از مکه برمی گشتيم.تو فرودگاه جده بوديم،( :P)
بعد يکی از اونايی که اونجا کار ميکرد، یه آقای جوون و خيلی خوشتيپ بود، با يه عينک خيلی توپ و کروات، يه ليوان قهوه هم گرفته بود دستش و با يه غروری جلوب صف وايساده بود نظارت ميکرد.
ماهم داخل صف بوديم که بيان ببينن مواد پواد داريم یا نه (خداييش تو اين مواقع آدم به خودش شک می کنه!)
بعد اون آقای خوشتيپ، يه هويی،خيیییلی يه دفه ای، با يه لبخند موزّيانه، شروع کرد به طرف من راه افتاد.
من يه لحظه خيلی ترسيدم!
بعد با همون لبخند موزيانه به من نزديک و نزديک تر شد و من بيشتر می ترسيدم...
به خودم گفتم چته بچه؟اين همه آدم اينجا هس،چرا ديگه ميترسی؟چادرمو سفت گرفتم و اخم کردم.خيلی ضايعو مشخص...
بعد قشنگ با زاويه (با همون لبخند موزيانه) اومد به طرف من و تا رسيد به من راهشو صاف کرد (درحالی که نيشش تا ته باز شده بود)
و به پيرزن پشت سری من يه چی گفت و برگشت.
منم که ضايع... :-s
اره بابا من خیلی سوتی دادم یه بار وقتی سوم ابتدایی رو می خوندم معلم ما از ما داشت جدول ضرب می پرسید. از من پرسید هف هشتا منم گفتم شصت و پنج تا بعد از گذشت چند
یکی از دوستان: استاد شما کدوم دبیرستان درس خوندین؟
استاد: سلام
یکی از دوستان: علیک سلام ولی من اسم دبیرستان تون رو پرسیدم
ما و استاد :
یکی از دوستان: واسه چی میخندین؟
من(خیلی آروم): ابله سلام اسم دبیرستانه
یکی از دوستان : آخه سلام هم شد اسم...
پ.ن: واقعا یکی از ابهامات بزرگ زندگی من اینه که این دوستم چی جوری تیزهوشان قبول شده
یکی از بچه ها با لحن جدیو ناراحت داشت با مدیر جر بحث میکرد سر این که دبیرستانیا هفته ای 2 بار میرن زمین چمن ولی ما ماهی یه بار همینطوری داشت میگفت یهو گفت عاغا ینی چی اونا هرروز میرن چمین زمن چمین زمن=زمین چمن
بابام می خواست اسم مامانمو بگه...اسم تمام عمو هامو گفت..به جز اسم مامانم!
بابام:مرتضی..اه..جواد..پژمان...دوتای دیگه رو یادش رفت!مامانم گفت:محسن و مجتبی!
بالآخره بابام گفت اسم مامانمو ..بعد میگه:عجب کم حافظه ای شدیم ما!
والا اینی که ما دیدیم...خود در گیری بود و بس!
والسلام....
یه روز یه مشاور اوردن تومدرسمون که مشاوره بده چه جوری فیزیک بخونیم که تاکنکور یادمون بمونه.
خلاصه این اقا یه عالمه از این روش فیزیک خوندن تعریف کرددر حدی که ماگفتیم فیزیک کنکورمونو%100میزنیم.
بعدش اومد روش رو یادبده ,خواست قانون سوم نیوتونو مثال بزنه بنده خدا هرچی فکرمیکردیادش نمیومد قانون سوم نیوتون چی بود
مادر اون لحظه فهمیدیم که میخوادچه رش عالی رو به ما یادبده...
معلم ریاضی سوم راهنمایی ما خدای سوتی بود یعنی، در این حد ک من و دوستم می خواستیم دفتر سوتی به افتخارش درست کنیم، گرچه متاسفانه نشد. از اون جایی ک من حافظه ام بیسته فقط یکیش یادم مونده :
یه دفعه به یکی از بچه ها می خواست بگه کجا بشینه گفت یا بیا عقب یا برو پشت!
مامانم تعریف میکرد تو دانشگاهشون در روز های اول دانشجویان چه سوتی هایی دادند:
تو دانشگاهشون 2 تا استاد دارن بعد این دوتا خواهرن فامیلشون هم (واحد) هست
دانشجوی محترم:خانم ببخشید فامیل خواهرِ خانمِ واحد چیه؟
مامانم و همکاران: :-\
دانشجو پس از فهمیدن سوتی: :-[ ^#^
مامانم و همکاران پس از رفتن دانشجو:
دیروز داییم زنگ زد خونمون منم شماره رو نگا نکردم برداشتم گوشی رو
ی حسی بهم گفت داییمه و حال و احوال کردم باهاش..
اون:بابات کجاس؟
من:دسشویی
بعد صداشو عوض کرد داییم منم فک کردم اشتباه گرفتم و ی نفر دیگس
اومدم مودب حرف بزنم با طرف گفتم ببخشید بابام دسشویی نیس تو حمومه
یادم افتاد یه سوتی قدیمی ، ولی گفتنش خالی از لطف نیست
اون قدیما یه بار سر کلاس زبان بودیم ، دبیرمون گفت بچه ها bill یه معنیش میشه پول حالا کی میدونه دیگه چه کلمه ای معنی پول میده؟
همه داشتن به ذهنشون فشار می آوردن و کلاس ساکت که یهو یکی از اون دانشمندان برزگ حاضر در کلاس(!)بلند گفت آغا ما بگیم؟
همه هاج و واج که چطو این میدونه این لغتو...دبیرمونم بنده خدا ذوق کرده بود گفت بگو عزیزم....
بعد ایشونم یه بادی به قب قب انداخت و گفن آقا این که معلومه میشه pill !!!! بعد دبیرمون جا خورد فک کرد جدیده گفت عزیزم اسپلشم میگی؟
گفت اره پی آی دبل اِل!!! بعد دبیرمون بگی هی خنده و ما هم:
آقا من بعضي موقعا هنگ ميكنم
در زدن آيفون خراب بود رفتم درو وا كنم اصلا حواسم نبود من در ميزدم از اينور عمومم بيچاره مونده بود دم در از اونور در ميزد
آخري عصباني شد ...بعد تازه ب خودم اومدم درو باز كردم
.
.
.
ب يارم باز عموم اينا اومدن خونمون هي احساس خفگي ميكردم ديدم بللللللللله لباسمو برعكس پوشيدم
الان ديگه سوژه خندم تو خانواده هرموفع جمع ميشن دور هم ميگن و ميخندن
شوهر خالم که خیلی محترم و ایناس بعد همه تو خونواده احترام نگه میدارنو از بچگی ازش میترسیدم (دختر خاله دارم) یه آقایی رو آورده بود برای داربست درست کردن تو خونه قبلیمون بعد اسم این شوهر خاله ما هم حسنِ اون موقع ها هم این عبارتِ چرت حسن خطرناکه رو زبونا بود