پاسخ : سوتیها
*دیشب ی جشن داشتیم بعد عموم سخنرانی میکرد بعد خواست متنشو بخونه گفت:بهار میآید تا ب ما ثابت کند ک زمستان ماندنی نیست با وجود کوتاه ترین شبش یلدا بعد هیچکس نفمید
*همون دیشب اون خونه ای ک جشن بود اندازه ی مربع ی راه ارتباطی ب بیرون داشت بعد من اینور بودم پسرعموم اونور بعد فک کردم آیینس هی خودمو درست میکردم بعد فهمیدم این پسرعمومه
اخرشم نفمیدم چ شباهتی بین خودم و خودش درک کرده بودم:-)