خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

یه‌بار این معاونِ‌پرورشی‌مون -که خیلی‌م مقیّد و مومن و این ـا :-"- داشت راجع‌به حجاب‌وپوشش‌وفولان حرف‌می‌زد. بعد گفت « به‌نظرتون لباسی که برآمدگی‌وفرورفتگیِ بدنِ زن رو نشون‌بده، چیزِ خوبیه؟ » ما : « جـان؟ :-" فرورفتگی، برآمدگی چی‌هستن یعنی؟ :-"" » معاون « اون‎‌جاها دیگه! :-" » ما : « کجا دقیقا؟ :-""" » ایشون : « هیچی، هیچی. بیایین راجع‌به فوایدِ حجاب‌درجامعه صحبت‌کنیم. :-"" »‌

پ.ن. قانع‌م‌نشدیم آخر. منتظربودیم توضیح‌بده قـِـشنگ. :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

من : آره رنگ چشم ـاش فرق‌دارن و یکی روشن‌تره. [ همون لحظه داشتم اشاره می‌کردم که این رنگی ـه مثلا. ]
یکی از بچه‌ها که اون لحظه تو باغ نبود خیلی : مگه مارمولکه؟ :))
من : داشتم در موردد بابام حرف می‌زدم. :| :))
اوشون X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

ینی سوتی تاچقد؟؟؟! :-/
امروز دوستم داره خاطره تعذیف میکنه میگه: وقتی داداشم مامانمو حامله بود! :| :|
 
پاسخ : سوتی‌ها

داییم چند روز پیشا سوار تاکسی بوده بعد یه پیرمرد صندلی جلو نشسته بوده ...

یهو یه بچه میاد از جلو ماشین بدو بدو میکنه پیرمرده سرشو از پنجره میبره بیرون میگه مواظب باش بچه الان نزدیک بود بری زیر راننده

:)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

(سوتی مناسبتی)
عاغاپارسال نمایشگاه کتاب یه پسره(ضایه بودصب زودگاووگوسفنداشوفروخته اومده دختربازی)دوساعت دنبالمون بودچرت وپرت میگفت
منم برگشتم بش بگم یه باردیگه چرتوپرت بگی همچین میزنم رودیوار قاب/تابلوشی،گفتم قابلوشی :-" :-" :-"
پسره =))(داش زمینوگازمیگرف)
من :-"
اخه خدایاماپسفرداقراره بریم دوجاسخنرانی نه اینکه موجبات خنده وشادیه مردموفراهم کنیم :-L :-L
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو کتابخونه بودم از دور نگاه کردم دیدم حمزه با لباس صورتی اون عقب نشسته رفتم که یه چیزی بهش بگم
به اون نزدیک که رسیدم دیدم داره یه کاغذی رو می خونه که روش نوشته بود :«سیاست های جمعیتی یا یه چیزی تو این مایه ها :-"» منم گفتم حمزه این چرت و پرتا چیه دیگه داری می خونی بعد سرشو از رو برگه برداشت یه نگاهی به من کرد دیدم داره این جوری منو نگاه می کنه :o :o یه خورده درست تو صورتش نگاه کردم دیدم اصلا حمزه نیست که اون دو تا میز اونور تر نشسته :-??
X_X
منم گفتم ببخشید اشتباه گرفتم :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز من کنفرا نس تاریخ داشتم به جای شهید بهنام محمدی گفتم شهید بهنام صفوی
بعد من وکلاس این =)) =)) =)) شدیم
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروزبا دوستم فاطمه روی زمین توحیاط نشسه بودیم بعد ک زنگ خورد حال نداش پاشه گف یکی بیاد منوبالابکشه(یعنی بلند کنه) بچه هاازخنده ترکیدند بهش گفتم رفیق من عزیزمن نانازمن این تخصص مانیس توروبالا بکشیم ب شهرداری بگووووووووووو :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

پنجم دبستان بودیم،بعد از طرفِ بهداشت اومده بودن مو هامونو،ناخونو،دندونو،قد و ... رو کنترل کنن!
بعد هی بچه ها به ترتیب میرفتن،مام رفتیمُ وقتی اومدیم دبیرمون پرسید شما ها معاینه شدید!؟
بعد یکی میگفت موهامونو دیدن...
یکی میگفت ناخونا رو دیدن...
منم اعصابم خورد شد،گفتم همه جامونو دیدن خانم!(در کمالِ اعتماد به نفسُ اینا!)

