب گشت و جهانی نــــگران
به مـــه نیمه ی شعبان و شـــکوه گــــذران

ماه بر بوم فلک صورت مینــــــــــــایی زد
در شگفتای نظر بــــازی صاحب نظـــران

جوشش می ز دل چـــاه و رخ افشانی مــاه
من حیران به ره و ذکـــــــــر لب منتظران

جان بی تاب و شب و وعده ی مولود سحر
طره ی نقره ی مه راز غم خفــــــته در آن

منتظر تا که از این غیبت کــــبرای درون
برسد پیک ظهورش ز بر خوش خبـــــران

گل نرگس به تجلا که رسد رونق عشـــــق
به در باده فروشان و بر کوزه گــــــــــران

من و تنــــــهایی و صد جمعه امیدم که شود
جمـــــــــــکران منظر دیدار دل و دل نگران




15 شعبان 1429 هجری قمری
27 مرداد 1381 هجری شمسی
کاوه معتمدیان​
 

R_S

کاربر فعال
ارسال‌ها
54
امتیاز
16
نام مرکز سمپاد
شهيد بهشتي كاشان
پاسخ : تو چطور ؟!

ممنون از شعر زیباتون!
فیض بردیم!!
به امید شعر هایی همچنان زیبا!
 
  • شروع کننده موضوع
  • #17

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
طامات (کاوه معتمدیان)



طامات *

ماه را گر غزل دلشده طامات رسد
گویمش از دل عاقل شده تا مات رسد
ز سکوت شب هجران و ز رویای سحر
من نگویم که ز دل نعره ی هیهات رسد
ز غزالی که نظر گر به غزل اندازد
به خزان خرّمی و زینت جنّات رسد
بچمد در دمن دشت دلم رام ولی
نوبت ما که رسد رم شده محتات رسد
طبع را کو ز تراوش به خروش آمده بود
گاه شوریده ، سروشی ز سماوات رسد
می زنم ساغر مستانه ز خون جگری
که در این حبس مگر وقت ملاقات رسد
گر عبادت رهی از صد ره وصل من و اوست
دوست در صحبت یاران پی طاعات رسد
سنگ صبرم به سر آمد دگر از سایش چرخ
سرِ گیجم هم از این چرخش ساعات رسد
دستگیر دل من باش که دستم گیر است
نکنی یار لگدمال اگر پات رسد
مطلع عشق شدی کام تغزّل شیرین
اگر از قافیه ی روی مه آسات رسد
گذر نرم نسیم سحری در نظرم
خبر از خاطره ی زنده ی اموات رسد
به در قصر تو می مانم و من می دانم
که پس از بزم شهان نوبت خیرات رسد
این همه گفتم و امّید به داد دل ما
رسم دیرینه ی این دار مکافات رسد
شعر من گشته پر ازغصه و این قصه ی غم
گرچه کم می کنم اما پی عادات رسد
مات تفسیر شهان گشتم و تنهایی خویش
پی پیکی که ز مَستان خرابات رسد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
طامات : سخنان پریشان


