خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

وا3 قبل عید:
معلم شیمی ما خیلی به جمله ی «هدف ؛یادگیریه»ارادت دارن..
بعد دم عید ی میخاست ازما امتحان بگیره من و دوستام رفتیم راضیش کنیم نگیره..
بعد گف: نه بچه ها هدف یادگیریه شما درستونو بخونین..

بعد من پشت سرش گفتم: اون یادگیریت بخوره تو سرت از دستت راحت شیم..

برگشتم دیدم معاونمون پشتمه اینجور ی:
اول=> :oبعد=> :-Lبعدشم=> :))
بعد گف: از دست تو!
یکم جلوتر گفتم:

خدا بده تعادل روانی!

برگشتم دیدم همچین داره منو نگاه میکنه از ترس تا خود کلاس دوییدم!
(پرانتز: فاصله ی بین دفتر معلما تا کلاسا خیلی زیاده ;D)
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند سال پیش که لباسایی که حالت اینو داشت که از پشت پوشیدی مد شده بود پسر عمم پوشیده بودعزیزم امد بهش گفت عزیز جون لباستو بر عکس پوشیدی عوض کن جلو مهمونا زشته :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو اتاق کامپیوترمون دو تا میز هست بعد وسط این دو تا میز یه آینس از این قدیا . بعد خیلی جای توپیه کلا بعد من میرم اون لا که مثلا خودم ببینم فقط دارم چی کار میکنم ـتازه کشف کردم اونجاروـ برا این فیلمای خارجیا که خوبه خ.بش یکی دو تا صحنه داره بعد من هی میرفتم اونجا هی فیلمای ناجورتر میدیدم با هدفون دیگه بعد مثلا مامانم میومد تو اتاق میگفت چه سایتی و اینا منم همیشه با کمال اعتماد به نفس میگفتم سمپادیا ;D
همین الان خالم اینجاس بعد منم داشتم یه فیلم ناجور میدیدم خالم اومده میگه چی میبینی بعد منم اینجوری ;;) میگم puss in bootsـه و به این حالت :-Lمیگه آره جون خودت .........ـه و در آن موقع فهمیدم مامانم همه اون فاجعه هایی رو که من میدیدم دیدن ومن از همون نیم ساعت پیش اینجوریم :-[ :( X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

همین الان که انلاین بودم مامانم گفت بیا بیرون از اون اینترنت
منم میخایتم از دوستم شماره بگیرم
گفتم اااا نه تازه میخام شماره بگیرم
داداشم: :-? ~X( X-(
من: X_X :-[ :) ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم هندسه می خوندم بعدش یه سوالی برام پیش اومد یه ساعت داشتم فکر می کردم خدایا تعداد ضلعای n ضلعی از چه فرمولی بدست میاد :-/ :-/ :-" ;D :-"
جالب اینجاست که رفتم از خونواده هم پرسیدم اونا هم کلی فکر کردن بعد گفتن نمی دونن :)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

این سوتیه دختر داییه 8 سالمه:
یه سری مامانش اینا تو آشپرخونه بودن بعد دختر داییم داشته کانالا رو هی عوض میکرده...
بعد 10 دقیقه میبینن هیچ صدایی نمیاد میپرسن داری چیکار میکنی؟
اونم میگه: هیچی داره هری پاتر پخش میکنه ترسناکه
منم میترسم صدای تلویزیونو کم کردم چشمامم بستم
;D ;D ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

دختر عموم زنگ زده 118 گفته ببخشيد 118 چنده :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم داشت میگفت انشالا سال دیگه اگه زنده باشیم بریم شیراز
بعد داداشم گفت خدا نکنه =)) :)) ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس هندسه معلممون داشت برای امتحان بهمون مبحث میداد که کدوم قسمتا تو امتحان هست و اینا
بعد حجم مطالب زیاد بود بچه ها هم داشتن غر میزدن که یه قسمتشو حذف کن
یه دفعه این معلمه هم حالیش نبود برگشت گفت این فصل هم تو امتحان میاد!!
یکی از بچه ها:خانوم شما خعیلی پررو این دیگه!
معلم : ^-^
ما: :-" ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز دو تا خواهرزاده هام داشتن با هم دعوا میکردن، که کوچیکه برداشت بش گفت:
فک کردی من آدمَ ـم؟ نه با تو ـَم هیچ شوخیی ندارم! ;D ;D =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

