خاطرات سوتی‌ها

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع tamanna
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : سوتی‌ها

حالا سوتی منو داشته باشید...
هنوز خودمم باورم نمیشه :))
رو گوشیم رمز گذاشتم دو ساعت بعد اومدم بازش کنم یادم رفته بود
الانم هر چی فکر میکنم یادم نمیاد....
خنده داره یا احمقانه؟ ~X(....فعلا گوشیمو خاموش کردم تا ببینم چی میشه!!!! \:D/
 
پاسخ : سوتی‌ها


آبجی ما کوچولو بود، بعد خونه ی عمم بودیم؛ یه عالمه آدم بودیم، سرِ یه سفره بودیم؛ بعد یهو نوشابه که وسط سفره بود افتاد، و خالی شد رو سفره؛ بعد آبجی ما یهو ذوق مرگ برداشت گفت: اِ مثِ ج*ش ریخت! =)) =)) :-"

بعد این آدم بزرگا اصن حالیشون نی اوشون بچه بوده؛ هی همش میزنن تو سرش اینُ! :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

معلم:بابا چرا ایندفعه اینجوری نوشتی چشم در اومد موقع خوندن(ریز نوشته بودم)!!! ;))
منم اعصاب معصاب نداشتم;D:خانوم کلا شوما چشتون درمیاد ورقه منو میبینین کی تا حالا چشتون ورقه منو ورداشته دفعه دوم باشه!!!! [-(
معلم:بعله؟؟؟؟ :-w
منم فهمیدم سوتی دادم:خانوم مگه خودتون نگفتین ریز نوشتم میدونم دیگه چشم از دفعه بعد بزرگنمایشو بیشتر میکنم قربون اون دستای زحمت کشتون برم من!!!!!!! ;D
معلم:فعلا دوساعت داشت این ور اونور نگا میکرد بفهمه چی شده!!! :))
دقیقا اینجوری..... 8-|!!ها؟؟؟ :-/
;D
B-)
 
پاسخ : سوتی‌ها

سوتی امروز من
داداشم برگشت با دستش یکی زد پس سرم
من: X-( X-(اون دسته خرتو به دسته منه خر نزن :-L
داداشم: :o :o ;D :)) =)) =))
من:طبق معمول زر زدم .میدونم نمی خواد بگی میرم تو افق محو میشم :-" 8-|
 
پاسخ : سوتی‌ها

یکی از زن عموهام ک بالاتر بحثش بود در دوران جهالت)شما هرسنی رو می تونید در نظر بگیرید!!(فشارش می افته و باید مدرسه هم بره)ربطشو خدا می دونه پس فسفور نسوزون!!!!( عاقا میاد ب مامانش میگه و اون بنده خدا هم ی قرصیش میده ای طرف بره مدرسه .بعدش ای زن عمو بدبخت ما ک میره مدرسه می بینه کلاسشون ۱۲تا در داره:|:| وارد کلاس ک میشه ۳۰تا دانش اموزو ۱۵۰تا می بینه تازه شکم یکی از معلمارو بزرگتر از حد معمول می دیده و با اعتماد ب سقف می پرسه خانم شما حامله این؟!!!!!می ره خونه و میگه مامان چی بود ک ب من دادین صبی؟مامانه هم با کمال افتخار میگه قرص فشار:))=)) =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

وااااااااااااااااااااااااای تا حالا اینقدر سوتی نداده بودم :((
خسته ام خوب بعد در خونه زنگ میزنه من باید برم باز کنم
رفتم پشت آیفن خانمی پشتش به دوربین بود منم فکر کردم خواهرمه ;;)
آیفون رو برداشتم عصبانی داد زدم X-( تو مگه کلید نداره
(یه دفه خانم برگشت ( دوست مامانم بود ) ) نه ندارم
من X_X :-s ^#^ وای ببخشید :((
خانمه =)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

مال چند سال پیشه.

با بچه ها خواستیم حال یکی از دوستان رو بگیریم.

- من: سلام. خوبی. میدونی بابای فلانی فوت کرده.
- طرف: نه، خدا رحمتش کنه.
- من: برو خونشون یه تسلیتی بگو.
- طرف: باشه

میره دم خونه دوستمون در میزنه. دوستمون درو باز میکنه.

