خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

سر صبح خوابم میومد تو حال و هوای خودم بودم :دی خواستم وارد سکوی مترو بشم، یادم رفت باید کارت بزنم،
پشت سر جلوییم راه افتادم برم تو یه دفه موندم لای در :)) و صدای بوق ممتد دزد گیر =))
چند ثانیه مات و مبهوت موندم تا فهمیدم کجام و چی شده :دی هیچی دیگه ملت هم سر صبح شاد شدن :دی

===

تو دانشگاه فردوسی تاکسی مرسی خیلی مرسومه :دی (البته نه ازون مدلاش :)) خرجش فقط یه مرسی عه )
بعد دیروز با دوستم خواستیم تا یه راه دور بریم، به محض اینکه اتوبوس رفت، رسیدیم ایستگاه :| (بله همیشه اینقد خوش شانسم :)) )
خلاصه گفتیم بیایم مرسی بگیریم :دی چند بار دست تکون دادیم کسی محل نداد :دی بعد یه دختره یه ده متر جلوتر از ما زد کنار.
بعد فک کردیم واسه ما نگه داشته ولی مطمئن نبودیم
هی گفتیم بریم نریم بریم نریم؟ نریم یه وقت ضایه شیم :دی
هی گفتیم صبر کنیم شاید چراغ داد که بریم سمتش اما چراغ نمیداد ولی هی سرشو 135 درجه میچرخوند عقب :دی
خلاصه گفتیم نه مث اینکه واقعا واسه ما نگه داشته. رفتیم سمت ماشینش زدیم به شیشه که دیدیم داره با موبایلش حرف میزنه :))
ما رو که دید یه نگاه ناجور کرد گازشو گرفت رفت :))
و در پی آن هم ملت زمینو گاز گرفتن :دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل ازیکی ازدوستان دانشجو:سر کلاس فیزیک واندازه گیری یکی از پسر هاکه موهای بلندی داشت اونروز یه اورکت پوشیده بود وسطای کلاس رفت بیرون... چند دقیقه بعد که استاد داشت پای تابلو چیزی مینوشت؛ برگشت ولی کش موهاش دور مچش بود و موهاش اطرافش ریخته بود...این اقا چرخید در کلاس رو ببنده استاد هم باشنیدن صدای درچرخید ببینه کیه که یهوباتعجب گفت این چه وضعشه خانم؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

پنجشنبه بعد مدرسه بیکار بودیم گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم گفتیم بریم گیم نت یه نیم ساعتی بازی کردیم اومدیم بیرون بعدش رفتیم بازار موبایل ایران(خیابون حافظ).
یکی از دوستان یه گوشی خرید و داشتیم از پله برقی میومدیم بالا که این دوست ما یه ذره دیرتر رسید به پله برقی و بعد خواست خودشو برسونه به ما که یه پاش رو گذاشت رو پله اول و پای بعدی رو رو پله 5 ام.
بعد این پله هام شروع کردن به حرکت و شلوار دوست ما اونجا جرررررررررررررر خورد و بعد صدای ایییییییییییییی خودش بلند شود و بعش افتاد زمین و بعدش ملت به شکل ;D ;D ;D :)) :)) :)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =D> =D> =D> =D> در اومدن و بعدش دوست ما به شکل =(( =(( =(( ~X( ~X( ~X( X-( X-( X-( :(( :(( :(( :(( :(( :(( :-[ :-[ :-[ :-[ :-[ به سرعت نور از بازار زد بیرون.................
 
پاسخ : سوتی‌ها



رفیقم میخواست بگه "تو در جریان نیستی"
گفت "تو جر دریان نیستی"
گفتم كه شمام جر دريان باشيد!!!!!!!!!!!!!!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

چند جلسه پیش سر ادبیات رسیدیم به یه درسی دبیره گفت این دوست من بخونه . این متنش یکم گیر داشت.
بعد این دخترم هول شد..
خواست بگه : پس به خانه رفت و دایم روزه داشتی و همه شب نماز کردی..

این هول شد گفت:پس به پیش خواجه رفت و دایم روزه داشتی و همه شب ناز کردی... :-"
هیچی دیگه گند زد به فضای معنوی درس...
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از بچه ها اومد به انگلیسی بگه سرما خوردم گفت : i eat cold
اصن با این جمله تحولی در ادبیات انگلیس ایجاد شد
 
پاسخ : سوتی‌ها

در یک جشنی حضور پیدا کرده بودیم,یک مجریِ مرد از تهران آورده بودن,بعد این چند تا بچه رو برده بود رو سِن که اسکلشون کنه و موجباتِ خنده ی جمع رو فراهم کنه ولی زهی خیالِ باطل.میریم که قسمت هایی از مکالماتِ این مجری و یکی از بچه ها رو بشنویم:
-پسرِ گلم چند سالته؟
+4 سال
-خُب دیگه وقتشه زن بگیری,نه؟
+آره
-به به,خب حالا کسی هم مدِ نظرت هست واسه ازدواج؟
+آره
-کی؟
+شما

[مجری میاد خودش رو جمع و جور کنه در حالی که ما داریم دستمال کاغذی رو گاز میگیریم از خنده.]

-عزیزم دوست داری در آینده چی کاره بشی؟
+دکتر
-به سلامتی.حالا دکترِ چی میخوای بشی؟
+زایمان
-خب دوست داری اولین بیمارت کی باشه؟
+شما

هیچی دیگه مجریِ سر به بیابان گذاردندی و ما به عنوانِ مریدانِ اون بچه جامه بدریدندیم.
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقاهمین الان داداشم ی سوتی داد!