بعد یهو دیدم معلمو،بچه ها زدن زیرِ خنده،بعدِ کمی کنکاشِ فکری فهمیدم سوتیِ احمقانمو...! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم:انگار خسته این یه 5 دیقه استراحت کنین
بعد 5 دیقه..
معلم :خوب کجای درس بودیم
یکی از شاگردا اغا هنوز 10 دیقش مونده
بچه ها: :)) :))
معلم: :-w
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز دوستم زنگ اولو نیومده بود ک بشینه خر بزنه واس ادبیات، بعد وختی رسید:
دوستم: بچه ـا "اِزدهات" ینی چی؟ :-??
ما: بابا ازدهات نداشتیم چی میگی تو؟
_ دیشب خودم دیدم درس بیست بود :>
من: خواب دیدی شادی! :|
شادی: میخوای نشونت بدم؟ ;;)
من: :-? صب کن ببینم! خاک تو سرت اون اَز دهاته!

دوستن ما داریم؟ ;;)
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم آمارمون اومده کلاس.
درس متغیرهارو می گفت. ازش یک اشکال در آوردیم برگشت گفت:
«آخه می دونید حرف شما کاملاً منطقی و بی اساسه.»
تا آخره کلاس هم حالیش نشد که چی گفته.
 
پاسخ : سوتی‌ها

ی دفعه تو زنگ تفریح ک زیاد کسی سر کلاس نبود یکی در کلاسو زد!منم ک داشتم با گوشیم کار می کردمو فک کردم بچه ها دارم مسخره بازی درمیارن داد زدم مرررررررررررض!!! گم شو بیا تو!!!!!!!!
وارد ک شد دیدم ناظمه!!!! ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو بوک مارک فایرفاکسم دو تا لینک که بالا و پایین همن , به این ترتیبن :
سازمان سنجش آموزش کشور
سیاه قلم های مترسک دیوونه

من این بوک مارک رو باز کردم چشمم خورد بهش , خواستم بخونمش , خوندم :

سازمان سنجش مترسک دیوونه !!! ^-^
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر زنگ زبان فارسي دبيرمون دم در كلاس داشت با مامان يكي از بچه ها حرف ميزد، از توي كلاس زياد ديده نميشد.

يكي از بچه ها از پشت تو يقه من آب يخ ريخت، بعد تا من اومدم بگيرمش در رفت رفت نزديك در وايساد به حساب اين كه من عقلم ميرسه ( :-") وقتي معلم دم در وايساده مقابله به مثل نميكنم.
منم عصباني شدم يادم رفت معلم هنوز هست... :-" بطري آبم رو باز كردم از همونجا تمام محتويات بطري رو شليك كردم طرفش... :o كل كلاس خيس آب شد يعني.

هيچي ديگه بعد با اردنگي جفتمونو پرت كرد بيرون. ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

من و بابام هنوز با ادبیات کودکانه با هم حرف میزنیم نود درصد مواقع ;D
پشه زیاد شده هم منو نیش زده بود هم بابامو ;D
اومدم با همون ادبیات بگم بابا پشه تو رو هم نیش زد ، گفتم :
بابا تو هم پشه خوردی ؟ ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم ادبیات دوره راهنمایی:
اینطوری چیزامون تو هم میره ها...ببخشید کلا هامون تو هم میره X_X X_X X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

:-[سر کلاس فیزیک معلمون داشت توضیح می داد که تصویر توی عدسیمیکروسکوپ برعکسه بعد پرسید خب بچه ها چه کار کنیم مستقیم ببینیمش منم گفتم میکروسکوپ رو بر عکس کنیم (خب باید جسم برعکس کنیم دیگه ) X_X X_X X_X X_X X_X
 
Back
بالا