خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

من و دخترداییم داشتیم حرف میزدیم :
پانیذ : پرستش راستی چهارشتبه سوری کجا میرین؟
من : میریم کویــر ;))
پانیذ : کدوم کویر میرین؟
من [ در حالی که حواسم به داییم و مامانم بود که درباره ی شمال رفتن صحبت میکردن ] : کویر شمال :|
جالبیش اینجاست که دخترداییه من ـم میگه چه باحالو کاش ما هم میومدیم و اینا :-" و تازه بعد نیم ساعت اومده میگه مگه شمالم کویر داره؟ ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

دو سه روز قبل یکی ازمعلمامون با بچه ی خودش اومده بود مدرسه مون. بچه ش خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی خوشگل بود. می خواستم نازش بدم گفتم پشمالو!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شانس آوردم نشنیدا.....
 
پاسخ : سوتی‌ها

با دختر داییم پای نت بودیم
بهش میگم یه پ.خ دارم
میگه پ.خ ینی چی؟ :-?? ینی پخخخخخخخخخخ میترسونن؟
من: =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از بچه ها گیر ۳ پیچ داده اینو بنویسم دل ملتی شاد شه!!!! ;D

سال دوم بودیم...هر موقع مد زود تعطیل میشد،یه برنامه ای میریختیمو د برو! ;D

یکی از این روزا بود...سر راهمون از جلو در دوسنمینا رد شدیم.گفت بیاید بریم تو یه آب بخوریم بعد بریم...ازقضا مامان بزرگش خونشون

بود...مام وایستاده بودیم تو راه پله یهو مامانبزرگش اومد.مثه اینکه فارسی بلد نبود و فقط ترکی!!!!هممونم ترک.. :-".همه هم کار بلد به

جز من! ;D

شروع کرد با همه حرفیدن و به من که رسید منم با کمال آرامش و با توجه به اینکه نباید کم بیارم یه چندتا کلمه

دست پا شکسته بلغور میکردم.تا اینکه ازم به ترکی پرسیر مامانتم ترکه ؟

اومدم بگم:هه(یعنی اره) گفتم yes! :-"

راه پله منفجر شد... =)) =)) =))

من: بالاخره زبون مادریمو باید نشون بدم دیگه! :-" ;)

فاطمه:خفه شو! بخند!

من: =)) :)) ;D :)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

عمو پورنگ رو به این جوجه تیغیه تو برنامش:اینجوری که تو داد زدی الان اینجا 18تا بچه از من در میاد! =)) =)) =)) =))

+چند مین بعد...نه چیزه,18تا بچه از بین میرن و.....(کاملا هول کرده بود!) =)) =)) =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اینو مامانم تعریف میکنه

میگه ی روز مهمان داشتیم بعد من 5 یا 6 سالم بوده ( >:D<)مامانم میگه من ی شکلات خوری آوردم گذاشتم جلو مهمونا

خانم طرف شرو میکنه میکنه چه شکلات خوری قشنگی کجا خریدینش؟ :)

من (خانومی :x)با کمال افتخار :)) بلند میگم من اینو روز عروسی به مامانم هدیه دادم ;) ^-^

بابا بچه بودیم خب حالیمون نبود :)) :>
 
پاسخ : سوتی‌ها

پیارسال(دو سال قبل) کلاس ادبیات 1 بود بعد یکی داشت شعره از عارف قزوینی ;D میخوند....

بعد بچه ها به این قزوینیش حساس شده بودن....

با اعتماد بنفس کامل شروع کرد خوند....

درستش این بود که میگفت آن کسی را که در این ملک،(ویرگول) سلیمان کردیم

هول شد گفت آن کسی را که در این ملکِ سلیمان ..... :))

من و بچه ها :))
خودش :-[
معلم =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند وقت پیش بابام میخواست بره بیرون وقتی که رفت چند دقیقه بعد بابام با موبایلش به خونه زنگ زد و به من گفت که موبایلمو جا گذاشتم برو بگرد ببین کجاست برام بیار حالامن هی میرفتم میگشتم مگه پیدا میشد ؟ بابام هم با موبایلش هی زنگ میزد میگفت پس این موبایل چی شد آخرش من خسته شدم نشستم روی مبل کلافه بودم که چرا این موبایل پیدا نمیشه یه دفعه چشمم به تلفن خانه افتاد به خودم گفتم بذار ببینم اگه بابام موبایلشو جا گذاشته پس بابام با چی زنگ میزد خونه؟ :-?بعدش تصمیم گرفتم به موبایل بابام زنگ بزنم که دیدم خود بابام جواب داد و گفت پیدا کردی؟من بهش گفتم بابا اون چیه تو دستت؟گفت موبایل ،بعد گفت اِ نمیخواد بگردی پیدا شد :-"بش میگم پدر من از اولم گم نشده بود موبایلت تو دستت بود B-)،یعنی هوش و حواس خودم تو حلقم ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

