zahra-E
کاربر حرفهای
پاسخ : سوتیها
ی روز داییم اومده بودخونمون منم هیجان زده سرلخت پریدم پایین دخترداییموبغل کردم داشتم قربون صدقش میرفتم وقتی برگشتم پشت سرمونگاکردم دیدم پسرخالم نشسته دارمه میخنده انقدهول شده بودم ک گفتم ا تواین جاچکارمیکنی کفت بادایی اومدم کرمان کارداشتم
ی روز داییم اومده بودخونمون منم هیجان زده سرلخت پریدم پایین دخترداییموبغل کردم داشتم قربون صدقش میرفتم وقتی برگشتم پشت سرمونگاکردم دیدم پسرخالم نشسته دارمه میخنده انقدهول شده بودم ک گفتم ا تواین جاچکارمیکنی کفت بادایی اومدم کرمان کارداشتم