خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

امروز عموم اومده خونمون ، بعد ميگه حميد با چه قطاري رفتيد ؟
ميگم هما !
يه خورده فك كرده بعد ميگه منظورت سيمرغ بود ديگه ؟ :-"
حالا همون :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

ما با داییم همسایه دیوار به دیواریم خو؟!
بعد دختر داییم هم سن منه و اونم تیزهوشانه (یه مدرسه ایم)
بعد صبحا وقتی سرویس میاد اگه فاطمه نیومده باشه بیرون من زنگشونو میزنم که سرویس اومده و اینا.. ;D
بعد امروز هرچی ایستادم سرویس نیومد بعد فاطمه هم بیرون نبود :|
بعد زنگشونو زدم از رضا میپرسم رفته یا نه میگه الان میاد :|
بعد منم رفتم به بابام بگم که بزنگه به سرویس که همون موقع فاطمه میاد بیرون و از اونجایی که هردفه یکی میاد دنبالمون سوار پرایدی که دم خونشونه و رانندش یه پسر جوون سیگاریه میشه.. :))
بعد وقتی میشنه و درو میبنده پسره به حالت :o برمیگرده و نیگاش میکنه
بعد فاطمه هم کم نمیاره و محلش نمیذاره
بعد پسره با حالت :) میگه "عموجان من آژانس نیستم" و فاطمه هم با حالت :-" پیاده میشه و میره تو خونه..
:)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

خیابانی:
نیمه اول تمام شده .میریم به انتظار نیمه دوم ،امیدواریم تو این فاصله گلی رد و بدل نشه

=))
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم منطق کاربردی :
نیویورک از بزرگترین دانشمندان تاریخه!!
بعد از ۲ دقیقه : بچه ها منظورم نیوتن بودا !! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم حسابان :‌ بچه ها هر كي در آورد بياد پا تخته نشون بده
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی دیگرانو مینویسم تا آبروی خودم نره ;D
با داداشم تو سوپر مارکت بودیم؛ یه پسره اومد به فروشنده گفت : آقا نوشابه خانواده کوچیک داری؟؟؟؟؟؟ =))
امسالم که مارو بردن مشهد ؛تو رستوران هتل بودیم دوتا قاشق و چنگال رو میز ما کم بود
هی به گارسون میگفتیم آقا دوتا قاشق چنگال به مابدید، محل نمیذاش
آخر اومد گفت شما بودید دوتا قاشق چنگال میخواستید؟ ماهم گفتیم آره گفت؟ چی میخواستید؟ :-& (:| گفتیم :قاشق چنگال دیگه گفت: چندتا میخواستید؟ گفتیم:دوتا دیگه :-w ;D :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

زنگ دینی........:مسح سر از جایی که رو می موید... :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سر کلاس فیزیک بودیم داشتیم فصل دما و گرما رو میخوندیم
بعد از اینکه معلممون کلی فرمول اثبات کرد و اینا بغل دستیم یواش بر میگرده میگه: تتا زاویه است
کلی خندیدم که همه اینجوری بهم نگاه میکردن :o بعد خنده هام بهش گفتم: تتا دماست نه زاویه =)) که این سری همه با من شروع کردن به خندیدن =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

فردا قراره زنگ حرفه با دوستان سالاد ماکارانی درست کنیم ُ بخوریم :-"
بعد امروز داشتیم میگفتیم که کی چی بیاره :-"

+ بعد من گفتم کنسرو لوبیا هم یادت نره :-"
دوستم: لوبیا؟تو سالاد ماکارانی؟ ;;)
من: آره دیگه :-" مگه لوبیا سبز لازم نداره؟ :-"
دوستم: منظورت همون نخود سبز نیس؟ :-w
من : همون :-"


+ حالا باز یکی میگه بچه ها کنسرت نخود سبز یادتون نره :-"
همه زدیم زیر خنده... :))
بعد میگه منظورم همون کُمپوت بود ;;)
(و در اصل منظورش کنسرو بود :-" )


+ یکی دیگه:
نازی تو فردا نوشابه بیار 8-^
من : چه رنگی؟ 8-^
دوستم : آبی و زرد :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز سر كلاس ادبيات, معلم:اينجا منظور شاعر از مور چي بوده?
من:مورچه!
بچه ها: انسان هاي ضعيف!
 