من: تو منو یاد یه چیزی میندازی!!
طرف: چی؟! :)
من: شنبه ها
طرف: چطور؟! :)
من: آخه هیشکی ازت خوشش نمیاد :-"
یارو بیچاره نزدیک بود بره تو افق محو شه :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم دینیمون داشت میگفت از زن فقط باید قرص صورت و دستها تا مچ و خلاصه ... اینا رو دید !!
بعد گفت اگه صورت آرایش کرده باشه نباید نیگا کرد !!!
ما هم پرسیدیم زدن سیبیل هم آرایشه ؟؟
بعد هی پیچوند ... آخرش برگشت جدی گفت : مگه زنا سیبیل دارن ؟؟؟
:|
:|
:|
:|
:|
برو بچ کلاس ...
 
پاسخ : سوتی‌ها

پوریا(در تلاش برای چاپلوسی محض!):بابا میگم این همون پل نصره ک گفتی اول چمرانه؟! 8-^ :-"
پدر:اینک پل عابره :| :-L
پوریا: X_Xمگه پل عابر اسم نداره؟ :-?
پدر: :|

در نتیجه ی این مکالمه من فهمیدم فقط ماشین رو ها اسم دارند :-<
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از M0ĦдMMдƉ jдVдƉ :
پیارسال(دو سال قبل) کلاس ادبیات 1 بود بعد یکی داشت شعره از عارف قزوینی ;D میخوند....

بعد بچه ها به این قزوینیش حساس شده بودن....

با اعتماد بنفس کامل شروع کرد خوند....

درستش این بود که میگفت آن کسی را که در این ملک،(ویرگول) سلیمان کردیم

هول شد گفت آن کسی را که در این ملکِ سلیمان ..... :))

من و بچه ها :))
خودش :-[
معلم =)) =)) =))
باورت نميشه اونروزي كه معلم ادبيات ما اينو درس داد هر كي از كلاس ميومد بيرون سرخ شده بود از خنده... دوسه تا قسمت خف ديگه هم داشت.
چند روز پيش داشتيم با سرايدار مدرسمون حرف ميزديم چون ميخواستيم بمونيم مدرسه.
گفت تا ساعت چند مدرسه اين؟
: ٤-٥
: تجاوز كه نمي كنيد؟! ( بيچاره منظورش از وقت بود ، خودشم نگرفت كه جملش ايهام داشت )
.
رفتيم كوكتل گرفتيم ، دوستم ميگه آخي ، از آخرين دفعه كه كوكتل خوردم تا حالا كوكتل نخورده بودم.
 
پاسخ : سوتی‌ها

به به...ملت چقدر از دیروز تاحالا یاد سوتیاشون افتادن...
امروز رفته بودیم خونه خالم اینا...حکومت نظامی بود...داشتیم خونه تکونی میکردیم...حالا سوتیارو بیبینید:
1.خالم:برو الویه رو داغ کن بیار.
منم رفتم گذاشتمش تو ماکروفر...جلوش وایسادم به خودم میگم:تو ماکروفر خوب داغ نمیشه...باید بزارمش رو گاز(قبل زدن استارت).جدی داشتم میرفتم بزارم.بعد فهمیدم چه سوتی دادم.تازه سر شام خود خالم گفت که خودشم سوتی داده بود...دیگه تاثیرات خر خونیه...
-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
2.خالم داشت نوار پرده مبدوخت.عینکشم کنارش بود.دسته نداشت.
من:خاله عینکت دستش شکسته...اینجوری میزنی؟؟؟
خالم:آره(باحالت تمسخر)
من با کمال متانت:خب بیا بزنش دیگه...
خالم:مثه اینکه زیاد درس خوندی...
حالا یه ربعی داشتم سر این جمله فک میکردم...
-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
3.نوه خالم دوسالشه...کلا 18ساعت داره کارتون میبینه.تو اتاق داشت این کارتون گوسفند ناقلا رو میدید.ماهم جمیعا تو پذیرایی محو سریال شده بودیم...تو سکوت مطلق یهو دیدیم این بچه گریونن از اتاق اومد بیرون...به باباش گفت:
بابا بیا دارن گوسفندرو میکنن!!!
باباش:باشه بابایی بزار سرم خلوت بشه میام.
من موندم این وسط هیم خندم میگیره.حالا هی به پسر خالم نیگا میکنم اونم فهمیده بود...اصن یه وضی

