خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

تو قطار من تخت بالایی خوابیده بودم دختر خالم تو کوپه کناری رو تخت بالا مجاور من بود بعد ما هی میزدیم به این دیوار بینمون مسخره بازیو اینا
بابا بزرگم به مامانم گف چرا اینقد سر و صداس مامانمم برگشت گف علی و مژده کنار هم خوابیدم معلوم نیس چیگا میکنن

بابا بزرگم : :o [-(

من : :-s :)) :)) =)) :> :>

بعد تازه بیچاره دختر خالم اومده این ور مامانمم خیلی جدی بش جلو جمع میگه مژده کنار علی خوابیدی چیکار میکردین آخه اینقد سر و صدا بود ؟

مژده : :o :-[ X_X

من : مژده لو رفتیم بیا در ریم =)) =))

ملت : :o =))

ینی عاشق مامانما با این بیانش

. . . . . . .

مامان دوستمو تو خیابون دیدم سلام و احوال پرسی میگم اتفاقا همین الان داشتم به اون حرومی فکر میکردم نه مثه اینکه اونجوریام نیس حلال زادس بچه
الان خیلی خجالت میکشم :-" :-[

با معنی ترین فحش بی کلام عمرم و اون روز خوردم :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز تو کلاس زبان سوتی دادم خفن:

یه listening بود بعد توش یارو داشت اعداد رو میگفت منم همزان داشتم باش مینویشتم:
one -two- three- four-five - s.e.x
دوستمم کنارم بود داشت نیگا میکرد...وقتی اینو نوشتم یکی زد پس گردنم منم گفتم:
هووووووی چته روانی؟
اونم گفت: روانی خودتی. منحرف.....ببین چی نوشتی...
وقتی دیدم تازه فهمیدم چه سوتی دادم سریع پاکش کردم.... #:-S
:))
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیشب داشتیم میرفتیم جشن(برای تیم ملی) بعد خیابونا خیلی خیلی شلوغ بود!!
بابام: خب الان 100 هزار نفر فقط از استادیم دارن میان!!
ما: :o :o :o :)) :)) :)) :)) =)) =)) =)) (بابا جان بازی تو کره بوده)!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

بابام با رئیس آپارتمان کناریمون کار داشته بعد اشتباهی زنگ آپارتمان خودمونو میزنه طبقه اول برمیداره بعد بابام میگه ببخشید رئیس ساختمونتون کی هستن؟ طرفم میگه آقای رضائی طبقه سوم(خود بابامو گفته)
بابامم اصن متوجه نشده زنگ زده خونه ما خواهرم برداشته بابام صداشو نشناخته گفته ببخشید آقای رضائی هستن؟ :)) خواهرمم گفته نخیر رفتن بیرون :)) بابامم که فهمیدهب ه رو خودش نیاورده در این حالت :-" گفته خوب ببخشید!
دیدم خواهرم میگه فک کنم صدای بابا بودااا! خلاصه که کلی به بابام خندیدیم ; 8-|
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی ِ معاونـمون توی پیجر [ مدرسه ] :

سرکـار آقای کاظمی به اجرایی.

کلّ ِ مدرسه : =)) =)) =))

× میدونین که ؛ "سرکار" مال ِ خانوماس ، "جناب" مال ِ آقایون . :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داداش و بابام داشتن در مورد تیم ملی حرف میزدن . بعد داداشم میگه : الان دیگه تیم ملی برزیل هس!(منظورش : صعود کرده) مامانم با تعجب برگشته میگه : اِ اخه ایران که الان تو کره بود داشت با کره بازی میکرد . چطوری با این سرعت رفتن رسیدن برزیل؟؟؟ :o
:)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

من هیچی نمی گم فقط خودتون نگاه کنید ببینید ما چه استعداد هایی که نداریم.
http://www.sampadia.com/forum/index.php/topic,26704.820.html
اصن آدم ذوق مرگ میشه این آدما رو میبینه.چون به خودش امیدواری میدن که همچین زیاد هم ... :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

عاقا امروز یکی از این دوستای مامانم اومد در خونه زنگ زد بعد من آیفونو برداشتم گفتم بفرمایید گفت مامان خونه تشریف دارن؟؟
بعد من چند لحظه گوشی خدمتتون.............. :o :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

بازي ايران و كره بعد از گل اول
من:وااااااااااااااااي بابا يه گل ديگه زديم
بابام:اين حركت آهسته ي همون گله 8-| 8-|
من: X_X :-?? :-s
 
پاسخ : سوتی‌ها

سر بازي ايران و كره اين دختر كره اي ها رو نشون مي داد من هي فكر مي كردم آخه چرا اينها بي حجاب هستند ؟؟؟؟ بعد دختره رو نشون داد با شلوارك
من: بابا چرا اينها مي تونند تو استاديوم آزادي بدون حجاب اونهم با شلوارك باشند؟
بابام: گلم اونجا كره هست ايران كه نيستند
من: :-??
مامانم: =))
مسئولين حجاب در ايران: ~X(
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودیم موزه کاخ شاه رامسر, برای این که فرشا کثیف نشن, یه سری نایلون باید از رو کفش پامون میکردیم. من تا حالا این مدلیشو ندیده بودم , عین انسان های متمدن کفشامو در اوردم به زور جا دادم تو نایلون گرفتم دستم....
نایلون ~X(
ملت : =)) =))
خودم :-/ :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

