×رفتم برای دوستام ساعت شروع مسابقه دومینو رو بگم :
من : بچه ها توی سایت نوشته بود ساعت 5 برای چینده و ساعت 9 ریزش ...
دوستم : نبابا چینده نبود چینِش بود ...
منم فقط یه ش شنیدم گفتم : آها منطورم همون چیندِش بود ...
مامانم داشت لباسارو از تو لباسشویی ب اتاقا صادر میکرد...
رسید ب جورابا.
بعد در حالی ک یه جفت جورابو تو هوا نگه داشته بود رو ب داداشم: این تویی یا باباس؟!
جورابا:
ما:
یه روز که با خاله و داداشم رفتیم خرید,وقتی داشتیم از فروشگاه میومدیم بیرون من(که خیلی با غرور و اعتماد به نفس قدم هاما برمی داشتم)خیلی شیک محکم خوردم به شیشه در(از بس شیشه هاش تمیز بود فک کردم در بازه)حالا فروشنده هم(در حالت روده بر شدن) هی می گفت خانم حالتون خوبه؟!
من:
خالم:
مردم:
داداشم:
(بعد از اینکه ما رفتیم فروشنده در فروشگاهشا باز گذاشت )
امروز تو كلاس دور يه ميز جمع شده بوديم كه معلم اومد.
يكي بچه ها داشت دست هاش رو تكون ميدادو ميگفت: برين بشينين
منم دستمو دراز كردم.
فكر كردم ميخواد دست بده...
من خنگول چه فكري كرده بودم آخه..!!!! :-[ :-[ :-[ :-[ :-[
یکی مزاحم دوستم شده بود من با ی سیم دیگه زنگیدم ببینم دختره یا پسر از صداش فهمیدم دختره به دوستم اس دادم دختره دوستم برگشته میگه نکنه خانوم فلانی هس میگم نه صداش دختر بود شاید محمد باشه
دیشب داشتم شعر حفظ میکردم
می ترواد مهتاب
می درخشد شبتاب ....
بعد رفته بودم تو حس اصن بد جوری رفتم صفحه بعد :
خواب در چشم ترم میشکند..
* زنده یاد قیصر امین پور
این اخرییه رو اصن توجه نکردم چی میگه فک کردم ی مصراعی از شعر با هون لحن بلند بلند خوندم
جامد های مولکولی نه جامد فلزی اند نه جامد یونی!!!
-------------
آقای رهگشا معلم ترکیبیات
سر کلاس ما 53 بار و سر اون کلاسی ها 63 بار گفته حرف نزنید صدا زیاده!
هیشکی حرف نمیزنه بازم میگه ساکت!
مجلس ختم یکی از بزرگای فامیل بود... حس کار کردن هم منو گرفته بود
دیدم دارن روی دیس های خرما یه پودر سفید میریزن ، منم تصمیم گرفتم برم در راه خدا کمک کنم...
هیچی دیگه از اونجا که خیلی تیزهوشم و اصلا شکی نیست رفتم به اندازه ی 7-8 تا کاسه از این پودرها ریختم رو خرماها...
بعد خیلی شاد و خندان رفتم بیرون ، وقتی برگشتم چشمتون روز بد نبینه... مردم قیافه هاشون دیدنی بود....
تازه اون موقع بود فهمیدم خرمای شور هم ایده بدی نیست ....
جالب اینه آب هم قطع بود نمیشد بشورنش...
چند روز قبل داییم واسم اس سرکاری فرستاده:ببخشید یه سوالی داشتم وقتی ما مسکن میخوریم مسکن از کجا میفهمه کجامون درد میکنه که میره خوبش میکنه؟
منم که اعصابم به خاطر امتحانا خورد بود دیگه کارد میزدی بعد این اس سرکه انار میدادم جای خون
امروز میگه حالا تو خوب بود وضعت به هانی(پسر خالم)هم فرستادم جواب داده:حالا جدی میپرسی یا شوخی بود؟!
منو میگی:
یعنی قربون ابن پسرخاله مثلا تیزهوشم
اصلا تو کف ضریب هوشیشم به خدا
گفتگوی کاملا جدی من ودوستم:
دوستم:تو وقتی توشکم مامانت بودی یادته؟
من:من حتی بابام هم یادمه...
(نخند...........منحرف >:p.........به چی میخندی...... من منظورم اونی نیس که تو الان داری فک میکنی)