خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

رفتم مغازه یکی از آشنا ها رو دیدم اونج
سلاااااااااام
سلام
شماره ی تلفن اون رستورانه رو نداری؟
همونکه آخر خیابونه پایداریه؟
آره آره
همون که اتوبوسا جلوش ایستگاه دارن؟
آره آره
ستاره ی آلما رو میگین؟
آره آره
نهههههههههههههههه ندارم =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

بچه تر که بودم و رفته بودیم خرید.من خوشحال واسه خودم جلو جلو راه میرفتم یک پسره سیخ وایستاده بود جلو در مغازه منم فک کردم مانکنه رفتم جلو یکی محکم زدم به دستش گفتم چه طوری ؟؟ ;D یه دفعه پسره ازجا پرید :-"من جیییییییییییییییییییییییییییییییغ. پسره X_X :-ss
قربونه خودم که از همون بچگی نخبه بودم :-" ;D /m\
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما وختی رسیدیم خوابگاه بد این اقای سپنتامینو اومد کلید بده و اینا....
بد هول کرده بود خیلی...
گفتیم ببخشید اینجا حموم داره؟؟؟؟
ی نگا به
دورو ور کرد گف نمیدونم برم نگا کنم اگه نبود میارم=)))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سر کلاس میخواستم بگم چارشنبه سوری...گفتم چارسنبه شوریاصن جدیدا" گیچ میزنم :|
امروز دبیر ادبیات میخواست بگه دوبیتی با صدای کوتاه آغاز میشه گفت دوبیتی با صدای کوتاه بلند میشه :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

بحث سر حیوون سال تولد بود
بعد یکی گفت که هانیه متولد سال میمونه
بعد من میخواستم بپرسم هانیه متولد سالِ چندِ؟؟
گفتم میمون متولد چی سالیه؟؟ ;;) ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

این شهر ما یه پل هوایی داره که بالا رفتنش با پله برقیه و فکر کنم تنها پل هوایی تو شهرمونه ;D
بعد حدود دو سه ماهی هس که پله برقیش خرابه ولی یه هفته اس واسه عیدو اینا راه افتاده، دیروز با دوستم داشتیم میرفتیم بالا اون دید که بی فرهنگا رو دیواره های بغل با اسپری یادگاری نوشتم بعد اینجوری شد :o به من گفت چجوری اینا رو نوشتن (منظورش این بود که همینجور که بالا میرفتن چطوری تونستن بنویسن :)))
بعد یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش کردم ;;)
اینجوری شد :-[ گف اها ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

5000 تومنی برداشتم که برم کلی خوراکی بگیرمو دلی از عزا دربیارم رفتم تو مغازه کلی خوراکی برداشتم گذاشتم رو میز دست کردم تو جیبم که پولمو دربیارم... پوله نبود خیلی محترم همه خوراکیارو سرجاشون چیندم و مث جت دویدم و از مغازه رفتم بیرون :-"
هرکی 5000 پیدا کرد واسه منه ;D :-w
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز تو راه برگشت از مدرسه بودیم که هوس کردم با دوستام بریم بستنی!
خب شاد هم سر راه بود!
پیاده شدیم رفتیم بستنی بگیریم!
میخواستم طعماشو انتخاب کنم,داشتم فکر میکردم که آقای فروشنده گفت بالاخره چی میخای؟
منم گفتم بستنی شاد!
یارو هم گفت پس اومدی منو ببری!
گفتم اینم بد فکری نیست!

بعد الان تازه فهمیدم چه حرفی زدم! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

ﺍﻣﺮﻭﺯ تو مدرسه مي خواستم بگم كه اگه بابام بفهمه من اینو آوردم مدرسه مي كشتم بعد با پدرمو در مي ﺁﺭﻩ قاطي شد گفتم پدرمو مي كشه
 
پاسخ : سوتی‌ها

اومدم به یکی از هم سرویسیام بگم بچه ای که این آقا بغلش کرده چقدر قشنگه...
گفتم:این آقاهه چه بچه ی قشنگی رو تنش کرده ;))
دوستم: =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس برای دیدن اسلایدا باید چراغا خاموش باشه...
یکی از بچه ها همه رو خاموش کرد.استاد گفت نه نه یکی رو روشن بذار می ترسم یه وخ این وریا همه دیگه رو دس مالی کنن X_X

