یکی از بچه ها روی درس فارسی رو میخوند .گوش استماع رو خوند گوش استمنا(اگه نمیدونین معنیش چیه که خوش بحالتون) .معلم داشت زمینو گاز میزد نخنده ولی هممون پاره شدیم
تو ماشین بودیم و من گوشی bro رو برداشتم که با آقای اسنپ که برای ما لطف کرده بود و چیزی که جا گذاشته بودیم رو بیاره حرف بزنم، خب میشه گفت اون بنده خدا داشت واقعا لطف میکرد؛
من خواستم خیلی مودب و متشکر باشم همزمان استرس دیر رسیدن رو داشتم و گفتم ببینید اگه یکم صبر کنید ما زود خدمتتون تشریف میاریم...
صادقانه فکر میکردم هیچ آدمی با عقل سالم همچین سوتیای نمیده.
و بعد خودم:
ت: استاد این سواله اصلا خود شما بود
ک: آره استاد، سواله خیییلی آشغال بود
استاد: یعنی من خیلی آشغالم؟!
برا ک بدبخت آبرو نذاشتیم انقدر اینو به همه استادا گفتیم. نشنیده بود حرف ت رو بنده خدا
سال نهم که بودیم معلم زیست داشت بکرزایی رو درس میداد بعد یکی از بچه ها پرسید خانم ببخشید پس حضرت مریم هم بکرزایی کرده؟
کل کلاس رفت رو هوا بیارم من پارسال سر کلاس زیست موقع تقسیم جانداران کاملا جدی گفتم خب پرنده ها رو هم که میزاریم تو دسته ی پستانداران و حتی داشتم برا حرفم دلیل میاوردم و خب خیلی سوتی بدی بود
تو حال کنار مامانم رفتم سر گوشی با صدای بلند یه دونه از کلیپا پلی کردم خیلی با ادب بود یارو بعد آخرش گفت ک*کش
وای نمیدونستم باید چه واکنشی نشون بدم
چرا اینقدر فوش میدن حالا مثلا خیلی خنده داره؟
کلاس سوم ابتدایی، در یک روز سرد زمستانی، وقتی معلم داشت از روی درس روخوانی میکرد، توجهم به امضای پایین صفحهی کتاب جلب شد؛ درست سمت چپ صفحه، پایین. یک امضا نوشته بود سنا
کتاب رو ورق زدم، توی صفحات بعدی چنین چیزی نبود، تا اینکه رسیدم به درس بعدی، اون صفحهای که توش نقاشی داشت و داستان تصویری درس بود، باز هم پایینش امضای سنا بود.
با عجله ورق زدم، توی صفحات تصویر دار هر درس این تکرار شده بود.
عصبانی و ناراحت از اینکه کدوم درازگوشی جرئت کرده با کتاب من چنین کاری کنه.
کتاب رو به بغلدستیم نشون دادم، اون هم کتابش رو ورق زد، دقیقا مثل کتاب من!
یه کم که گذشت، هی پچ پچ وسط درس زیاد شد، کلاس بهم ریخت! کدوم آدمی جرئت کرده بیاد تو کلاس و کتابهای ما رو امضا بزنه؟؟
صدای بچهها بلند شده بود، معلممون گفت چی شده و من، حق بجانب ایستادم و گفتم یکی بیاجازه اومده تو کتابهای ما امضا زده! ( با لحن عصبانی بخونید)
بچهها شروع کردن به اعتراض و کلاس بهم ریخت.
معلممون اومد کتابم رو دید، چند تا ورق زد و رفت توی فهرست کتاب، سنا، اسم تصویرگر کتاب بود
کمی بعد: فاطمه از شدت خجالت سرش رو در مقابل خندهی بچههای کلاس گذاشت رو میز و عرق شرم ریخت