زنگ زدم به دوستم (اونقد فکرم شلوغه) میگم علی ها چیه؟؟ کار دارم زود حرفتو بگو
علی: :o :o :o
من: :-" :-" زود بگو دیگه
یه دفعه یادم اومد بابا من قراره بهش یه چیزی بگم
حالا من: :P :-[ :P :-[ :P
 
پاسخ : سوتی‌ها

مکالمات من و دوستم (مهندس ;D ) :

دوستم: سلام شمارت از رو گوشیم پاک شده یه میس بنداز شمارت بیوفته

من: کیانا حالت خوبه؟
پس چجوری بهم اس دادی؟؟ :))

دوستم: بابا تیزهوش. بقیه تک زدن

من: :))
خب خیلی اسکلن :))
خدایی؟ ایول

دوستم: اره بابا
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز با دوستان میخواستیم بریم بیرون بعد داشتم میپرسیدم که اونجایی که میخوایم بریم اب سرد کن داره یا نه :> :>

که ظاهرا نداشت.

بعد میخواستم برم از سوپری اب معدنی بگیرم B-)

حالا از شانسم فروشندهه یه پسره ای بود

من : سلام ببخشید اب سردکن دارین ؟

فروشنده : سکوت

من : چی میگم من . ببخشید اب معدنی دارین :-"

فروشنده : ;)) بعله بفرمایین.
 
پاسخ : سوتی‌ها

اخه اين داييه-تني-من دارم؟2روز پيش زنگ زدم ميگم جه خبر ميگه دايي محمد فوت شد
اقا اين دو روز ما اعصابامون خرد،واز طرفي حواسمون بود مامانم نفهمه-هرچند ناتني بودن اما بالاخره داييمن ودستش دارم-امشب زنگ زدم ب همون دايي وميگم دايي چه خبر؟ميگه محمد هنوز تو كماست-ميگم مگه فوت نشدن ميگه نه،من ب خيليا اشتب گفتم-اونشب ماموريت بودم قاطي كرده بودم-اخه من چي بگم
 
پاسخ : سوتی‌ها

تو کلاس زبان ما پنجره ها نصفه باز میشن!!!!! [-(

من:سارا مواظب باش بلند شی سرت نخوره ها!!!!! ;;)

سارا:ها باشه باشه!!! ;D

دو دیقه بعد:( ;D)من خنگ پا شدم سرمو کوبیدم!!!!! X_X

بدجورم درد گرفتا!!!!!!! :-[

سارا: =))

من:کوفت!!!! #:-S

بعدشم ک ;D ;D!!!!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

نشسته بودیم سر ناهار دیدم پسر داییم هی داره زیر چشمی به خالم نگاه میکنه خیلی با تعجب ...

آخر گفت :"عمه شما با بابام چه نسبتی دارید ؟؟؟؟؟؟
یعنی من موندم این بچه این داره میره کلاس چهارم هنوز نمیدونه عمش باهاش چه نسبتی داره ^-^ ینی هنوز عمشو نمیشناسه ؟؟؟؟؟
بیچاره خالم کلا خودشو در پوچی یافت .....
+
دیروز رفتم مغازه به به اقا ـه میگم ببخشید (در ادامه میخواستم بگم مثلا بستی چند)
اصلا نذاشت حرفمو تموم کنم تا گفتم ببخشید گفت خواهش میکنم .... بعد رفت پشت مغازه
عجیب بود :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

دختر خالم:از اين حرفاى نا مرطوب نزن!! ;D

من رو به دوستم: اين خانمه کيه؟ :-/ خيلى اشناست! :-? #-o
دوستم: مامانمه :|
من: ;D
بخدا تا حالا هزار بار ديده بودمش ولى نميدونم چرا اونموقع ذهنم يارى نفرمود :-"
حالا خوبه فوش ندادم بهش ;D اخه تازگيا عادت کردم هر کسى که ميبينم بهش فحش ميدم >) :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودیم پیست دوچرخه...

بعد کلی دور زدن خسته شدیم. یه کم نشستیم رو نیمکتای بغل پیست

بعد دیدم جَک یه نفر پایینه. همونجوری داره دوچرخه سواری میکنه.

گفتم: خانوم جَکتو بده بالا که نیوفتی. ;;)

کلی ازم تشکر کرد و منم حس پتروس و دهقان فداکار اینا بهم دست داده بود. ;D

آقا وسط پیست ترمز کرد جَک بده بالا :o

بعد یهو 20 نفر از پشت با سرعت خوردن به این. :P

همشون پخش زمین شدن.... =)) =)) =))

زخمی شدن و اینا :-" :-"

حالا بیا و خوبی کن :-" :-" :-"

اون دختره هی چپ چپ به من نگا میکرد تا آخرش .... :)) :))



پ.ن: اگه نمیگفتم هیچکی نمیخورد زمین صد در صد =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داداشم کوچیکم صب میرفت کلاس اومده منو از خواب بیدار کرده میگه کمرمو ببند میگم:ببر اقای شکریان ببنده(مستاجر پایینی مون) ...
اینم برده اقای شکریان بسته دیگه عمرا بتونم تو فیس اقای شکریان نگا کنم .... الان فک میکنه ما قوم یزیدیم ی کمر بچه رو هم نمی بندیم
 
Back
بالا