کاوه معتمدیان
10 شهریور 1387 خورشیدی
29 شعبان 1429 قمری
 
  • شروع کننده موضوع
  • #18

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
قدر

قدر




امشب شه شيران شراب از نيش شمشير آشمود

اوشب دل شوريده ام راه سماواتي نمود

از بهر شير نهروان کافر به زخمش شير بود

مولا بگير از دست من شيرم دريغا دير بود

امشب زمين و آسمان در سوگ کوچش غرق بود

امشب دو سوی ذولفقار آيينه ي آن فرق بود

آقاي ما مولاي ما تفسير قر آن خدا

کي مي شود تک مصرعي در شان درگاهت سرود

اي دوست از هجران تو امشب پر از فرياد بود

در دادگاه عاشقي شب روسيه فردا کبود

هم مَهتري، هم سروري، دلبرده اي، دل آوري

مولا علی , خيبر گشا ، سرلوحه افلاک بود

ديدي فغان از خاکيان ، خوشحالي از افلاکيان

گفتي چرا ؟ گفتم فلک بار دگر گوهر ربود

گفتي چرابس عاجلي ای دل به کار شعر او

گفتم که من کلکم ،همين ، فاعل خودش دفتر گشود

امشب امام شبروان وازد صفوف دشمنان

فزت و الکعبه هم اسم شب اين حمله بود

امشب دلم با او شده دم دم هواي غم کند

کم کم خودش عاقل شود بي او دمي دل را چه سود

مستم که چون ديوانگان گم کرده ام ميخانه را

پيمانه بر دست آمدم بر شاه خماران درود

هر نفس از روي شرف بر عشق او نايل شده

مایيل شده با اذن رب در ساحتش کرده سجود

هر کس به حد مقتضي غرق است در ااين لايزا

در بحتم و در حيرتم کيست اين علي چيست اين وجود

شاهنشها آهم ببين در محضرت کاهم ببين

گه گاهي از روي کرم افکن نظر بر اين سرود

رفته به جمع عرشيان امشب يتيم از او جهان

از بهر حفظ پيکري آمد بسي حوري فرود

امشب به ياد لاله ها با خون و گِل کردم دلي

از گِل بدم با دل شدم برخيز و آور مشک و عود

از چشم شمع امشب دگر آتش ه کار آب بود

کز شور نور حيدري پروانه هم بيتاب بود

امشب غمی از رفتنت آمد به سينه در خروش

زينهار! از طور غمت از چشم و دل برخاست دود

قرآن به سر سر ميدهم با باري از غم بر کمر

آري نباشد بر علي در دارِ دلداران حدود

کو کو بخواند تا سحر کو کوهي از مردانگي

کآتشفشان رفتنش بر جانمان آتش گشود

تقدير حق آن شد که علی در ليله القدري رود

کامد زمين را در عوض قرآن بر احمد فرود

اوج سمک قعر سها شام و سحر خوانم تو را

با تو دميدم در صفا با تو نشستم در سجود

مرگت اجين بهترين سجاده ات محراب خون

صبرت چو دردت بی بديل ای خارج از مرز و حدود

گو لا فتا الا علي لا سيف الا ذولفقار

با لحظه اي انديشه اش نار جهنم کن خمود

کو مردي از جنس علي کو بار ديگر تا سحر

در کوچه هاي گمشده خاک دل غمگين زدود

نفست زمين زن بي امان چون مردِمردان ای جوان

ساز از عمل تيرو کمان بنشان به چشمان حسود

اين دل به بويش کرده خو بي عشق او بي آبرو

در آرزو و جست و جو شايد رسد بر کان جود

اي شاه ملک لافتا اي شافی روز قضا

اي مرتضي واره دلم از بند اين چرخ کبود

امشب به ناگه شه شدم گر در گه تو کَه شدم

امشب دمادم گه به گه بر ساز دل گفتم سرود

شق القمر نور بصر اين بار بشگستم کمر

آن ضربه اي که ضربتي بر پايه اسلام بود

تنها گذشته از جهان بگذاشته بر ديگران

ديده ولی دل بی امان صحبت ز داد او گشود



کاوه معتمدیان
 
  • شروع کننده موضوع
  • #19

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
عید فطر بر یک ماه زاهدان و عابدان مبارک باد .

[size=10pt][/size][size=10pt][size=10pt]مستانه خرام استی و خوش خو و مرام هستی و
در صحبت جام استی و لطفت به دوام است
دل می رود از دستم و از روی خوشت مستم و
بر عهد الســـــــت هستم و مستیم مدام است
مجــــذوب تو پروانه و مجــــــنون تو مستانه و
هستی ز تو دیوانه و وحشـی ز تو رام است
فریـــــــاد ز ابرویت و از سلــســـله گیسویت و
آن خنـــــده ی جادویت و خوبیت تمام است
بیمـــــار تو گشــته دل و تیمــــار دگر مشکل و
هم عاشـــق و هم عاقــل و ماندیم کدام است
شعــرم ز تو انگیزد و بر زلف تو آویـــــــزد و
در صحبت تو خیزد و عمــریست قیام است
دلبر به در خانه و در کف گل و پیمــــــــــانه و
این فرصت جانانه و ایام به کــــــــــام است
آن ناب شرابــــی تو و صـوری و صوابی تو و
من تــشنه و آبی تو و در دست تو جام است
من کفتر بام تو و افســـــون پـــــــــــی دام تو و
فرخنده پیـــــــام تو و عطرت به مشام است
ماندیم من و ساقـــی و رستیــــم ز هر باقـــی و
نی زهـــری و تریـــــاقی و آفاق غلام است
بگذشته شباب از تو و من خانـه خراب از تو و
این ســـینه کباب از تو و آن دار سلام است
می سوزم از هجرانت و از گیــسوی افشانت و
در صـــــحن گلستانت و گفتند که خام است
ای داد ز تنهــــــــــــــــایی و فرمان شکیبایی و
حکم آنچه تو فرمــــایی و تقریر حرام است


کاوه معتمدیان
[/size][/size]


وبلاگ منWww.Turkel.blogfa.com
 
  • شروع کننده موضوع
  • #20

Turk

کاربر فعال
ارسال‌ها
74
امتیاز
63
نام مرکز سمپاد
شهید بهشتی
مدال المپیاد
ادبیات!
انتظــــار

سلام



انتظار

دوران به کام و هیچ زوالی به کار نیست
جز درد انتظار که در اختیار نیست

ما را غم نگار و تب یار و حال زار
دردا ! نگار در غم یاران فگار نیست

شیرست و دل شکر چه غزالان دریده بر
کس نسیت کو به مهره ی مارش شکار نیست

مرگ است و انتحار، حیات کسی که هیچ
زان تکسوار در ره قلبش غبار نیست

بگزار هزار هزار رسد نغمه ی هزار
تا نرگسم به باغ نروید بهار نیست

اسفندیار چشم به راهست و کارگر
جز تیر یار ، تهمتن و کارزار نیست

از نرد عشق با چغری چون تو یادگار
جز جان زار و جسم نزار انتظار نیست

پیش از نمای روی گل یار ، عنان بغز
در اختیار بود و دگر اختیار نیست

کن تارو مار لشکر خونخوار شام تار
یارا! که بر دو روزه ی دهر اعتبار نیست

ما دل به اختیار به دام تو داده ایم
چون صید تو به دار فلک بختیار نیست

باز آ دلیل بازی بودن که بی تو باز
دکان عشق و انجم و لیل و نهار نیست

جز تو در این دیار اگر هم قدیم بود
کس یار بی کسان که در این گیرودار نیست

صد سال آزگار غم و رنج روزگار
چون باری از کنار نگاری گذار نیست

گویند مرگ سخت بود راست گفته اند
سخت است لیک سخت تر از انتظار نیست *

تنها تضمّنی زده هر چند طبع او
حتی غلام روسیه شهریار نیست


کاوه معتمدیان
* بیت از شهریار
 
بالا