خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از Rainman :
ما يه معلم آمادگي دفاعي داشتيم كه مي خواست جهت يابي درس بده؛برگشت گفت بچه ها اين طرف ماه به شكل كيو(q)اونطرف ماه به شكل پيو(p) :)) :)) :)) :))
بعد ديد همه مي خندن گفت بچه ها چي شده؟گفتم هيچي آقا ما يه معلمي داشتيم به pميگفت پيو
گفت:نگين ديگه غيبتش مي شه :))
گفتم نه آقا ما جلو روشم ميگيم!!!!!!!!!!

:)) :)) :)) :)) :)) :))
فک کنم 5امین نیشابوری هستی که اینو میگی ;))
 
پاسخ : سوتی‌ها

داشتم برگه امتحانیامو نگا میکردم یه برگه امتحان مسابقه علمی بود مال دوران دبستان نوشته بود که چرا وقتی سرما میخوریم مزه غذاها رو حس نمیکنیم؟
من روی صورت سوال خط زده بودم و با کمال اعتماد به نفس نوشته بودم:سوال غلط است.ما مزه ی غذاها را حس میکنیم ولی تلخ حس میکنیم :)) :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار یه مشاور اومده بود مدرسمون صحبت کنه مدیرمون گف بچه ها از حضور ایشون نهایت سو استفادرو بکنین :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه دبیر داشتیم ماشالا سراسر ادعا و ... بودن
تو یکی از تست ها یکی از بچه ها اسم ننوشته بود
ایشون هم بلند شد و بعد اینکه اون بدبختو کلی دعوا کرد - مگه شما نمی دونید که نفر اول کنکور بعد از اون همه زحمت و سختی کشیدن چون یادش رفته بود اسمشو بنویسه برگه اش تصحیح نشد =)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از دوستامو بعد خیلی وخ می دیدم....خیلیم رودرواسی و اینا داریم!
داش عکساشو به من نشون می داد می گف وای چقد من اینجا بدم...اه دماغمو....چقد اسکل بودم...
منم گفتم ولی اصلا تغییر نکردی
بعد یهو دیدم سوکوت شد...بعد اصن یه وضی بود بعد من هی می گفتم نه منظورم اخلاقو ایناته.... :-" :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

يه مدت بودش كه تو مدارس شير و كيك ميدادن.............يادش بخير
مديرمون اومد مي خواست بگه بچه هاي شير و كيكاتون رو خوردين؟
جاي حرف اول شير و كيك جابجا گفت :)) :)) :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یه بار سر کلاس دیفرانسیل رفتم پای تابلو مثالیو که معلممون داه بودو حل کنم.
تخته یکم شلوغ پلوغ بود،شروع کردم به پاک کردن تخته،آخرش دیدم تخته رو کلاً پاک کردم!

داشتم دنبال مثاله میگشتم،نگو اون مثالم با بقیه ی چیزایی که تو تخته بود پاک کردم!! ;D ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از behzad93 :
یه بار سر کلاس دیفرانسیل رفتم پای تابلو مثالیو که معلممون داه بودو حل کنم.
تخته یکم شلوغ پلوغ بود،شروع کردم به پاک کردن تخته،آخرش دیدم تخته رو کلاً پاک کردم!

داشتم دنبال مثاله میگشتم،نگو اون مثالم با بقیه ی چیزایی که تو تخته بود پاک کردم!! ;D ;D
البته بیشتر از یه بار ، عادتت بود ، هر سری میرفتی بساط همین بود :دی
......
از خواب بیدار شدم میگم مامان این کولر چرا کار نمیکنه ؟ خیس عرق شد سرم و بالیش ، میگه خب چرا ملافه انداختی روت ؟ میگم چه ربطی داره ! ملافه رو سرم که نبوده ، تا زانوم بوده ، میگه نه به خاطر همونه ، همونو انداختی سرت عرق کرده :|
واقعا" از اینکه می بینم مامانم انقد با قضایا منطقی برخورد میکنه ، لذت می برم >:D<
 
پاسخ : سوتی‌ها

دادشم ( کوچولوهه ! ) اومده میگه امروز چنتا کار بد کردم.........
مامانم میگه چیکا ؟
فک میکنه یکم که همشو نگه ..........
موهاشو سوزونده بود ، دوچرخشو با خاک یکسان کرده بود ، پول تو جیبیشو گم کرده بود ، با دوستش دعوا کرده بود ................
همه رو گف جز این که موهاش تو اتیش بازی سوخته ;))
بعدم گف به خدا تموم شد !
مامانم گف موهاتم که نسوخته .............
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم داش با داییم که از آمریکا تازه برگشته بودن حرف میزد:

ـ خدارو شکر جاتون خالی بود!

میخاسه بگه : خدارو شکر٬ جاتون خالی بود!

