- شروع کننده موضوع
- #21
Turk
کاربر فعال
- ارسالها
- 74
- امتیاز
- 63
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- مدال المپیاد
- ادبیات!
قهر پـــــری
[size=10pt]قهر پری[/size]
[size=10pt][size=10pt]یکدم که غافل هوش من شد باده نوش دیگری
ای وای من ای وای من پر زد ز آغوشم پری
دیدم نگارم می روی صبر و قرارم می بری
گفتم مگر گرم غزل بر ما نگارا بگذری
گفتم پری دل می بری ای گوهر عشقم مرو
گفتا نه ای عاشق که شد آگه ز گوهر گوهری
گفتم شرار عشق را مستان ز من مستان من
گفتا بدین شعلا و شر باید شعور مجمری
گفتم بر آور حاجتی بر حرمت نان و نمک
گفتا ، دل آرامم ، بگو گفتم مجال دیگری
گفتا مجالت چون دهم گفتم دهی منت نهی
گفتا امنت چون دهم گفتم چو شه بر چاکری
گفتا که مستی بایدش گفتم تو هستی آیدش
افزون به افسون لبت افسانه ی افسونگری
گفتا برو مرغ سحر عاشق سراسر دربه در
گفتم ببین پروانه گون سر میزنم بر هر دری
گفتا برو در سایه ی آن گل که مدهوشش شدی
گفتم کجا یابم چو تو سروی بدین خوش منظری
گفتا شدم نامحرمت دیگر م نگردم مرهمت
گفتم به چشم مرحمت بنشین به تخت داوری
گغتا فغانت می دهم گفتم که چنگیزی مگر
گفتا نشانت می دهم گفتم مگر اسکندری
گفتا کبابت می کنم زار و خرابت می کنم
گفتم خرابت بوده ام این چون قرارم می بری
گفتا به پیمان با مهان باید کنی ترک جهان
گفتم شهادت می دهم بر غیر ماهم کافری
گفتا زر و فر خوار من گفتم فدای یار من
گفتم که را گفتن شما گفتا چرا گفتم فری
رفتی و تنها گشته ام آماج غم ها گشته ام
آخر پری کی می شود زین جان به سر یاد آوری
کاوه معتمدیان 6/11/1387[/size][/size]
[size=10pt]قهر پری[/size]
[size=10pt][size=10pt]یکدم که غافل هوش من شد باده نوش دیگری
ای وای من ای وای من پر زد ز آغوشم پری
دیدم نگارم می روی صبر و قرارم می بری
گفتم مگر گرم غزل بر ما نگارا بگذری
گفتم پری دل می بری ای گوهر عشقم مرو
گفتا نه ای عاشق که شد آگه ز گوهر گوهری
گفتم شرار عشق را مستان ز من مستان من
گفتا بدین شعلا و شر باید شعور مجمری
گفتم بر آور حاجتی بر حرمت نان و نمک
گفتا ، دل آرامم ، بگو گفتم مجال دیگری
گفتا مجالت چون دهم گفتم دهی منت نهی
گفتا امنت چون دهم گفتم چو شه بر چاکری
گفتا که مستی بایدش گفتم تو هستی آیدش
افزون به افسون لبت افسانه ی افسونگری
گفتا برو مرغ سحر عاشق سراسر دربه در
گفتم ببین پروانه گون سر میزنم بر هر دری
گفتا برو در سایه ی آن گل که مدهوشش شدی
گفتم کجا یابم چو تو سروی بدین خوش منظری
گفتا شدم نامحرمت دیگر م نگردم مرهمت
گفتم به چشم مرحمت بنشین به تخت داوری
گغتا فغانت می دهم گفتم که چنگیزی مگر
گفتا نشانت می دهم گفتم مگر اسکندری
گفتا کبابت می کنم زار و خرابت می کنم
گفتم خرابت بوده ام این چون قرارم می بری
گفتا به پیمان با مهان باید کنی ترک جهان
گفتم شهادت می دهم بر غیر ماهم کافری
گفتا زر و فر خوار من گفتم فدای یار من
گفتم که را گفتن شما گفتا چرا گفتم فری
رفتی و تنها گشته ام آماج غم ها گشته ام
آخر پری کی می شود زین جان به سر یاد آوری
کاوه معتمدیان 6/11/1387[/size][/size]