spider girl
کاربر فوقفعال
- ارسالها
- 102
- امتیاز
- 665
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- بندرعباس
- دانشگاه
- هرمزگان
- رشته دانشگاه
- مکانیک
پاسخ : سوتیها
چهارم يا پنجم دبستان بودم با داداشم (7 سال بزرگتره از من) نشسته بوديم روبرو كامپيوتر اون بازي ميكرد من نگاه ميكردم...
يه لحظه به يكي از خاله هام فكر كردم كه ازدواج نكرده بود ، گفتم:
_ ميگـــــــــــم...
_ داداشم: چي؟
_ ميبيني قدرت خدا رو...! آدم تا ازدواج نكنه بچه دار نميشه!
_ داداشم : آره...
فكر ميكردم آدم بزرگ بشه ديگه خدا خودش بهش بچه ميده!
چهارم يا پنجم دبستان بودم با داداشم (7 سال بزرگتره از من) نشسته بوديم روبرو كامپيوتر اون بازي ميكرد من نگاه ميكردم...
يه لحظه به يكي از خاله هام فكر كردم كه ازدواج نكرده بود ، گفتم:
_ ميگـــــــــــم...
_ داداشم: چي؟
_ ميبيني قدرت خدا رو...! آدم تا ازدواج نكنه بچه دار نميشه!
_ داداشم : آره...
فكر ميكردم آدم بزرگ بشه ديگه خدا خودش بهش بچه ميده!