پاسخ : سوتی‌ها

این FATEME.NA هست
امروز یه چیزی گفت که راننده سرویسمون ناراحت شد
بعد وقتی بود که داشتیم پیاده میشدیم
بعد این داشت عذر خواهی و اینا انجام میداد که یدفه ای بوس فرستاد (طبق عادت)
راننده سرویسمونم برگشت گفت
قبلنا دخترا یه شرمی یه حیایی داشتن ;D
فاطمه نمیتونست بخنده مونده بود چی بگه ;D :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم ادبیاتمون خیلی دوس داره ازش تعریف شه بعد با ی علم دیگه دعواش شده بود عصبی اومده سر کلاس:
- این معلمه سر من داد میزنه میدونین من چند سال ازش بزرگ ترم؟ هف هش سال...
X-(
- نه خانوم خیـــــــــــــــلللللــــــــــیـــــــــــ بیشتر از اینا :>
- X-(
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس دینی معلم دینی مون داشت میگفت انسان جایز الخطاست و از این حرفا بعد برگشت گفت معصوم دوازدهم که نداریم! :))بعد اومد درست کنه گفت سیزده تا معصوم که نداریم!!بعد دوباره برگشت گفت چهارده تا معصوم که نداریم!!!!!!! :)) =))بعد آخر برگشت گفت معصوم دیگه ای نداریم. ;D :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم زنگ زد بود به اطلاعات این یارو قطار سریع و السیرا ( اخه منظر مامانش بود) بعد اومد لفظ قلم بیاد:
- ببخشید آقا قطار کی تشریف میارن؟
=)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم شیمیمون خدای سوتیه ;D
امروز آزمایشگاه بودیم بعد به من گفت اگه دلت درد میکنه بده فلانی برات بخوره ;D
خودش فهمید چه گندی زد ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه لار یه خانواده از اشنایان میرن پارک بعد اینا خیلی بچه داشتن کوچیک کوچیکه جا میمونه...
بعد بقیه میبینن یه بچه ها روبه بیرون داره هی بای بای میکنه!:))
نمیفهمن ولی...
اخه بچه 6ساله ببینه خواهرش جامونده بعد باش بای بای کنه:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دبیر شیمی و فیزیک با هم دوستان صمیمی هستن گرچه ویژگی هاشون دقیقا در تضاد همه.
جمع شده بودیم تا با دبیر شیمی مون صبحت کنیم و ازش بخوایم که با دبیر فیزیک حرف بزنه،بلکه یه کم آسون تر تدریس کنه.
ایشون هم پرسیدن چرا همینا رو خودتون بش نمیگید؟
یکی از بچه ها جواب داد:آخه ایشون خیلی متشخص هستن،مثل شما نیستن که!
بعدش فهمید چی گفته ;D
ولی کلاس منفجر شد!
خبر به همه مدرسه هم رسید :-"
منظورش این بود که نمیتونیم راحت باهاشون در این مورد صحبت کنیم و با شما راحت تریم! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

صبح تو اتوبوش من کارت میخوام بزنم سوار شم میزنم اه خرابه :|
-آقای راننده :-L
-بله؟ :)
-این کارت خونتون خرابه :-w
- مطمئنی عزیزم کو بده کارتتو ;;)
کارتو میارم بالا میبینم کارت تلفنه ;D
راننده اتوبوس :)):تو کجا در3 مخونی این قدر حوا3ت جمعه
کی من ؟ ^#^X_X
پ ن پ من؟
هیچی تیزهوشان :-[
 
Back
بالا