- طرف: تسلیت میگم
- دوستمون: برا چی؟؟؟
- طرف: ببخشید باباتون الان کجاست
- دوستمون: داره نگاه دلنوازان میکنه
- طرف: : :o :o :o :-[ :-[ :-[

پس چند ساعت طرف میاد پیش ما :-L :-L :-L ~X( ~X( ~X(
 
پاسخ : سوتی‌ها

به نقل از محمـد جواد :
؟
- طرف: ببخشید باباتون الان کجاست
- دوستمون: داره نگاه دلنوازان میکنه
- طرف: : :o :o :o :-[ :-[ :-[

پس چند ساعت طرف میاد پیش ما :-L :-L :-L ~X( ~X( ~X(
:-"
فشار امتحانات و اينا..

بعد اينكه سوتي محسوب ميشه كه فلش دوستت و خودت يه شكل باشه و روز اخر كلي رو فلش اون براش چيز بريزي
اخرشم فش خودتو ببري براش؟ :-"
يا حتي يه سي دي و يه فلش از يكي دستت باشه، كي به خودت ياد اور شي كه سي دي رو يادت نره و بعد سي دي رو بهش بدي فلش رو يادت بره،و اونم يادش نياد، با اينكه بعد دادن سي دي يه ربع با هم حرف زدين؟!(براي يكي از دوستان اتفاق افتاد ;D)
مجددا فشار امتحانات و اينا... :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

جریانی رو که معلممون چند وقت پیش تعریف کرده بود سر کلاس خودش از قول بابابزرگم تعریف کردم.(توهم زدم آیا؟)
من: [-o<
معلممون: :o
بچه ها: :)) =)) :)) :)) =)) =)) :)) :)) =))
 
پاسخ : سوتی‌ها

امتحان شیمی داشتیم بعد منم خوب قسمت اربیتال هارو یاد نگرفته بودم.
بعد از هم کلاسیم پرسیدم :رفیق بیا این قسمته...امممممم.قسمته....(یادم رفته بود که اسمش اربیتاله)
که تو فصل اول شیمی 2ـه رو توضیح بده.
گفت :کدومو میگی؟؟؟:
_:همونی که...همونی که...آهان همونی که شبیه اسم یه آدامسه.
_:آدامس خرسی :o ??? نابغه تو شیمی موضوعی به این اسم وجود نداره.
_:نه بابا.یه آدامس ـه دیگه.
_:شیک؟؟؟؟
_: ~X(
نه دوست تیزهوش من .منظورم اربیته (انقد رو نرو ـم بود آخر یادم اومد. :> )
دوست من هم بعد از اون همه حرف برگشته بهم میگه.:خو...راستشو بخوای منم بخش اربیتال هارو بلد نیستم. ~X(
.
شما باشید چی کار میکنید؟؟؟؟ :-/
 
پاسخ : سوتی‌ها

سری جدید سوتی داییم
این دایی ما بچه هاش که به دنیا امدن دوقلو بودن بعد روزی که میخواستن مرخص شن
دم در بیمارستان بودیم .دیدیم داییم یک بچه بغلشه
ما همه علامت تعجب بودبم بعد گفتیم اون یکی کوش؟؟؟؟
داییم:اون یکی؟؟؟!!!
ما:دوقلو بودن هااا
یک هو دیدیم داییم میگه واییی یادم رفت
بعد رفته بچه رو اورد
یعنی این دایی من محشرههههههههه
>:D<
 
پاسخ : سوتی‌ها

اینو نمیدونم سوتیه یا نه،چون تو تاپیک تقلب هم نوشتمش
یه بار خواستیم کل کلاس دسته جمعی تقلب کنیم،بعد طبق معمول گزینه ی ۱:خیلی آسون۲:آسون۳:سخت۴:خیلی سخت،بعد چون امتحان ۵گزینه ای بود،قرار شد گزینه ی آخر رو به جاش بگیم جوابش تو گزینه ها نیست،یا بگیم بهمون درس ندادن!!
عاقا حالا سر امتحان هی بچه ها میگفتن اینکه آسونه،یا این خیلی سخته و اینا ما هم قاطی کرده بودیم نمیفهمیدیم الان دارن میرسونن یا واقعا اینجوریه
بعد یکی از دوستام برگشت گفت:بچه ها سوال۶۵رو واقعا درس ندادن بهمون،واقعا
کلی هم رو واقعا تاکید کرد،جاتون خالی خیلی چسبید!!!!
 