فعلا تا همین جا سوتی گرفتم(100% بیشتر بوده ولی من گیجم الآن)...بقیشم احتمالا موقع پیاده رویشون میگیرم.
 
پاسخ : سوتی‌ها

من آمادگی که میرفتم روز معلم مامانم برای معلمم دسته گل خریده بود همه ی بچه ها کادوهاشون رو دادن به معلمه ولی من دسته گل رو برگردوندم خونه. ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

بحث بابا و اينا شد بذار منم بگم ;D
يه روز صب جمعه بابام خونه بود بلندش كرديم از خواب پاشه بره نون بگيره اينم هي ميگف بدين پرهام(داداشم ) بگيره داداش منم ك گشاد، نميرف :-"
حالا ب زور باباموو بيدار كرديم پاشده پيرن و كاپشن و كت و اينارو پوشيده موهاشم شونه كرده حتي يهو ديديم داره ميره بيرون! :-" بدون شلوار ;D
:-" X_X

نميگفتيم نميفهميدا :-" ميذاشتيم همونطوري بره بيرون، كلي ميخنديديم! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

صدای من و دخترخالم توسط سایرین به طرز عجیبی شبیه هم تصور میشه!

بعد یه بار (دوران راهنمایی) یکی از دوستان زنگیده بود خونمون منم حوصله نداشتم جوابشو بدم...
من: سارا بردار بگو پریسا نیستِش!

دوستم: سلام پریسا خوبی؟ ...
سارا: سلام! من دخترخالشم ... پریسا نیست! اومد میگم زنگ بزنه ...
دوستم: پریسا نیستی :-/ نه من میدونم تو پریسا یی داری اذیتم میکنی!
سارا: بابا ب خدا من دخترخالَشَم!
دوستم: اِ ... نیستی؟! ... ای بابا پریسا اذیت نکن دیگه!

و این مکالمه ادامه داشت ...
حالا منو تو مدرسه دیده میگه چرا زنگ میزنم اذیتم میکنی؟ :-/ من که میدونم تو بودی!
من: خدا شفات بده بشر! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من رفته بودم شیرینی فروشی شیرینی بخرم بعد یادم نمیاد چه شیرینی بود که 2 مدل ساده و آردی داشت بعد همون موقع یه آقا اومد گفت بگید ماشینشون رو بردارن بعد صندوق داره گفت آردیه من فک کردم ماشینو میگه گفتم نه 405 ;D :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر کلاس آمادگی:
نرگس داشت یه متنی رو میخوند نوشته بود پیامبر(ص)
حالا نرگسم خوند : پیامبر سلام الله علیها

...

یادش بخیر تو امتحانا داشتیم با محیا و حانیه و نرگس به کیسه بکس تو مدرسمون میزدیم
محیا محکم کیسه رو به طرف نرگس هل داد نرگسم عصبانی اومد کیسه رو گرفت پرت کرد به طرف محیا
محیام جا خالی داد
نرگس هم با عصبانیت داد زد میدونستی اگه به سرت میخورد فرقه مغزی میشدی
حالا منظورش چی بود؟ میخواست بگه اگه به فرق سرت بخوره ضربه مغزی میشی


پ.ن: این پروفسورا که اسمشون رو نوشتم دوستام هستن مثلا
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از بچه های کلاسمون سوتی های با حالی میده. مثلا:
1- تولید اتوبوس های بنزین سوز
2-یه بارم گفت : از خارج ترقه وارد میکنه که یه بارم محمولشو گرقتن.
3- میگه سوپری سر کوچه ی ما وزنه های یک کیلوییش دو کیلویه.
4-و...
به نظر شما این رفیق ما طوریش نیست؟؟؟؟؟!!!!!! :o
 
Back
بالا