موزه

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع taraneh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : یک شعر جدید....

عجب ذوق قریحه ای داری! جون من بذار سعدی صدات کنم!
 
پاسخ : یک شعر جدید....

قشنگ بود ممنون
 
پاسخ : یک شعر جدید....

خرخونا زندگی نمیخوان بکنن من دیدم کسایی رو که خرخون نبودن دانشگاه دولتی قبول شدن ....!
همین برو بچه های المپیاد ....!
اینا خرخونن .....؟!
 
پاسخ : دل خوش

خودت دلت به چی خوشه؟
 
پاسخ : دل خوش

که چی
 
پاسخ : دل خوش

اين چه كارييه؟؟!!
 
پاسخ : شعرهاي من (لطفا نظر بده)


اميد
---------------------
درفاصله ي آسمان و زمين
رازي برملاست
شايد
انتظار رسيدن
يا شوق بوسيدن
براي قطره است
شايد
ياد هواي باراني
يا اميد زندگاني
براي برگ است
حتي
گل هاي پژمرده هم
آرزو دارند
زندگي ازآن زيبايي هاست
تو خود زيبايي
پس سايه ي درد را
كه تا پلك هايت كش آمده
كنار بينداز
حتي گل ها هم
در زمستان
در آغوش گرم اميد
زنده مي مانند
 
پاسخ : یک شعر جدید....

خوبه
 
پاسخ : شعرهاي من (لطفا نظر بده)

واقعا قشنگن!خیلی.. خیلی...
امید خیلی معنی داشت!
لحظه های گمشده هم خیلی قشنگ بود!
مرسی
بازم بذار...
 
"سحر"


..



تا سحر راهی نیست





شب تار می گذرد





و تو خواهی بویید





خاک شبنم زده ی صبح دم را...





خیره خواهی گشت





گوی آتش زده ی آسمان را





من و این دفتر و این قلب کبود





خیره ماندیم به ایامی نه چندان دور....





راز آن شب چه بود؟!





آسمان زیبا بود





در دلش دایره ای از نور...





بر زمین





من و آن بره ی معصوم قشنگ...

.

.



کس چه می داند که چه شد؟!





اما





آن شب





تا سحر ره نبود





یک قدم ....

.

.

آن بره و ردی از نور





در آغوش مرا تنگ فشردند...





لبریز شدم از جام وجود....





این هم آغوشی من





یک قدم بود.





ناگاه





سحر از ره رسید...





بوئیدم





خاک شبنم زده ی صبح دم را...





خیره گشتم





گوی آتش زده ی آسمان را...





حال



من و این دفتر و این قلب رها



نیک





در اندیشه ی فرداها...





بی تو و بی یادت...





ختم شد این دفتر و باقی ست





چرخ گردون و بازیگوش ایام....





....
 
پاسخ : "سحر"

211tieh.jpg
 
پاسخ : "سحر"

جالب بود
 
پاسخ : "سحر"

خیلی قشنگ بود! +
 
پاسخ : "سحر"

بله!
 
پاسخ : "سحر"

نگفتم این تقدیم شده به دووست جوونم
 
پاسخ : اجازه میدی؟؟؟؟؟؟؟؟(عاشقانه)

مرسي
شعر از كيه؟
 
پاسخ : "سحر"

به نقل از Elahe :
نگفتم این تقدیم شده به دووست جوونم
به سحر ديگه؟
خيلي قشنگ بود؟
واسه ما شعر نميگي؟
 
پاسخ : "سحر"

به نقل از samira :
به سحر ديگه؟
خيلي قشنگ بود؟
واسه ما شعر نميگي؟
آره...
ممنون.چرا گلم!آخه یهو به ذهنم اوومد!!!!
 
دوستت دارم "2"

فرصت نشد بهت بگم ........

توي قلبت جايي واسم نيست نمي گم كسي رو داري
اما ديگه باورم شد كه مي خواي تنهام بذاري
ديگه دستاتو ندارم ديگه چشمات مال من نيست
اون نگاه جستجو گر اين روزا دنبال من نيست
نمي گم داري مي گردي دنبال يه عشق تازه
اما كوله بارو بستي در به روي كوچه بازه
تو ميري من نمي دونم كه گناه من چي بوده
اما هر دليلي باشه واسه رفتن تو زوده
توي قلبت جايي واسم نيست نمي گم كسي رو داري
اما ديگه باورم شد كه مي خواي تنهام بذاري
ديگه دستاتو ندارم ديگه چشمات مال من نيست
اون نگاه جستجو گر اين روزا دنبال من نيست
چي بگم من از درونم تو همه چي رو مي دوني
همه حيرتم از اينه چرا پيشم نمي موني
من هنوزم نمي دونم تو مسافر كجايي
نمي دونم كجا ميري توي قرن بي وفايي
توي قلبت جايي واسم نيست نمي گم كسي رو داري
اما ديگه باورم شد كه مي خواي تنهام بذاري...
--------------------------------------------------------------------------------

يه روز مثل يه چيکه بارون از کنارم گذشتي

اون روز هيچ وقت فکر نمي کردم يه روز تشنه مي مونم

و هر لحظه ارزوي تو رو مي کنم.