چندسال پیشا که زن داییم تو درمانگاه بوعلی کار میکرد پسرداییم زنگ زده بود 118 گفته بود شماره درمانگاه بوق علی رو میخوام.. :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دبير المپيادمون ميگفت:
يه بار من به يه سوال برخوردم هر كار ميكردم حل نميشد.ولي سواله خيلي اشنا بودا و اينا....
بعد يه ذره فكر كردم ديدم سوال خودمه! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه بارخالم ايناداشتن ميرفتن بيرون دروقفل کردن رفتن پايين بعد ديدن پسرخالم نيست يادشون افتاده توخونه جامونده
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سر كلاس تقويتي ، دبير رياضي و دبير فيزيكمون داشتن قربون صدقه هم ميرفتن ! يهو بلند گفتم : اقا اينقدر اسپم ندين ! (ميگم معتاد سمپاديا شدم! )
دبير رياضي : اين چي گفت ؟
دبير فيزيك : هيچي ! رسما گفت خفه شيد !
 
پاسخ : سوتی‌ها

همین الان...
پدر:پوریا جان شب به خیر...
پوریا:چشم بابا
پدر: :|مگه من چیزی ازت خواستم؟؟ 8-|
پوریا: :-"شب به خیر بابا :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

منم میخواستم به مامانم بگم واست smsاومده ،گفتم واست په خه(پ.خ) اومد خوندم :دی
مامانم گف چی اومده؟
من : هیچی هیچی :-"



دستشوئی مدرسه(ماله دبیران) در حاله تعمیر بود
من و موبو میخواستیم بریم دستشوئی
من وایسادم دمه در نگهبانی بدم موبو رف تو بد گف سارا؟ چرا در نداره؟
موبو سنگ دستشوئیش کو؟
سارا موزائیکاش کو؟
موبو شیر آب؟
سارا آفتابش هستا:دی
موبو بیا بیرون بریم پشته درختا:آه
اصن ناجور تف شدیم:-"



باز رفتیم بستنی شاد
موبو گف آقا چن دقیقه دیگه بقیه طعماشو میارین؟
آقاهه گف ۱۰دقیقه و لبخند زد تو صورته موبو
من نشنیدم گف ۱۰دقیقه دیگه فقط دیدم نیشش بازه
غیرتی شدم گفتم آقاااا هوووی پرسید چقد دیگه؟:اصبانی
پسره ر.ی.د تو خودش گف دعوا داری چرا گفتم که ۱۰دقیقه دیگه
من به حالته تف گفتم آهان باشه:-"
دو ساعت با موبو میخندیدیم=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفتیم خونه ی داییه بابام. مامانه زنداییه بابام( ;D) هم اونجا بود.پیر بود و اینا کلن نمیشناخت منو. بعدِ روبوسی و اینا گفت تو دختره کی هسی ؟ ;;)

منم خیلی جدی اشاره به بابام کردم گفتم دختره بابام هستم من ;;) چیز ... مم ینی دختر آقا محسنم ;;) ;;)
مونده بود پیرزن به خدا :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

خونه عمم اینا بودیم دخترعمم اومد بم آجیل تارف کنه گف بفرمایید،
منم میگم: ببخشید!
-------------------
یه بار یکی از دوستای بابام زنگ زد خونمون من گوشیُ رو برداشتم،
بد مصن خواس تریپ صمیمیت برداره اسممُ بپرسه،گفت تو کی هستی؟
منم میگم: قلیزاده هستم
------------------
همین الان خواهرزادم داشت سوتی فاطمه رو میخوند،
میگه چی؟ مامان زندانی ـه بابام؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز...جدال من و خاله بر سر اینکه خاله خانه شان برود یا نه :>
خاله:پوریا باید برم...بچم تنهائه
پوریا:خاله دیگه حنا نداری :>
خاله: 8-|یعنی چی؟؟
پوریا: :-"میگم دیگه حنات رنگی نداره :-"
خاله: :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو یه کنفرانس علمی پسر عمم داشت حرف میزند به جای اینکه بگه شوهر خواهرم گفت خواهر شوهرم ;D

پسر عمم میخواست بنویسد اتی(اینده) نوشت عاتی ;D

دوستم رفته نونوایی میخواسته بگه ستایمو دو تا نون بده گفته سو تایمو دوتایمو :))


*ادغام شد
 
Back
بالا