خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

داشتيم با برو بچ راجب ماه تولد حرف ميزديم دكترـم همراهمون بود
بعد من به دوستم گفتم كه كلن بچه هاي آذري شخصيت خوبي دارن
دكتر ميگه آره خيلي بچه هاي خوبين منم اونجا بزرگ شدم :)
ما: ^-^
دكتر : خوب خوبن ديگه :)
ما: ^-^
دكتر : عه خُب خوبن ديگه 8-^
 
پاسخ : سوتی‌ها

×رفتم برای دوستام ساعت شروع مسابقه دومینو رو بگم :

من : بچه ها توی سایت نوشته بود ساعت 5 برای چینده و ساعت 9 ریزش ...
دوستم : نبابا چینده نبود چینِش بود ...
منم فقط یه ش شنیدم گفتم : آها منطورم همون چیندِش بود ... :-"

دوستان : :))


× داره اسامی رو میگه : ... خانم سیده سادات ... :-" :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقاي ايران خانم حسيني !!!
:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم داشت لباسارو از تو لباسشویی ب اتاقا صادر میکرد...
رسید ب جورابا.
بعد در حالی ک یه جفت جورابو تو هوا نگه داشته بود رو ب داداشم: این تویی یا باباس؟! ;D
جورابا: :|
ما: :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه روز که با خاله و داداشم رفتیم خرید,وقتی داشتیم از فروشگاه میومدیم بیرون من(که خیلی با غرور و اعتماد به نفس قدم هاما برمی داشتم)خیلی شیک محکم خوردم به شیشه در(از بس شیشه هاش تمیز بود فک کردم در بازه)حالا فروشنده هم(در حالت روده بر شدن) هی می گفت خانم حالتون خوبه؟!
من: X_X
خالم: :o
مردم: :))
داداشم: =))
(بعد از اینکه ما رفتیم فروشنده در فروشگاهشا باز گذاشت :-L)
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز تو كلاس دور يه ميز جمع شده بوديم كه معلم اومد.
يكي بچه ها داشت دست هاش رو تكون ميدادو ميگفت: برين بشينين
منم :| دستمو دراز كردم.
فكر كردم ميخواد دست بده...
من خنگول چه فكري كرده بودم آخه..!!!! :-[ :-[ :-[ :-[ :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو پرواز برگشت بودیم.یه بنده خدای اومد این مهماندار بنده خدارو که داشت آب میداد رو صدا کنه بر گشت گفت:آی چرخی او چرخی بیاایجا!
من: :)) :))
مهانداره: :-w :o
طرف!: :-??

( با لهجه بخونید اون چرخیشو بی زحمت! )
 
پاسخ : سوتی‌ها

معاون پرورشی سر صف: بچه ها کمک های مالی . جـنس‍‌‍ی هر چی در توانتونه بیارین اینجا ما بفرستیم واسه کسانی که لازم دارن X_X X_X
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی مزاحم دوستم شده بود من با ی سیم دیگه زنگیدم ببینم دختره یا پسر از صداش فهمیدم دختره به دوستم اس دادم دختره دوستم برگشته میگه نکنه خانوم فلانی هس میگم نه صداش دختر بود شاید محمد باشه :-??
 
پاسخ : سوتی‌ها

حذف×
 
پاسخ : سوتی‌ها

دبير پرورشيمون از مشهد برگشته اومدم بگم: سفر به خير گفتم:قدم نو رسيده مبارك !!!!!!الان. خودمم دقيق نمي دونم چرا همچين حرفي زدم؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم عزیز ادبیاتمون داشت این بیت رو میخوند :

( همان دستمالی که پولک نشان شد
و پوشید اسرار چشم ترت را )

گفت :

همان دستمالی که پوشک نشان شد
و پوشید اسرار چشم ترت را
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیشب داشتم شعر حفظ میکردم
می ترواد مهتاب
می درخشد شبتاب ....
بعد رفته بودم تو حس اصن بد جوری رفتم صفحه بعد :
خواب در چشم ترم میشکند..
* زنده یاد قیصر امین پور

این اخرییه رو اصن توجه نکردم چی میگه فک کردم ی مصراعی از شعر با هون لحن بلند بلند خوندم ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

جامد های مولکولی نه جامد فلزی اند نه جامد یونی!!!
-------------
آقای رهگشا معلم ترکیبیات
سر کلاس ما 53 بار و سر اون کلاسی ها 63 بار گفته حرف نزنید صدا زیاده!
هیشکی حرف نمیزنه بازم میگه ساکت!
 
پاسخ : سوتی‌ها

داداشم : اين بازي كنه خيلي خوش هيكله ... شكمش چهل تيكس ..
من : :oجـــــــــــــــــــــون ... چند تيكه؟!؟!؟ :o
داداشم : منظورم همون شيش تيكس.. :-[
(بي چاره هنوز توپ فوتبالو از ادم تشخيص نمي ده!)
 
پاسخ : سوتی‌ها

مجلس ختم یکی از بزرگای فامیل بود... حس کار کردن هم منو گرفته بود
دیدم دارن روی دیس های خرما یه پودر سفید میریزن ، منم تصمیم گرفتم برم در راه خدا کمک کنم...
هیچی دیگه از اونجا که خیلی تیزهوشم و اصلا شکی نیست رفتم به اندازه ی 7-8 تا کاسه از این پودرها ریختم رو خرماها...
بعد خیلی شاد و خندان رفتم بیرون ، وقتی برگشتم چشمتون روز بد نبینه... مردم قیافه هاشون دیدنی بود....
تازه اون موقع بود فهمیدم خرمای شور هم ایده بدی نیست .... ;D
جالب اینه آب هم قطع بود نمیشد بشورنش...
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند روز قبل داییم واسم اس سرکاری فرستاده:ببخشید یه سوالی داشتم وقتی ما مسکن میخوریم مسکن از کجا میفهمه کجامون درد میکنه که میره خوبش میکنه؟ ;;)
منم که اعصابم به خاطر امتحانا خورد بود دیگه کارد میزدی بعد این اس سرکه انار میدادم جای خون :-L
امروز میگه حالا تو خوب بود وضعت به هانی(پسر خالم)هم فرستادم جواب داده:حالا جدی میپرسی یا شوخی بود؟!
منو میگی: :)) =)) :)) =))
یعنی قربون ابن پسرخاله مثلا تیزهوشم
اصلا تو کف ضریب هوشیشم به خدا ;D ;))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داداشم:چرا مردا نباید طلا بندازن؟ :-?
من:چه میدونم مث اینکه بره سلامتی ضرر داره
داداشم:پس چرا زنا انقد طلا میندازن وقتی ضرر داره؟ [-(
من:فرزندم پرسیدی "مردا"
داداشم:آها ببخشید فک کردم گفتی آدما
من:با این حرفت ینی مردا آدم نیستن؟ :))
داداشم:نهــــ نهـــ منظورم این بود که.... :-"
من:نهدیگه حرفتو زدی :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

گفتگوی کاملا جدی من ودوستم:
دوستم:تو وقتی توشکم مامانت بودی یادته؟
من:من حتی بابام هم یادمه... =))
(نخند...........منحرف >:p.........به چی میخندی...... من منظورم اونی نیس که تو الان داری فک میکنی)
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم:
دزد اومده بود تو ساختمون منو خواهرم بودیم واستادیم همه چیو برد :-ss

من:چرا زنگ نزدین پلیس؟
عه خونتون ک تلفن نداره... لابد باز شارژ نداشتی :-w

اون:دقیقا :))


پ.ن:
110 تماس اضطراریه گویا :-"
 
Back
بالا