- شروع کننده موضوع
- #1
Turk
کاربر فعال
- ارسالها
- 74
- امتیاز
- 63
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- مدال المپیاد
- ادبیات!
عاشقم ، دلداده ام , درمانده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
يار من در آسمان , من در پسِ در مانده ام
من به شيريني لب هاي فلک دلبسته ام
از براي عشق او از بيستون ها جسته ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
از دل و دريا و دنيا خسته ام
××××
عاشق زيبا رخي همچون قمر
آمده جنگ دلم با رنگ آن رخساره رنگين کمان
برده از جانم دَمَر با ابروان چون کمان
با گيسوان تا کمر
بي امان با يک تبر
مي کند ريشه از اين مهجور عاشق پيشه اش
تا بگيرد از دلم افسانه و انديشه اش
تا بسازد عشق ما را بي ثمر
او نمي داند که من سروار عشقش خوانده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
آينه شرمنده ام
تا کنون ديدي و گفتي چهره محزون من
من که در را رسيدن بر رهش
بيستون ها کنده ام
من که در زندان عشقش بنده ام
آينه شرمنده ام
عاقبت روزي رسد کان دم ببيني خنده ام
حال من ننگر کنون
در اين جنون از کاروان عاشقي جا مانده ام
با تمامش ذره اي
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
در کجا ديدي چنين آه و فغان
در کجا ديدي جهنم در زمين
در کجا ديدي هزاران ليلي حوري جبين در يک نفر
تنها نشسته در کمين
در کجا ديدي چنين آتش از اين دل هاي ما دلدادگان
زوزه کشان
سر برزند
اندکي با ما مدا را نازنين
که کنون احوال ما را دست دلبر بر زند
در کجا ديدي چنين موج خروشان از جنون
من کنون تنها و بس آواره ام
در ميان قلب دريا گونه اش همراه تخته پاره ام
بي خبر از عاقبت از چاره ام
بي سرو سردار و پيکر مانده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
دل ببين آماده است تا جان دهد
جان ببين دل داده است
وضع بس آشفته است
جمع کل بر مهر مهر افروز او دلبسته است
شمع با ديدار روي روشنش
از عشق پاک شاپرک دلجسته است
زجّه هم از زنجه هايش خسته است
من ولي پيش از همه بر دلستان دل داده ام
ترس را از تار و پودم رانده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
عاشقان صف بسته همچون قافله
هر کسي بر لحظه اي ناز و وقارش مي دود
هر دلي جان مي دهد بر ابروان ساحره
قافله پاي پياده مي رود
ساروان اما سواره مي رمد
مي روم ليکن چه سود از کاروان جا مانده ام
مي روم بي قافله سويي دگر
تا اوج قاف و تا سمنگان مي روم
من در اين راه دراز تن شکن بِه مانده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
عاشقي از بهر من نان مي شود
جان همه ئلبسته بر انوار جانان مي شود
دل مزين بر طريق پاک ايمان مي شود
گوشه گوشه از دلم مملو ز ياد عشق بازان مي شود
خان ما بر خوان ما گويا که مهمان مي شود
دفترش را مي گشاد
شعري از جان مي سرايد
دل ز ايمان مي ربايد
در چنين وظعي مشوش , دلربا افتاده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
کاوه معتمديان
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
يار من در آسمان , من در پسِ در مانده ام
من به شيريني لب هاي فلک دلبسته ام
از براي عشق او از بيستون ها جسته ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
از دل و دريا و دنيا خسته ام
××××
عاشق زيبا رخي همچون قمر
آمده جنگ دلم با رنگ آن رخساره رنگين کمان
برده از جانم دَمَر با ابروان چون کمان
با گيسوان تا کمر
بي امان با يک تبر
مي کند ريشه از اين مهجور عاشق پيشه اش
تا بگيرد از دلم افسانه و انديشه اش
تا بسازد عشق ما را بي ثمر
او نمي داند که من سروار عشقش خوانده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
آينه شرمنده ام
تا کنون ديدي و گفتي چهره محزون من
من که در را رسيدن بر رهش
بيستون ها کنده ام
من که در زندان عشقش بنده ام
آينه شرمنده ام
عاقبت روزي رسد کان دم ببيني خنده ام
حال من ننگر کنون
در اين جنون از کاروان عاشقي جا مانده ام
با تمامش ذره اي
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
در کجا ديدي چنين آه و فغان
در کجا ديدي جهنم در زمين
در کجا ديدي هزاران ليلي حوري جبين در يک نفر
تنها نشسته در کمين
در کجا ديدي چنين آتش از اين دل هاي ما دلدادگان
زوزه کشان
سر برزند
اندکي با ما مدا را نازنين
که کنون احوال ما را دست دلبر بر زند
در کجا ديدي چنين موج خروشان از جنون
من کنون تنها و بس آواره ام
در ميان قلب دريا گونه اش همراه تخته پاره ام
بي خبر از عاقبت از چاره ام
بي سرو سردار و پيکر مانده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
دل ببين آماده است تا جان دهد
جان ببين دل داده است
وضع بس آشفته است
جمع کل بر مهر مهر افروز او دلبسته است
شمع با ديدار روي روشنش
از عشق پاک شاپرک دلجسته است
زجّه هم از زنجه هايش خسته است
من ولي پيش از همه بر دلستان دل داده ام
ترس را از تار و پودم رانده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
عاشقان صف بسته همچون قافله
هر کسي بر لحظه اي ناز و وقارش مي دود
هر دلي جان مي دهد بر ابروان ساحره
قافله پاي پياده مي رود
ساروان اما سواره مي رمد
مي روم ليکن چه سود از کاروان جا مانده ام
مي روم بي قافله سويي دگر
تا اوج قاف و تا سمنگان مي روم
من در اين راه دراز تن شکن بِه مانده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
***
عاشقي از بهر من نان مي شود
جان همه ئلبسته بر انوار جانان مي شود
دل مزين بر طريق پاک ايمان مي شود
گوشه گوشه از دلم مملو ز ياد عشق بازان مي شود
خان ما بر خوان ما گويا که مهمان مي شود
دفترش را مي گشاد
شعري از جان مي سرايد
دل ز ايمان مي ربايد
در چنين وظعي مشوش , دلربا افتاده ام
عاشقم , دلداده ام , درمانده ام
کاوه معتمديان