;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

دوستم دیروز pm داده!

سروش! عکس سایوش ِ مهران رو داری؟!!!

میگیم خدایا این اینا رو از کجا میشناسه!

میگم از کجا میشناسی؟!

میگه رتبه 1 کنکور شده!!!

میگم مَ! همین مهران خودمون رو میگی؟!!!!! باو این که همسن خودمونه!!!!!

حتما اشتباه کردی!!!

میگه نه باو!

حالا عکسشو بده تو!!

میگم اتفاقا یه عکس دارم هر دو تاشون توشن!

میگه حالت خوبه؟!!!!

یارو یه نفره ها!

ما فکر کردیم میگه سیاوش ُ مهران(Dr.eniac)!

بعد دیگه نعره ها زدیم و به بیابان ها سر گذاشتیم
 
پاسخ : سوتی‌ها

این سوتیه من نیست ولی برای یکی از دوستان هستش که یه روز بهم گفت
این چه کاری بود که کردی
گفتم از کجا میخوان بفهمن آخه
- بابا جان DateBass دستشونه :))
- عزیزم منظورت Database هست دیگه ؟
 
پاسخ : سوتی‌ها

رفته بودیم خونه یه بنده خدایی که وسواس داشت بعد همه میدونستن داداش منم به گوشش خورده بود این وسواس داره!
بعد این بنده خدا برای نوه ش نون خشکه آب زده بود که با الویه بخوره!داداش منم تا حالا نون خشکه ی آب زده ندیده بود یهو درومد گفت:
"خاله(به همه خانما میگه خاله!)خب همین کارا رو میکنی میگن وسواس داریا...زمینو فرشارو که 1000 بار میشوری هیچی نوناتم میشوری آخه؟"
بعد ما همه اینجوری شده بودیم: :-" :-$
;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

آقا ما یه بار سوم راهنمایی بودیم داشتیم امتحان شیمی میدادیم....
بعد من یه دوستی داشتم کللن پرت از جامعه!!!!!! ;D
ابن اومد طبق معمول سر جلسه یه سوال چرت پزسید.....
بعد معلمه گفت((ثنا خل شدی؟؟؟!!)) :o
دختره برگشت گفت((بله خانوم!!!!!)) :)) ;D =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از معلمامون داشت درس می داد بعد 4تا انگشتشو آورد بالا....بعد شورو کرد گزینه ی یک که غلطه انگشت اشاره شو آورد پایین،گزینه ی سه ام که غلطه سومیرو آورد پایین،گزینه ی 4ام که غلطه،4امیم آورد پایین....بعد فقط midle finger(انگشت وسطش)اش موند بالا....ینی کلاس ترکید....بعد حالا مگه میاورد پایین....همینطوری مونده بود! :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم داشت میگفت فلانی بچه ی خوبی نیست گفتم نخیرم خیلی هم بچه ی دوستی بوده که باهاش توپ شدم :-"!!!

*میخواستم بگم بچه ی توپی بوده که باهاش دوست شدم :-" :-" :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم ميگه حسين شرايطت واسه ازدواج چيه؟
ميگم خيلي برام مهمه كه زيادي محدود و مذهبي نباشه، البته اونقدريم باز نباشه كه هركي رسيده بهش يه دور ... :o :o :o
مامانم : X-( خب بسه ديگه پاشو برو دنبال كارت ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

مامانم داشت یه خاطره از یک سالگی خواهرم (6 سال از من بزرگترن ;D) تعریف میکرد ، بنده به صورت پارازیت یه سوال پرسیدم - واکنش :
مامان : .......... ! بابا مگه یادت نیست ؟ :-w
من : :-/ مامان !
مامان : بودی تو هم ! :-w
من : :o مامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان ؟
مامان : بابا با هم رفته بودیم ! :-w
من : :-\ من 5 سال بعدش به دنیا اومدم ! ;D
مامان ؟ :-/ :-? ;D :-[
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از علف :
مامانم داشت یه خاطره از یک سالگی خواهرم (6 سال از من بزرگترن ;D) تعریف میکرد ، بنده به صورت پارازیت یه سوال پرسیدم - واکنش :
مامان : .......... ! بابا مگه یادت نیست ؟ :-w
من : :-/ مامان !
مامان : بودی تو هم ! :-w
من : :o مامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان ؟
مامان : بابا با هم رفته بودیم ! :-w
من : :-\ من 5 سال بعدش به دنیا اومدم ! ;D
مامان ؟ :-/ :-? ;D :-[
در همین راستا یکی از آشناهای دورمون که بچه ی پنجم ، ششم خانواده هست تعریف میکنه
که یکی از آشناهاشون که داشته خاطره تعریف میکرده اینو شاهد میگرفته که :یادت میاد که بابات رفته بود سربازی؟ :))
 
Back
بالا