تند وتند تقويم را ورق ميزنم!به دنبال تاريخ آن روز عزيز!

اما پيدايش نمي کنم!خدايا مگر مي شود؟ما هر دو با هم آن روز را آن روز عزيز را توي

دفتر خاطرات مشترک دلمان علامت زديم و تو! خود خود تو با همان دستخط هميشگيت

بالاي صفحه نوشتي مهم!

نه خدايا!چطور ممکن است؟؟؟

همه ي عمر تمام تقويم ها را ورق مي زنم!فقط براي رسيدن به آن تاريخ.....

و هيچ وقت نمي فهمم که تو آن صفحه را چقدر بي رحمانه به دل آتش سپردي!

هيچ وقت....


--------------------------------------------------------------------------------

صداي قدم‌هايت را هنوز هم مي‌شنوم.!..

آن‌روزها عاشقانه با هم گام برمي‌داشتيم.

شب‌ها ستاره بوديم در آسمان، .. و هر صبح مي‌رفتيم تا رسيدن به خورشيد.

آن‌روزها در کنار هم، به شماره‌ي قدم‌هامان فکر نمي‌کرديم.

آن‌روزها هيچ‌چيز اهميت نداشت!!!!!!! هيچ‌چيز به اندازه‌ي تو اهميت نداشت.!..

اما..

اين‌روزها سکوت را حس مي‌کنم.!.. و مي‌دانم که فاصله‌ها را دوست ندارم.
==================================================
در اين‌روزها من تمام دقايق و ثانيه‌ها را مي‌شمارم، تا رسيدن به تو.
اینجا هستم کنار این موجهای وحشی دریا تک و تنها!دلم خیلی برات تنگ شده نمی دونم الان کجای اون آسمون هستی تنها اینو میدونم که الان دیگه مثه گذشته ها ,دست در دست من ,شونه به شونه ی هم ,با هم نوازی قدم هامون کنار هم روی این شنهای داغ نیستی!نمی دونم دوباره این دل لامصب چش شده که نمی تونه یه دقیقه آرووم بگیره تا من حتی فرصت اینو داشته باشم که پلک هامو روی هم بذارمو تو ,روی پرده ی چشمام بیای. نمی تونم بگم که چجوری تا اینجا اومدم!نمیتونم بگم که چجوری نفس هام بالا میاد برای جست و جوی عطر تو و دست خالی بر میگرده!نمی تونم بگم که چجوری تا حالا گریه نکردم!داره کم کم میشه یک سال!یه همچین روزی ,سال پیش اومدی پیشم و گفتی که باید بری!التماست کردم,به پات افتادم,قسمت دادم,گریه کردم,ناله کردم,دعوات کردم,سرت داد کشیدم,باهات قهر کردم!هیچ فایده ای نداشت باید می رفتی!روز سفر فقط برگشتی بهم گفتی که دلم پیشت امانت میام ازت پس میگیرم!اما نمی دونستم خوب به عهدت وفا نمی کنی و اون دلی که بهم داده بودی هیچ وقت ازم پس نمی گیری!خوب الان تکلیف من چیه؟؟؟؟چه جوابی بهش بدم؟؟به دلم!آره به دلم چی بگم؟؟بگم این دلی که بهت دادم تا باهاش سکوت مخملیت و قسمت کنی الان دیگه باید بره زیر خروار ها خاک؟!این دلی که باهاش شب و روز سرکردی ,نگاش کردی,دوسش داشتی الان دیگه باید بره!بدون اینکه دیگه حتی بتونی حسش کنی! چقدر گریه کردم؟؟!فکرشو بکن حتی یه قطره اشکم نتونستم برات بریزم!همه می گفتن این دیوونه شده!مگه چه اشکالی داره ؟آره دیوونه شدم !توی عالم دیوونگی میتونم چشماتو به یاد بیارم.به دستات بوسه بزنم.دیگه اونجا نمی تونی ازم دور بشی.نمی تونی.بهم میگن فراموشش کن!آخه چجوری من اونی و فراموش کنم که برام مقدسه؟؟؟چجوری اونی رو فراموش کنم که توی حرم امن دلش جا داشتم؟؟؟حالا من اینجا کنار این موج ها آرووم نشستم .نشستم تا شاید خبری از باد بشه و بگه که تو کجایی!حتی ماهی ها هم فهمیدن که من تنها شدم!اما هنوز گریــــه نکردم!


این متن رو خودم نوشتم!
 
Back
بالا