اینم کلاس پزشکیا
 
پاسخ : سوتی‌ها

من امروز داشتم تاریخ جواب میدادم معلم ازم پرسید دانشمندان دوره ی سامانیان کیا بودن منم اشتباهی بجای ابوریحان بیرونی گفتم ابریحان بیرانی!خیر سرم میخواستم سوتی ندم. :)) =)) =)) :)) ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند روز پيش مدرسه برنامه داشت رفتيم توسالن اجتماعات...مدير داشت سخنراني ميكرد گفت:بله امروز در خدمت آيت الله فلاني هستيم...
معاون(كنار ما واستاده بود با خودش گفت):اين مَرده كه آيت الله نيست... :o
بعدشم رفت پيش مدير!
من و دوستم: =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقا چن روز پیش دبیر ریاضیمون داش میگف سان شاین اینا خوردید یا نه؟
منم گفتم نوشیدنیه؟انرژی زا؟مثلاً رِد بول؟
بعد یارو نه ورداش نه گذاش میگه:
والآ من تا حالا بول نخوردم!!!
حالا من ک اون جا هنو معنی بول رو نمیدونستم
بعد که دوستام گفتن اینجوری شدم :| :|
مرتیکه نمک!
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه دفعه سر مراسم عزاداری همه گریه میکردن و اینا بعد یکی بلند گفت قبر به نورش بباره قبر به نورش بباره به جای نور به قبرش بباره گفت بعد همه از رو گریه رفتن رو ویبره بعد طرف تا نیم ساعت تو هنگ بود که اینا چرا میخندن؟
بعد یکی بهش گفت خودشم رفت رو ویبره :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز توکلاس زبان صحبت ازفرهنگ بود یکی ازپسرا گفت من خیلی بافرهنگم هرشبTEETH MY BRUSHمیکنم.خیلی باحال بود تاچنددقیقه بعد خودش نفهمید داره جابجامیگه. ;D ;D ;D ;D ;D :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند وقت پيش صبح خواب مونده بودم و با صداي بوق سرويسم از خواب بيدارشدم تو همون حالت خواب و بيداري سريع حاضر شدم و پريدم تو سرويس كه يهو يكي از بچه با حالتي كه انگار داش مي تركيد گفت:با دمپايي؟! ;))
منم يه نيگا انداختم به پاهام ديدم دمپايي پام كردم!بعد مثل ضايع ها پياده شدم رفتم كفش پوشيدم!!! :-"
بعدش يادم اومد چون از خواب بيدار شده بودم حوصله نداشتم كفش كتوني بپوشم و بندشا ببندم،دمپايي پوشيدم! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

باو من تو خوندن پینگیلیش مشکل دارم بخدا!
یکی به من یاد بده! 8-}
الان تو بازی،اسم علی کریمیُ پشت پیرنش اینجوری نوشته بودن:a.karimi :x
بد من چار ساعت کلمو بالا پایین میکنم،خودمُ چپ و راس که این چیه،خدایا این اکرم ِ،خو اکرم که اسم زنه،
خدایا اکمرِ،اکیمِ،آکاریِ،بد چار ساعت......
بلـــهـ....
ایشون علی کریمی هستن به سلامتی!
 
پاسخ : سوتی‌ها

یک چیز مرسوم هست توی اصفهان رفقا هم رو میخوان صدا بزنن اولش میگن "خره"!مثلن :خره!فردا امتحان داریم ;D
بعد کلاس دینی بود و معلم نمیدونم چی چی داشت درس میداد. منم تو حال و هوای دیگه ای بودم اصلن!وسطش گفت من رتبه ی خودم یک رقمی شد توی کنکور و الهیات اصفهان رو انتخاب کردم.اومدم بگم "خانم!چرا؟" یک دفعه اختیار از کف بدادم بلند گفتم "چرا خره؟" :))
اصلن خود معلم بدبخت رنگش پرید من دیگه بماند ;D
 
Back
بالا