پاسخ : سوتی‌ها

آبجیم داشت میگفت که بن تن خوب نیست , رستم خوبه
بابا رستم خوبه
مامان رستم خوبه
علی رستم خوبه ( منظورش داداش رستم بود , ولی چون اسم داداشم علی رضاس و علی صداش میکنیم فکر کرد اسم داداش همه علیه ) :-"
آبجی رستم خوبه
 
پاسخ : سوتی‌ها

اینو یکی ازدبیرامون تعریف میکرد:میگفت وقتی هم سن مابود خونه شونو سپرده بودن بنگاه واسه فروش.بعد ی بار مامان باباش خونه نبودن خونه خیلی بهم ریخته بوده یهو زنگو میزنن ازبنگاه اومدن واسه دیدن خونه!خانوممونم باآبجی و داداشش هرچی تو حاله شوت میکنن تو اتاق بعد مامانشون مثل اینکه کنارخونه چندتا قابلمه گذاشته بودن توش شیرو مایه زده بودن تا ماست بشه روشم کلی پتو بوده تا گرم بمونه.بعد دبیرمون میاد پتوهاروباهم برداره بندازه تو اتاق که یهو .....چشمتون روز بد نبینه چ فاجعه ای!!کل حال به قطر2سانتی متر دریای شیر راه میفته!!! همه شون همینجوری خشکشون زده بوده، هم زمان آقایون بنگاهی دارن میان...هیچی دیگه داداشش میره میگه از پذیرفتن شما معذوریم!!بعد میادتو تا ببینن چ جوری خرابکاری رو جمعش کنن... :))
 
پاسخ : سوتی‌ها

عاقا ما یه زن عمو داریم ، اسمش مـُـژگان ـه ، بعد یه دختر عمو دارم ، دختر همون زن عموم ، اسمش رُژان ـه ، 2 سالش ـه :-"
بعد ما خونه عموم دعوت بودیم ، وقتی رفتیم توی خونه و این ـا ، روژان بغل ـه مامانش بود ;D
بابای ما هم یه لحظه از شوق دیدار رژان فرمودن : " مژگان بیا بغل عمو یه بوس بده :>" :-"
بعد چند لحظه همه کلا : :-"
عموم : =))[nb]یکی نبود آخرش عموی ما رُ از اون وسط ببره کنار :-"[/nb]

×اینایی که اسم بچه هاشون رُ با اسم خودشون ست میکنن ، :-" خب نکنین از این کارا ملّت دچار اشتباه میشن :-"
 
پاسخ : سوتی‌ها

مهمون داشتیم،مامانم رفت بیرون؛غذا رو گاز بود

منم پای کامپیوترو اینا:دی

اومد خونه مامانم..غذا سوخته بوووود!:دی..بعد در کمالللللِِِِِِ عصبانیت گفت:

انقد هدفون میذاری تو گوشِت؛معلومه بوی غذا رو حس نمیکنی!

بعد من هی میخندیدم مامانم داش حررص میخورد از دستِ من.:دی
 
پاسخ : سوتی‌ها

طبق معمول حوصله داداش کوچولو مو نداشتم واقعا داشت زر میزد!منم عصبانی شدم اما اهسته گفتم:اریا گمشو بیرون از اتاقم داداشم:)دقیقا داشت جیغ می زد( مامان،مامان فاطمه ب من میگه گاومیش پرنده_((
 
پاسخ : سوتی‌ها

دیشب ساعت ۱ اومدیم خونه ماشینو تو پارکینگ پارک کردیم اومدیم بالا
بابام: کسی شارژر منو تو ماشین ندیده؟؟!!
من:خوب الان منظورت اینه که من برم بیارم نه؟؟(عمراً)
بابام: :)) :))
من: :)) ;D
 
پاسخ : سوتی‌ها

این سوتی من نیست مال یکی از دوستامه

سر کلاس داشت یه شعری رو میخوند که نوشته بود ما در ایران......
دوست منم خوند مادر ایران

یعنی کلاس رفت رو هوا
 
Back
بالا