عصری ی آهنگ ازبنیامین میگوشید...میخوند...بیاعاشقم کن عاشقم کن..دیرینگ دیرینگ دینگ دینگ دیرینگ دینگ دینگ!!! :))

بعدالان داداشم توخواب داشت همینو باخودش میخوندش...فک کن!!! :))

من ومامانم بادهان بازمشاهده کردیمش!!ب این صورت: :o :o
 
پاسخ : سوتی‌ها

به دوستم میگم میدونی فرق تو با بز چیه میگه بز ریش داره من نه!:|!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم زیستمون داشت توضیح میداد لقاح رو بعد یهو گفت : مرد اسپرم رو پرتاب میکنه و .. :))))))))))))))))))))))
هیچی دیگه کلاس منفجر شد... . :))) :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

خب راستش من یدفعه که کلاس دوم یا سوم ابتدایی بودم، یه روز یکی از همکارای بابام زنگ زد خونه...
بابام گفت گوشی رو بردار بگو بابام خونه نیست...
من وقتی گوشی رو برداشتم، به آقاهه گفتم که بابام گفته بگم خونه نیست....
هیچی دیگه... تا یه چند مدت اصلا به تلفن فکرم نمیکردم... :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

اسکل کیست؟
اسکل دوست منه که پیام داده "سلام این شماره ی جدیدمه"
خوب روانی میدونم این شماره جدیدته، خودت کی هستی؟:|||| [-(
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز مسابقمون بود باز و باز تصحیح برگه ها به نیم شب رسید برگه ها تموم شده بود من نشستم پشت لبتاب که نمره هارو به من اعلام کنند من وارد کنم بعد فکر کنم 4-5 تا تیم رو وارد کردم که برا تیم 6 ام 2-3 مین خواب رفتم بچه ها دهنشون باز مونده بود :))
بعد من سر 2-3 تیم یه بار 30 ثانیه خواب میرفتم :)) اصن خیلی باحال بود این بد بختا باید نمره هر تیم رو 2 بار میخوندن :))
دیگه آخرش لبتاب رو گرفتن خودشون وارد کردن :))
----------------------------------
امروز بابام میخواست زنگ بزنه به شاگردش که بره دنبالش بعد اسم شاگردش سجاد بود اسم پسر عمم هم سجاد فامیلاشونم مثل هم بود بعد بابا اشتباهی زنگ میزنی به پسر عمم :)) بعد میاد درستش کنه میگه میخواستم زنگ بزنم به صبهان زنگ زدم به تو(داداش همین پسر عمم) بعد یدفه پسر عمم میگه اا خوب صبهان همین جاست :))
دیگه یه جوری پیچونده بود :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از بچه ها حالش خوب نبود دوست ما رفته نشسته مثلا دلداریش بده
دوستم خطاب به بیمار:
ببین خوتو اذیت نکن دنیا فقط سه روزه یه روز به دنیا اومدی با این وضع یه روز رو هم که زندگی نمیکنی پس برو بمیر که روز سومتو داشته باشی
بیمار :| :((
دوست ماهم هول شد (با این حالت :-" ) گف زنگ کلاس خورده برو بشین سر کلاست
به همه همینجوری دلداری میده :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امروز اخرای زنگ معلممون درسو تموم کرد گفت خب دیگه بچه ها هر کاری دوس دارین بکنین
بعد یه دوستم رفت تشکر کنه گفت مرسی خانم عروس شین ایشالا!!!!!!!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیروز یه سوتی خیلی وحشتناک دادم
اومدم بعد از سالی ماهی سوار تاکسی بشم به جای اینکه بگم"لطفا همین بغل ها مرا پیاده کنید "
از دهنم پرید " لطفا همین کنار ها مرا بغل کنید "
بد جور اابروم رفت
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم ورزشمون می خواست تست دراز نشست بگیره ازمون بعد یکی از بچه ها برداشته می گه : خانم میشه" تن تاک" بیاریم با اون بریم !!! :)) (ببخشیدتبلیغم شد حالا !)
 
پاسخ : سوتی‌ها

خیلی شیک و مجلسی رفتم تو مغازه برا دوستام کتاب بگیرم بعد که گرفتم برا خودم هم چند تا خریدم بعد دیدم تهش 5 تومن کم اوردم ... کلی خجالت و اینا خواستم یکی رو پسبدم اقاهه گفت نه بعدا بیار
بعد فرداش از کلاس المپیاد رفته بودم پولو پس بدم داشتم به این فکر میکردم الان ساعت چنده نکنه دیر شده باشه رفتم تو مغازه گفتم سلام ببخشید من قرار بود امروز ساعت پنج به یه اقایی بدم ... [منظور این بوده امروز قرار بود پنج تومن به یه اقایی بدم !] بعد خانومه :o شده بود که یهو اقاهه از اون ور اومد گفت با من کار دارن و بعد خانمه دهنش چسبیده بود کف زمین بعد من پنج تومنو دادم اومدم بیرون سوت زنان یهو وسط راه متوجه گندی که زدم شدم :| ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقا واسه روز نيكوكاري معلم پرورشيمون داش توضيح مي داد كه آره نيكوكاري خيلي خوبه و خيلي ثوابه داره و از اين حرفا بعد كه فوايد نيكوكاريو كامل برشمرد گفت: خب بچه ها فردا روز نيكوكاريه

مي تونين فردا كمك هاي مالي ، غير مالي و حتي كمك هاي جنسي تونو بياريد تحويل بديد

:)) :)) =))
باور مي كنين سالن رفت رو هوا به حدي كه خودشم خندش گرفت
فك كنم تا حالا سوتي به اين بزرگي نداده بود =))
 
Back
بالا